در حال دیدن این عنوان: |
۶۳ کاربر مهمان
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
|
|
پاسخ به: مطالب خواندنی | ||
|
گويند : صاحب دلى ، براى اقامه نماز به مسجدى رفت. نمازگزاران ، همه او را شناختند ؛ پس ، از او خواستند كه پس از نماز ، بر منبر رودو پند گويد. پذيرفت. نماز جماعت تمام شد. چشم ها همه به سوى او بود. مرد صاحب دل برخاست و بر پله نخست منبر نشست . بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود. آن گاه خطاب به جماعت گفت : مردم! هر كس از شما كه مى داند امروز تا شب خواهد زيست و نخواهد مرد ، برخيزد ! كسى برنخاست. گفت : حالا هر كس از شما كه خود را آماده مرگ كرده است ، برخيزد ! باز كسى برنخاست. گفت : شگفتا از شما كه به ماندن اطمينان نداريد ؛ اما براى رفتن نيز آماده نيستيد ! |
||
۲۲ مرداد ۱۳۸۹
|
|
پاسخ به: مطالب خواندنی | ||
|
داستان مرد مهربان تعدادی مرد در رخت كن یك باشگاه گلف هستند ... . موبایل یكی از آنها زنگ می زند ,مردی گوشی را بر میدارد و روی اسپیكر می گذارد و شروع به صحبت می كند. همه ساكت میشوند و به گفتگوی او با طرف مقابل گوش می دهند ! مرد: بله بفرمایید ... زن: سلام عزیزم!... منم!... باشگاه هستی؟ مرد:سلام بله باشگاه هستم. زن: من الان توی فروشگاهم یك كت چرمی خیلی شیك دیدم فقط هزار دلاره میشه بخرم؟ مرد: آره اگه خیلی خوشت اومده بخر . زن:می دونی از كنار نمایشگاه ماشین هم كه رد میشدم دیدم اون مرسدس بنزی كه خیلی دوست داشتم رو واسه فروش آوردن خیلی دلم میخواد یكی از اون ها رو داشته باشم ... مرد:چنده؟ زن:شصت هزار دلار!!! مرد:باشه اما با این قیمتی كه داره باید مطمئن بشی كه همه چیزش رو به راهه !!! زن: آخ مرسی یه چیز دیگه هم مونده اون خونه ای كه پارسال ازش خوشم میومد رو هم واسه فروش گذاشتن 950000 دلاره !!! مرد: خوب برو بگو 900000 تا اگه میتونی بخرش ! زن: باشه بعدا می بینمت خیلی دوست دارم . مرد:خداحافظ عزیزم... مرد گوشی را قطع میكند . مرد های دیگر با تعجب مات و مبهوت به او خیره میشوند!!! بعد مرد می پرسد: ببخشیداین گوشی مال كیه؟!!! |
||
۲۲ مرداد ۱۳۸۹
|
|
پاسخ به: مطالب خواندنی | ||
|
آرزو های یک زن خانمی در زمین گلف مشغول بازی بود. ضربه ای به توپ زد که باعث پرتاب توپ به درون بیشه زار کنار زمین شد. خانم برای پیدا کردن توپ به بیشه زار رفت که ناگهان با صحنه ای روبرو شد. قورباغه ای در تله ای گرفتار بود. قورباغه حرف می زد! رو به خانم گفت؛ اگر مرا از بند آزاد کنی، سه آرزویت را برآورده می کنم. خانم ذوق زده شد و سریع قورباغه را آزاد کرد. قورباغه به او گفت؛ نذاشتی شرایط برآورده کردن آرزوها را بگویم. هر آرزویی که برایت برآورده کردم، ۱۰ برابر آنرا برای همسرت برآورده می کنم! خانم کمی تامل کرد و گفت؛ مشکلی ندارد. آرزوی اول خود را گفت؛ من می خواهم زیباترین زن دنیا شوم. قورباغه به او گفت؛ اگر زیباترین شوی شوهرت ۱۰ برابر از تو زیباتر می شود و ممکن است چشم زن های دیگر بدنبالش بیافتد و تو او را از دست دهی. خانم گفت؛ مشکلی ندارد. چون من زیباترینم، کس دیگری در چشم او بجز من نخواهم ماند. پس آرزویش برآورده شد. بعد گفت که من می خواهم ثروتمند ترین فرد دنیا شوم. قورباغه به او گفت شوهرت ۱۰ برابر ثروتمند تر می شود و ممکن است به زندگی تان لطمه بزند. خانم گفت؛ نه هر چه من دارم مال اوست و آن وقت او هم مال من است. پس ثروتمند شد. آرزوی سومش را که گفت قورباغه جا خورد و بدون چون و چرایی برآورده کرد. خانم گفت؛ می خواهم به یک حمله قلبی خفیف دچار شوم! . . . . . . . . . . . . . . مرد دچار حمله قلبی ۱۰ برابر خفیف تر از همسرش شد! |
||
۲۲ مرداد ۱۳۸۹
|
|
پاسخ به: مطالب خواندنی | ||
نام کاربری: Messi-10
پیام:
۴۰۶
عضویت از: ۲۰ دی ۱۳۸۸
از: تهران
طرفدار:
- همه بارسلونایی ها - پله - پرسپولیس - اسپانیا - شیث رضایی - مستر پپ - دایی گروه:
- کاربران عضو |
سر بچه ای یک برگ کاغذ به مادرش داد. مادر که در حال آشپزی بود ، دستهایش را با حوله تمیز کرد و نوشته را با صدای بلند خواند. او نوشته بود : صورتحساب !!! کوتاه کردن چمن باغچه 5.000 تومان مراقبت از برادر کوچکم 2.000 تومان نمره ریاضی خوبی که گرفتم 3.000 تومان بیرون بردن زباله 1000 تومان جمع بدهی شما به من :12.000 تومان ! مادر نگاهی به چشمان منتظر پسرش کرد، چند لحظه خاطراتش را مرور کرد و سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب این را نوشت: بابت 9 ماه بارداری که در وجودم رشد کردی هیچ بابت تمام شبهائی که به پایت نشستم و برایت دعا کردم هیچ بابت تمام زحماتی که در این چند سال کشیدم تا تو بزرگ شوی هیچ بابت غذا ، نظافت تو ، اسباب بازی هایت هیچ و اگر شما اینها را جمع بزنی خواهی دید که : هزینه عشق واقعی من به تو هیچ است وقتی پسر آن چه را که مادرش نوشته بود خواند چشمانش پر از اشک شد ودر حالی که به چشمان مادرش نگاه می کرد. گفت: مامان ... دوستت دارم آنگاه قلم را برداشت و زیر صورتحساب نوشت: قبلاً بطور کامل پرداخت شده !!! نتیجه گیری اخلاقی : قابل توجه اونهائی که فکر میکنند مرور زمان آنها را بزرگ کرده و حالا که هیکل درشت کردند خدا را هم بنده نیستند. بعضی وقتها نیازه به این موارد فکر کنیم ... کسانی که از خانواده دور هستند شاید بهتر درک کنند. نتیجه گیری منطقی: جایی که احساسات پا میذاره منطق کور میشه!!! مادر متوجه نشد که پسرش داره سرش کلاه میذاره : جمع بدهی میشه 11.000 تومان نه 12.000 تومان !!! |
||
ViVa BaRcElOnA | |||
۲۳ مرداد ۱۳۸۹
|
|
پاسخ به: مطالب خواندنی | ||
|
دختر کوچولو در مطب دکتر به شدت به صدا درامد . دکتر گفت در را شکستي ! بيا تو .ا در باز شد و دختر کوچولوي نه ساله اي که خيلي پريشان بود ، به طرف دکتر دويد : آقاي دکتر ! مادرم ! ا و در حالي که نفس نفس ميزد ادامه داد : التماس ميکنم با من بياييد ! مادرم خيلي مريض است .ا دکتر گفت : بايد مادرت را اينجا بياوري ، من براي ويزيت به خانه کسي نميروم .ا دختر گفت : ولي دکتر ، من نميتوانم.اگر شما نياييد او ميميرد ! و اشک از چشمانش سرازير شد .ا دل دکتر به رحم آمد و تصميم گرفت همراه او برود . دختر دکتر را به طرف خانه راهنمايي کرد ، جايي که مادر بيمارش در رختخواب افتاده بود .ا دکتر شروع کرد به معاينه و توانست با آمپول و قرص تب او را پايين بياورد و نجاتش دهد . او تمام شب را بر بالين زن ماند ، تا صبح که علايم بهبودي در او ديده شد .ا زن به سختي چشمانش را باز کرد و از دکتر به خاطر کاري که کرده بود تشکر کرد .ا دکتر به او گفت : بايد از دخترت تشکر کني . اگر او نبود حتما ميمردي ! ا مادر با تعجب گفت : ولي دکتر ، دختر من سه سال است که از دنيا رفته ! و به عکس بالاي تختش اشاره کرد .ا پاهاي دکتر از ديدن عکس روي ديوار سست شد . اين همان دختر بود ! يک فرشته کوچک و زيبا ..... ! ا |
||
۲۳ مرداد ۱۳۸۹
|
|
پاسخ به: مطالب خواندنی | ||
|
بعد از خوردن غذاهاي اسيدي مسواك نزنيد. تحقیقات جدید دانشمندان در انگلیس نشان داده است كه مسواك زدن بلافاصله پس از صرف صبحانه سلامت دندانها را تهدید میكند. مسواک زدن دندان ها قبل از صرف صبحانه، از پوسیدگی دندان ها جلوگیری می کند. اغلب مردم كه به حفظ سلامتی دندانهای خود اهمیت میدهند، روزی سه بار(پس از هر وعده غذایی) مسواك میزنند |
||
۲۳ مرداد ۱۳۸۹
|
|
پاسخ به: مطالب خواندنی | ||
|
یه داستان جالب ولی کمی طولانی !! ( بخونید جالبه ) چشمهايتان را باز ميكنيد. متوجه ميشويد در بيمارستان هستيد. پاها و دستهايتان را بررسي ميكنيد. خوشحال ميشويد كه بدنتان را گچ نگرفتهاند و سالم هستيد.. دكمه زنگ كنار تخت را فشار ميدهيد. چند ثانيه بعد پرستار وارد اتاق ميشود و سلام ميكند. به او ميگوييد، گوشي موبايلتان را ميخواهيد. از اينكه به خاطر يك تصادف كوچك در بيمارستان بستري شدهايد و از كارهايتان عقب ماندهايد، عصباني هستيد. پرستار، موبايل را ميآورد. دكمه آن را ميزنيد، اما روشن نميشود. مطمئن ميشويد باترياش شارژ ندارد. دكمه زنگ را فشار ميدهيد. پرستار ميآيد. «ببخشيد! من موبايلم شارژ نداره. ميشه لطفا يه شارژر براش بياريد»؟ «متاسفم. شارژر اين مدل گوشي رو نداريم». «يعني بين همكاراتون كسي شارژر فيش كوچك نوكيا نداره»؟ «از 10سال پيش، ديگه توليد نميشه. شركتهاي سازنده موبايل براي يك فيش شارژر جديد به توافق رسيدن كه در همه گوشيها مشتركه». «10سال چيه؟ من اين گوشي رو هفته پيش خريدم». «شما گوشيتون رو يك هفته پيش از تصادف خريدين؛ قبل از اينكه به كما بريد». «كما»؟! باورتان نميشود كه در اسفند1387 به كما رفتهايد و تيرماه 1412 به هوش آمدهايد. مطمئن هستيد كه نه ميتوانيد به محل كارتان بازگرديد و نه خانهاي برايتان باقي مانده است. چون قسط آن را هر ماه ميپرداختيد و بعد از گذشت اين همه سال، حتما بوسيله بانك مصادره شده است. از پرستار خواهش ميكنيد تا زودتر مرخصتان كند. «از نظر من شما شرايط لازم براي درك حقيقت رو ندارين». «چي شده؟ چرا؟ من كه سالمم»! «شما سالم هستيد، ولي بقيه نيستن». «چه اتفاقي افتاده»؟ «چيزي نشده! ولي بيرون از اينجا، هيچكس منتظرتون نيست». چشمهايتان را ميبنديد. نميتوانيد تصور كنيد كه همه را از دست دادهايد. حتي خودتان هم پير شدهايد. اما جرأت نميكنيد خودتان را در آينه ببينيد. «خيلي پير شدم»؟ «مهم اينه كه سالمي. مدتي طول ميكشه تا دورههاي فيزيوتراپي رو انجام بدي».. از پرستار ميخواهيد تا به شما كمك كند كه شناخت بهتري از جامعه جديد پيدا كنيد.. «اون بيرون چه تغييرايي كرده»؟ «منظورت چه چيزاييه»؟ «هنوز توي خيابونا ترافيك هست»؟ «نه ديگه. از وقتي طرح ترافيك جديد رو اجرا كردن، مردم ماشين بيرون نميارن». «طرح جديد چيه»؟ «اگر رانندهاي وارد محدوده ممنوعه بشه، خودش رو هم با ماشينش ميبرن پاركينگ و تا گلستان سعدي رو از حفظ نشه، آزاد نميشه». «ميدون آزادي هنوز هست»؟ «هست، ولي روش روكش كشيدن». «روكش چيه»؟ «نماي سنگش خراب شده بود، سراميك كردند». «برج ميلاد هنوز هست»؟ «نه! كج شد، افتاد»! «چرا؟ اون رو كه محكم ساخته بودن». «محكم بود، ولي نتونست در مقابل ارباس A380 مقاومت كنه». «چي؟!.... هواپيما خورد بهش»؟ «اوهوم»! «چهطور اين اتفاق افتاد»؟ «هواپيماش نقص فني داشت، رفت خورد وسط رستورانگردان برج». «اينكه هواپيماي خوبي بود. مگه ميشه اينجوري بشه»؟ «هواپيماش چيني بود. فيلتر كاربراتورش خراب شده بود، بنزين به موتورها نرسيد، اون اتفاق افتاد». «چند نفر كشته شدن»؟ «كشته نداد». «مگه ميشه؟ توي رستوران گردان كسي نبود»؟ «نه! رستوران 4سال پيش تعطيل شد».. «چرا»؟ «آشپزخونهاش بهداشتي نبود». «چي ميگي؟!... مگه ميشه آخه»؟ «اين اواخر يه پيمانكار جديد رستوران گردان رو گرفت، زد توي كار فلافل و هاتداگ....». «الان وضعيت تورم چهجوريه»؟ «خودت چي حدس ميزني»؟ «حتما الان بستني قيفي، 14هزار تومنه». «نه ديگه خيلي اغراق كردي. 12هزار تومنه». «پرايد چنده»؟ «پرايدهاي قديمي يا پرايد قشقايي»؟ «اين ديگه چيه»؟ «بعد از پرايد مينياتور و ماسوله، پرايد قشقايي را با ايدهاي از نيسان قشقايي ساختن». «همين جديده، چنده»؟ «70ميليون تومن». «پس ماكسيما چنده»؟ «اگه سالمش گيرت بياد، حدود 2 يا 2 و نيم....». «يعني ماكيسما اسقاطي شده؟ پس چرا هنوز پرايد هست»؟ «آزادراه تهران به شمال هم هنوز تكميل نشده». «تونل توحيد چهطور»؟ «تا قبل از اينكه شهردار بازنشسته بشه، تمومش كردن». «شهردار بازنشسته شد»؟ «آره». «ولي تونل كه قرار بود قبل از سال1390 افتتاح بشه». «قحطي سيمان كه پيش اومد، همه طرحها خوابيد». «چندتا خط مترو اضافه شده»؟ «هيچي! شهردار كه رفت، همهجا رو منوريل كشيدن. مترو رو هم تغيير كاربري دادن». «يعني چي»؟ «از تونلهاش براي انبار خودروهاي اسقاطي استفاده كردن». «اتوبوسهاي BRT هنوز هست»؟ «نه! منحلش كردن، به جاش درشكه آوردن. از همونايي كه شرلوك هلمز سوار ميشد». «توي نقشجهان اصفهان ديده بودم از اونا...» «نقشجهان رو هم خراب كردن». «كي خراب كرد»؟ «يه نفر پيدا شد، سند دستش بود، گفت از نوادگان شاهعباسه، يونسكو هم نتونست حرفي بزنه». «خليجفارس چهطور؟» «اون هم الان فقط توي نقشههاي خودمون، فارسه. توي نقشه گوگل هم نوشته خليج صورتي». «خليج صورتي چيه»؟ «بعضيها به نشنالجئوگرافيك پول ميدادن تا بنويسه خليج عربي، ايران هم فشار مياورد و مدرك رو ميكرد. آخرش گوگل لج كرد، اسمش رو گذاشت خليج صورتي...» «ايران اعتراضي نكرد»؟ «چرا! گوگل رو فيلتر كردن». «ممنونم. بايد كلي با خودم كلنجار برم تا همين چيزا رو هم هضم كنم». «يه چيز ديگه رو هم هضم كن، لطفا»! «چيو»؟ «اينكه همه اين چيزها رو خالي بستم». «يعني چي»؟ «با دوست من نامزد شدي، بعد ولش کردي. اون هم خودش را توي آينده ديد، اما خيلي زود خرابش کردي. حالا نوبت ما بود تا تو را اذيت کنيم. حقيقت اينه که يك ساعت پيش تصادف كردي، علت بيهوشيات هم خستگي ناشي از كار بود. چيزيت نيست. هزينه بيمارستان را به صندوق بده، برو دنبال زندگيات»! «شما جنايتكاريد! من الان ميرم با رييس بيمارستان صحبت ميكنم». «اين ماجرا، ايده شخص رييس بيمارستان بود». «ازش شكايت ميكنم»! «نميتوني. چون دوست صميمي پدر نامزد جديدته». |
||
۲۳ مرداد ۱۳۸۹
|
|
پاسخ به: مطالب خواندنی | ||
|
مامور ويژه ماه ها قبل سازمان سیا شروع به گزینش فرد مناسبی برای انجام کارهای تروریستی کرد. این کار بسیار محرمانه و در عین حال مشکل بود؛ به طوریکه تستهای بیشماری از افراد گرفته شد و سوابق تمام افراد حتی قبل از آنکه تصمیم به شرکت کردن در دوره ها بگیرند، چک شد. پس از بررسی موقعیت خانوادگی و آموزش ها و تستهای لازم، دو مرد و یک زن ازمیان تمام شرکت کنندگان مناسب این کار تشخیص داده شدند. در روز تست نهایی تنها یک نفر از میان آنها برای این پست انتخاب می گردید. در روز مقرر، مامور سیا یکی از شرکت کنندگان را به دری بزرگ نزدیک کرد و در حالیکه اسلحه ای را به او می داد گفت : "- ما باید بدانیم که تو همه دستورات ما را تحت هرگونه شرایطی اطاعت می کنی، وارد این اتاق شو و همسرت را که بر روی صندلی نشسته است بکش!" مرد نگاهی وحشت زده به او کرد و گفت : " – حتما شوخی می کنید، من هرگز نمی توانم به همسرم شلیک کنم." مامور سیا نگاهی کرد و گفت : " مسلما شما فرد مناسبی برای این کار نیستید." . بنا براین آنها مرد دوم را مقابل همان در بردند و در حالیکه اسحه ای را به او می دادند گفتند: "- ما باید بدانیم که تو همه دستورات ما را تحت هر شرایطی اطاعت می کنی. همسرت درون اتاق نشسته است این اسلحه را بگیر و او بکش " مرد دوم کمی بهت زده به آنها نگاه کرد اما اسلحه را گرفت و داخل اتاق شد. برای مدتی همه جا سکوت برقرار شد و پس از 5 دقیقه او با چشمانی اشک آلود از اتاق خارج شد و گفت: " – من سعی کردم به او شلیک کنم، اما نتوانستم ماشه را بکشم و به همسرم شلیک کنم. حدس می زنم که من فرد مناسبی برای این کار نباشم،" کارمند سیا پاسخ داد: "- نه! همسرت را بردار و به خانه برو." حالا تنها خانم شرکت کننده باقی مانده بود. آنها او را به سمت همان در و همان اتاق بردند و همان اسلحه را به او دادند: " – ما باید مطمئن باشیم که تو تمام دستورات ما را تحت هر شرایطی اطاعت می کنی. این تست نهایی است. داخل اتاق همسرت بر روی صندلی نشسته است .. این اسلحه را بگیر و او را بکش." او اسلحه را گرفت و وارد اتاق شد. حتی قبل از آنکه در اتاق بسته شود آنها صدای شلیک 12 گلوله را یکی پس از دیگری شنیدند. بعد از آن سر و صدای وحشتناکی در اتاق راه افتاد، آنها صدای جیغ، کوبیده شدن به در و دیوار و ... را شنیدند. این سرو صداها برای چند دقیقه ای ادامه داشت. سپس همه جا ساکت شد و در اتاق خیلی آهسته باز شد و خانم مورد نظر را که کنار در ایستاده بود دیدند. او گفت:"- شما باید می گفتید که گلوله ها مشقی است. من مجبور شدم آنقدر با صندلی بزنمش تا بمیرد !!!!!!!! |
||
۲۷ مرداد ۱۳۸۹
|
|
پاسخ به: مطالب خواندنی | ||
نام کاربری: hamedmessi
پیام:
۵,۷۳۴
عضویت از: ۱ مرداد ۱۳۸۸
از: ورزشگاه بزرگ Nou Camp
طرفدار:
- همه بازیکن های بارسلونا - همه اسطوره های تاریخ بارسلونا - پپ گواردیولا گروه:
- کاربران عضو |
این عکس خط موجودات فضایی رو نشون میده که یک مرد که توسط موجودات فضایی ربوده شده و هنوز م با اونها ارتباط داره این رو نوشته و خیلی راحت از روی اون روخوانی میکنه.گفته شده که وقتی از این مرد تست آی کیو گرفته شده دانشمندان به تعجب و وحشت افتاند.حدس بزنید آی کیو این مرد چقدر بوده؟شاید تمامی شما بدونین که آی کیوی انیشتن ۱۶۰ بوده ولی آی کیو ی این مرد ۲۶۷ تخمین زده شده!!!!در صورتی که قبل از ارتباط او با موجودات فضایی به گفته ی اطرافیانش این مرد خیلی کند ذهن و خنگ بوده.حالا خودتون میتونین بفهمین که علم موجودات فضایی در چه حده.همه شما میدونین که اشرف مخلوقات انسانه ولی به نظر من خدا این موجودات فضایی رو آفریده تا ببینه آیا این اشرف مخلوقات میتونه از اینها(موجودات فضایی) بالا بزنه یا نه؟حالا قضاوت با خودتون. |
||
۲۸ مرداد ۱۳۸۹
|
|
پاسخ به: مطالب خواندنی | ||
نام کاربری: hamedmessi
پیام:
۵,۷۳۴
عضویت از: ۱ مرداد ۱۳۸۸
از: ورزشگاه بزرگ Nou Camp
طرفدار:
- همه بازیکن های بارسلونا - همه اسطوره های تاریخ بارسلونا - پپ گواردیولا گروه:
- کاربران عضو |
دانلود کلیپ از یوفو ها دانلود |
||
۲۸ مرداد ۱۳۸۹
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
شما میتوانید مطالب را بخوانید. |
شما نمیتوانید عنوان جدید باز کنید. |
شما نمیتوانید به عنوانها پاسخ دهید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را حذف کنید. |
شما نمیتوانید نظرسنجی اضافه کنید. |
شما نمیتوانید در نظرسنجیها شرکت کنید. |
شما نمیتوانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید. |
شما نمیتوانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید. |