در حال دیدن این عنوان: |
۳ کاربر مهمان
|
این عنوان قفل شده است!
|
|
|
دو همكار | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
دو همكار صفا و صميميت و همكارى صادقانهء هشام بن الحكم و عبد اللََّه بن يزيد اباضى مورد اعجاب همهء مردم كوفه شده بود.اين دو نفر ضرب المثل دو شريك خوب و دو همكار امين و صميمى شده بودند.ايندو به شركت يكديگر يك مغازهء خرازى داشتند،جنس خرازى مىآوردند و مىفروختند.تا زنده بودند ميان آنها اختلاف و مشاجرهاى رخ نداد. چيزى كه موجب شد اين موضوع زبانزد عموم مردم شود و بيشتر موجب اعجاب خاص و عام گردد،اين بود كه اين دو نفر از لحاظ عقيدهء مذهبى در دو قطب كاملا مخالف قرار داشتند،زيرا هشام از علما و متكلمين سرشناس شيعهء اماميه و ياران و اصحاب خاص امام جعفر صادق عليه السلام و معتقد به امامت اهل بيت بود،ولى عبد اللََّه بن يزيد از علماى اباضيه 1بود.آنجا كه پاى دفاع از عقيده و مذهب بود،اين دو نفر در دو جبههء كاملا مخالف قرار داشتند،ولى آنها توانسته بودند تعصب مذهبى را در ساير شؤون زندگى دخالت ندهند و با كمال متانت كار شركت و تجارت و كسب و معامله را به پايان برسانند.عجيبتر اينكه بسيار اتفاق مىافتاد كه شيعيان و شاگردان هشام به همان مغازه مىآمدند و هشام اصول و مسائل تشيع را به آنها مىآموخت و عبد اللََّه از شنيدن سخنانى برخلاف عقيدهء مذهبى خود ناراحتى نشان نمىداد.نيز اباضيه مىآمدند و در جلو چشم هشام تعليمات مذهبى خودشان را كه غالبا عليه مذهب تشيع بود فرا مىگرفتند و هشام ناراحتى نشان نمىداد. يك روز عبد اللََّه به هشام گفت:«من و تو با يكديگر دوست صميمى و همكاريم. تو مرا خوب مىشناسى.من ميل دارم كه مرا به دامادى خودت بپذيرى و دخترت فاطمه را به من تزويج كنى.». هشام در جواب عبد اللََّه فقط يك جمله گفت و آن اينكه:«فاطمه مؤمنه است.». عبد اللََّه به شنيدن اين جواب سكوت كرد و ديگر سخنى از اين موضوع به ميان نياورد. اين حادثه نيز نتوانست در دوستى آنها خللى ايجاد كند.همكارى آنها باز هم ادامه يافت.تنها مرگ بود كه توانست بين اين دو دوست جدايى بيندازد و آنها را از هم دور سازد2 _____________________________________ 1 .اباضيه يكى از فرق ششگانهء خوارجند.خوارج چنانكه مىدانيم نخست در حادثهء صفين پيدا شدند و آنها جمعى از اصحاب على عليه السلام بودند كه ياغى شدند و بر آن حضرت شوريدند.اين دسته چون از طرفى بر مبناى عقيده كار مىكردند و از طرف ديگر جاهل و متعصب بودند،از خطرناكترين جمعيتهايى بودند كه در ميان مسلمين پيدا شدند و هميشه مزاحم حكومتهاى وقت بودند. خوارج عموما در تبرى از على عليه السلام و عثمان اتفاق داشتند و غالبا ساير مسلمين را كه در عقيده با آنها متفق نبودند كافر و مشرك مىدانستند،ازدواج با ديگر مسلمين را جايز نمىدانستند و به آنها ارث نمىدادند و اساسا خون و مال آنها را مباح مىدانستند؛ولى فرقهء اباضيه از ساير فرق خوارج ملايمتر بودند،ازدواج و حتى شهادت آنان را صحيح مىدانستند و مال و خون آنها را نيز محترم مىشمردند. رئيس اباضيه مردى است به نام«عبد اللََّه بن اباض»كه در اواخر عهد خلفاى اموى خروج كرد.رجوع شود بهملل و نحلشهرستانى،جلد 1،چاپ مصر،صفحهء 271 و صفحهء 212. 2 .مروج الذهبمسعودى،چاپ مصر،ج 2/ص 471،ذيل احوال عمربن عبد العزيز. |
||
۳۰ دی ۱۳۸۹
|
|
منع شرابخواره | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
منع شرابخواره به دستور منصور صندوق بيت المال را باز كرده بودند و به هركس از آن چيزى مىدادند.شقرانى يكى از كسانى بود كه براى دريافت سهمى از بيت المال آمده بود ولى چون كسى او را نمىشناخت وسيلهاى پيدا نمىكرد تا سهمى براى خود بگيرد. شقرانى را به اعتبار اينكه يكى از اجدادش برده بوده و رسول خدا او را آزاد كرده بود و قهرا شقرانى هم آزادى را از او به ارث مىبرد«مولى رسول اللََّه»مىگفتند يعنى آزادشدهء رسول خدا،و اين به نوبهء خود افتخار و انتسابى براى شقرانى محسوب مىشد و از اين نظر خود را وابسته به خاندان رسالت مىدانست. در اين بين كه چشمهاى شقرانى نگران آشنا و وسيلهاى بود تا سهمى براى خودش از بيت المال بگيرد،امام صادق عليه السلام را ديد،رفت جلو و حاجت خويش را گفت.امام رفت و طولى نكشيد كه سهمى براى شقرانى گرفته و با خود آورد.همينكه آن را به دست شقرانى داد،با لحنى ملاطفت آميز اين جمله را به وى گفت:«كار خوب از هر كسى خوب است،ولى از تو به واسطهء انتسابى كه با ما دارى و تو را وابسته به خاندان رسالت مىدانند خوبتر و زيباتر است.و كار بد از هركس بد است،ولى از تو به خاطر همين انتساب زشتتر و قبيحتر است.»امام صادق اين جمله را فرمود و گذشت. شقرانى با شنيدن اين جمله دانست كه امام از سرّ او يعنى شرابخوارى او آگاه است،و از اينكه امام با اينكه مىدانست او شرابخوار است به او محبت كرد و در ضمنِ محبت او را متوجه عيبش نمود،خيلى پيش وجدان خويش شرمسار گشت و خود را ملامت كرد1 ______________________________________ 1 .الانوار البهيهمحدث قمى،صفحهء 67،به نقل ازربيع الابرارزمخشرى |
||
۱ بهمن ۱۳۸۹
|
|
پيراهن خليفه | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
پيراهن خليفه عمربن عبد العزيز در زمان خلافت خويش روزى بالاى منبر مشغول سخنرانى بود.در خلال سخن گفتن وى مردمى كه پاى منبر بودند مىديدند خليفه گاه به گاه دست مىبرد و پيراهن خويش را حركت مىدهد.اين حركت موجب تعجب حضار و شنوندگان مىشد و همه از خود مىپرسيدند:چرا در خلال سخن گفتن دست خليفه متوجه پيراهنش مىشود و آن را حركت مىدهد؟. مجلس تمام شد و به آخر رسيد.پس از تحقيق معلوم شد كه خليفه براى رعايت بيت المال مسلمين و جبران افراطكاريهايى كه اسلاف و پيشينيان وى در تبذير و اسراف بيت المال كردهاند يك پيراهن بيشتر ندارد و چون آن را شسته،پيراهن ديگرى نداشته است كه بپوشد،ناچار بلافاصله پيراهن را پوشيده است و اكنون آن را حركت مىدهد تا زودتر خشك بشود1 _______________________________________________ 1 .مقدمهء ترجمهء كتابنيايش(تأليف آلكسيس كارل)به قلم آقاى محمدتقى شريعتى،از نشريات شركت انتشار. |
||
۲ بهمن ۱۳۸۹
|
|
جوان آشفته حال | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
جوان آشفته حال نماز صبح را رسول اكرم در مسجد با مردم خواند.هوا ديگر روشن شده بود و افراد كاملاً تميز داده مىشدند.در اين بين چشم رسول اكرم به جوانى افتاد كه حالش غيرعادى به نظر مىرسيد.سرش آزاد روى تنش نمىايستاد و دائما به اين طرف و آن طرف حركت مىكرد.نگاهى به چهرهء جوان كرد،ديد رنگش زرد شده، چشمهايش در كاسهء سر فرو رفته،اندامش باريك و لاغر شده است.از او پرسيد: «در چه حالى؟». -در حال يقينم يا رسول اللََّه!. -هر يقينى آثارى دارد كه حقيقت آن را نشان مىدهد،علامت و اثر يقين تو چيست؟. -يقين من همان است كه مرا قرين درد قرار داده،در شبها خواب را از چشم من گرفته است و روزها را من با تشنگى به پايان مىرسانم.ديگر از تمام دنيا و مافيها روگردانده و به آن سوى ديگر رو كردهام.مثل اين است كه عرش پروردگار را در موقف حساب و همچنين حشر جميع خلائق را مىبينم.مثل اين است كه بهشتيان را در نعيم و دوزخيان را در عذاب اليم مشاهده مىكنم.مثل اين است كه صداى لهيب آتش جهنم همين الآن در گوشم طنين انداخته است. رسول اكرم رو به مردم كرد و فرمود: «اين بندهاى است كه خداوند قلب او را به نور ايمان روشن كرده است.». بعد رو به آن جوان كرد و فرمود:«اين حالت نيكو را براى خود نگهدار.»جوان عرض كرد:«يا رسول اللََّه!دعا كن خداوند جهاد و شهادت در راه حق را نصيبم فرمايد.». رسول اكرم دعا كرد.طولى نكشيد كه جهادى پيش آمد و آن جوان در آن جهاد شركت كرد.دهمين نفرى كه در آن جنگ شهيد شد همان جوان بود1 ______________________________________________ 1.كافى،جلد 2،باب«حقيقة الايمان و اليقين»،صفحهء 35. |
||
۳ بهمن ۱۳۸۹
|
|
مهاجران حبشه | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
مهاجران حبشه سال به سال و ماه به ماه بر عدهء مسلمين در مكه افزوده مىشد.فشارها و سختگيريهاى مكيان نه تنها نتوانست افرادى را كه به اسلام گرويده بودند از اسلام برگرداند،بلكه نتوانسته بود جلو هجوم مردم را از مرد و زن به سوى اسلام بگيرد. هجوم روزافزون مردم به سوى اسلام و بعد دلسردنشدن و سرنخوردن مسلمانان از اسلام،و اصرار و سماجت و محكم چسبيدن آنان-كه با هيچ وسيلهاى برنمى گشتند-بيشتر قريش را عصبى و خشمگين مىكرد و روز به روز بر شدت عمل و آزار و اذيت مسلمين مىافزودند. كار بر مسلمين تنگ شد و همچنان صبر مىكردند.رسول اكرم براى اينكه موقتا دست قريش را از سر مسلمانان كوتاه كند،به مسلمانان پيشنهاد كرد از مكه خارج شوند و به سوى حبشه مهاجرت كنند.فرمود چون فرمانرواى فعلى حبشه مرد عادل و دادگسترى است،مىتوانيد مدتى در جوار او به سر بريد،تا بعد خداى متعال فرجى براى همه فراهم سازد. عدهء زيادى از مسلمانان به حبشه هجرت كردند.در آنجا راحت و آسوده زندگى مىكردند و اعمال و فرائض مذهبى خويش را-كه در مكه به هيچ نحو نمىتوانستند آزادانه انجام دهند-در آنجا آزادانه انجام مىدادند. قريش همينكه از رفتن مسلمانان به حبشه و آسايش آنها مطلع شدند،از ترس اينكه مبادا كانونى براى اسلام در آنجا تشكيل شود،در ميان خود شورا كردند و نقشه كشيدند كه كارى كنند تا مسلمانان را به مكه برگردانند و مثل هميشه تحت نظر بگيرند.براى اين منظور دو مرد شايسته و زيرك از ميان خود انتخاب كردند و همراه آنها هداياى زيادى براى«نجاشى»پادشاه حبشه،و هداياى زياد ديگرى براى سران و شخصيتها و اطرافيان نجاشى كه سخنانشان در پادشاه مؤثر بود فرستادند.به اين دو نفر دستور دادند كه بعد از ورود به حبشه اول به سراغ رؤسا و اطرافيان نجاشى برويد و هداياى آنها را بدهيد و به آنها بگوييد:«جمعى از جوانان بىتجربه و نادان ما اخيرا از دين ما برگشتهاند و به دين شما نيز وارد نشدهاند و حالا آمدهاند به كشور شما.اكابر و بزرگان قوم ما،ما را پيش شما فرستادهاند كه از شما خواهش كنيم اينها را از كشور خود بيرون كنيد و به ما تسليم نماييد.خواهش مىكنيم وقتى اين مطلب در حضور نجاشى مطرح مىشود شما نظر ما را تأييد كنيد.». فرستادگان قريش يك يك بزرگان و شخصيتها را ملاقات كردند و به هر يك هديهاى دادند و از همهء آنها قول گرفتند كه در حضور پادشاه نظر آنان را تأييد كنند. سپس به حضور خود نجاشى رفتند و هداياى عالى و نفيس خود را تقديم كردند و حاجت خويش را بيان داشتند. طبق قرار قبلى،حاشيه نشينان مجلس همه به نفع نمايندگان قريش سخن گفتند، همه نظر دادند كه فورا دستور اخراج مسلمانان و تسليم آنها به نمايندگان قريش داده شود. ولى خود نجاشى تسليم اين فكر و نظر نشد.گفت:«مردمى از سرزمين خود به كشور من پناه آوردهاند،اين صحيح نيست كه من تحقيق نكرده و نديده،حكم غيابى عليه آنها صادر كنم و دستور اخراج بدهم.لازم است آنها را احضار كنم و سخنشان را بشنوم،تا ببينم چه بايد بكنم؟». وقتى كه اين جملهء آخر از دهان نجاشى خارج شد،رنگ از صورت نمايندگان قريش پريد و قلبشان تپيدن گرفت،زيرا چيزى كه از آن مىترسيدند همان روبرو شدن نجاشى با مسلمانان بود.آنان ترجيح مىدادند مسلمانان در حبشه بمانند و با نجاشى روبرو نشوند،چون مگر نه اين است كه اين كيش جديد هرچه دارد از«سخن»و «كلام»دارد و هركس كه مفتون اين دين شده،از شنيدن يك سلسله سخنان بخصوصى است كه محمد مىگويد از جانب خدا به من وحى شده؟مگر نه اين است كه جاذبهاى سحرآميز در آن سخنان نهفته است؟حالا كه مىداند؟شايد مسلمانان آمدند و از همان سخنان كه همهشان حفظ دارند در اين مجلس خواندند و در اين مجلس نيز همان اثر را كرد كه در مجالس مكه مىكرد و مىكند.ولى چه بايد كرد، كار از كار گذشته است.نجاشى دستور داد اين عده را كه مىگويند به كشور حبشه پناه آوردهاند در موقع معين به حضور وى بياورند. مسلمانان از آمدن نمايندگان قريش و هديههاى آنان و رفت و آمدشان به خانههاى رجال و حاشيه نشينان دربار نجاشى و منظورشان از آمدن به حبشه كاملا آگاه بودند،و البته بسيار نگران بودند كه مبادا نقشهء آنها كارگر شود و مجبور شوند به مكه برگردانده شوند. وقتى كه مأمور نجاشى آمد و آنان را احضار كرد،دانستند كه خطر تا بالاى سرشان آمده.جمع شدند و شورا كردند كه در آن مجلس چه بگويند؟رأيها و نظرها همه متفق شد كه جز حقيقت چيزى نگويند،يعنى وضع خودشان را در جاهليت تعريف كنند و بعد حقيقت اسلام و دستورهاى اسلام و روح دعوت اسلامى را تشريح كنند،هيچ چيزى را كتمان نكنند و يك كلمه برخلاف واقع نگويند. با اين فكر و تصميم به مجلس وارد شدند.از آن طرف نيز،چون موضوع تحقيق در اطراف يك دين جديد مطرح بود،نجاشى دستور داد كه عدهاى از علماى مذهب رسمى آن وقت حبشه كه مذهب مسيح بود در مجلس حاضر باشند.عدهء زيادى از «اسقف»ها با تشريفات مخصوصى شركت كردند.جلو هر كدام يك كتاب مقدس گذاشته شد.مقامات دولتى نيز هر يك در جاى مخصوص خود قرار گرفتند. تشريفات سلطنتى و تشريفات مذهبى دست به دست يكديگر داده،شكوه و جلال خاصى به مجلس داده بود.خود نجاشى در صدر مجلس نشسته بود و ديگران هر كدام،به ترتيب درجات،در جاى خود قرار گرفته بودند.هر بينندهاى بىاختيار در مقابل آنهمه عظمت و تشريفات خاضع مىشد. مسلمانان كه ايمان و اعتقاد به اسلام وقار و متانت خاصى به آنان داده بود و خود را«خشت زير سر و بر تارك هفت اختر پاى»مىديدند،با طمأنينه و آرامش و وقار وارد آن مجلس باعظمت شدند.جعفربن ابى طالب در جلو و سايرين به دنبال او،يكى پس از ديگرى وارد شدند.ولى مثل اينكه هيچ توجهى به آنهمه جلال و شكوه ندارند. بالاتر از همه اينكه رعايت ادب معمول زمان را نسبت به مقام سلطنت،كه اظهار خاكسارى و به خاك بوسه زدن است،نكردند.وارد شدند و سلام كردند. اين جريان كه به منزلهء اهانتى تلقى مىشد مورد اعتراض قرار گرفت،اما آنها فورا جواب دادند:«دين ما كه به خاطر آن به اينجا پناه آوردهايم به ما اجازه نمىدهد در مقابل غير خداى يگانه اظهار خاكسارى كنيم.». ديدن آن عمل و شنيدن اين سخن در توجيه آن عمل،رعبى در دلها انداخت و هيبت و عظمت و شخصيت عجيبى به مسلمانان داد كه ساير عظمتها و جلالهاى مجلس همه تحت الشعاع قرار گرفت. نجاشى شخصا عهدهدار بازپرسى از آنها شد،پرسيد:«اين دين جديد شما چه دينى است كه هم با دين قبلى خود شما متمايز است و هم با دين ما؟». رياست و زعامت مسلمانان در حبشه با جعفر بن ابى طالب برادر بزرگتر اميرالمؤمنين على عليه السلام بود و قرار بر اين بود كه او عهدهدار توضيحات و جوابده سؤالات باشد. جعفر گفت:«ما مردمى بوديم كه در نادانى به سر مىبرديم،بت مىپرستيديم، مردار مىخورديم،مرتكب فحشاء مىشديم،قطع رحم مىكرديم،به همسايگان بدى مىكرديم،اقوياى ما[حق]ضعفاى ما را مىخوردند.در چنين حالتى به سر مىبرديم كه خداوند پيغمبرى به سوى ما مبعوث فرمود كه نسب و پاكدامنى او را كاملا مىشناسيم.او ما را به توحيد و عبادت خداى يكتا خواند و از پرستش بتها و سنگها و چوبها باز داشت.ما را فرمان داد به راستى در گفتار،و اداى امانت،و صلهء رحم،و خوش همسايگى،و احترام نفوس.ما را نهى كرد از ارتكاب فحشاء،و سخن باطل،و خوردن مال يتيم،و متهم ساختن زنان پاكدامن.ما را فرمان داد به شريك نگرفتن در عبادت براى خدا و به نماز و زكات و روزه و... «ما هم به او ايمان آورديم و او را تصديق كرديم و از اين دستورها كه برشمردم پيروى كرديم.ولى قوم ما،ما را مورد تعرض قرار دادند و به ما پيچيدند كه اين دستورها را رها كنيم و برگرديم به همان وضعى كه در سابق داشتيم،باز برگرديم به بت پرستى و همان پستيها كه داشتيم.و چون امتناع كرديم،ما را عذاب كردند و تحت شكنجه قرار دادند.اين بود كه ما آنجا را رها كرديم و به كشور شما آمديم و اميدواريم كه در اينجا قرين امن باشيم.» سخن جعفر كه به اينجا رسيد،نجاشى گفت:«از آن كلماتى كه پيغمبر شما مىگويد وحى است و از جهان ديگر به سوى او آمده،چيزى حفظ هستى؟». جعفر:«بلى.». نجاشى:«مقدارى بخوان.». جعفر با درنظرگرفتن وضع مجلس،كه همه مسيحى مذهب بودند و خود پادشاه هم شخصا مسيحى بود و«اسقف»ها همه كتاب مقدسانجيلرا جلو گذاشته بودند و مجلس از احساسات مسيحيت موج مىزد،سورهء مباركهء مريم را-كه مربوط به مريم و عيسى و يحيى و زكرياست-آغاز كرد و آيات آن سوره را كه فاصلههاى كوتاه و خاتمههاى يكنواخت آنها آهنگ مخصوصى پديد مىآورد،باطمأنينه و استحكام خواند.جعفر ضمنا خواست با خواندن اين آيات منطق معتدل و صحيح قرآن را دربارهء عيسى و مريم براى مسيحيان بيان كند،و بفهماند كه قرآن در عين اينكه عيسى و مريم را به منتها درجه تقديس مىكند،آنها را از حريم الوهيت دور نگاه مىدارد.مجلس وضع عجيبى به خود گرفت،اشكها همه بر گونهها جارى شد. نجاشى گفت:«به خدا حقيقت آنچه عيسى گفته همينهاست.اين سخنان و سخنان عيسى از يك ريشه است.». بعد رو كرد به نمايندگان قريش و گفت:«برويد دنبال كارتان.»هداياى آنها را هم به خودشان رد كرد. نجاشى بعدا رسما مسلمان شد و در سال نهم هجرى از دنيا رفت.رسول اكرم از دور بر جنازهاش نماز خواند1 _______________________________________________ 1 .سيرهءابن هشام،جلد 1،صفحات 123-833،و شرح ابن ابى الحديد برنهج البلاغه،جلد 4،چاپ بيروت،ص 571-771،وناسخ التواريخ،وقايع قبل از هجرت. |
||
۴ بهمن ۱۳۸۹
|
|
كارگر و آفتاب | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
كارگر و آفتاب امام صادق عليه السلام جامهء زبر كارگرى بر تن و بيل در دست داشت و در بوستان خويش سرگرم بود. چنان فعاليت كرده بود كه سراپايش را عرق گرفته بود. در اين حال ابوعمرو شيبانى وارد شد و امام را در آن تعب و رنج مشاهده كرد. پيش خود گفت شايد علت اينكه امام شخصا بيل به دست گرفته و متصدى اين كار شده اين است كه كسى ديگر نبوده و از روى ناچارى خودش دست به كار شده. جلو آمد و عرض كرد: «اين بيل را به من بدهيد، من انجام مىدهم. » . امام فرمود: «نه، من اساسا دوست دارم كه مرد براى تحصيل روزى رنج بكشد و آفتاب بخورد. » 1 ______________________________________ 1 . «انى احب ان يتأذى الرجل بحرّالشمس فى طلب المعيشة. » : بحارالانوار، ج 11/ص 120. |
||
۱۰ بهمن ۱۳۸۹
|
|
همسايهء نو | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
همسايهء نو مرد انصارى خانهء جديدى در يكى از محلات مدينه خريد و به آنجا منتقل شد. تازه متوجه شد كه همسايهء ناهموارى نصيب وى شده. به حضور رسول اكرم آمد و عرض كرد: «در فلان محله، ميان فلان قبيله خانهاى خريدهام و به آنجا منتقل شدهام، متأسفانه نزديكترين همسايگان من شخصى است كه نه تنها وجودش براى من خير و سعادت نيست، از شرش نيز در امان نيستم. اطمينان ندارم كه موجبات زيان و آزار مرا فراهم نسازد. » . رسول اكرم چهار نفر: على، سلمان، ابوذر و شخصى ديگر را- كه گفتهاند مقداد بوده است- مأمور كرد با صداى بلند در مسجد به عموم مردم از زن و از مرد ابلاغ كنند كه «هركس همسايگانش از آزار او در امان نباشند ايمان ندارد. » . اين اعلام در سه نوبت تكرار شد. بعد رسول اكرم با دست خود به چهار طرف اشاره كرد و فرمود: «از هر طرف تا چهل خانه همسايه محسوب مىشوند. » 1 ________________________________________ 1 . كافى، جلد 2، باب «حق الجوار» ، صفحهء 666. |
||
۱۱ بهمن ۱۳۸۹
|
|
آخرين سخن | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
آخرين سخن تا چشمام حميده، مادر امام كاظم عليه السلام، به ابوبصير- كه براى تسليت گفتن به او به مناسبت وفات شوهر بزرگوارش امام صادق آمده بود- افتاد اشكهايش جارى شد. ابوبصير نيز لختى گريست. همينكه گريهءام حميده ايستاد، به ابوبصير گفت: «تو در ساعت احتضار امام حاضر نبودى، قضيهء عجيبى اتفاق افتاد. » . ابوبصير پرسيد: «چه قضيهاى؟ » گفت: «لحظات آخر زندگى امام بود. امام دقايق آخر عمر خود را طى مىكرد. پلكها روى هم افتاده بود. ناگهان امام پلكها را از روى هم برداشت و فرمود: «همين الآن جميع افراد خويشاوندان مرا حاضر كنيد. » مطلب عجيبى بود. در اين وقت امام همچو دستورى داده بود. ما هم همت كرديم و همه را جمع كرديم. كسى از خويشان و نزديكان امام باقى نماند كه آنجا حاضر نشده باشد. همه منتظر و آماده كه امام در اين لحظهء حساس مىخواهد چه بكند و چه بگويد. «امام همينكه همه را حاضر ديد، جمعيت را مخاطب قرار داده فرمود: شفاعت ما هرگز نصيب كسانى كه نماز را سبك مىشمارند نخواهد شد. » 1 ____________________________________ 1 . بحارالانوار، ج 11/ص 105. |
||
۱۲ بهمن ۱۳۸۹
|
|
نُسَيبه | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
نُسَيبه اثرى كه روى شانهء نسيبه دختر كعب- كه به نام پسرش عماره «ام عماره» خوانده مىشد- باقى مانده بود، از يك جراحت بزرگى در گذشته حكايت مىكرد. زنان و بالاخص دختران و زنان جوانى كه عصر رسول خدا را درك نكرده بودند يا در آن وقت كوچك بودند، وقتى كه احيانا متوجه گودى سرشانهء نسيبه مىشدند، با كنجكاوى زيادى از او ماجراى هولناكى را كه منجر به زخم شانهاش شده بود مىپرسيدند. همه ميل داشتند داستان حيرتانگيز نسيبه را در صحنهء «احد» از زبان خودش بشنوند. نسيبه هيچ فكر نمىكرد كه در صحنهء احد با شوهر و دو فرزندش دوش به دوش يكديگر بجنگند و از رسول خدا دفاع كنند. او فقط مشك آبى را به دوش كشيده بود براى آنكه در ميدان جنگ به مجروحين آب برساند. نيز مقدارى نوار از پارچه تهيه كرده و همراه آورده بود تا زخمهاى مجروحين را ببندد. او بيش از اين دو كار، در آن روز، براى خود پيش بينى نمىكرد. مسلمانان در آغاز مبارزه، با آنكه از لحاظ عدد زياد نبودند و تجهيزات كافى هم نداشتند، شكست عظيمى به دشمن دادند. دشمن پا به فرار گذاشت و جا خالى كرد، ولى طولى نكشيد، در اثر غفلتى كه يك عده از نگهبانان تل «عينين» در انجام وظيفهء خويش كردند، دشمن از پشت سر شبيخون زد، وضع عوض شد و عدهء زيادى از مسلمانان از دور رسول اكرم پراكنده شدند. نسيبه همينكه وضع را به اين نحو ديد، مشك آب را به زمين گذاشت و شمشير به دست گرفت. گاهى از شمشير استفاده مىكرد و گاهى از تير و كمان. سپر مردى را كه فرار مىكرد نيز برداشت و مورد استفاده قرار داد. يك وقت متوجه شد كه يكى از سپاهيان دشمن فرياد مىكشد: «خود محمد كجاست؟ خود محمد كجاست؟ » نسيبه فورا خود را به او رساند و چندين ضربت بر او وارد كرد، و چون آن مرد دو زره روى هم پوشيده بود ضربات نسيبه چندان در او تأثير نكرد، ولى او ضربت محكمى روى شانهء بىدفاع نسيبه زد كه تا يك سال مداوا مىكرد. رسول خدا همينكه متوجه شد خون از شانهء نسيبه فوران مىكند، يكى از پسران نسيبه را صدا زد و فرمود: «زود زخم مادرت را ببند. » وى زخم مادر را بست و باز هم نسيبه مشغول كارزار شد. در اين بين نسيبه متوجه شد يكى از پسرانش زخم برداشته، فورا پارچههايى كه به شكل نوار براى زخم بندى مجروحين با خود آورده بود درآورد و زخم پسرش را بست. رسول اكرم تماشا مىكرد و از مشاهدهء شهامت اين زن لبخندى در چهره داشت. همينكه نسيبه زخم فرزند را بست به او گفت: «فرزندم زود حركت كن و مهياى جنگيدن باش. » هنوز اين سخن به دهان نسيبه بود كه رسول اكرم شخصى را به نسيبه نشان داد و فرمود: «ضارب پسرت همين بود. » نسيبه مثل شير نر به آن مرد حمله برد و شمشيرى به ساق پاى او نواخت كه به روى زمين افتاد. رسول اكرم فرمود: «خوب انتقام خويش را گرفتى. خدا را شكر كه به تو ظفر بخشيد و چشم تو را روشن ساخت. » . عدهاى از مسلمانان شهيد شدند و عدهاى مجروح. نسيبه جراحات بسيارى برداشته بود كه اميد زيادى به زنده ماندنش نمىرفت. بعد از واقعهء احد، رسول اكرم براى اطمينان از وضع دشمن، بلافاصله دستور داد به طرف «حمراء الاسد» حركت كنند. ستون لشكر حركت كرد. نسيبه نيز خواست به همان حال حركت كند، ولى زخمهاى سنگين اجازهء حركت به او نداد. همينكه رسول اكرم از «حمراء الاسد» برگشت، هنوز داخل خانهء خود نشده بود كه شخصى را براى احوالپرسى نسيبه فرستاد. خبر سلامتى او را دادند. رسول خدا از اين خبر خوشحال و مسرور شد1 _______________________________________ 1 . شرح ابن ابى الحديد، جلد 3، صفحات 568- 570، نقل ازمغازىواقدى. |
||
۱۵ بهمن ۱۳۸۹
|
|
خواهش مسيح | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
خواهش مسيح عيسى عليه السلام به حواريين گفت: «من خواهش و حاجتى دارم، اگر قول مىدهيد آن را برآوريد بگويم. » حواريين گفتند: «هرچه امر كنى اطاعت مىكنيم. » . عيسى از جا حركت كرد و پاهاى يكايك آنها را شست. حواريين در خود احساس ناراحتى مىكردند، ولى چون قول داده بودند خواهش عيسى را بپذيرند تسليم شدند و عيسى پاى همه را شست. همينكه كار به انجام رسيد، حواريين گفتند: «تو معلم ما هستى، شايسته اين بود كه ما پاى تو را مىشستيم نه تو پاى ما را. » . عيسى فرمود: «اين كار را كردم براى اينكه به شما بفهمانم كه از همهء مردم سزاوارتر به اينكه خدمت مردم را به عهده بگيرد «عالم» است. اين كار را كردم تا تواضع كرده باشم و شما درس تواضع را فرا گيريد و بعد از من كه عهدهدار تعليم و ارشاد مردم مىشويد راه و روش خود را تواضع و خدمت خلق قرار دهيد. اساسا حكمت در زمينهء تواضع رشد مىكند نه در زمينهء تكبر، همان گونه كه گياه در زمين نرم دشت مىرويد نه در زمين سخت كوهستان. » 1 ___________________________________________ 1 . وسائل، ج 2/ص 457. |
||
۱۶ بهمن ۱۳۸۹
|
این عنوان قفل شده است!
|
شما میتوانید مطالب را بخوانید. |
شما نمیتوانید عنوان جدید باز کنید. |
شما نمیتوانید به عنوانها پاسخ دهید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را حذف کنید. |
شما نمیتوانید نظرسنجی اضافه کنید. |
شما نمیتوانید در نظرسنجیها شرکت کنید. |
شما نمیتوانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید. |
شما نمیتوانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید. |