در حال دیدن این عنوان: |
۹ کاربر مهمان
|
این عنوان قفل شده است!
|
|
|
تصميم ناگهانى | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
تصميم ناگهانى وقتى كه به هارون الرشيد خبر دادند كه صفوان «كاروانچى» كاروان شتر را يكجا فروخته است و بنابراين براى حمل خيمه و خرگاه خليفه در سفر حج بايد فكر ديگرى كرد سخت در شگفت ماند؛ در انديشه فرو رفت كه فروختن تمام كاروان شتر، خصوصا پس از آنكه با خليفه قرارداد بسته است كه حمل و نقل وسائل و اسباب سفر حج را به عهده بگيرد، عادى نيست؛ بعيد نيست فروختن شتران با موضوع قرارداد با ما بستگى داشته باشد. صفوان را طلبيد و به او گفت. - شنيدهام كاروان شتر را يكجا فروختهاى. - بلى يا اميرالمؤمنين! . - چرا؟ . - پير و ازكارمانده شدهام، خودم كه از عهده برنمى آيم، بچهها هم درست در فكر نيستند، ديدم بهتر است كه بفروشم. » . - راستش را بگو چرا فروختى؟ . - همين بود كه به عرض رساندم. - اما من مىدانم چرا فروختى. حتما موسى بن جعفر از موضوع قراردادى كه براى حمل و نقل اسباب و اثاث ما بستى آگاه شده و تو را از اين كار منع كرده، او به تو دستور داده شتران را بفروشى. علت تصميم ناگهانى تو اين است. هارون آنگاه با لحنى خشونت آميز و آهنگى خشم آلود گفت: «صفوان! اگر سوابق و دوستيهاى قديم نبود، سرت را از روى تنهات برمىداشتم. » . هارون خوب حدس زده بود. صفوان هرچند از نزديكان دستگاه خليفه به شمار مىرفت و سوابق زيادى در دستگاه خلافت خصوصا با شخص خليفه داشت، اما او از اخلاص كيشان و پيروان و شيعيان اهل بيت بود. صفوان پس از آنكه پيمان حمل و نقل اسباب سفر حج را با هارون بست، روزى با امام موسى بن جعفر عليه السلام برخورد كرد، امام به او فرمود: «صفوان! همه چيز تو خوب است جز يك چيز. » . - آن يك چيز چيست يا ابن رسول اللّٰه؟ . - اينكه شترانت را به اين مرد كرايه دادهاى! . - يا ابن رسول اللّٰه من براى سفر حرامى كرايه ندادهام. هارون عازم حج است، براى سفر حج كرايه دادهام. بعلاوه خودم همراه نخواهم رفت، بعضى از كسان و غلامان خود را همراه مىفرستم. - صفوان! يك چيز از تو سؤال مىكنم. - بفرماييد يا ابن رسول اللّٰه. - تو شتران خود را به او كرايه دادهاى كه آخر كار كرايه بگيرى. او شتران تو را خواهد برد و تو هم اجرت مقرر را از او طلبكار خواهى شد. اينطور نيست؟ . - چرا يا ابن رسول اللّٰه. - آيا آن وقت تو دوست ندارى كه هارون لااقل اين قدر زنده بماند كه طلب تو را بدهد؟ . - چرا ياابن رسول اللّٰه. - هركس به هر عنوان دوست داشته باشد ستمگران باقى بمانند جزء آنها محسوب خواهد شد، و معلوم است هركس جزء ستمگران محسوب گردد در آتش خواهد رفت. . بعد از اين جريان بود كه صفوان تصميم گرفت يكجا كاروان شتر را بفروشد، هرچند خودش حدس مىزد ممكن است اين كار به قيمت جانش تمام شود1 ____________________________________ 1 . سفينة البحار، ج 2، مادهء «ظلم» . |
||
۱۰ اسفند ۱۳۸۹
|
|
پول با بركت | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
پول با بركت على بن ابى طالب از طرف پيغمبر اكرم مأمور شد به بازار برود و پيراهنى براى پيغمبر بخرد. رفت و پيراهنى به دوازده درهم خريد و آورد. رسول اكرم پرسيد: «اين را به چه مبلغ خريدى؟ » . - به دوازده درهم. - اين را چندان دوست ندارم، پيراهنى ارزانتر از اين مىخواهم، آيا فروشنده حاضر است پس بگيرد؟ . - نمىدانم يا رسول اللّٰه. - برو ببين حاضر مىشود پس بگيرد؟ . على پيراهن را با خود برداشت و به بازار برگشت. به فروشنده فرمود: «پيغمبر خدا پيراهنى ارزانتر از اين مىخواهد، آيا حاضرى پول ما را بدهى و اين پيراهن را پس بگيرى؟ » . فروشنده قبول كرد و على پول را گرفت و نزد پيغمبر آورد. آنگاه رسول اكرم و على با هم به طرف بازار راه افتادند. در بين راه چشم پيغمبر به كنيزكى افتاد كه گريه مىكرد. پيغمبر نزديك رفت و از كنيزك پرسيد: «چرا گريه مىكنى؟ » - اهل خانه به من چهار درهم دادند و مرا براى خريد به بازار فرستادند؛ نمىدانم چطور شد پولها گم شد. اكنون جرئت نمىكنم به خانه برگردم. رسول اكرم چهار درهم از آن دوازده درهم را به كنيزك داد و فرمود: «هرچه مىخواستى بخرى بخر و به خانه برگرد. » و خودش به طرف بازار رفت و جامهاى به چهار درهم خريد و پوشيد. در مراجعت برهنهاى را ديد، جامه را از تن كند و به او داد. دومرتبه به بازار رفت و جامهاى ديگر به چهار درهم خريد و پوشيد و به طرف خانه راه افتاد. در بين راه باز همان كنيزك را ديد كه حيران و نگران و اندوهناك نشسته است، فرمود: «چرا به خانه نرفتى؟ » . - يا رسول اللّٰه خيلى دير شده، مىترسم مرا بزنند كه چرا اينقدر دير كردى. - بيا با هم برويم، خانهتان را به من نشان بده، من وساطت مىكنم كه مزاحم تو نشوند. رسول اكرم به اتفاق كنيزك راه افتاد. همينكه به پشت در خانه رسيدند كنيزك گفت: «همين خانه است. » رسول اكرم از پشت در با آواز بلند گفت: «اى اهل خانه سلام عليكم. » . جوابى شنيده نشد. بار دوم سلام كرد، جوابى نيامد. سومين بار سلام كرد، جواب دادند: «السلام عليك يا رسول اللّٰه و رحمة اللّٰه و بركاته. » . - چرا اول جواب نداديد؟ آيا آواز مرا نمىشنيديد؟ . - چرا، همان اول شنيديم و تشخيص داديم كه شماييد. - پس علت تأخير چه بود؟ . - يا رسول اللّٰه! خوشمان مىآمد سلام شما را مكرر بشنويم، سلام شما براى خانهء ما فيض و بركت و سلامت است. - اين كنيزك شما دير كرده، من اينجا آمدم از شما خواهش كنم او را مؤاخذه نكنيد. - يا رسول اللّٰه! به خاطر مقدم گرامى شما اين كنيز از همين ساعت آزاد است. پيامبر گفت: «خدا را شكر، چه دوازده درهم پربركتى بود، دو برهنه را پوشانيد و يك برده را آزاد كرد! » 1 __________________________________________ 1 . بحارالانوار، جلد 6، باب «مكارم اخلاقه و سيره و سننه» . |
||
۱۱ اسفند ۱۳۸۹
|
|
گرانى ارزاق | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
گرانى ارزاق نرخ گندم و نان روز به روز در مدينه بالا مىرفت. نگرانى و وحشت بر همهء مردم مستولى شده بود. آن كس كه آذوقهء سال را تهيه نكرده بود در تلاش بود كه تهيه كند، و آن كس كه تهيه كرده بود مواظب بود آن راحفظ كند. در اين ميان مردمى هم بودند كه به واسطهء تنگدستى مجبور بودند روز به روز آذوقهء خود را از بازار بخرند. امام صادق عليه السلام از «معتب» وكيل خرج خانهء خود پرسيد: «ما امسال در خانه گندم داريم؟ » . - بلى ياابن رسول اللّٰه! به قدرى كه چندين ماه را كفايت كند گندم ذخيره داريم. - آنها را به بازار ببر و در اختيار مردم بگذار و بفروش. - يا ابن رسول اللّٰه! گندم در مدينه ناياب است، اگر اينها را بفروشيم ديگر خريدن گندم براى ما ميسر نخواهد شد. - همين است كه گفتم، همه را دراختيار مردم بگذار و بفروش. معتب دستور امام را اطاعت كرد، گندمها را فروخت و نتيجه را گزارش داد. امام به او دستور داد: «بعد از اين نان خانهء مرا روزبه روز از بازار بخر. نان خانهء من نبايد با نانى كه در حال حاضر تودهء مردم مصرف مىكنند تفاوت داشته باشد. نان خانهء من بايد بعد از اين نيمى گندم باشد و نيمى جو. من بحمداللّٰه توانايى دارم كه تا آخر سال خانهء خود را با نان گندم به بهترين وجهى اداره كنم، ولى اين كار را نمىكنم تا در پيشگاه الهى مسألهء «اندازه گيرى معيشت» را رعايت كرده باشم. » 1 ____________________________________ 1 . «احب يرانى اللّٰه قد احسنت تقديرالمعيشة» : بحارالانوار، جلد 11، چاپ كمپانى، صفحهء 121. |
||
۱۲ اسفند ۱۳۸۹
|
|
قرق حمام | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
قرق حمام راه و روش جبارانهء خلفاى اموى و بعد از آنها خلفاى عباسى در ساير طبقات مردم اثر كرده بود. مردم تدريجا راه و رسمى كه اسلام براى زندگى و معاشرت معين كرده بود از ياد مىبردند، سيرت و رفتار ساده و برادرانهء رسول اكرم و على مرتضى و نيكان صحابه از خاطرها محو مىشد. مردم آنچنان به راه و روش جبارانهء خلفا خو گرفته بودند كه كم كم احساس زشتى هم نسبت به آن نمىكردند. امام صادق عليه السلام روزى خواست به حمام برود. صاحب حمام طبق سنت و عادت معمول كه در مورد محترمين و شخصيتها رايج شده بود عرض كرد: «اجازه بده حمام را برايت قرق كنم. » . - نه، لازم نيست. - چرا؟ ! . - «مؤمن سبكبارتر از اين حرفها است. » 1 ___________________________________ 1 . «الؤمن اخفّ مؤونة من ذلك» : بحارالانوار، ج 11/ص 117. |
||
۱۳ اسفند ۱۳۸۹
|
|
مضيقهء بی آبى | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
مضيقهء بی آبى معاوية بن ابى سفيان در حدود شانزده سال بود كه به عنوان امارت در شام حكومت مىكرد و بدون آنكه به احدى اظهار كند، مقدمات خلافت را براى خويش فراهم مىساخت. از هر فرصتى براى منظورى كه در دل داشت استفاده مىكرد. بهترين بهانه براى اينكه از حكومت مركزى سرپيچى كند و داعيهء خلافت را آشكار نمايد، موضوع كشته شدن عثمان بود. او در زمان حيات عثمان به استغاثههاى عثمان پاسخ مساعد نداد و تقاضاها و استمدادهاى عثمان را نشنيده و نديده گرفت، اما منتظر بود عثمان كشته شود و قتل وى را بهانهء كار خود قرار دهد. عثمان كشته شد و معاويه فورأ درصدد بهره بردارى برآمد. از سوى ديگر مردم پس از قتل عثمان دور على را كه به جهات مختلفى از رفتن زير بار خلافت امتناع مىكرد گرفتند و با او بيعت كردند. على پس از آنكه ديد مسؤوليت رسما متوجه اوست، قبول كرد و خلافت رسمىاش در مدينه كه مركز و دارالخلافهء آن روز بود اعلام شد. همهء استانهاى كشور پهناور اسلامى آن روز اطاعتش را گردن نهادند، به استثناى شام و سوريه كه در اختيار معاويه بود. معاويه از اطاعت حكومت مركزى سرپيچى كرد و آن را متهم ساخت به اين كه كشندگان عثمان را پناه داده است و خود آمادهء اعلام استقلال شام و سوريه شد و سپاهى انبوه از شاميان فراهم كرد. على عليه السلام بعد از فيصله دادن كار اصحاب جمل متوجه معاويه شد. نامههايى با معاويه رد و بدل كرد، اما نامههاى على در دل سياه معاويه اثر نكرد. دو طرف با سپاهى انبوه به سوى يكديگر حركت كردند. ابوالاعور سلمى پيشاپيش لشكر معاويه با گروهى از پيشاهنگان حركت مىكرد، و مالك اشتر نخعى با گروهى از لشكريان على به عنوان پيشاهنگ و مقدمة الجيش سپاه على حركت مىكرد. دو دستهء پيشاهنگ در كنار فرات به يكديگر سيدند. مالك اشتر از طرف على مجاز نبود جنگ را شروع كند، اما ابوالاعور براى اينكه زهرچشمى بگيرد حملهء سختى كرد. حملهء او از طرف مالك و همراهانش دفع شد و شاميان سخت به عقب رانده شدند. ابوالاعور براى اينكه كار را از راه ديگر بر حريف سخت بگيرد، خود را به محل «شريعه» ، يعنى آن نقطهء شيبدار كنار فرات كه دو طرف مىبايست از آنجا آب بردارند، رساند. نيزه داران و تيراندازان خود را مأمور كرد تا آن نقطه را حفظ كنند و مانع ورود مالك و يارانش بشوند. طولى نكشيد كه خود معاويه با سپاه انبوهش رسيد و از پيشدستى ابوالاعور خشنود شد. معاويه براى اطمينان بيشتر عدهاى بر نفرات ابوالاعور افزود. اصحاب على در مضيقهء بىآبى قرار گرفتند. شاميان عموما از پيش آمدن اين فرصت خوشحال بودن دو معاويه با مسرت اظهار داشت: «اين اولين پيروزى است» . تنها عمرو بن العاص، معاون و مشاور مخصوص معاويه، اين كار را مصلحت نمىديد. از آن سو على عليه السلام خودش رسيد و از ماجرا آگاه شد. نامهاى به وسيلهء يكى از بزرگان يارانش به نام صعصعة به معاويه نوشت و يادآور شد: «ما آمدهايم به اينجا اما ميل نداريم حتى الامكان جنگى رخ دهد و ميان مسلمانان برادركشى واقع شود. اميدواريم بتوانيم با مذاكرات اختلافات را حل كنيم، ولى مىبينم تو و پيروانت قبل از هر چيز اسلحه به كار بردهايد، بعلاوه جلوى آب را بر ياران من گرفتهايد. دستور بده از اين كار دست بردارند، تا مذاكرات آغاز گردد. البته اگر تو به چيزى جز جنگ راضى نشوى، من ترس و ابايى ندارم. » اين نامه به دست معاويه رسيد. با مشاورين خود در اطراف اين موضوع مشورت كرد. عموما نظرشان اين بود: فرصت خوبى به دست آمده، بايد استفاده كرد و به اين نام نبايد ترتيب اثر داد. تنها عمرو بن العاص نظر مخالف داشت، گفت اشتباه مىكنيد، على و اصحابش چون در نظر ندارند در كار جنگ و خونريزى پيشدستى كنند فعلا سكوت كردهاند وبه وسيلهء نامه خواستهاند شما را از كارتان منصرف كنند. خيال نكنيد كه اگر شما به اين نامه ترتيب اثر نداديد و آنها را همچنان در مضيقهء بىآبى گذاشتيد، آنان عقب نشينى مىكنند. آن وقت است كه دست به قبضهء شمشير خواهند برد و از پاى نخواهند نشست تا شما را با رسوايى از اطراف فرات دور كنند. اما عقيدهء اكثريت مشاورين اين بود كه مضيقهء بىآبى دشمن را از پاى درخواهد آورد و آنها را مجبور به هزيمت خواهد كرد. معاويه شخصا نيز با اين عقيده همراه بود. اين شورا به پايان رسيد. صعصعة براى جواب نامه به معاويه مراجعه كرد. معاويه كه در نظر داشت از جواب دادن شانه خالى كند گفت: «بعدا جواب خواهم داد. ضمنا دستور داد تا سربازان محافظ آب كاملا مراقب باشند و مانع ورود و خروج سپاهيان على شوند. على عليه السلام از اين پيشامد كه اميد هرگونه حسن نيتى را در جبههء مخالف بكلى از بين مىبرد و راهى براى حل مشكلات به وسيلهء مذاكرات باقى نمىگذاشت، سخت ناراحت شد. راه را منحصر به اعمال زور و دست بردن به اسلحه ديد. در مقابل سپاه خويش آمد و خطابهاى كوتاه، اما مهيج و شورانگيز، به اين مضمون انشاء كرد: «اينان ستمگرى آغاز كردند، در ستيزه را گشودند و با روش خصمانه شما را پذيره شدند. اينان مانند گرسنهاى كه غذا مىطلبد، جنگ و خونريزى مىطلبند. جلوى آب آشاميدنى را بر شما گرفتهاند. اكنون يكى از دو راه را بايد انتخاب كنيد، راه سومى نيست: يا تن به ذلت و محروميت بدهيد و همچنان تشنه بمانيد، يا شمشيرها را از خون پليد اينان سيراب كنيد تا خودتان از آب گوارا سيراب شويد. زنده بودن اين است كه غالب و فاتح باشيد هر چند به بهاى مردن تمام شود، و مردن اين است كه مغلوب و زيردست باشيد هرچند زنده بمانيد. همانا معاويه گروهى گمراه و بدبخت را گرد خويش جمع كرده و از جهالت و بىخبرى آنها استفاده مىكند، تا آنجا كه آن بدبختها گلوهاى خودشان را هدف تير مرگ قرار دادهاند. » 1 اين خطابهء مهيج جنبش عجيبى در سپاهيان على به وجود آورد. خونشان را به جوش آورد. آمادهء كارزار شدند و با يك حملهء سنگين دشمن را تا فاصلهء زيادى عقب راندند و «شريعه» را تصاحب كردند. در اين وقت عمرو بن العاص كه پيش بينىاش به وقوع پيوسته بود، به معاويه گفت: «حالا اگر على و سپاهيانش معاملهء به مثل كنند و با تو همان كنند كه تو با آنها كردى، چه خواهى كرد؟ آيا مىتوانى بار ديگر «شريعه» را از آنها بگيرى؟ » . معاويه گفت: «به عقيدهء تو على اكنون با ما چگونه رفتار خواهد كرد؟ » . گفت: «به عقيدهء من على معاملهء به مثل نخواهد كرد و ما را در مضيقهء بيآبى نخواهد گذاشت. او براى چنين كارها نيامده است. » . از آن سو سپاهيان على بعد از آنكه ياران معاويه را از شريعه دور كردند از على خواستند اجازه بدهد مانع آب برداشتن ياران معاويه بشوند. فرمود: «مانع آنها نشويد، من به اين گونه كارها كه روش جاهلان است دست نمىزنم. من از اين فرصت استفاده مىكنم و مذاكرات خود را با آنها براساس كتاب خدا آغاز مىكنم. اگر پيشنهادها و صلاح انديشيهاى من پذيرفته شد كه چه بهتر، و اگر پذيرفته نشد با آنها مىجنگم، اما جوانمردانه، نه از راه بستن آب به روى دشمن. من هرگز دست به چنين كارها نخواهم زد و كسى را در مضيقهء بىآبى نخواهم گذاشت. » . آن روز شام نشده بود كه سپاهيان على و سپاهيان معاويه با يكديگر مىآمدند و آب برمىداشتند و كسى متعرض سپاهيان معاويه نمىشد2 ___________________________________ 1 . «قد استطعموكم القتال فاقروا على مذلة و تأخير محلة، او رووا السيوف من الدماء ترووا من الماء، فالموت فى حياتكم مقهورين و الحياة فى موتكم قاهرين. الا و ان معاوية قاد لمة من الغواة و عمس عليهم اخبر حتى جعلوا نحورهم اغراض المنيه» : نهج البلاغه، خطبهء 51. 2 . شرح نهج البلاغهءابن ابى الحديد، خطبهء 51، جلد 1، چاپ بيروت، صفحات 419- 428. |
||
۱۴ اسفند ۱۳۸۹
|
|
شكايت از روزگار | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
شكايت از روزگار مفضل بن قيس سخت در فشار زندگى واقع شده بود. فقر و تنگدستى، قرض و مخارج زندگى او را آزار مىداد. يك روز در محضر امام صادق لب به شكايت گشود و بيچارگيهاى خود را مو به مو تشريح كرد: «فلان مبلغ قرض دارم، نمىدانم چه جور ادا كنم. فلان مبلغ خرج دارم و راه درآمدى ندارم. بيچاره شدم، متحيرم، گيج شدهام. به هر در بازى مىروم به رويم بسته مىشود. . . » در آخر از امام تقاضا كرد دربارهاش دعايى بفرمايد و از خداوند متعال بخواهد گره از كار فروبستهء او بگشايد. امام صادق به كنيزكى كه آنجا بود فرمود: «برو آن كيسهء اشرفى كه منصور براى ما فرستاده بياور. » كنيزك رفت و فوراً كيسهء اشرفى را حاضر كرد. آنگاه به مفضل بن قيس فرمود: «در اين كيسه چهارصد دينار است و كمكى است براى زندگى تو. » . - مقصودم از آنچه در حضور شما گفتم اين نبود، مقصودم فقط خواهش دعا بود. » . - «بسيار خوب، دعا هم مىكنم. اما اين نكته را به تو بگويم، هرگز سختيها و بيچارگيهاى خود را براى مردم تشريح نكن، اولين اثرش اين است كه وانمود مىشود تو در ميدان زندگى زمين خوردهاى و از روزگار شكست يافتهاى. در نظرها كوچك مىشوى، شخصيت و احترامت از ميان مىرود. » 1 _______________________________________ 1 . «لا تخبر الناس بكل ما انت فيه فتهون عليهم. » : بحارالانوار، ج 11/ص 114. |
||
۱۵ اسفند ۱۳۸۹
|
|
عتاب استاد | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
عتاب استاد سيد جواد عاملى، فقيه معروف، صاحب كتاب مفتاح الكرامة، شب مشغول صرف شام بود كه صداى در را شنيد. وقتى كه فهميد پيشخدمت استادش سيد مهدى بحرالعلوم دم در است با عجله به طرف در دويد. پيشخدمت گفت: «حضرت استاد شما را الآن احضار كرده است. شام جلو ايشان حاضر است اما دست به سفره نخواهند برد تا شما برويد. » . جاى معطلى نبود. سيد جواد بدون آنكه غذا را به آخر برساند، با شتاب تما به خانهء سيد بحرالعلوم رفت. تا چشم استاد به سيد جواد افتاد، با خشم و تغير بى سابقهاى گفت: «سيد جواد! از خدا نمىترسى، از خدا شرم نمىكنى؟ ! » . سيد جواد غرق حيرت شد، كه چه شده و چه حادثهاى رخ داده؟ ! تاكنون سابقه نداشته اينچنين مورد عتاب قرار بگيرد. هرچه به مغز خود فشار آورد تا علت را بفهمد ممكن نشد. ناچار پرسيد: «ممكن است حضرت استاد بفرمايند تقصير اينجانب چه بوده است؟ » . «هفت شبانه روز است فلان شخص همسايهات و عائلهاش گندم و برنج گيرشان نيامده. در اين مدت از بقال سر كوچه خرماى زاهدى نسيه كرده و با آن به سر بردهاند. امروز كه رفته است تا باز خرما بگيرد، قبل از آنكه اظهار كند، بقال گفته نسيهء شما زياد شده است. او هم بعد از شنيدن اين جمله خجالت كشيده تقاضاى نسيه كند، دست خالى به خانه برگشته است و امشب خودش و عائلهاش بىشام ماندهاند. » . - به خدا قسم من از اين جريان بىخبر بودم، اگر مىدانستم به احوالش رسيدگى مىكردم. » . - همهء داد و فريادهاى من براى اين است كه تو چرا از احوال همسايهات بىخبر ماندهاى؟ چرا هفت شبانه روز آنها به اين وضع بگذرانند و تو نفهمى؟ اگر باخبر بودى و اقدام نمىكردى كه تو اصلا مسلمان نبودى، يهودى بودى. » . - مىفرماييد چه كنم؟ . - پيشخدمت من اين مجمعهء غذا را برمىدارد، همراه هم تا دم در منزل آن مرد برويد، دم در پيشخدمت برگردد و تو در بزن و از او خواهش كن كه امشب با هم شام صرف كنيد. اين پول را هم بگير و زير فرش يا بورياى خانهاش بگذار، و از اينكه دربارهء او كه همسايهء تو است كوتاهى كردهاى معذرت بخواه. سينى را همان جا بگذار و برگرد. من اينجا نشستهام و شام نخواهم خورد تا تو برگردى و خبر آن مرد مؤمن را براى من بياورى. پيشخدمت سينى بزرگ غذا را كه انواع غذاهاى مطبوع در آن بود برداشت و همراه سيد جواد روانه شد. دم در پيشخدمت برگشت و سيد جواد پس از كسب اجازه وارد شد. صاحبخانه پس از استماع معذرت خواهى سيدجواد و خواهش او دست به سفره برد. لقمهاى خورد و غذا را مطبوع يافت. حس كرد كه اين غذا دست پخت خانهء سيدجواد، كه عرب بود، نيست، فوراً از غذا دست كشيد و گفت: «اين غذا دست پخت عرب نيست، بنابراين از خانهء شما نيامده. تا نگويى اين غذا از كجاست من دست دراز نخواهم كرد. » . آن مرد خوب حدس زده بود. غذا در خانهء بحرالعلوم ترتيب داده شده بود. آنها ايرانى الاصل و اهل بروجرد بودند و غذا غذاى عرب نبود. سيدجواد هرچه اصرار كرد كه تو غذا بخور، چه كار دارى كه اين غذا در خانهء كى ترتيب داده شده، آن مرد قبول نكرد و گفت: «تا نگويى دست دراز نخواهم كرد. » سيد جواد چارهاى نديد، ماجرا را از اول تا آخر نقل كرد. آن مرد بعد از شنيدن ماجرا غذا را تناول كرد، اما سخت در شگفت مانده بود. مىگفت: «من راز خودم را به احدى نگفتهام، از نزديكترين همسايگانم پنهان داشتهام، نمىدانم سيد از كجا مطلع شده است! » 1 سرّ خدا كه عارف سالك به كس نگفتدر حيرتم كه باده فروش از كجا شنيد؟ ! ____________________________________________ 1 . الكنى والالقاب، محدث قمى، ج 2/ص 62. |
||
۱۶ اسفند ۱۳۸۹
|
|
افطارى | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
افطارى انس بن مالك سالها در خانهء رسول خدا خدمتكار بود و تا آخرين روز حيات رسول خدا اين افتخار را داشت. او بيش از هركس ديگر به اخلاق و عادات شخصى رسول اكرم آشنا بود. آگاه بود كه رسول اكرم در خوراك و پوشاك چقدر ساده و بى تكلف زندگى مىكند. در روزهايى كه روزه مىگرفت همهء افطارى و سحرى او عبارت بود از مقدارى شير يا شربت و مقدارى تريد ساده. گاهى براى افطار و سحر، جداگانه، اين غذاى ساده تهيه مىشد و گاهى به يك نوبت غذا اكتفا مىكرد و با همان روزه مىگرفت. يك شب، طبق معمول، انس بن مالك مقدارى شير يا چيز ديگر براى افطارى رسول اكرم آماده كرد. اما رسول اكرم آن روز وقت افطار نيامد، پاسى از شب گذشت و مراجعت نفرمود. انس مطمئن شد كه رسول اكرم خواهش بعضى از اصحاب را اجابت كرده و افطارى را در خانهء آنان خورده است. از اين رو آنچه تهيه ديده بود خودش خورد. طولى نكشيد رسول اكرم به خانه برگشت. انس از يك نفر كه همراه حضرت بود پرسيد: «ايشان امشب كجا افطار كردند؟ » گفت: «هنوز افطار نكردهاند. بعضى گرفتاريها پيش آمد و آمدنشان دير شد. » انس از كار خود يك دنيا پشيمان و شرمسار شد، زيرا شب گذشته بود و تهيهء چيزى ممكن نبود. منتظر بود رسول اكرم از او غذا بخواهد و او از كردهء خود معذرت خواهى كند. اما از آن سو رسول اكرم از قرائن و احوال فهميد چه شده، نامى از غذا نبرد و گرسنه به بستر رفت. انس گفت: «رسول خدا تا زنده بود موضوع آن شب را بازگو نكرد و به روى من نياورد. » 1 ____________________________________ 1 . كحل البصرمحدث قمى، صفحهء 67. |
||
۱۷ اسفند ۱۳۸۹
|
|
شاگرد بزاز | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
شاگرد بزاز جوانك شاگرد بزاز، بى خبر بود كه چه دامى در راهش گسترده شده. او نمىدانست اين زن زيبا و متشخص كه به بهانهء خريد پارچه به مغازهء آنها رفت و آمد مىكند، عاشق دلباختهء اوست و در قلبش طوفانى از عشق و هوس و تمنا برپاست. يك روز همان زن به در مغازه آمد و دستور داد مقدار زيادى جنس بزازى جدا كردند. آنگاه به عذر اينكه قادر به حمل اينها نيستم، به علاوه پول همراه ندارم، گفت: «پارچهها را بدهيد اين جوان بياورد و در خانه به من تحويل دهد و پول بگيرد. » . مقدمات كار قبلا از طرف زن فراهم شده بود. خانه از اغيار خالى بود. جز چند كنيز اهل سِر كسى در خانه نبود. محمدابن سيرين كه عنفوان جوانى را طى مىكرد و از زيبايى بىبهره نبود- پارچهها را به دوش گرفت و همراه آن زن آمد. تا به درون خانه داخل شد، در از پشت بسته شد. ابن سيرين به داخل اطاقى مجلل راهنمايى گشت. او منتظر بود كه خانم هرچه زودتر بيايد، جنس را تحويل بگيرد و پول را بپردازد. انتظار به طول انجاميد. پس از مدتى پرده بالا رفت. خانم در حالى كه خود را هفت قلم آرايش كرده بود، با هزار عشوه پا به درون اطاق گذاشت. ابن سيرين در يك لحظهء كوتاه فهميد كه دامى برايش گسترده شده است. فكر كرد با موعظه و نصيحت يا با خواهش و التماس خانم را منصرف كند، ديد خشت بر دريا زدن و بىحاصل است. خانم عشق سوزان خود را براى او شرح داد، به او گفت: «من خريدار اجناس شما نبودم، خريدار تو بودم. » ابن سيرين زبان به نصيحت و موعظه گشود و از خدا و قيامت سخن گفت، در دل زن اثر نكرد. التماس و خواهش كرد، فايده نبخشيد. گفت چارهاى نيست؟ بايد كام مرا برآورى. و همينكه ديد اين سيرين در عقيدهء خود پافشارى مىكند، او را تهديد كرد، گفت: «اگر به عشق من احترام نگذارى و مرا كامياب نسازى، الآن فرياد مىكشم و مىگويم اين جوان نسبت به من قصد سوء دارد. آنگاه معلوم است كه چه بر سر تو خواهد آمد. » . موى بر بدن ابن سيرين راست شد. از طرفى ايمان و عقيده و تقوا به او فرمان مىداد كه پاكدامنى خود را حفظ كن. از طرف ديگر سر باز زدن از تمناى آن زن به قيمت جان و آبرو و همه چيزش تمام مىشد. چارهاى جز اظهار تسليم نديد. اما فكرى مثل برق از خاطرش گذشت. فكر كرد يك راه باقى است؛ كارى كنم كه عشق اين زن تبديل به نفرت شود و خودش از من دست بردارد. اگر بخواهم دامن تقوا را از آلودگى حفظ كنم، بايد يك لحظه آلودگى ظاهر را تحمل كنم. به بهانهء قضاى حاجت از اطاق بيرون رفت، با وضع و لباس آلوده برگشت و به طرف زن آمد. تا چشم آن زن به او افتاد، روى درهم كشيد و فورا او را از منزل خارج كرد1 _____________________________________ 1 . الكنى والالقاب، ج 1/ص 313. |
||
۱۸ اسفند ۱۳۸۹
|
|
اوضاع كواكب | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
اوضاع كواكب عبد الملك بن اعين، برادر زرارة بن اعين، با آنكه از راويان حديث بود، به نجوم احكامى و تأثير اوضاع كواكب اعتقاد راسخ داشت. كتابهاى زيادى در اين باب جمع كرده بود و به آنها مراجعه مىكرد. هر تصميمى كه مىخواست بگيرد و هر كارى كه مىخواست بكند، اول به سراغ كتابهاى نجومى مىرفت و به محاسبه مىپرداخت تا ببيند اوضاع كواكب چه حكم مىكند. تدريجا اين كار برايش عادت شده و نوعى وسواس در او ايجاد كرده بود به طورى كه در همهء كارها به نجوم مراجعه مىكرد. حس كرد كه اين كار امور زندگى او را فلج كرده است و روز به روز بر وسواسش افزوده مىشود و اگر اين وضع ادامه پيدا كند و به سعد و نحس روزها و ساعتها و طالع نيك و بد و امثال اينها ترتيب اثر بدهد، نظم زندگىاش به كلى بهم مىخورد. از طرفى هم در خود توانايى مخالفت و بى اعتنايى نمىديد و هميشه به احوال مردمى كه بىاعتنا به اين امور دنبال كار خود مىروند و به خدا توكل مىكنند و هيچ دربارهء اين چيزها فكر نمىكنند رشك مىبرد. اين مرد روزى حال خود را با امام صادق در ميان گذاشت. عرض كرد: «من به اين علم مبتلا شدهام و دست و پايم بسته شده و نمىدانم از آن دست بردارم. » امام صادق با تعجب از او پرسيد: «تو به اين چيزها معتقدى و عمل مىكنى؟ ! » . - بلى يا ابن رسول اللّٰه! . - من به تو فرمان مىدهم: برو تمام آن كتابها را آتش بزن. فرمان امام به قلبش نيرو بخشيد، رفت و تمام آنها را آتش زد و خود را راحت كرد1 ____________________________________ 1 . وسائل، ج 2/ص 181. |
||
۲۰ اسفند ۱۳۸۹
|
این عنوان قفل شده است!
|
شما میتوانید مطالب را بخوانید. |
شما نمیتوانید عنوان جدید باز کنید. |
شما نمیتوانید به عنوانها پاسخ دهید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را حذف کنید. |
شما نمیتوانید نظرسنجی اضافه کنید. |
شما نمیتوانید در نظرسنجیها شرکت کنید. |
شما نمیتوانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید. |
شما نمیتوانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید. |