در حال دیدن این عنوان: |
۱ کاربر مهمان
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... | ||
نام کاربری: San.Andres
پیام:
۷,۵۵۸
عضویت از: ۲۹ آذر ۱۳۸۹
از: بابل
طرفدار:
- آندرس اینیستا گروه:
- کاربران عضو |
امروز طی وضعیتی که به نوعی میشه بهش توفیق اجباری گفت، چشمهام رو به چشمپزشک سپردم تا معاینهشون کنه. فقط چند دقیقه بین لحظهای که وارد اتاقش شدم تا اون لحظه خیلی خاص، فاصله بود. اولش پشت یه دستگاهی نشستم که خانوم دکتر سمت مقابلش بود، و چونهم رو روی جایی که براش تعبیه شده بود، قرار دادم. بعد از تنظیمات کوچیکی که انجام شد، عکس یه خونه تو یه فضای سبز، همخوان با خونههای ابتدای قرن بیستم آمریکایی که مزرعه داره و قصههای جزیره توش اتفاق میافته (البته احساس میکنم اون سریال انگلیسی بود)، رو دیدم. بعد خانوم دکتر بهم گفت که چند وقته که آبریزش داره چشمات؟ و من که قبلش هیچ اشارهای به این مسئله نکرده بودم، حس خوبی از جنس «این دکتر کارش رو بلده» پیدا کردم و گفتم از کودکی. راهنماییم کرد تا روی صندلی محقری که در گوشهترین بخش اتاق نسبتاً بزرگش بود بشینم و رفت کنار معروفترین ابزاری که چشمپزشکها باهاش سلامت چشم رو بررسی میکنن: دندههای جهتدار. من پیش از این در تستهای محدودی که از این جنس داده بودم، خیلی راحت همه رو گفته بودم و مشکلی نداشتم. اما این بار شاید پنج بار جهت رو بدون اینکه مطمئن باشم گفتم، و حتی یکی دو بار هم مطمئن بودم که اشتباه گفتم. تا اینجا هنوز چند ده ثانیه تا اون لحظه خاص فاصله بود. یه جسمی که نزدیکترین حدسی که میتونم در موردش بزنم عینک بودنشه رو گذاشت روی چشمام و در همون حین داشت توضیح میداد که چشمام ضعیف شده. اون لحظه فرا رسید و یه شیشه رو گذاشت روی منفذی که اون جسم جلوی چشمام ایجاد کرده بود. اگه بخوام طوری توصیف کنم که اونایی که این لحظه رو تجربه نکردن هم متوجهش بشن، مثل این بود که مانیتور شما دچار مشکل شده و شما کابلی که به پشتش متصله رو دستکاری میکنید و ناگهان همه چیز بینقص به نظر میاد. این لحظه به حدی خاص و شعفآور بود که حالم دست کمی از پسرک راوی داستان آخر ادبیات سال پیش دانشگاهی که عینک یکی از فامیلهای دورش که پیرزنی بود رو از روی کنجکاوی به چشم گذاشته بود و خیلی تفاوت احساس کرده بود، نداشت. از عینکی بودن زیاد خوشم نمیاومد، اما با این اتفاق، تمایل شدیدی دارم که هرچه زودتر برم و عینک رو بگیرم و از تماشای اطرافم لذت ببرم. |
||
۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۶
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... | ||
نام کاربری: Lucho.The.Great
نام تیم: بارسلونا
پیام:
۶۱,۶۱۷
عضویت از: ۱۴ مرداد ۱۳۸۴
از: تهران
طرفدار:
- بویان کرکیچ - یوهان کرویف - پرسپولیس - اسپانیا، آرژانتین - احمد عابدزاده، کریم باقری - فرانک ریکارد - افشین امپراطور گروه:
- لیگ فانتزی - کاربران عضو - مدیران کل |
نقل قول سجاد نوشته:امروز طی وضعیتی که به نوعی میشه بهش توفیق اجباری گفت، چشمهام رو به چشمپزشک سپردم تا معاینهشون کنه. فقط چند دقیقه بین لحظهای که وارد اتاقش شدم تا اون لحظه خیلی خاص، فاصله بود. اولش پشت یه دستگاهی نشستم که خانوم دکتر سمت مقابلش بود، و چونهم رو روی جایی که براش تعبیه شده بود، قرار دادم. بعد از تنظیمات کوچیکی که انجام شد، عکس یه خونه تو یه فضای سبز، همخوان با خونههای ابتدای قرن بیستم آمریکایی که مزرعه داره و قصههای جزیره توش اتفاق میافته (البته احساس میکنم اون سریال انگلیسی بود)، رو دیدم. بعد خانوم دکتر بهم گفت که چند وقته که آبریزش داره چشمات؟ و من که قبلش هیچ اشارهای به این مسئله نکرده بود، حس خوبی از جنس «این دکتر کارش رو بلده» پیدا کردم و گفتم از کودکی. راهنماییم کرد تا روی صندلی محقری که در گوشهترین بخش اتاق نسبتاً بزرگش بود بشینم و رفت کنار معروفترین ابزاری که چشمپزشکها باهاش سلامت چشم رو بررسی میکنن: دندههای جهتدار. من پیش از این تو تستهای محدودی که از این جنس داده بودم، خیلی راحت همه رو گفته بودم و مشکلی نداشتم. اما این بار شاید پنج بار جهت رو بدون اینکه مطمئن باشم گفتم، و حتی یکی دو بار هم مطمئن بودم که اشتباه گفتم. تا اینجا هنوز چند ده ثانیه تا اون لحظه خاص فاصله بود. یه جسمی که نزدیکترین حدسی که میتونم در موردش بزنم عینک بودنشه رو گذاشت روی چشمام و در همون حین داشت توضیح میداد که چشمام ضعیف شده. اون لحظه فرا رسید و یه شیشه رو گذاشت روی منفذی که اون جسم جلوی چشمام ایجاد کرده بود. اگه بخوام طوری توصیف کنم که اونایی که این لحظه رو تجربه نکردن هم متوجهش بشن، مثل این بود که مانیتور شما دچار مشکل شده و شما کابلی که به پشتش متصله رو دستکاری میکنید و ناگهان همه چیز بینقص به نظر میاد. این لحظه به حدی خاص و شعفآور بود که حالم دست کمی از پسرک راوی داستان آخر ادبیات سال پیش دانشگاهی که عینک یکی از فامیلهای دورش که پیرزنی بود رو از روی کنجکاوی به چشم گذاشته بود و خیلی تفاوت احساس کرده بود، نداشت. از عینکی بودن زیاد خوشم نمیاومد، اما با این اتفاق، تمایل شدیدی دارم که هرچه زودتر برم و عینک رو بگیرم و از تماشای اطرافم لذت ببرم. فکر نمی کردم بشه چنین وصف رمانتیکی از عینک ارائه داد. |
||
عمری است دخیلم به ضریحی که نداری... |
|||
۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۶
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... | ||
نام کاربری: San.Andres
پیام:
۷,۵۵۸
عضویت از: ۲۹ آذر ۱۳۸۹
از: بابل
طرفدار:
- آندرس اینیستا گروه:
- کاربران عضو |
نقل قول السّلامُ علیک یا ربیعَ الاَنام نوشته:فکر نمی کردم بشه چنین وصف رمانتیکی از عینک ارائه داد. چون واقعاً لحظه رمانتیکی بود. |
||
۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۶
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... | ||
|
نقل قول سجاد نوشته:امروز طی وضعیتی که به نوعی میشه بهش توفیق اجباری گفت، چشمهام رو به چشمپزشک سپردم تا معاینهشون کنه. فقط چند دقیقه بین لحظهای که وارد اتاقش شدم تا اون لحظه خیلی خاص، فاصله بود. اولش پشت یه دستگاهی نشستم که خانوم دکتر سمت مقابلش بود، و چونهم رو روی جایی که براش تعبیه شده بود، قرار دادم. بعد از تنظیمات کوچیکی که انجام شد، عکس یه خونه تو یه فضای سبز، همخوان با خونههای ابتدای قرن بیستم آمریکایی که مزرعه داره و قصههای جزیره توش اتفاق میافته (البته احساس میکنم اون سریال انگلیسی بود)، رو دیدم. بعد خانوم دکتر بهم گفت که چند وقته که آبریزش داره چشمات؟ و من که قبلش هیچ اشارهای به این مسئله نکرده بودم، حس خوبی از جنس «این دکتر کارش رو بلده» پیدا کردم و گفتم از کودکی. راهنماییم کرد تا روی صندلی محقری که در گوشهترین بخش اتاق نسبتاً بزرگش بود بشینم و رفت کنار معروفترین ابزاری که چشمپزشکها باهاش سلامت چشم رو بررسی میکنن: دندههای جهتدار. من پیش از این در تستهای محدودی که از این جنس داده بودم، خیلی راحت همه رو گفته بودم و مشکلی نداشتم. اما این بار شاید پنج بار جهت رو بدون اینکه مطمئن باشم گفتم، و حتی یکی دو بار هم مطمئن بودم که اشتباه گفتم. تا اینجا هنوز چند ده ثانیه تا اون لحظه خاص فاصله بود. یه جسمی که نزدیکترین حدسی که میتونم در موردش بزنم عینک بودنشه رو گذاشت روی چشمام و در همون حین داشت توضیح میداد که چشمام ضعیف شده. اون لحظه فرا رسید و یه شیشه رو گذاشت روی منفذی که اون جسم جلوی چشمام ایجاد کرده بود. اگه بخوام طوری توصیف کنم که اونایی که این لحظه رو تجربه نکردن هم متوجهش بشن، مثل این بود که مانیتور شما دچار مشکل شده و شما کابلی که به پشتش متصله رو دستکاری میکنید و ناگهان همه چیز بینقص به نظر میاد. این لحظه به حدی خاص و شعفآور بود که حالم دست کمی از پسرک راوی داستان آخر ادبیات سال پیش دانشگاهی که عینک یکی از فامیلهای دورش که پیرزنی بود رو از روی کنجکاوی به چشم گذاشته بود و خیلی تفاوت احساس کرده بود، نداشت. از عینکی بودن زیاد خوشم نمیاومد، اما با این اتفاق، تمایل شدیدی دارم که هرچه زودتر برم و عینک رو بگیرم و از تماشای اطرافم لذت ببرم. چقد فیلم میشه دید با چشمای نو |
||
۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۶
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... | ||
نام کاربری: San.Andres
پیام:
۷,۵۵۸
عضویت از: ۲۹ آذر ۱۳۸۹
از: بابل
طرفدار:
- آندرس اینیستا گروه:
- کاربران عضو |
نقل قول V.S.G نوشته:چقد فیلم میشه دید با چشمای نو بعد ویندوز رو هم اخیراً عوض کرده باشی. |
||
۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۶
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... | ||
نام کاربری: Ya.Lasaratal.Hosain
پیام:
۲,۴۹۳
عضویت از: ۱۶ اسفند ۱۳۹۴
از: بجنورد
طرفدار:
- مسی نیمار سوارز - ژاوی پویول - هیچ کدوم - آرژانتین - اسپانیا - برزیل - فرهاد مجیدی - لوئیز انریکه - پپ کبیر - فیروز کریمی گروه:
- کاربران عضو |
بالاخره شهر ما هم زلزله اومد همش نگران این انبوه انرژی ذخیره شده در زمین بودیم |
||
پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند، اما حقیقت آن است که زمان، ما را با خود برده است و شهدا مانده اند. | |||
۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۶
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... | ||
نام کاربری: Lucho.The.Great
نام تیم: بارسلونا
پیام:
۶۱,۶۱۷
عضویت از: ۱۴ مرداد ۱۳۸۴
از: تهران
طرفدار:
- بویان کرکیچ - یوهان کرویف - پرسپولیس - اسپانیا، آرژانتین - احمد عابدزاده، کریم باقری - فرانک ریکارد - افشین امپراطور گروه:
- لیگ فانتزی - کاربران عضو - مدیران کل |
نقل قول سجاد نوشته:نقل قول V.S.G نوشته:چقد فیلم میشه دید با چشمای نو بعد ویندوز رو هم اخیراً عوض کرده باشی. گيم اف ترونز رو از اول ببين. احتمالا يه بخشايى از داستان رو نديدى با اين وضع. |
||
عمری است دخیلم به ضریحی که نداری... |
|||
۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۶
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... | ||
نام کاربری: Lucho.The.Great
نام تیم: بارسلونا
پیام:
۶۱,۶۱۷
عضویت از: ۱۴ مرداد ۱۳۸۴
از: تهران
طرفدار:
- بویان کرکیچ - یوهان کرویف - پرسپولیس - اسپانیا، آرژانتین - احمد عابدزاده، کریم باقری - فرانک ریکارد - افشین امپراطور گروه:
- لیگ فانتزی - کاربران عضو - مدیران کل |
چقدر اين پسره مهمون دور همى دلنشين بود. چقدر قشنگ از مخالفتش با كار خانوما و مفاسدى كه روابط تو محيط كار داره صحبت كرد. واقعا دوست دارم آدمايى رو كه عقيده شون رو صريح ميگن و براشون مهم نيست حتى اگه همه مخالف باشن يا تمسخر كنن. اين از ويژگى هاى آدماى بزرگه. پ.ن: الان معلوم شد آدم معتقديه. خدا حفظ كنه اين جور آدما رو تو اين دوران سياه. |
||
عمری است دخیلم به ضریحی که نداری... |
|||
۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۶
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... | ||
نام کاربری: Heavenly.Girl
نام تیم: پورتو
پیام:
۱۲,۸۵۳
عضویت از: ۵ اسفند ۱۳۹۲
از: تهران
طرفدار:
- ليونل مسي - لیونل مسي - پرسپوليس - ایران گروه:
- کاربران عضو - لیگ فانتزی - ناظرين انجمن - مدیران اخبار |
سوای معنا و مفهوم رمانتیکی که داره، این واقعا منم |
||
who don't pay attention to you |
|||
۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۶
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... | ||
نام کاربری: Lucho.The.Great
نام تیم: بارسلونا
پیام:
۶۱,۶۱۷
عضویت از: ۱۴ مرداد ۱۳۸۴
از: تهران
طرفدار:
- بویان کرکیچ - یوهان کرویف - پرسپولیس - اسپانیا، آرژانتین - احمد عابدزاده، کریم باقری - فرانک ریکارد - افشین امپراطور گروه:
- لیگ فانتزی - کاربران عضو - مدیران کل |
برا من که موسیقی اصلی Game of Thrones ه. |
||
عمری است دخیلم به ضریحی که نداری... |
|||
۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۶
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
شما میتوانید مطالب را بخوانید. |
شما نمیتوانید عنوان جدید باز کنید. |
شما نمیتوانید به عنوانها پاسخ دهید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را حذف کنید. |
شما نمیتوانید نظرسنجی اضافه کنید. |
شما نمیتوانید در نظرسنجیها شرکت کنید. |
شما نمیتوانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید. |
شما نمیتوانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید. |