پاسخ به: ز گهواره تا گور... | |||
---|---|---|---|
نویسنده: محمدعلي چهارشنبه، ۹ بهمن ۱۳۹۲ (۰:۱۵) | |||
دوستان از دبیرستان دارن خاطره میگن دلمون آب شد نیاز شد یه آنچه گذشت... برم راستش یادم میاد تو دبیرستان خیلی مسخره بازی در اوردم..خیلی(باور کنید) مادرم فکر کنم هر دو هفته در میون بود مدرسه معاون میگفت پسر اگه از ما حیا نمیکنی ازین مادرت خجالت بکش آخه کارا به اندازه ای دلخراشه که اگه بخوام تعریف کنم همین اندک ابرویی هم که دارم از دست خواهم داد ولی یکی شو که قابله گفتنه میگم جهنمو ضرر: یه مدت بود معاون زیاد میپیچید به پرو پاچم حتی برا کنترل کردنه قدرت تخریبم تصمیم گرفت مثلا منو مامور مخفیه کلاس کنه که کم تر مسخره بازی در بیارم(اینگار داشت بچه گول میزد) چون من در نهایت صلابت ضایش کردم دیگه خیلی با من لج شد مدرسمون سه طبقه بود کلاسمونم تو طبقه ی دوم بود یه روز تصمیم گرفتیم چند تا کپسول(چیزه خوبی نیست دوستان این قسمتو به صورت بیییییییییییب بخونن ) بیاریم مدرسه بزنیم بترکونیم چند نقطه رو در نظر گفتیم دفتر معاونان،دفتره دبیران و حیاط مدرسه تو روزه مقرر کپسولا رو اوردیم مدرسه یه کپسولو انتخاب کردیم دورشو کلی چسب زدیم که صداش بیشتر بشه،کپسول همینجوری خودش صداش زیاده دیگه وای به حال اون روزی که کلی چسب بخوره (دوستان آشنا به فن در جریانن) دوستم کبریت رو روشن کرد نخه کپسولو آتیش دادیم پرت کردیم تو حیاط حالا کجا افتاد؟؟دسته بر قضا اوفتاد چند قدمیه همون معاون همه جا سکوت بود که بعد چند ثانیه ناگاه صدای مهیبی به گوش رسید به این شکل: پااااااااااااااااااف(البته این اسم صوت بود) عاقا چشمتون روزه بد نبینه ترکیدن مواد محترقه همانا و به همراه اون ترکیدن زهره معاون همان شاهدین حاظر در صحنه گفتن یه لحظه این سیبیلاش مثه برگ های پاییزی ریخت دود؟؟؟دود؟؟ اصن اون محوطه رو گرفت باز چه فیلمی هستم من؟؟چون میدونستم بدون شک الان از بین 300تا دانش آموز مدرسه به اولین آدمی که شک میکنن منم از طبقه ی دومه مدرسه ظرفه سه ثانیه رفتم تو نماز خونه ی مدرسه تو صفه نماز نیشستم که کسی شک نکنه... بعد ازینکه آبا از آسیاب افتاد رفتیم تو حیاط دیدیم اتفاقا معاونم هست یه نیگاه مشکوکی به ما کردو رد شد ما هم خیلی عادی از کنارش رد شدیم ولی همین که رد شدیم حالا مگه میتونستیم جلو خندمونو بگیریم فقط شانس اوردیم پخ نکردیم و در حالت سایلنت(همون بی صدای خودمون) به خندیدن ادامه دادیم.. ولی تو ظاهره معاون متوجهه یه تغییره عمده شدیم اونم این بود که شلوارش دیگه رنگه عادیه خودشو از دس داده بود اونجا بود که فهمیدیدم بببببعله آقا کپسوله کاره خودشو کرد و این بنده خدا خودش را خیس نمود (شوخی میکنم البته) ولی خندیدما...خندیدیمااا ینی من یه چیز میگم شما یه چیز میشنوید باز جالب اینجا بود دبیرمون که ساعته بعد اومده بود کلاس بدون معطلی گفت این صدایی که ساعت قبل اومده بود کاره شما بود نه؟؟ ما هم با همون مسخره باز هایه همشیگی گفتیم:(البته حالتمون جدی بود،ولی کسی که مارو میشناخت دیگه واقعا نمیتونست نخنده ) کی ما؟؟ ما دبیر؟؟ چرا این حرفو میزنید؟؟؟شما کی تا حالا دید ما همچین کارایی بکنیم؟؟ماوو سرو صدا؟؟ نه دبیر ما نبودیم،، اسممون بد درفته هر اتفاقی که تو این مدرسه میوفته همه میندازن گردنه سه چهار نفر بیچاره اون سه چهار نفر باور کنید کاره ما نبودیم....(حالا خنده داشتیم میمردیم) دبیر گفت:جدی؟؟ پس چرا کلاس بوی کبریت میده؟؟ پ.ن: من تو اون صحنه دیگه هیچ حرفی برا گفتن نداشتم |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول