در حال دیدن این عنوان: |
۱۳ کاربر مهمان
|
این عنوان قفل شده است!
|
|
|
جمع هيزم از صحرا | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
جمع هيزم از صحرا رسول اكرم صلّى اللّٰه عليه و آله در يكى از مسافرتها با اصحابش در سرزمينى خالى و بىعلف فرود آمدند. به هيزم و آتش احتياج داشتند، فرمود: «هيزم جمع كنيد. » عرض كردند: «يا رسول اللّٰه! ببينيد اين سرزمين چقدر خالى است! هيزمى ديده نمىشود. » فرمود: «در عين حال هركس هر اندازه مىتواند جمع كند. » . اصحاب روانهء صحرا شدند، با دقت به روى زمين نگاه مىكردند و اگر شاخهء كوچكى مىديدند برمىداشتند. هركس هر اندازه توانست ذره ذره جمع كرد و با خود آورد. همينكه همهء افراد هرچه جمع كرده بودند روى هم ريختند، مقدار زيادى هيزم جمع شد. در اين وقت رسول اكرم فرمود: «گناهان كوچك هم مثل همين هيزمهاى كوچك است، ابتدا به نظر نمىآيد، ولى هر چيزى جوينده و تعقيب كنندهاى دارد؛ همانطور كه شما جستيد و تعقيب كرديد اين قدر هيزم جمع شد، گناهان شما هم جمع و احصا مىشود و يك روز مىبينيد از همان گناهان خرد كه به چشم نمىآمد، انبوه عظيمى جمع شده است. » 1 ______________________________________ 1 . وسائل، ج 2/ص 462. |
||
۱۷ بهمن ۱۳۸۹
|
|
شراب در سفره | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
شراب در سفره منصور دوانيقى هرچندى يك بار به بهانههاى مختلف امام صادق را از مدينه به عراق مىطلبيد و تحت نظر قرار مىداد. گاهى مدت زيادى امام را از بازگشت به حجاز مانع مىشد. در يكى از اين اوقات كه امام در عراق بود يكى از سران سپاه منصور پسر خود را ختنه كرد، عدهء زيادى را دعوت كرد و وليمهء مفصلى داد. اعيان و اشراف و رجال همه حاضر بودند. از جملهء كسانى كه در آن وليمه دعوت شده بودند امام صادق بود. سفره حاضر شد و مدعوين سر سفره نشستند و مشغول غذاخوردن شدند. در اين بين يكى از مدعوين آب خواست. به بهانهء آب، قدحى از شراب به دستش دادند. قدح كه به دست او داده شد، فورا امام صادق نيمه كاره از سر سفره حركت كرد و بيرون رفت. خواستند امام را مجددا برگردانند، برنگشت. فرمود رسول خدا فرموده است: «هركس بر سر سفرهاى بنشيند كه در آنجا شراب است لعنت خدا بر او است. » 1 _________________________________________ 1 . بحارالانوار، ج 11/ص 115. |
||
۱۸ بهمن ۱۳۸۹
|
|
استماع قرآن | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
استماع قرآن ابن مسعود يكى از نويسندگان وحى بود، يعنى از كسانى بود كه هرچه از قرآن نازل مىشد، مرتب مىنوشت و ضبط مىكرد و چيزى فروگذار نمىكرد. يك روز رسول اكرم به او فرمود: «مقدارى قرآن بخوان تا من گوش كنم. » ابن مسعود مصحف خويش را گشود، سورهء مباركهء نساء آمد، او مىخواند و رسول اكرم با دقت و توجه گوش مىكرد، تا رسيد به آيهء 41: «فَكَيْفَ اِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ اُمَّةٍ بِشَهيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلىٰ هٰؤُلاءِ شَهيداً» يعنى چگونه باشد آن وقت كه از هر امتى گواهى بياوريم، و تو را براى اين امت گواه بياوريم. همينكه ابن مسعود اين آيه را قرائت كرد، چشمهاى رسول اكرم پر از اشك شد و فرمود: «ديگر كافى است. » 1 _________________________________________ 1 . كحل البصرمحدث قمى، صفحهء 79. |
||
۲۰ بهمن ۱۳۸۹
|
|
شهرت عوام | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
شهرت عوام چندى بود كه در ميان مردم عوام نام شخصى بسيار برده مىشد و شهرت او به قدس و تقوا و ديانت پيچيده بود. همه جا عامهء مردم سخن از بزرگى و بزرگوارى او مىگفتند. مكرر در محضر امام صادق سخن از آن مرد و ارادت و اخلاص عوام الناس نسبت به او به ميان مىآمد. امام به فكر افتاد كه دور از چشم ديگران آن مرد «بزرگوار» را كه تا اين حد مورد علاقه و ارادت تودهء مردم واقع شده از نزديك ببيند. يك روز بهطور ناشناس نزد او رفت، ديد ارادتمندان وى كه همه از طبقهء عوام بودند غوغايى در اطراف او بپا كردهاند. امام بدون آنكه خود را بنماياند و معرفى كند ناظر جريان بود. اولين چيزى كه نظر امام را جلب كرد اطوارها و ژستهاى عوام فريبانهء وى بود. تا آنكه او از مردم جدا شد و به تنهايى راهى را پيش گرفت. امام آهسته به دنبال او روان شد تا ببيند كجا مىرود و چه مىكند و اعمال جالب و مورد توجه اين مرد از چه نوع اعمالى است؟ . طولى نكشيد كه آن مرد جلو دكان نانوايى ايستاد. امام با كمال تعجب مشاهده كرد كه اين مرد همينكه چشم صاحب دكان را غافل ديد، آهسته دو عدد نان برداشت و در زير جامهء خويش مخفى كرد و راه افتاد. امام با خود گفت شايد منظورش خريدارى است و پول نان را قبلا داده يا بعدا خواهد داد. ولى بعد فكر كرد اگر اينطور بود پس چرا همينكه چشم نانواى بيچاره را دور ديد نانها را بلند كرد و راه افتاد. باز امام آن مرد را تعقيب كرد و هنوز در فكر جريان دكان نانوايى بود كه ديد در مقابل بساط يك ميوه فروش ايستاد، آنجا هم مقدارى درنگ كرد و تا چشم ميوه فروش را دور ديد، دو عدد انار برداشت و زير جامهء خود پنهان كرد و راه افتاد. بر تعجب امام افزوده شد. تعجب امام آن وقت به منتهىٰ درجه رسيد كه ديد آن مرد رفت به سراغ يك نفر مريض و نانها و انارها را به او داد و راه افتاد. در اين وقت امام خود را به آن مرد رساند و اظهار داشت: «من امروز كار عجيبى از تو ديدم. » تمام جريان را برايش بازگو كرد و از او توضيح خواست. او نگاهى به قيافهء امام كرد و گفت: «خيال مىكنم تو جعفر بن محمدى. » . - بلى درست حدس زدى، من جعفر بن محمدم. - البته تو فرزند رسول خدايى و داراى شرافت نسب مىباشى، اما افسوس كه اين اندازه جاهل و نادانى. - چه جهالتى از من ديدى؟ . - همين پرسشى كه مىكنى از منتهاى جهالت است، معلوم مىشود كه يك حساب ساده را در كار دين نمىتوانى درك كنى، مگر نمىدانى كه خداوند در قرآن فرموده: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ اَمْثالِها» هر كار نيكى ده برابر پاداش دارد. باز قرآن فرموده: «وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزىٰ اِلاّ مِثْلَها» هر كار بد فقط يك برابر كيفر دارد. روى اين حساب پس من دو نان دزديدم دو خطا محسوب شد، دو انار هم دزديدم دو خطاى ديگر شد، مجموعا چهار خطا شد؛ اما از آن طرف آن دو نان و آن دو انار را در راه خدا دادم، در برابر هر كدام از آنها ده حسنه دارم، مجموعا چهل حسنه نصيب من مىشود. در اينجا يك حساب خيلى ساده نتيجهء مطلب را روشن مىكند و آن اينكه چون چهار را از چهل تفريق كنيم، سى و شش باقى مىماند. بنابراين من سى و شش حسنهء خالص دارم. و اين است آن حساب سادهاى كه گفتم تو از درك آن عاجزى. - خدا تو را مرگ بدهد. جاهل تويى كه به خيال خود اينطور حساب مىكنى. آيهء قرآن را مگر نشنيدهاى كه مىفرمايد: «اِنَّما يَتَقَبَّلُ اللّٰهُ مِنَ الْمُتَّقينَ» خدا فقط عمل پرهيزگاران را مىپذيرد. حالا يك حساب بسيار ساده كافى است كه تو را به اشتباهت واقف كند. تو به اقرار خودت چهار گناه مرتكب شدى، و چون مال مردم را به نام صدقه و احسان به ديگران دادى نه تنها حسنهاى ندارى، بلكه به عدد هر يك از آنها گناه ديگرى مرتكب شدى. پس چهار گناه ديگر بر چهار گناه اوّلى تو اضافه شد و مجموعا هشت گناه شد، هيچ حسنهاى هم ندارى. امام اين بيان را كرد و در حالى كه چشمان بهت زدهء او به صورت امام خيره شده بود او را رها كرد و برگشت. امام صادق وقتى اين داستان را براى دوستان نقل كرد، فرمود: «اين گونه تفسيرها و توجيههاى جاهلانه و زشت در امور دينى سبب مىشود كه عدهاى گمراه شوند و ديگران را هم گمراه سازند. » 1 _______________________________________ 1 . وسائل، ج 2/ص 57. |
||
۲۱ بهمن ۱۳۸۹
|
|
سخنى كه به ابوطالب نيرو داد | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
سخنى كه به ابوطالب نيرو داد رسول اكرم بدون آنكه اهميتى به پيشامدها بدهد با سرسختى عجيبى در مقابل قريش مقاومت مىكرد و راه خويش را به سوى هدفهايى كه داشت طى مىكرد؛ از تحقير و اهانت به بتها و كوتاه خواندن عقل بت پرستان و نسبت گمراهى و ضلالت دادن به پدران و اجداد آنها دريغ نمىكرد. اكابر قريش به تنگ آمدند، مطلب را با ابوطالب در ميان گذاشتند و از او خواهش كردند يا شخصا جلو برادرزادهاش را بگيرد يا آنكه بگذارد قريش مستقيما از جلو او بيرون آيند. ابوطالب با زبان نرم هر طور بود قريش را ساكت كرد. تا كار تدريجا بالا گرفت و براى قرشيان ديگر قابل تحمل نبود. در هر خانهاى سخن از محمد صلى اللّٰه عليه وآله بود و هر دو نفر كه به هم مىرسيدند، با نگرانى و ناراحتى سخنان و رفتار او را و اينكه از گوشه و كنار يكى يكى و يا گروه گروه به پيروان او ملحق مىشوند ذكر مىكردند. جاى معطلى نبود. همه متفق القول شدند كه هرطور هست بايد اين غائله كوتاه شود. تصميم گرفتند بار ديگر با ابوطالب در اين موضوع صحبت كنند و اين مرتبه جدىتر و مصممتر با او سخن بگويند. رؤسا و اكابر قريش نزد ابوطالب آمدند و گفتند: «ما از تو خواهش كرديم كه جلو برادرزادهات را بگيرى و نگرفتى. ما به خاطر پيرمردى و احترام تو قبل از آنكه مطلب را با تو در ميان بگذاريم متعرض او نشديم، ولى ديگر تحمل نخواهيم كرد كه او بر خدايان ما عيب بگيرد و بر عقلهاى ما بخندد و به پدران ما نسبت ضلالت و گمراهى بدهد. اين دفعه براى اتمام حجت آمدهايم، اگر جلو برادرزادهات را نگيرى ما ديگر بيش از اين رعايت احترام و پيرمردى تو را نمىكنيم و با تو و او هر دو وارد جنگ مىشويم تا يك طرف از پا درآيد. » . اين اولتيماتوم صريح، ابوطالب را بسى ناراحت كرد. هيچ وقت تا آن روز همچو سخنان درشتى از قريش نشنيده بود. معلوم بود كه ابوطالب تاب مقاومت و مبارزهء با قريش را ندارد و اگر بنا شود كار به جاى خطرناك بكشد، خودش و برادرزادهاش و همهء فاميل و بستگانش تباه خواهند شد. اين بود كه كسى نزد رسول اكرم فرستاد و موضوع را با او در ميان گذاشت و گفت: «حالا كه كار به اينجا كشيده، سكوت كن كه من و تو هر دو در خطر هستيم. » . رسول اكرم احساس كرد اولتيماتوم قريش در ابوطالب تأثير كرده؛ در جواب ابوطالب جملهاى گفت كه همهء سخنان قريش را از ياد ابوطالب برد، فرمود: «عمو جان! همين قدر بگويم كه اگر خورشيد را در دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارند كه دست از دعوت و فعاليت خود بردارم هرگز برنخواهم داشت، تا خداوند دين خود را آشكار كند يا آنكه خودم جان بر سر اين كار بگذارم. » . اين جمله را گفت و اشكهايش ريخت و از پيش ابوطالب حركت كرد. چند قدمى بيشتر نرفته بود كه به دستور ابوطالب برگشت. ابوطالب گفت: «حالا كه اينطور است، پس هرطور كه خودت مىدانى عمل كن. به خدا قسم تا آخرين نفس از تو دفاع خواهم كرد. » 1 ___________________________________________ 1 . سيرهءابن هشام، ج 1/ص 265. |
||
۲۲ بهمن ۱۳۸۹
|
|
دانشجوى بزرگسال | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
دانشجوى بزرگسال «سكّاكى» مردى فلزكار و صنعتگر بود، توانست با مهارت و دقت دواتى بسيار ظريف با قفلى ظريفتر بسازد كه لايق تقديم به پادشاه باشد. انتظار همه گونه تشويق و تحسين از هنر خود داشت. با هزاران اميد و آرزو آن را به پادشاه عرضه كرد. در ابتدا همان طورى كه انتظار مىرفت مورد توجه قرار گرفت، اما حادثهاى پيش آمد كه فكر و راه زندگى سكاكى را به كلى عوض كرد. در حالى كه شاه مشغول تماشاى آن صنعت بود و سكاكى هم سرگرم خيالات خويش، خبر دادند عالمى (اديب يا فقيهى) وارد مىشود. همينكه او وارد شد، شاه چنان سرگرم پذيرايى و گفتگوى با او شد كه سكاكى و صنعت و هنرش را يكباره از ياد برد. مشاهدهء اين منظره تحولى عميق در روح سكاكى به وجود آورد. دانست كه از اين كار تشويق و تقديرى كه مىبايست نمىشود و آنهمه اميدها و آرزوها بىموقع است. ولى روح بلندپرواز سكاكى آن نبود كه بتواند آرام بگيرد. حالا چه بكند؟ فكر كرد همان كارى را بكند كه ديگران كردند و از همان راه برود كه ديگران رفتند. بايد به دنبال درس و كتاب برود و اميدها و آرزوهاى گمشده را در آن راه جستجو كند. هرچند براى يك عاقل مرد كه دورهء جوانى را طى كرده، با طفلان نورس همدرس شدن و از مقدمات شروع كردن كار آسانى نيست، ولى چارهاى نيست، ماهى را هر وقت از آب بگيرند تازه است. از همه بدتر اينكه وقتى كه شروع به درس خواندن كرد، در خود هيچ گونه ذوق و استعدادى نسبت به اين كار نديد. شايد هم اشتغال چندين سالهء او به كارهاى فنى و صنعتى ذوق علمى و ادبى او را جامد كرده بود. ولى نه گذشتن سن و نه خاموش شدن استعداد، هيچ كدام نتوانست او را از تصميمى كه گرفته بود باز دارد. با جديت فراوان مشغول كار شد، تا اينكه اتفاقى افتاد: آموزگارى كه به او فقه شافعى مىآموخت، اين مسأله را به او تعليم كرد: «عقيدهء استاد اين است كه پوست سگ با دبّاغى پاك مىشود. » . سكاكى اين جمله را دهها بار پيش خود تكرار كرد تا در جلسهء امتحان خوب از عهده برآيد، ولى همينكه خواست درس را پس بدهد اينطور بيان كرد: «عقيدهء سگ اين است كه پوست استاد با دباغى پاك مىشود. » . خندهء حضار بلند شد. بر همه ثابت شد كه اين مرد بزرگسال كه پيرانه سر هوس درس خواندن كرده به جايى نمىرسد. سكاكى ديگر نتوانست در مدرسه و در شهر بماند، سر به صحرا گذاشت. جهان پهناور بر او تنگ شده بود. از قضا به دامنهء كوهى رسيد، متوجه شد كه از بلنديى قطره قطره آب روى صخرهاى مىچكد و در اثر ريزش مداوم، صخره را سوراخ كرده است. لحظهاى انديشيد و فكرى مانند برق از مغزش عبور كرد، با خود گفت: دل من هر اندازه غيرمستعد باشد از اين سنگ سختتر نيست. ممكن نيست مداومت و پشتكار بىاثر بماند. برگشت و آن قدر فعاليت و پشتكار به خرج داد تا استعدادش باز و ذوقش زنده شد. عاقبت يكى از دانشمندان كم نظير ادبيات گشت1 _________________________________________________ 1 . روضات الجنات، چاپ حاج سيد سعيد، صفحهء 747. |
||
۲۳ بهمن ۱۳۸۹
|
|
گياه شناس | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
گياه شناس معلمين «شارل دو لينه» در مدرسه، با كمال يأس و نوميدى، همه با هم اتفاق كردند كه به پدرش كه يك نفر كشيش بود پيشنهاد و نصيحت كنند بىجهت انتظار پيشرفت فرزندش را در كار تحصيل و درس خواندن نداشته باشد، زيرا هيچ گونه فهم و استعدادى در او مشاهده نمىشود؛ بهتر است يك كار دستى مناسبى براى فرزندش پيدا كند و به دنبال آن كار بفرستد. ولى پدر و مادر «لينه» روى علاقهء فراوان به فرزند، با همهء نوميدى و تأثر، وى را براى آموزش علم طب به دانشگاه روانه كردند. اما چون بضاعتى نداشتند فقط مبلغ اندكى براى خرج دوران تحصيل او پرداختند و اگر ترحم و كمك يك مرد نيكوكار كه در باغ دانشگاه با «لينه» آشنا شده بود نبود، فقر و تنگدستى او را از پا درمىآورد. «لينه» برخلاف ميل پدر و مادر، به رشتهاى كه او را به دنبال آن فرستاده بودند علاقهاى نداشت، به رشتهء گياه شناسى علاقهمند بود. او از كودكى گياهها را دوست مىداشت و اين خصلت را از پدرش به ارث برده بود. باغ پدرش از نباتات زيبا پوشيده بود، و از همان وقت كه «لينه» دوران كودكى را طى مىكرد، مادرش عادت كرده بود كه هر وقت او گريه و فرياد مىكند گلى به دستش دهد تا آرام گيرد. در خلال اوقاتى كه در دانشگاه طب تحصيل مىكرد، نوشتهء يك گياه شناس فرانسوى به دستش افتاد و علاقهمند شد در اسرار گياهها تعمق كند. در آن اوقات يكى از مسائل روز كه مورد توجه دانشمندان گياه شناس بود، طرز طبقه بندى صحيح گياهها و نباتات بود. لينه موفق شد يك نوع طبقه بندى خاصى بر مبناى تذكير و تأنيث گياهان ابتكار كند كه بسيار مورد توجه قرار گرفت. كتابى كه وى در اين زمينه منتشر ساخت موجب شد كه در همان دانشگاهى كه در آنجا تحصيل مىكرد براى وى در رشتهاى كه معلوم شد استعداد آن رشته را دارد مقامى دست و پا كنند، ولى حسادت ديگران مانع شد كه اين كار جامهء عمل بپوشد. لينه از موفقيت خود سرمست شد. اولين بار بود كه لذت موفقيت را مىچشيد. لذا به اين پيشامد اهميتى نداد و براى خود يك مأموريت علمى دست و پا كرد و آمادهء يك سفر طولانى براى تحقيق و مطالعه در طبيعت گرديد. از اسباب سفر يك جامه دان و مختصرى لباسهاى زير و يك ذره بين و مقدارى كاغذ برداشت، و تنها و پياده به راه افتاد. وى هفت هزار كيلومتر راه را با مواجههء مشكلات عجيب و شنيدنى طى كرد و با غنيمت بزرگى از معلومات و مطالعات مراجعت نمود و در سال 1735، يعنى سه سال بعد از آن جريان، چون ملاحظه كرد در وطن خويش سوئد جز كارهاى ناپايدار به دست نمىآيد، به هامبورگ رفت و در آنجا هنگام بازديد يكى از موزهها يكى از گنجينههاى خود را كه در اين سفر به دست آورده بود و به وجود آن بسيار مفتخر بود، به رئيس موزه نشان داد و آن يك مار آبى بود كه هفت سر داشت. اين سرها نه فقط شبيه سر مار بلكه مانند سر «راسو» بودند. قاضى محل از اين بازديدكنندهء نحس و شوم سخت خشمگين شد، امر داد تا او را اخراج كنند. لينه باز هم مسافرتهاى خود را ادامه داد و طى راه رسالهء دكتراى خود را در علم طب گذرانيد و حتى توانست كتاب خود را به نام «دستگاه طبيعت» در بين راه در «ليدن» به چاپ برساند. اين كتاب براى او شهرتى به وجود آورد و يكى از ثروتمندان آمستردام به او پيشنهاد كرد كه باغ زيبا و بى مانند او را اداره كند، و به اين طريق موفق شد لحظهاى به پاى خستهء خود استراحت بدهد. و از لطف حامى نيكوكار خود توانست كشور فرانسه را نيز بازديد كرده در جنگلهاى «مودون» به جمع آورى انواع گياهان آنجا مشغول شود. سرانجام درد غربت و علاقه به وطن او را گرفت و به سوئد كشور خودش باز گشت. وطن اين بار قدرش را دانست و افتخاراتى كه لازمهء نبوغ و پشتكار و ارادهء او بود به وى- كه يك روز معلمين مدرسه عذرش را خواسته بودند- عطا كرد1 ____________________________________ 1 . تاريخ علومپى يرروسو، صفحهء 382 و 383. |
||
۲۴ بهمن ۱۳۸۹
|
|
سخنور | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
سخنور دموستنس، خطيب و سياستمدار معروف يونان قديم، كه با ارسطو در يك سال متولد و در يك سال درگذشتهاند، از آغاز رشد و تميز و سالهاى نزديك بلوغ براى ايراد سخنرانى آماده مىشد، ولى نه براى آنكه واعظ و معلم اخلاق خوبى باشد، و نه براى آنكه بتواند در مجامع مهم و سخنرانيهاى سياسى و اجتماعى نطق ايراد كند، و نه براى آنكه در محاكم قضايى وكيل مدافع خوبى باشد، بلكه فقط به خاطر اينكه عليه كسانى كه وصى پدرش و سرپرست خودش در كودكى بودند و ثروت هنگفتى كه از پدرش به ارث مانده بود خورده بودند، در محكمه اقامهء دعوى كند. مدتى مشغول اين كار بود. از مال پدر چيزى به دستش نيامد، اما در سخنورى ورزيده شد و بر آن شد كه در مجامع عمومى سخن براند. در آغاز امر چندان سخنورى او مورد پسند واقع نشد، عيبهايى در سخنرانىاش چه از جنبههاى طبيعى مربوط به آواز و لهجه و كوتاه و بلندى نفس، و چه از جنبههاى فنى مربوط به انشاء و تعبير ديده مىشد ولى به كمك تشويق و ترغيب دوستان و با همت بلند و مجاهدت عظيم، همهء آن معايب را از بين برد. خانهاى زيرزمينى براى خود مهيا ساخت و تنها در آنجا مشغول تمرين خطابه شد. براى اصلاح لهجهء خود ريگ در دهان مىگرفت و به آواز بلند شعر مىخواند. براى اينكه نفسش قوّت بگيرد رو به بالا مىدويد يا منظومههاى مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، ج18، ص: 330 طولانى را يك نفس مىخواند. در برابر آئينه سخن مىگفت تا قيافهء خود را در آئينه ببيند و ژستها و اطوار خود را اصلاح كند. آنقدر به تمرين و ممارست ادامه داد تا يكى از بزرگترين سخنوران جهان گشت1 ___________________________________ 1 . آيين سخنورى، تأليف مرحوم محمدعلى فروغى، ج 2/ص 5 و 6. |
||
۲۵ بهمن ۱۳۸۹
|
|
ثمرهء سفر طائف | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
ثمرهء سفر طائف ابوطالب عموى رسول اكرم، و خديجه همسر مهربان آن حضرت به فاصلهء چند روز هر دو از دنيا رفتند و به اين ترتيب رسول اكرم بهترين پشتيبان و مدافع خويش را در بيرون خانه، يعنى ابوطالب، و بهترين مايهء دلدارى و انيس خويش را در داخل خانه، يعنى خديجه، در فاصلهء كمى از دست داد. وفات ابوطالب به همان نسبت كه بر رسول اكرم گران تمام شد، دست قريش را در آزار رسول اكرم بازتر كرد. هنوز از وفات ابوطالب چند روزى نگذشته بود كه هنگام عبور رسول اكرم از كوچه، ظرفى پر از خاكروبه روى سرش خالى كردند. خاك آلود به خانه برگشت. يكى از دختران آن حضرت (كوچكترين دخترانش، فاطمه سلام اللّٰه عليها) جلو دويد و سر و موى پدر را شستشو داد. رسول اكرم ديد كه دختر عزيزش اشك مىريزد، فرمود: «دختركم! گريه نكن و غصه نخور، پدر تو تنها نيست، خداوند مدافع او است. » . بعد از اين جريان، تنها از مكه خارج شد و به عزم دعوت و ارشاد قبيلهء «ثقيف» به شهر معروف و خوش آب و هوا و پر ناز و نعمت «طائف» در جنوب مكه كه ضمنا تفرّجگاه ثروتمندان مكه نيز بود رهسپار شد. از مردم طائف انتظار زيادى نمىرفت. مردم آن شهر پر ناز و نعمت نيز همان روحيهء مكيان را داشتند كه در مجاورت كعبه مىزيستند و از صدقهء سر بتها در زندگى مرفهى به سر مىبردند. ولى رسول اكرم كسى نبود كه به خود يأس و نوميدى راه بدهد و دربارهء مشكلات بينديشد. او براى ربودن دل يك صاحبدل و جذب يك عنصر مستعد، حاضر بود با بزرگترين دشواريها روبرو شود. وارد طائف شد. از مردم طائف همان سخنانى را شنيد كه قبلا از اهل مكه شنيده بود. يكى گفت: «هيچ كس ديگر در دنيا نبود كه خدا تو را مبعوث كرد؟ ! » ديگرى گفت: «من جامهء كعبه را دزديده باشم اگر تو پيغمبر خدا باشى. » سومى گفت: «اصلا من حاضر نيستم يك كلمه با تو هم سخن شوم. » و از اين قبيل سخنان. نه تنها دعوت آن حضرت را نپذيرفتند، بلكه از ترس اينكه مبادا در گوشه وكنار افرادى پيدا شوند و به سخنان او گوش بدهند، يك عده بچه و يك عده اراذل و اوباش را تحريك كردند تا آن حضرت را از طائف اخراج كنند. آنها هم با دشنام و سنگ پراكندن او را بدرقه كردند. رسول اكرم در ميان سختيها و دشواريها و جراحتهاى فراوان از طائف دور شد و خود را به باغى در خارج طائف رساند كه متعلق به عتبه و شيبه، دو نفر از ثروتمندان قريش، بود و اتفاقا خودشان هم در آنجا بودند. آن دو نفر از دور شاهد و ناظر احوال بودند و در دل خود از اين پيشامد شادى مىكردند. بچهها و اراذل و اوباش طائف برگشتند. رسول اكرم در سايهء شاخههاى انگور، دور از عتبه و شيبه نشست تا دمى استراحت كند. تنها بود، او بود و خداى خودش. روى نياز به درگاه خداى بىنياز كرد و گفت: «خدايا! ضعف و ناتوانى خودم و بسته شدن راه چاره و استهزاء و سخريهء مردم را به تو شكايت مىكنم. اى مهربانترين مهربانان! تويى خداى زيردستان و خوارشمرده شدگان، تويى خداى من، مرا به كه وا مىگذارى؟ به بيگانهاى كه به من اخم كند، يا دشمنى كه او را بر من تفوق دادهاى؟ خدايا اگر آنچه بر من رسيد، نه از آن راه است كه من مستحق بودهام و تو بر من خشم گرفتهاى، باكى ندارم، ولى ميدان سلامت و عافيت بر من وسيعتر است. پناه مىبرم به نور ذات تو كه تاريكيها با آن روشن شده و كار دنيا و آخرت با آن راست گرديده است از اينكه خشم خويش بر من بفرستى يا عذاب خودت را بر من نازل گردانى. من بدانچه مىرسد خشنودم تا تو از من خشنود شوى. هيچ گردشى و تغييرى و هيچ نيرويى در جهان نيست مگر از تو و به وسيلهء تو. » عتبه و شيبه در عين اينكه از شكست رسول خدا خوشحال بودند، به ملاحظهء قرابت و حس خويشاوندى، «عداس» غلام مسيحى خود را كه همراهشان بود دستور دادند تا يك طبق انگور پر كند و ببرد جلو آن مردى كه در آن دور در زير سايهء شاخههاى انگور نشسته بگذارد و زود برگردد. «عداس» انگورها را آورد و گذاشت و گفت: «بخور! » رسول اكرم دست دراز كرد و قبل از آنكه دانهء انگور را به دهان بگذارد، كلمهء مباركهء «بسم اللّٰه» را بر زبان راند. اين كلمه تا آن روز به گوش عداس نخورده بود. اولين مرتبه بود كه آن را مىشنيد. نگاهى عميق به چهرهء رسول اكرم انداخت و گفت: «اين جمله معمول مردم اين منطقه نيست، اين چه جملهاى بود؟ » . رسول اكرم: «عداس! اهل كجايى؟ و چه دينى دارى؟ » . - من اصلا اهل نينوايم و نصرانى هستم. - اهل نينوا، اهل شهر بندهء صالح خدا يونس بن متى؟ . - عجب! تو در اينجا و در ميان اين مردم از كجا اسم يونس بن متى را مىدانى؟ در خود نينوا وقتى كه من آنجا بودم ده نفر پيدا نمىشد كه اسم «متى» پدر يونس را بداند. - يونس برادر من است. او پيغمبر خدا بود، من نيز پيغمبر خدايم. عتبه و شيبه ديدند عداس همچنان ايستاده و معلوم است كه مشغول گفتگو است. دلشان فرو ريخت، زيرا از گفتگوى اشخاص با رسول اكرم بيش از هر چيزى بيم داشتند. يك وقت ديدند كه عداس افتاده و سر و دست و پاى رسول خدا را مىبوسد. يكى به ديگرى گفت: «ديدى غلام بيچاره را خراب كرد! » 1 __________________________________________ 1 . سيرهءابن هشام، ج 1/ص 419- 421. |
||
۲۶ بهمن ۱۳۸۹
|
|
ابواسحق صابى | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
ابواسحق صابى ابواسحق صابى از فضلا و نويسندگان معروف قرن چهارم هجرى است. مدتى در دربار خليفهء عباسى و مدتى در دربار عزالدولهء بختيار (از آل بويه) مستوفى بود. ابواسحق داراى كيش «صابى» بود كه به اصل «توحيد» ايمان دارند ولى به اصل «نبوت» معتقد نيستند. عزالدولهء بختيار سعى فراوان كرد بلكه بتواند ابواسحق را راضى كند كه اسلام اختيار كند، اما ميسر نشد. ابواسحق در ماه رمضان به احترام مسلمانان روزه مىگرفت، و از قرآن كريم زياد حفظ داشت. در نامهها و نوشتههاى خويش از قرآن زياد اقتباس مىكرد. ابواسحق مردى فاضل و نويسنده و اديب و شاعر بود و با سيد شريف رضى- كه نابغهء فضل و ادب بود- دوست و رفيق بودند. ابواسحق در حدود سال 384 هجرى از دنيا رفت و سيد رضى قصيدهاى عالى در مرثيهء وى سرود كه مضمون سه شعر آن اين است: «آيا ديدى چه شخصيتى را روى چوبهاى تابوت حركت دادند؟ و آيا ديدى چگونه شمع محفل خاموش شد؟ . «كوهى فرو ريخت كه اگر اين كوه به دريا ريخته بود دريا را به هيجان مىآورد و سطح آن را كف آلود مىساخت. «من قبل از آنكه خاك، تو را در برگيرد باور نمىكردم كه خاك مىتواند روى كوههاى عظيم را بپوشاند. » 1 بعدها بعضى از كوته نظران سيد را مورد ملامت و شماتت قرار دادند كه كسى مثل تو كه ذريهء پيغمبر است شايسته نبود كه مردى صابى مذهب را كه منكر شرايع و اديان بود مرثيه بگويد و از مردن او اظهار تأسف كند. سيد گفت: «من به خاطر علم و فضلش او را مرثيه گفتم. درحقيقت علم و فضيلت را مرثيه گفتهام. » 2 ________________________________________ 1 .ارأيت من حملوا على الاعوادارأيت كيف خبا ضياء النادى "جبل هوى لو خر فى البحر اعتدىمن ثقله متتابع الازباد "ما كنت اعلم قبل حطك فى الثرىان الثرى تعلو على الاطواد 2 . وفيات الاعيانابن خلّكان، ج 1/ص 36؛ والكنىٰ والالقابمحدث قمى، ج 2/ص 365، ذيل عنوان «الصابى» . |
||
۲۷ بهمن ۱۳۸۹
|
این عنوان قفل شده است!
|
شما میتوانید مطالب را بخوانید. |
شما نمیتوانید عنوان جدید باز کنید. |
شما نمیتوانید به عنوانها پاسخ دهید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را حذف کنید. |
شما نمیتوانید نظرسنجی اضافه کنید. |
شما نمیتوانید در نظرسنجیها شرکت کنید. |
شما نمیتوانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید. |
شما نمیتوانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید. |