محمدعلي نوشته:


خواهش میکنم عزیز... متشکرم از لطف بی پایانت
من دیگه چقدر خونسرد باشم نمونه ای از خونسردی رو امروز به خودم ثابت کردم
قضیه ازین قرار بود:
در پی لبیک گفتن به فرامین پدره بزرگوار امروز راهی زمین کشاورزی شدیم برا آب بستن زمین
همین که وارد محل مورد نظر شدم گله ای از سگ های محترم به خاطره عنایت و لطفی که بنده داشتن با صدای دل نشینشان منطقه رو طنین انداز کردند و با دراوردن صدای هاب هاب هاب از خجالت بنده در اومدن
لنگه شلوارو دادم بالا که وارد زمین بشم، رو مرز زمینمون علف زیاد داره که دیدم تو یه قدمی پای علیل شده ی بنده یک موجود دوست داشتنی و بی آزار به نام مار در حال استراحت نمودن و آفتاب گرفت هست که اون لحظه ضربان قلب از حالت عادی خارج و به 300 ضربه در دقیقه افزایش پیدا کرد
ولی چاره چی بود زمین کشاورزی شده بود مثل کویره لوت و منم باید اب میبستم زمینو که ناچار شدم با این معضل هم کنار بیام و راه حلی برای رفع مشکل پیدا کنم
اومدم بیرون و همون جا این شعره دل نشین از ایرج بسطامی به ذهنم رسید
خدا وکیلی بچه ها شما بودین خونسردیه خودتونو حفظ میکردین؟؟

من مانده ام تنهایه تنهااااااااااااااا
من مانده ام تنها کناااااارهههه ماره بُوااااااااا
حبیبَبَبَبََبَبَم**** ماره بُواااااااا
من مانده ام تنهایه تنهااااااا.....