پاسخ به: شعر آیینی | |||
---|---|---|---|
نویسنده: 3H.R.M چهارشنبه، ۳ خرداد ۱۳۹۱ (۲۰:۴۲) | |||
نشسته سایه ای از آفتاب بر رویش به روی شانه طوفان رهاست گیسویش ز دوردست سواران دوباره می آیند که بگذرند به اسبان خویش از رویش کجاست یوسف مجروح پیرهن چاکم که باد از دل صحرا می آورد بویش کسی بزرگتر از امتحان ابراهیم کسی چنان که به مذبح برید چاقویش نشسته است کنارش کسی که می گرید کسی که دست گرفته به روی پهلویش هزار مرتبه پرسیده ام زخود او کیست که این غریب نهاده است سر به زانویش کسی در آن طرف دشت ها نه معلوم است کجای حادثه افتاده است بازویش کسی که با لب خشک و ترک ترک شده اش نشسته تیر به زیر کمان ابرویش کسی است وارث این دردها که چون کوه است عجب که کوه ز ماتم سپید شد مویش عجب که کوه شده چون نسیم سرگردان که عشق می کشد از هر طرف به هر سویش طلوع می کند اکنون به روی نیزه سری به روی شانه طوفان رهاست گیسویش . . . فاضل نظری ... |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول