در حال دیدن این عنوان: |
۱۰ کاربر مهمان
|
این عنوان قفل شده است!
|
|
|
ابن سينا و ابن مسكويه | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
ابن سينا و ابن مسكويه ابوعلى بن سينا هنوز به سن بيست سال نرسيده بود كه علوم زمان خود را فرا گرفت و در علوم الهى و طبيعى و رياضى و دينى زمان خود سرآمد عصر شد.روزى به مجلس درس ابوعلى بن مسكويه،دانشمند معروف آن زمان،حاضر شد.با كمال غرور گردويى را به جلو ابن مسكويه افكند و گفت:«مساحت سطح اين را تعيين كن.». ابن مسكويه جزوههايى از يك كتاب كه در علم اخلاق و تربيت نوشته بود (كتابطهارة الاعراق)به جلو ابن سينا گذاشت و گفت:«تو نخست اخلاق خود را اصلاح كن تا من مساحت سطح گردو را تعيين كنم.تو به اصلاح اخلاق خود محتاجترى از من به تعيين مساحت سطح اين گردو.». بوعلى از اين گفتار شرمسار شد و اين جمله راهنماى اخلاقى او در همهء عمر قرار گرفت1 ---------------------------------------------------- 1 .تاريخ علوم عقلى در اسلام،صفحهء 112. |
||
۱۵ آذر ۱۳۸۹
|
|
نصيحت زاهد | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
نصيحت زاهد گرمى هواى تابستان شدت كرده بود.آفتاب بر مدينه و باغها و مزارع اطراف مدينه به شدت مىتابيد.در اين حال مردى به نام محمدبن منكدر-كه خود را از زهّاد و عبّاد و تارك دنيا مىدانست-تصادفا به نواحى بيرون مدينه آمد،ناگهان چشمش به مرد فربه و درشت اندامى افتاد كه معلوم بود در اين وقت براى سركشى و رسيدگى به مزارع خود بيرون آمده و به واسطهء فربهى و خستگى به كمك چند نفر كه اطرافش هستند و معلوم است كس و كارهاى خود او هستند راه مىرود. با خود انديشيد:اين مرد كيست كه در اين هواى گرم خود را به دنيا مشغول ساخته است؟!نزديكترشد،عجب!اين مرد محمدبن على بن الحسين(امام باقر) است!اين مرد شريف،ديگر چرا دنيا را پى جويى مىكند؟!لازم شد نصيحتى بكنم و او را از اين روش باز دارم. نزديك آمد و سلام داد.امام باقر نفس زنان و عرق ريزان جواب سلام داد. -«آيا سزاوار است مرد شريفى مثل شما در طلب دنيا بيرون بيايد،آنهم در چنين وقتى و در چنين گرمايى،خصوصا با اين اندام فربه كه حتما بايد متحمل رنج فراوان بشويد؟!. «چه كسى از مرگ خبر دارد؟كى مىداند كه چه وقت مىميرد؟شايد همين الآن مرگ شما رسيد.اگر خداى نخواسته در همچو حالى مرگ شما فرا رسد،چه وضعى براى شما پديد خواهد آمد؟!شايستهء شما نيست كه دنبال دنيا برويد و با اين تن فربه در اين روزهاى گرم اين مقدار متحمل رنج و زحمت بشويد؛خير،خير،شايستهء شما نيست.». امام باقر دستها را از دوش كسان خود برداشت و به ديوار تكيه كرد و گفت:«اگر مرگ من در همين حال برسد و من بميرم،در حال عبادت و انجام وظيفه از دنيا رفتهام،زيرا اين كار عين طاعت و بندگى خداست.تو خيال كردهاى كه عبادت منحصر به ذكر و نماز و دعاست.من زندگى و خرج دارم،اگر كار نكنم و زحمت نكشم،بايد دست حاجت به سوى تو و امثال تو دراز كنم.من در طلب رزق مىروم كه احتياج خود را از كس و ناكس سلب كنم.وقتى بايد از فرا رسيدن مرگ ترسان باشم كه در حال معصيت و خلافكارى و تخلف از فرمان الهى باشم،نه در چنين حالى كه در حال اطاعت امر حق هستم كه مرا موظف كرده بار دوش ديگران نباشم و رزق خود را خودم تحصيل كنم.». زاهد:«عجب اشتباهى كرده بودم!من پيش خود خيال كردم كه ديگرى را نصيحت كنم،اكنون متوجه شدم كه خودم در اشتباه بودهام و روش غلطى را مىپيمودهام و احتياج كاملى به نصيحت داشتهام.»1 __________________________________________ 1 .بحارالانوار،چاپ كمپانى،جلد 11،حالات امام باقر،صفحهء 28. |
||
۱۶ آذر ۱۳۸۹
|
|
در بزم خليفه | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
در بزم خليفه متوكل،خليفه سفاك و جبار عباسى،از توجه معنوى مردم به امام هادى عليه السلام بيمناك بود و از اينكه مردم به طيب خاطر حاضر بودند فرمان او را اطاعت كنند رنج مىبرد.سعايت كنندگان هم به او گفتند ممكن است على بن محمد (امام هادى)باطناً قصد انقلاب داشته باشد و بعيد نيست اسلحه و يا لااقل نامههايى كه دالّ بر مطلب باشد در خانهاش پيدا شود.لهذا متوكل يك شب بىخبر و بدون سابقه،بعد از آنكه نيمى از شب گذشته و همهء چشمها به خواب رفته و هر كسى در بستر خويش استراحت كرده بود،عدهاى از دژخيمان و اطرافيان خود را فرستاد به خانهء امام كه خانهاش را تفتيش كنند و خود امام را هم حاضر نمايند.متوكل اين تصميم را در حالى گرفت كه بزمى تشكيل داده مشغول مىگسارى بود.مأمورين سرزده وارد خانهء امام شدند و اول به سراغ خودش رفتند.او را ديدند كه اتاقى را خلوت كرده و فرش اتاق را جمع كرده،بر روى ريگ و سنگريزه نشسته به ذكر خدا و راز و نياز با ذات پروردگار مشغول است.وارد ساير اتاقها شدند،از آنچه مىخواستند چيزى نيافتند.ناچار به همين مقدار قناعت كردند كه خود امام را به حضور متوكل ببرند. وقتى كه امام وارد شد،متوكل در صدر مجلس بزم نشسته مشغول مىگسارى بود.دستور داد كه امام پهلوى خودش بنشيند.امام نشست.متوكل جام شرابى كه در دستش بود به امام تعارف كرد.امام امتناع كرد و فرمود: «به خدا قسم كه هرگز شراب داخل خون و گوشت من نشده،مرا معاف بدار.». متوكل قبول كرد،بعد گفت:«پس شعر بخوان و با خواندن اشعار نغز و غزليات آبدار محفل ما را رونق ده.». فرمود:«من اهل شعر نيستم و كمتر،از اشعار گذشتگان حفظ دارم.». متوكل گفت:«چارهاى نيست،حتما بايد شعر بخوانى.». امام شروع كرد به خواندن اشعارى1كه مضمونش اين است: «قلههاى بلند را براى خود منزلگاه كردند،و همواره مردان مسلح در اطراف آنها بودند و آنها را نگهبانى مىكردند،ولى هيچ يك از آنها نتوانست جلو مرگ را بگيرد و آنها را از گزند روزگار محفوظ بدارد.». «آخرالامر از دامن آن قلههاى منيع و از داخل آن حصنهاى محكم و مستحكم به داخل گودالهاى قبر پايين كشيده شدند،و با چه بدبختى به آن گودالها فرود آمدند!». «در اين حال منادى فرياد كرد و به آنها بانگ زد كه:كجا رفت آن زينتها و آن تاجها و هيمنهها و شكوه و جلالها؟». «كجا رفت آن چهرههاى پروردهء نعمتها كه هميشه از روى ناز و نخوت،در پس پردههاى الوان،خود را از انظار مردم مخفى نگاه مىداشت؟». «قبر عاقبت آنها را رسوا ساخت.آن چهرههاى نعمت پرورده عاقبة الامر جولانگاه كرمهاى زمين شد كه بر روى آنها حركت مىكنند!». «زمان درازى دنيا را خوردند و آشاميدند و همه چيز را بلعيدند،ولى امروز همانها كه خورندهء همهء چيزها بودند مأكول زمين و حشرات زمين واقع شدهاند!». صداى امام با طنين مخصوص و با آهنگى كه تا اعماق روح حاضرين و از آن جمله خود متوكل نفوذ كرد اين اشعار را به پايان رسانيد.نشئهء شراب از سر مىگساران پريد.متوكل جام شراب را محكم به زمين كوفت و اشكهايش مثل باران جارى شد. به اين ترتيب آن مجلس بزم درهم ريخت و نور حقيقت توانست غبار غرور و غفلت را،ولو براى مدتى كوتاه،از يك قلب پرقساوت بزدايد2 ______________________________________ 1.باتوا على قلل الاجبال تحرسهمغلب الرجال فلم تنفعهم القلل و استنزلوا بعد عز عن معاقلهمو اسكنوا حفراً يا بئس ما نزلوا ناداهم صارخ من بعد دفنهماين الاساور و التيجان والحلل اين الوجوه التى كانت منعمةمن دونها تضرب الاستار والكلل فافصح القبر عنهم حين سائلهمتلك الوجوه عليها الدود تنتقل قد طال ما اكلوا دهراً و ما شربوافأصبحوا اليوم بعد الاكل قد اكلو 2.بحارالانوار،ج 2،احوال امام هادى،ص 941. |
||
۱۷ آذر ۱۳۸۹
|
|
نماز عيد | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
نماز عيد مأمون،خليفهء باهوش و باتدبير عباسى،پس از آنكه برادرش محمد امين را شكست داد و از بين برد و تمام منطقهء وسيع خلافت آن روز تحت سيطره و نفوذش واقع شد،هنوز در مرو(كه جزء خراسان آن روز بود)به سر مىبرد كه نامهاى به امام رضا عليه السلام در مدينه نوشت و آن حضرت را به مرو احضار كرد.حضرت رضا عذرهايى آورد و به دلايلى از رفتن به مرو معذرت خواست.مأمون دست بردار نبود. نامههايى پشت سر يكديگر نوشت،تا آنجا كه بر امام روشن شد كه خليفه دست بردار نيست. امام رضا از مدينه حركت كرد و به مرو آمد.مأمون پيشنهاد كرد كه بيا و امر خلافت را به عهده بگير.امام رضا كه ضمير مأمون را از اول خوانده بود و مىدانست كه اين مطلب صد درصد جنبهء سياسى دارد،به هيچ نحو زير بار اين پيشنهاد نرفت. مدت دو ماه اين جريان ادامه پيدا كرد،از يك طرف اصرار و از طرف ديگر امتناع و انكار. آخرالامر مأمون كه ديد اين پيشنهاد پذيرفته نمىشود،موضوع ولايت عهد را پيشنهاد كرد.اين پيشنهاد را امام با اين شرط قبول كرد كه صرفا جنبهء تشريفاتى داشته باشد و امام مسؤوليت هيچ كارى را به عهده نگيرد و در هيچ كارى دخالت نكند.مأمون هم پذيرفت. مأمون از مردم بر اين امر بيعت گرفت.به شهرها بخشنامه كرد و دستور داد به نام امام سكه زدند و در منابر به نام امام خطبه خواندند. روز عيدى رسيد(عيد قربان)،مأمون فرستاد پيش امام و خواهش كرد كه:در اين عيد شما برويد و نماز عيد را با مردم بخوانيد،تا براى مردم اطمينان بيشترى در اين كار پيدا شود.امام پيغام داد كه:«پيمان ما بر اين بوده كه در هيچ كار رسمى دخالت نكنم،بنابراين از اين كار معذرت مىخواهم.». مأمون جواب فرستاد:مصلحت در اين است كه شما برويد تا موضوع ولايت عهد كاملا تثبيت شود.آن قدر اصرار و تأكيد كرد كه آخرالامر امام فرمود: «مرا معاف بدارى بهتر است و اگر حتما بايد بروم،من همانطور اين فريضه را ادا خواهم كرد كه رسول خدا و على بن ابى طالب ادا مىكردهاند.». مأمون گفت:«اختيار با خود تو است،هرطور مىخواهى عمل كن.». بامداد روز عيد،سران سپاه و طبقات اعيان و اشراف و ساير مردم،طبق معمول و عادتى كه در زمان خلفا پيدا كرده بودند،لباسهاى فاخر پوشيدند و خود را آراسته بر اسبهاى زين و يراق كرده،پشت در خانهء امام،براى شركت در نماز عيد حاضر شدند. ساير مردم نيز در كوچهها و معابر خود را آماده كردند و منتظر موكب با جلالت مقام ولايت عهد بودند كه در ركابش حركت كرده به مصلّىَٰ بروند.حتى عدهء زيادى مرد و زن در پشت بامها آمده بودند تا عظمت و شوكت موكب امام را از نزديك مشاهده كنند.و همه منتظر بودند كه كى در خانهء امام باز و موكب همايونى ظاهر مىشود. از طرف ديگر حضرت رضا همانطور كه قبلا از مأمون پيمان گرفته بود،با اين شرط حاضر شده بود در نماز عيد شركت كند كه آنطور مراسم را اجرا كند كه رسول خدا و على مرتضى اجرا مىكردند،نه آنطور كه بعدها خلفا عمل كردند.لهذا اول صبح غسل كرد و دستار سپيدى بر سر بست،يك سر دستار را جلو سينه انداخت و يك سر ديگر را ميان دو شانه،پاها را برهنه كرد،دامن جامه را بالا زد،و به كسان خود گفت شما هم اينطور بكنيد.عصايى در دست گرفت كه سر آهنين داشت.به اتفاق كسانش از خانه بيرون آمد و طبق سنت اسلامى در اين روز،با صداى بلند گفت: «اللَّٰه اكبر،اللَّٰه اكبر». جمعيت با او به گفتن اين ذكر هم آواز شدند و چنان جمعيت با شور و هيجان هماهنگ تكبير گفتند كه گويى از زمين و آسمان و در و ديوار اين جمله به گوش مىرسيد.لحظهاى جلو در خانه توقف كرد و اين ذكر را با صداى بلند گفت: «اللَّٰه اكبر،اللَّٰه اكبر،اللَّٰه اكبر على ما هدانا،اللَّٰه اكبر على ما رزقنا من بهيمة الانعام،الحمد للَّٰه على ما اَبلانا». تمام مردم با صداى بلند هماهنگ يكديگر اين جمله را تكرار مىكردند،در حالى كه همه به شدت مىگريستند و اشك مىريختند و احساساتشان به شدت تهييج شده بود.سران سپاه و افسران كه با لباس رسمى آمده بر اسبها سوار بودند و چكمه به پا داشتند،خيال مىكردند مقام ولايت عهد با تشريفات سلطنتى و لباسهاى فاخر و سوار بر اسب بيرون خواهد آمد.همينكه امام را در آن وضع ساده و پياده و توجه به خدا ديدند،آنچنان تحت تأثير احساسات خود قرار گرفتند كه اشك ريزان صدا را به تكبير بلند كردند و با شتاب خود را از مركبها به زير افكندند و بىدرنگ چكمهها را از پا درآوردند.هركس چاقويى مىيافت تا بند چكمهها را پاره كند و براى بازكردن آن معطل نشود،خود را از ديگران خوشبختتر مىدانست. طولى نكشيد كه شهر مرو پر از ضجّه و گريه شد،يكپارچه احساسات و هيجان و شور و نوا شد.امام رضا بعد از هر ده گام كه برمىداشت،مىايستاد و چهار بار تكبير مىگفت و جمعيت با صداى بلند و با گريه و هيجان او را مشايعت مىكردند.جلوه و شكوه معنا و حقيقت چنان احساسات مردم را برانگيخته بود كه جلوهها و شكوههاى مظاهر مادى-كه مردم انتظار آن را مىكشيدند-از خاطرها محو شد. صفوف جمعيت با حرارت و شور به طرف مصلى حركت مىكرد. خبر به مأمون رسيد.نزديكانش به او گفتند اگر چند دقيقهء ديگر اين وضع ادامه پيدا كند و على بن موسى به مصلى برسد،خطر انقلاب هست.مأمون بر خود لرزيد. فورا فرستاد پيش حضرت و تقاضا كرد كه برگرديد،زيرا ممكن است ناراحت بشويد و صدمه بخوريد.امام كفش و جامهء خود را خواست و پوشيد و مراجعت كرد،و فرمود:«من كه اول گفتم از اين كار معذورم بداريد.»1 ________________________________ 1 .بحارالانوار،جلد 21،حالات حضرت رضا،صفحهء 93. |
||
۱۸ آذر ۱۳۸۹
|
|
گوش به دعاى مادر | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
گوش به دعاى مادر در آن شب،همهاش به كلمات مادرش-كه در گوشهاى از اتاق رو به طرف قبله كرده بود-گوش مىداد.ركوع و سجود و قيام و قعود مادر را در آن شب،كه شب جمعه بود،تحت نظر داشت.با اينكه هنوز كودك بود،مراقب بود ببيند مادرش كه اينهمه دربارهء مردان و زنان مسلمان دعاى خير مىكند و يك يك را نام مىبرد و از خداى بزرگ براى هر يك از آنها سعادت و رحمت و خير و بركت مىخواهد،براى شخص خود از خداوند چه چيزى مسألت مىكند؟. امام حسن آن شب را تا صبح نخوابيده و مراقب كار مادرش صدّيقهء مرضيه عليهاالسلام بود و همهاش منتظر بود كه ببيند مادرش دربارهء خود چگونه دعا مىكند و از خداوند براى خود چه خير و سعادتى مىخواهد؟. شب صبح شد و به عبادت و دعا دربارهء ديگران گذشت و امام حسن حتى يك كلمه نشنيد كه مادرش براى خود دعا كند.صبح به مادر گفت:«مادرجان!چرا من هرچه گوش كردم تو دربارهء ديگران دعاى خير كردى و دربارهء خودت يك كلمه دعا نكردى؟» مادر مهربان جواب داد:«پسرك عزيزم!اول همسايه،بعد خانهء خود.»1 ________________________________________ 1 .«يا بنىّ الجار ثم الدار»:بحارالانوار،ج 01/ص 52. |
||
۱۹ آذر ۱۳۸۹
|
|
در محضر قاضى | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
در محضر قاضى شاكى شكايت خود را به خليفهء مقتدر وقت،عمر بن الخطاب،تسليم كرد.طرفين دعوا بايد حاضر شوند و دعوا طرح شود.كسى كه از او شكايت شده بود اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام بود.عمر هر دو طرف را خواست و خودش در مسند قضا نشست.طبق دستور اسلامى،دو طرف دعوا بايد پهلوى يكديگر بنشينند و اصل«تساوى در مقابل دادگاه»محفوظ بماند.خليفه مدعى را به نام خواند،و امر كرد در نقطهء معينى روبروى قاضى بايستد.بعد رو كرد به على و گفت:«يا ابَاالحسن!پهلوى مدعى خودت قرار بگير.»به شنيدن اين جمله،چهرهء على درهم و آثار ناراحتى در قيافهاش پيدا شد.خليفه گفت:«يا على!ميل ندارى پهلوى طرف مخاصمهء خويش بايستى؟». على:«ناراحتى من از اين نبود كه بايد پهلوى طرف دعواى خود بايستم؛ برعكس،ناراحتى من از اين بود كه تو كاملا عدالت را مراعات نكردى،زيرا مرا با احترام نام بردى و به كنيه خطاب كردى و گفتى«يا اباالحسن»،اما طرف مرا به همان نام عادى خواندى.علت تأثر و ناراحتى من اين بود.»1 _______________________________________ 1 .الامام على،صوت العدالة الانسانية،صفحهء 94،و رجوع شود بهشرح نهج البلاغهءابن ابى الحديد،چاپ بيروت،ج 4/ص 581. |
||
۲۰ آذر ۱۳۸۹
|
|
در سرزمين منا | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
در سرزمين منا مردمى كه به حج رفته بودند،در سرزمين منا جمع بودند.امام صادق عليه السلام و گروهى از ياران،لحظهاى در نقطهاى نشسته از انگورى كه در جلوشان بود مىخوردند. سائلى پيدا شد و كمك خواست.امام مقدارى انگور برداشت و خواست به سائل بدهد.سائل قبول نكرد و گفت:«به من پول بدهيد.»امام گفت:«خير است،پولى ندارم.»سائل مأيوس شد و رفت. سائل،بعد از چند قدم كه رفت پشيمان شد و گفت:«پس همان انگور را بدهيد.» امام فرمود:«خير است»و آن انگور را هم به او نداد. طولى نكشيد سائل ديگرى پيدا شد و كمك خواست.امام براى او هم يك خوشهء انگور برداشت و داد.سائل انگور را گرفت و گفت:«سپاس خداوند عالميان را كه به من روزى رساند.»امام با شنيدن اين جمله او را امر به توقف داد و سپس هر دو مشت را پر از انگور كرد و به او داد.سائل براى بار دوم خدا را شكر كرد. امام باز هم به او گفت:«بايست و نرو.»سپس به يكى از كسانش كه آنجا بود رو كرد و فرمود:«چقدر پول همراهت هست؟»او جستجو كرد،در حدود بيست درهم بود.به امر امام به سائل داد.سائل براى سومين بار زبان به شكر پروردگار گشود و گفت:«سپاس منحصرا براى خداست.خدايا منعم تويى و شريكى براى تو نيست.». امام بعد از شنيدن اين جمله جامهء خويش را از تن كند و به سائل داد.در اينجا سائل لحن خود را عوض كرد و جملهاى تشكرآميز نسبت به خود امام گفت.امام بعد از آن ديگر چيزى به او نداد و او رفت. ياران و اصحاب كه در آنجا نشسته بودند گفتند:«ما چنين استنباط كرديم كه اگر سائل همچنان به شكر و سپاس خداوند ادامه مىداد،باز هم امام به او كمك مىكرد، ولى چون لحن خود را تغيير داد و از خود امام تمجيد و سپاسگزارى كرد،ديگر كمك ادامه نيافت.»1 _____________________________________ 1 .بحارالانوار،ج 11،حالات امام صادق،ص 611. |
||
۲۲ آذر ۱۳۸۹
|
|
وزنه برداران | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
وزنه برداران جوانان مسلمان سرگرم زورآزمايى و مسابقهء وزنه بردارى بودند.سنگ بزرگى آنجا بود كه مقياس قوّت و مردانگى جوانان به شمار مىرفت و هركس آن را به قدر توانايى خود حركت مىداد.در اين هنگام رسول اكرم رسيد و پرسيد: «چه مىكنيد؟». -داريم زورآزمايى مىكنيم.مىخواهيم ببينيم كدام يك از ما قويتر و زورمندتر است. -ميل داريد كه من بگويم چه كسى از همه قويتر و نيرومندتر است؟. -البته،چه از اين بهتر كه رسول خدا داور مسابقه باشد و نشان افتخار را او بدهد. افراد جمعيت همه منتظر و نگران بودند كه رسول اكرم كدام يك را به عنوان قهرمان معرفى خواهد كرد؟عدهاى بودند كه هر يك پيش خود فكر مىكردند الآن رسول خدا دست او را خواهد گرفت و به عنوان قهرمان مسابقه معرفى خواهد كرد. رسول اكرم:«از همه قويتر و نيرومندتر آن كس است كه اگر از يك چيزى خوشش آمد و مجذوب آن شد،علاقهء به آن چيز او را از مدار حق و انسانيت خارج نسازد و به زشتى آلوده نكند؛و اگر در موردى عصبانى شد و موجى از خشم در روحش پيدا شد،تسلط بر خويشتن را حفظ كند،جز حقيقت نگويد و كلمهاى دروغ يا دشنام بر زبان نياورد؛و اگر صاحب قدرت و نفوذ گشت و مانعها و رادعها از جلويش برداشته شد،زياده از ميزانى كه استحقاق دارد دست درازى نكند.»1 ____________________________________ 1 .وسائل،ج 2/ص 964. |
||
۲۳ آذر ۱۳۸۹
|
|
تازه مسلمان | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
تازه مسلمان دو همسايه كه يكى مسلمان و ديگرى نصرانى بود گاهى با هم راجع به اسلام سخن مىگفتند.مسلمان كه مرد عابد و متدينى بود آنقدر از اسلام توصيف و تعريف كرد كه همسايهء نصرانىاش به اسلام متمايل شد و قبول اسلام كرد. شب فرا رسيد.هنگام سحر بود كه نصرانى تازه مسلمان ديد درِ خانهاش را مىكوبند.متحير و نگران پرسيد: «كيستى؟». از پشت در صدا بلند شد:من فلان شخصم،و خودش را معرفى كرد.همان همسايهء مسلمانش بود كه به دست او به اسلام تشرف حاصل كرده بود. -در اين وقت شب چكار دارى؟. -زود وضو بگير و جامهات را بپوش كه برويم مسجد براى نماز. تازه مسلمان براى اولين بار در عمر خويش وضو گرفت و به دنبال رفيق مسلمانش روانهء مسجد شد.هنوز تا طلوع صبح خيلى باقى بود.موقع نافلهء شب بود. آنقدر نماز خواندند تا سپيده دميد و موقع نماز صبح رسيد.نماز صبح را خواندند و مشغول دعا و تعقيب بودند كه هوا كاملا روشن شد.تازه مسلمان حركت كرد كه برود به منزلش،رفيقش گفت: «كجا مىروى؟». -مىخواهم برگردم به خانهام.فريضهء صبح را كه خوانديم،ديگر كارى نداريم. -مدت كمى صبر كن و تعقيب نماز را بخوان تا خورشيد طلوع كند. -بسيار خوب. تازه مسلمان نشست و آنقدر ذكر خدا كرد تا خورشيد دميد.برخاست كه برود، رفيق مسلمانش قرآنى به او داد و گفت:«فعلا مشغول تلاوت قرآن باش تا خورشيد بالا بيايد،و من توصيه مىكنم كه امروز نيت روزه كن،نمىدانى روزه چقدر ثواب و فضيلت دارد!». كم كم نزديك ظهر شد.گفت:«صبر كن،چيزى به ظهر نمانده،نماز ظهر را در مسجد بخوان.»نماز ظهر خوانده شد.به او گفت:«صبر كن،طولى نمىكشد كه وقت فضيلت نماز عصر مىرسد،آن را هم در وقت فضيلتش بخوانيم.»بعد از خواندن نماز عصر گفت:«چيزى از روز نمانده.»او را نگاه داشت تا وقت نماز مغرب رسيد. تازه مسلمان بعد از نماز مغرب حركت كرد كه برود افطار كند.رفيق مسلمانش گفت: «يك نماز بيشتر باقى نمانده و آن نماز عشاء است.صبر كن تا حدود يك ساعت از شب گذشته.»وقت نماز عشاء(وقت فضيلت)رسيد و نماز عشاء هم خوانده شد. تازه مسلمان حركت كرد و رفت. شب دوم هنگام سحر بود كه باز صداى در را شنيد كه مىكوبند،پرسيد: «كيست؟». -من فلان شخص همسايهات هستم،زود وضو بگير و جامهات را بپوش كه به اتفاق هم به مسجد برويم. -من همان ديشب كه از مسجد برگشتم،از اين دين استعفا كردم.برو يك آدم بيكارترى از من پيدا كن كه كارى نداشته باشد و وقت خود را بتواند در مسجد بگذراند.من آدمى فقير و عيالمندم،بايد دنبال كار و كسب روزى بروم. . امام صادق بعد از اينكه اين حكايت را براى اصحاب و ياران خود نقل كرد، فرمود:«به اين ترتيب آن مرد عابد سختگير،بيچارهاى را كه وارد اسلام كرده بود خودش از اسلام بيرون كرد.بنابراين شما هميشه متوجه اين حقيقت باشيد كه بر مردم تنگ نگيريد،اندازه و طاقت و توانايى مردم را در نظر بگيريد.تا مىتوانيد كارى كنيد كه مردم متمايل به دين شوند و فرارى نشوند.آيا نمىدانيد كه روش سياست اموى بر سختگيرى و عنف و شدت است ولى راه و روش ما بر نرمى و مدارا و حسن معاشرت و به دست آوردن دلهاست؟»1 ___________________________________________ 1 .وسائل،جلد 2،صفحهء 494،باب«استحباب الرفق على المؤمنين»،حديث 3 و حديث 9. |
||
۲۴ آذر ۱۳۸۹
|
|
سفرهء خليفه | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
سفرهء خليفه شريك بن عبد اللَّٰه نخعى،از فقهاى معروف قرن دوم هجرى،به علم و تقوا معروف بود.مهدى بن منصور،خليفهء عباسى،علاقهء فراوان داشت كه منصب«قضا» را به او واگذار كند،ولى شريك بن عبد اللَّٰه براى آنكه خود را از دستگاه ظلم دور نگاه دارد زير اين بار نمىرفت.نيز خليفه علاقهمند بود كه«شريك»را معلم خصوصى فرزندان خود قرار دهد تا به آنها علم حديث بياموزد.شريك اين كار را نيز قبول نمىكرد و به همان زندگى آزاد و فقيرانهاى كه داشت قانع بود. روزى خليفه او را طلبيد و به او گفت:«بايد امروز يكى از اين سه كار را قبول كنى:يا عهدهدار منصب«قضا»بشوى،يا كار تعليم و تربيت فرزندان مرا قبول كنى، يا آنكه همين امروز ناهار با ما باشى و بر سر سفرهء ما بنشينى.». شريك با خود فكرى كرد و گفت:حالا كه اجبار و اضطرار است،البته از اين سه كار،سومى بر من آسانتر است. خليفه ضمنا به مدير مطبخ دستور داد كه امروز لذيذترين غذاها را براى شريك تهيه كن.غذاهاى رنگارنگ از مغز استخوانِ آميخته به نبات و عسل تهيه كردند و سر سفره آوردند. شريك كه تا آن وقت همچو غذايى نخورده و نديده بود،با اشتهاى كامل خورد. خوانسالار آهسته بيخ گوش خليفه گفت:«به خدا قسم كه ديگر اين مرد روى رستگارى نخواهد ديد.». طولى نكشيد كه ديدند شريك،هم عهدهدار تعليم فرزندان خليفه شده و هم منصب«قضا»را قبول كرده و برايش از بيت المال مقررى نيز معين شد. روزى با متصدى پرداخت حقوق حرفش شد.متصدى به او گفت:«تو كه گندم به ما نفروختهاى كه اينقدر سماجت مىكنى؟». شريك گفت:«چيزى از گندم بهتر به شما فروختهام،من دين خود را فروختهام.»1 ______________________________________ 1 .مروج الذهبمسعودى،جلد 2،حالات مهدى عباسى |
||
۲۵ آذر ۱۳۸۹
|
این عنوان قفل شده است!
|
شما میتوانید مطالب را بخوانید. |
شما نمیتوانید عنوان جدید باز کنید. |
شما نمیتوانید به عنوانها پاسخ دهید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را حذف کنید. |
شما نمیتوانید نظرسنجی اضافه کنید. |
شما نمیتوانید در نظرسنجیها شرکت کنید. |
شما نمیتوانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید. |
شما نمیتوانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید. |