در حال دیدن این عنوان: |
۱ کاربر مهمان
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
|
|
پاسخ به: بحث آزاد مذهبی | ||
نام کاربری: Ali.Rezaei
پیام:
۳,۸۴۴
عضویت از: ۱۳ آذر ۱۳۸۹
از: Behshahr
طرفدار:
- messi - یوهان کرایوف - یه زمانی جوون بودیم، جوونی کردیم : پرسپولیس!! - spain - داداشم که تو زمین های خاکی بازی می کنه!!! - pep - افشین امپراتور گروه:
- کاربران عضو |
رو به قبله به شوق حال شیدایی زهر قاتل دلش رو کرده زهرایی من به شوق زیارت تو بی تابم تشنه ی عشق و از شرابت سیرابم من یه عمره هلاک اسم اربابم این مداحی فوق العاده س |
||
|
|||
۴ خرداد ۱۳۹۳
|
|
پاسخ به: بحث آزاد مذهبی | ||
|
دوستان می خواستم "کتاب خاک ها نرم کوشک" رو بهتون معرفی کنم... کتاب فوق العاده ایه و خاطرات شهید برونسی رو باز گو می کنه... به همه پیشنهاد می کنم که این کتاب رو بخرند و بخوند چون واقعاً استثناییه... توی ارسال بعدی هم اول داستان و خاطره این کتاب رو براتون می نویسم تا با سبک داستانش آشنا بشید... |
||
۵ خرداد ۱۳۹۳
|
|
پاسخ به: بحث آزاد مذهبی | ||
|
روستای ما یک مدرسه بیشتر نداشت و آن هم دبستان بود.آن وقت ها عبدالحسین تو کلاس چهارم ابتدایی درس میخواند. با اینکه کار هم میکرد نمره هایش همیشه خوب بود یک روز از مدرسه که آمد بی مقدمه گفت:از فردا اجازه بدین دیگه مدرسه نرم. من و باباش با چشم های گرد شده به هم نگاه کردیم. همچین درخواستی حتی یک بار هم سابقه نداشت.باباش گفت:تو که مدرسه رو دوست داشتی واسه چی نمیخوای بری؟ آمد چیزی بگوید بغض گلوش رو گرفت. همان طور بغض کرده گفت:بابا از فردا برات کشاورزی میکنم،خاکشوری میکنم، هرکاری بگی میکنم،ولی دیگه مدرسه نمیرم. این را گفت و یکدفعه زد زیر گریه.حدس میزدم باید جریانی اتفاق افتاده باشد آن روز ولی هرچه به اش اصرار کردیم چیزی نگفت. روز بعد دیدیم جدی _جدی نمیخواهد مدرسه برود.باباش به این سادگی ها راضی نمیشد،پاشو تو یک کفش کرده بود که :یاباید بری مدرسه یا باید بگی چرا نمیخوای بری. آخرش عبدالحسین کوتاه آمد.گفت، آخه بابا روم نمیشه به شما بگم. گفتم: ننه به من بگو. سرش را انداخته بود پایین و چیزی نمیگفت. فکر کردم شاید خجالت میکشد.دستش را گرفتم و بردمش تو اتاق دیگر.کمی نازونوازشش کردم.گفت و با گریه گفت:مامان اون مدرسه دیگه نجس شده! تعجب کردم پرسیدم: چرا پسرم؟ اسم معلمش را با غیظ آورد و گفت :روم به دیوار، دور ازجناب شما، دیروز این پدر سوخته رو با یک دختر دیدم، داشت... شرم و حیا نگذاشت حرفش را ادامه بدهد.فقط صدای گریه اش بلندتر شد و با گریه گفت : اون مدرسه نجس شده من دیگه نمیرم... آن دبستان تنها یک معلم داشت.او را هم میدانستیم طاغوتی است از این کارهایش ولی دیگر خبر نداشتیم موضوع را به باباش گفتم. عبدالحسین پیش ما حتی سابقه ی یک دروغ هم نداشت.رو همین حساب پدرش گفت:حالا که اینطوره خودم هم دیگه میلم نیست بره مدرسه. توی آبادی ما علاوه بر آن دبستان یک مکتب هم بود. از فردا گذاشتیمش آن جا به یاد گرفتن قرآن. روایت شده توسط مادر شهید کتاب خاک های نرم کوشک |
||
۵ خرداد ۱۳۹۳
|
|
پاسخ به: بحث آزاد مذهبی | ||
نام کاربری: R.A.Lionel
پیام:
۷,۲۴۷
عضویت از: ۱۴ شهریور ۱۳۸۹
از: مشهد
طرفدار:
- مسی - آنری - پرسپولیس - ایران - گواردیولا، فرگوسن گروه:
- كاربران بلاک شده |
|
||
۸ خرداد ۱۳۹۳
|
|
پاسخ به: بحث آزاد مذهبی | ||
نام کاربری: R.A.Lionel
پیام:
۷,۲۴۷
عضویت از: ۱۴ شهریور ۱۳۸۹
از: مشهد
طرفدار:
- مسی - آنری - پرسپولیس - ایران - گواردیولا، فرگوسن گروه:
- كاربران بلاک شده |
تزویر به شما امان می دهد تا مقاومتتان را بشکند. پس از غلبه شک نکنید گردنتان را خواهد شکست. مختارنامه |
||
۹ خرداد ۱۳۹۳
|
|
پاسخ به: بحث آزاد مذهبی | ||
نام کاربری: Ali.Rezaei
پیام:
۳,۸۴۴
عضویت از: ۱۳ آذر ۱۳۸۹
از: Behshahr
طرفدار:
- messi - یوهان کرایوف - یه زمانی جوون بودیم، جوونی کردیم : پرسپولیس!! - spain - داداشم که تو زمین های خاکی بازی می کنه!!! - pep - افشین امپراتور گروه:
- کاربران عضو |
هلال ماه شعبان ماه شادی اهل بیت رو به همه دوستان عزیزم تبریک میگم |
||
|
|||
۹ خرداد ۱۳۹۳
|
|
پاسخ به: بحث آزاد مذهبی | ||
نام کاربری: Ali.Rezaei
پیام:
۳,۸۴۴
عضویت از: ۱۳ آذر ۱۳۸۹
از: Behshahr
طرفدار:
- messi - یوهان کرایوف - یه زمانی جوون بودیم، جوونی کردیم : پرسپولیس!! - spain - داداشم که تو زمین های خاکی بازی می کنه!!! - pep - افشین امپراتور گروه:
- کاربران عضو |
سودا زده ی طره ی جانانه ی یاریم ما خاک نشینان در خانه ی یاریم باک از شرری نیست که پروانه یاریم دیوانه ی دیوانه ی دیوانه ی یاریم دیوانگی ما به کسی ربط ندارد! |
||
|
|||
۱۰ خرداد ۱۳۹۳
|
|
پاسخ به: بحث آزاد مذهبی | ||
|
شعبان شدو پیک عشق از ره آمد عطر نفس بقیة الله آمد با جلوه سجادو ابوالفضل و حسین یک ماه و سه خورشید دراین ماه آمد |
||
۱۰ خرداد ۱۳۹۳
|
|
پاسخ به: بحث آزاد مذهبی | ||
|
نقل قول دوستان می خواستم "کتاب خاک ها نرم کوشک" رو بهتون معرفی کنم...من دوبار خوندمش یک کلام فوق العاده! هم کلی خندیدم هم کلی گریه! |
||
من منتظرم زیرا،گفتند:"تو می آیی" تا عابر چشمانت، ره گم نکند در شب بر کوچه بتابان نور، ای ماه تماشایی |
|||
۱۱ خرداد ۱۳۹۳
|
|
پاسخ به: بحث آزاد مذهبی | ||
نام کاربری: *mohammad.z*
پیام:
۵,۲۳۶
عضویت از: ۲۹ مهر ۱۳۹۱
از: بابلسر _كاله
طرفدار:
- مسي - كرايف - استقلال کبییر - تيم ملي بارسلونا - جانواريو - پپ گواردیولا - قلعه نوعي گروه:
- كاربران بلاک شده |
حسین جان: یادگاری که برادر میدهد با ارزش است آن ضریح قبلیت را کاش میدادند "حسن" دل نوشت: تا قبرستان بقیع رو با چشم خودتون از نزدیک نبینید نمیتونید عمق سوز و درده این بیت رو درک کنید |
||
رفتی کلاس اول این جمله را عوض کن "آن مرد تا نیاید،باران نخواهد آمد " |
|||
۱۵ خرداد ۱۳۹۳
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
شما میتوانید مطالب را بخوانید. |
شما نمیتوانید عنوان جدید باز کنید. |
شما نمیتوانید به عنوانها پاسخ دهید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را حذف کنید. |
شما نمیتوانید نظرسنجی اضافه کنید. |
شما نمیتوانید در نظرسنجیها شرکت کنید. |
شما نمیتوانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید. |
شما نمیتوانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید. |