در حال دیدن این عنوان: |
۱۷ کاربر مهمان
|
این عنوان قفل شده است!
|
|
|
ستاره شناس | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
ستاره شناس اميرالمؤمنين على عليه السلام و سپاهيانش، سوار بر اسبها، آهنگ حركت به سوى نهروان داشتند. ناگهان يكى از سران اصحاب رسيد و مردى را همراه خود آورد و گفت: «يا اميرالمؤمنين اين مرد «ستاره شناس» است و مطلبى دارد، مىخواهد به عرض شما برساند. » . ستاره شناس: «يا اميرالمؤمنين در اين ساعت حركت نكنيد، اندكى تأمل كنيد، بگذاريد اقلا دو سه ساعت از روز بگذرد، آنگاه حركت كنيد. » . «چرا؟ » . - چون اوضاع كواكب دلالت مىكند كه هر كه در اين ساعت حركت كند از دشمن شكست خواهد خورد و زيان سختى بر او و يارانش وارد خواهد شد، ولى اگر در آن ساعتى كه من مىگويم حركت كنيد، ظفر خواهيد يافت و به مقصود خواهيد رسيد. » . - اين اسب من آبستن است، آيا مىتوانى بگويى كرهاش نر است يا ماده؟ . - اگر بنشينم حساب كنم مىتوانم. - دروغ مىگويى، نمىتوانى، قرآن مىگويد: هيچ كس جز خدا از نهان آگاه نيست. آن خداست كه مىداند چه در رحم آفريده است. محمد، رسول خدا، چنين ادعايى كه تو مىكنى نكرد. آيا تو ادعا دارى كه بر همهء جريانهاى عالم آگاهى و مىفهمى در چه ساعت خير و در چه ساعت شر مىرسد. پس اگر كسى به تو با اين علم كامل و اطلاع جامع اعتماد كند به خدا نيازى ندارد. بعد به مردم خطاب فرمود: «مبادا دنبال اين چيزها برويد، اينها منجر به كهانت و ادعاى غيبگويى مىشود. كاهن همرديف ساحر است و ساحر همرديف كافر و كافر در آتش است. » . آنگاه رو به آسمان كرد و چند جمله دعا مبنى بر توكل و اعتماد به خداى متعال خواند. سپس رو كرد به ستاره شناس و فرمود: «ما مخصوصا برخلاف دستور تو عمل مىكنيم و بدون درنگ همين الآن حركت مىكنيم. » . فورا فرمان حركت داد و به طرف دشمن پيش رفت. در كمتر جهادى به قدر آن جهاد، پيروزى و موفقيت نصيب على عليه السلام شده بود1 _____________________________________ 1 . نهج البلاغه، خطبه 77. وسائل، ج 2/ص 181. |
||
۲۱ اسفند ۱۳۸۹
|
|
گره گشايى | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
گره گشايى صفوان در محضر امام صادق نشسته بود. ناگهان مردى از اهل مكه وارد مجلس شد و گرفتاريى كه برايش پيش آمده بود شرح داد. معلوم شد موضوع كرايهاى در كار است و كار به اشكال و بن بست كشيده است. امام به صفوان دستور داد: «فورا حركت كن و برادر ايمانى خودت را در كارش مدد كن. » . صفوان حركت كرد و رفت و پس از توفيق در اصلاح كار و حل اشكال مراجعت كرد. امام سؤال كرد: «چطور شد؟ » . - خداوند اصلاح كرد. - بدان كه همين كار به ظاهر كوچك كه حاجتى از كسى برآوردى و وقت كمى از تو گرفت، از هفت شوط طواف دور كعبه محبوبتر و فاضلتر است. بعد امام صادق به گفتهء خود چنين ادامه داد: «مردى گرفتارى داشت و آمد حضور امام حسن و از آن حضرت استمداد كرد. امام حسن بلافاصله كفشها را پوشيده و راه افتاد. در بين راه به حسين بن على رسيدند درحالى كه مشغول نماز بود. امام حسن به آن مرد گفت: «تو چطور از حسين غفلت كردى و پيش او نرفتى؟ » گفت: «من اول خواستم پيش او بروم و از او در كارم كمك بخواهم، ولى چون گفتند ايشان اعتكاف كردهاند و معذورند، خدمتشان نرفتم. » . امام حسن فرمود: «اما اگر توفيقِ برآوردن حاجتِ تو برايش دست داده بود، از يك ماه اعتكاف برايش بهتر بود. » 1 _______________________________________ 1 . كافى، جلد 2، باب السعى فى حاجة المؤمن، صفحهء 198. |
||
۲۲ اسفند ۱۳۸۹
|
|
كداميك عابدترند؟ | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
كداميك عابدترند؟ يكى از اصحاب امام صادق- كه طبق معمول هميشه در محضر درس آن حضرت شركت مىكرد و در مجالس رفقا حاضر مىشد و با آنها رفت و آمد مىكرد - مدتى بود كه ديده نمىشد. يك روز امام صادق از اصحاب و دوستانش پرسيد: «راستى فلانى كجاست كه مدتى است ديده نمىشود؟ » . - يا ابن رسول اللّٰه اخيراً خيلى تنگدست و فقير شده. - پس چه مىكند؟ . - هيچ، در خانه نشسته و يكسره به عبادت پرداخته است. - پس زندگىاش از كجا اداره مىشود؟ . - يكى از دوستانش عهدهدار مخارج زندگى او شده. - به خدا قسم اين دوستش به درجاتى از او عابدتر است1 _________________________________ 1 . وسائل، ج 2، ص 529. |
||
۲۳ اسفند ۱۳۸۹
|
|
اسكندر و ديوژن | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
اسكندر و ديوژن همينكه اسكندر، پادشاه مقدونى، به عنوان فرمانده و پيشواى كل يونان در لشكركشى به ايران انتخاب شد، از همهء طبقات براى تبريك نزد او مىآمدند. اما ديوگنس (ديوژن) ، حكيم معروف يونانى، كه در كورينت به سر مىبرد كمترين توجهى به او نكرد. اسكندر شخصا به ديدار او رفت. ديوژن كه از حكماى كلبى يونان بود (شعار اين دسته قناعت و استغناء و آزادمنشى و قطع طمع بود) در برابر آفتاب دراز كشيده بود. چون حس كرد جمع فراوانى به طرف او مىآيند، كمى برخاست و چشمان خود را به اسكندر كه با جلال و شكوه پيش مىآمد خيره كرد، اما هيچ فرقى ميان اسكندر و يك مرد عادى كه به سراغ او مىآمد نگذاشت و شعار استغناء و بىاعتنايى را حفظ كرد. اسكندر به او سلام كرد، سپس گفت: «اگر از من تقاضايى دارى بگو. » ديوژن گفت: «يك تقاضا بيشتر ندارم. من از آفتاب استفاده مىكردم، تو اكنون جلو آفتاب را گرفتهاى، كمى آن طرفتر بايست! » . اين سخن در نظر همراهان اسكندر خيلى حقير و ابلهانه آمد. با خود گفتند عجب مرد ابلهى است كه از چنين فرصتى استفاده نمىكند. اما اسكندر كه خود را در برابر مناعت طبع و استغناء نفس ديوژن حقير ديد، سخت در انديشه فرو رفت. پس از آنكه به راه افتاد، به همراهان خود كه فيلسوف را ريشخند مىكردند گفت: «به راستى اگر اسكندر نبودم دلم مىخواست ديوژن باشم. » 1 ________________________________________ 1 . تاريخ علم، تأليف جرج سارتن، ترجمهء آقاى احمد آرام، صفحهء 525. |
||
۲۴ اسفند ۱۳۸۹
|
|
شاه و حكيم | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
شاه و حكيم ناصرالدين شاه در سفر خراسان به هر شهرى كه وارد مىشد، طبق معمول، تمام طبقات به استقبال و ديدنش مىرفتند، موقع حركت از آن شهر نيز او را مشايعت مىكردند. تا اينكه وارد سبزوار شد. در سبزوار نيز عموم طبقات از او استقبال و ديدن كردند. تنها كسى كه به بهانهء انزوا و گوشه نشينى از استقبال و ديدن امتناع كرد حكيم و فيلسوف و عارف معروف، حاج ملاهادى سبزوارى بود. از قضا تنها شخصيتى كه شاه در نظر گرفته بود در طول راه مسافرت خراسان او را از نزديك ببيند، همين مرد بود كه تدريجا شهرت عمومى در همهء ايران پيدا كرده بود و از اطراف كشور طلاب به محضرش شتافته بودند و حوزهء علميهء عظيمى در سبزوار تشكيل يافته بود. شاه كه از آنهمه استقبالها و ديدنها و كرنشها و تملقها خسته شده بود، تصميم گرفت خودش به ديدن حكيم برود. به شاه گفتند: «حكيم شاه و وزير نمىشناسد. » شاه گفت: «ولى شاه حكيم را مىشناسد. » جريان را به حكيم اطلاع دادند. تعين وقت شد و يك روز در حدود ظهر شاه فقط به اتفاق يك نفر پيشخدمت به خانهء حكيم رفت. خانهاى بود محقر با اسباب و لوازمى بسيار ساده. شاه ضمن صحبتها گفت: «هر نعمتى شكرى دارد. شكر نعمت علم تدريس و ارشاد است، شكر نعمت مال اعانت و دستگيرى است، شكر نعمت سلطنت هم البته انجام حوائج است، لهذا من ميل دارم شما از من چيزى بخواهيد تا توفيق انجام آن را پيدا كنم. » . - من حاجتى ندارم، چيزى هم نمىخواهم. - شنيدهام شما يك زمين زراعتى داريد، اجازه بدهيد دستور دهم آن زمين از ماليات معاف باشد. - دفتر ماليات دولت مضبوط است كه از هر شهرى چقدر وصول شود. اساس آن با تغييرات جزئى بهم نمىخورد. اگر در اين شهر از من ماليات نگيرند همان مبلغ را از ديگران زيادتر خواهند گرفت، تا مجموعى كه از سبزوار بايد وصول شود تكميل گردد. شاه راضى نشوند كه تخفيف دادن به من يا معاف شدن من از ماليات، سبب تحميلى بر يتيمان و بيوه زنان گردد. بعلاوه دولت كه وظيفه دارد حافظ جان و مال مردم باشد، هزينه هم دارد و بايد تأمين شود. ما با رضا و رغبت، خودمان اين ماليات را مىدهيم. شاه گفت: «ميل دارم امروز در خدمت شما غذا صرف كنم و و از همان غذاى هر روز شما بخورم، دستور بفرماييد ناهار شما را بياورند. » . حكيم بدون آنكه از جا حركت كند فرياد كرد: «غذاى مرا بياوريد. » فورا آوردند، طبقى چوبين كه بر روى آن چند قرص نان و چند قاشق و يك ظرف دوغ و مقدارى نمك ديده مىشد جلو شاه و حكيم گذاشتند. حكيم به شاه گفت: «بخور كه نان حلال است، زراعت و جفت كارى آن دسترنج خودم است. » شاه يك قاشق خورد اما ديد به چنين غذايى عادت ندارد و از نظر او قابل خوردن نيست. از حكيم اجازه خواست كه مقدارى از آن نانها را به دستمال ببندد و تيمّناً و تبرّكاً همراه خود ببرد. پس از چند لحظه شاه با يك دنيا بهت و حيرت خانهء حكيم را ترك كرد1 _________________________________________ 1 . ريحانة الادب، ج 2/ص 157 و 158، ذيل عنوان «سبزوارى» . |
||
۲۵ اسفند ۱۳۸۹
|
|
توحيد مفضّل | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
توحيد مفضّل مفضل بن عمر جعفى بعد از آنكه از انجام نماز عصر در مسجد پيغمبر فارغ شد، همان جا در نقطهاى ميان منبر رسول اكرم و قبر آن حضرت نشست و كم كم يك رشته افكار، او را در خود غرق كرد، افكارش در اطراف عظمت و شخصيت عظيم و آسمانى رسول اكرم دور مىزد. هرچه بيشتر مىانديشيد بيشتر بر اعجابش نسبت به آن حضرت مىافزود. با خود مىگفت با همهء تعظيم و تجليلى كه از مقام والاى اين شخصيت بىنظير مىشود، درجه و منزلتش خيلى بيش از اينهاست. آنچه مردم از شرف و عظمت و فضيلت آن حضرت به آن پى بردهاند، نسبت به آنچه پى نبردهاند بسيار ناچيز است. مفضل غرق در اين تفكرات بود كه سر و كلهء ابن ابى العوجاء، مادى مسلك معروف، پيدا شد و آمد و در كنارى نشست. طولى نكشيد يكى ديگر از همفكران و هم مسلكان ابن ابى العوجاء وارد شد و پهلوى او نشست و با هم به گفتگو پرداختند. در آن تاريخ كه آغاز دورهء خلافت عباسيان بود، دورهء تحول فرهنگى اسلامى بود. در آن دوره خود مسلمانان برخى رشتههاى علمى تأسيس كرده بودند. نيز كتبى در رشتههاى علمى و فلسفى از زبانهاى يونانى و فارسى و هندى ترجمه كرده يا مشغول ترجمه بودند. نخلهها و رشتههاى كلامى و فلسفى به وجود آمده بود. دوره، دورهء برخورد عقايد و آراء بود. عباسيان به آزادى عقيده- تا آنجا كه با سياست برخورد نداشت- احترام مىگذاشتند. دانشمندان غيرمسلمان، حتى دهريين و ماديين كه در آن وقت به نام «زنادقه» خوانده مىشدند، آزادانه عقايد خويش را اظهار مىداشتند. تا آنجا كه احيانا اين دسته در مسجد الحرام كنار كعبه، يا در مسجد مدينه كنار قبر پيغمبر، دور هم جمع مىشدند و حرفهاى خود را مىزدند. ابن ابى العوجاء از اين دسته بود. در آن روز او و رفيقش هر دو، با فاصلهء كمى وارد مسجد پيغمبر شدند و پيش هم نشستند و به گفتگو پرداختند، اما آنچنان دور نبودند كه مفضل سخنان آنها را نشود. اتفاقا اولين سخنى كه از ابن ابى العوجاء به گوش مفضل خورد، دربارهء همان موضوعى بود كه قبلا مفضل در آن باره فكر مىكرد، دربارهء رسول اكرم بود. او به رفيق خود گفت: «عجب كارر اين مرد (پيغمبر اكرم) بالا گرفت، رسيد به جايى كه كسى از آن بالاتر نرفته! » . رفيقش گفت: «نابغه بود. ادعا كرد كه با مبدأ كل جهان مربوط است و كارهايى عجيب و خارق العاده هم از او به ظهور رسيد كه عقلها را متحير ساخت. عقلا و ادبا و فصحا و خطبا خود را در برابر او عاجز ديدند و دعوت او را پذيرفتند. بعد ساير طبقات فوج فوج به طرف او آمدند و به او ايمان آوردند. كار به آنجا كشيده كه نام وى همراه با نام ناموسى كه خود را مبعوث از طرف او مىدانست همراه شده است. اكنون نام او به عنوان «اذان» در همهء شهرها و دهها- كه دعوت او به آنجا رسيده- و حتى در درياها و صحراها و كوهستانها برده مىشود. همه جا شبانه روزى پنج نوبت گوش هر كسى فرياد «اشهد انّ محمداً رسول اللّٰه» را مىشنود. در اذان نام اين مرد برده مىشود، در اقامه برده مىشود. به اين ترتيب هرگز فراموش نخواهد شد. ابن ابى العوجاء گفت: «در اطراف محمد بيش از اين بحث نكنيم، من هنوز نتوانستهام معماى شخصيت اين مرد را حل كنم. بهتر است بحث را در اطراف مبدأ اول و آغاز هستى كه محمد پايهء دين خود را بر آن گذاشت دنبال كنيم. » آنگاه ابن ابى العوجاء برخى در اطراف عقيدهء مادى خود- مبنى بر اينكه تدبير و تقديرى در كار نيست، طبيعت قائم به ذات است، ازلا و ابدا چنين بوده و خواهد بود- صحبت كرد. همينكه سخنش به اينجا رسيد، مفضل ديگر طاقت نياورد، يكپارچه خشم و بغض شده بود، مثل توپ منفجر شده فرياد برآورد: «دشمن خدا! خالق و مدبر خود را كه تو را به بهترين صورت آفريده انكار مىكنى؟ ! جاى دور نرو، اندكى در خود و حيات و زندگى و مشاعر و تركيب خودت فكر كن تا آثار و شواهد مخلوق و مصنوع بودن را دريابى. . . » . ابن ابى العوجاء كه مفضل را نمىشناخت، پرسيد: تو كيستى و از چه دستهاى؟ اگر از متكلمينى، بيا روى اصول و مبانى كلامى با هم بحث كنيم. اگر واقعا دلائل قوى داشته باشى ما از تو پيروى مىكنيم. و اگر اهل كلام نيستى كه سخنى با تو نيست. اگر هم از اصحاب جعفربن محمدى، كه او با ما اينجور حرف نمىزند، او گاهى بالاتر از اين چيزها كه تو شنيدى از ما مىشنود، اما هرگز ديده نشده از كوره در برود و با ما تندى كند. او هرگز عصبى نمىشود و دشنام نمىدهد. او با كمال بردبارى و متانت سخنان ما را استماع مىكند. صبر مىكند ما آنچه در دل داريم بيرون بريزيم و يك كلمه باقى نماند. در مدتى كه ما اشكالات و دلائل خود را ذكر مىكنيم، او چنان ساكت و آرام است و با دقت گوش مىكند كه ما گمان مىكنيم تسليم فكر ما شده است. آنگاه شروع مىكند به جواب، با مهربانى جواب ما را مىدهد، با جملههايى كوتاه و پرمغز چنان راه را بر ما مىبندد كه قدرت فرار از ما سلب مىگردد. اگر تو از اصحاب او هستى مانند او حرف بزن. » . مفضل با يك دنيا ناراحتى در حالى كه كلهاش داغ شده بود از مسجد بيرون رفت. با خود مىگفت عجب ابتلايى براى عالم اسلام پيدا شده، كار به جايى كشيده كه زنادقه و دهرى مسلكها در مسجد پيغمبر مىنشينند و بىپروا همه چيز را انكار مىكنند. يكسره به خانهء امام صادق آمد. امام فرمود: «مفضل! چرا اينقدر ناراحتى؟ چه پيش آمده؟ » . - يا ابن رسول اللّٰه الآن در مسجد پيغمبر بودم. يكى دو نفر از دهريين آمدند و نزديك من نشستند. سخنانى در انكار خدا و پيغمبر از آنها شنيدم كه آتش گرفتم. چنين و چنان مىگفتند و من هم اينطور جوابشان را دادم. » . - غصه نخور، از فردا بيا نزد من، يك سلسله درس توحيدى برايت شروع مىكنم. آنقدر در اطراف حكمتهاى الهى در خلقت و آفرينش، در قسمتهاى مختلف، در اطراف جاندار و بىجان، پرنده و چرنده و خوردنى و غيرخوردنى، نباتات و غيره برايت بحث كنم كه تو و هر دانشجوى حقيقت جو را كفايت كند و زنادقه و دهريين را در حيرت فرو برد. فردا صبح منتظرم. مفضل با يك دنيا مسرت از محضر امام صادق مرخص شد. با خود مىگفت اين ناراحتى امروز من عجب نتيجهء خوبى داشت. آن شب خواب به چشمش نيامد. هر لحظه انتظار مىكشيد كى صبح بشود و به محضر امام صادق بشتابد. به نظرش مىآمد كه امشب از هر شب ديگر طولانىتر است. صبح زود خود را به در خانهء امام رساند. اجازه خواست و وارد شد. با اجازهء امام نشست. بعد امام به طرف اطاقى كه افراد خصوصى را در آنجا مىپذيرفت حركت كرد. مفضل هم با اشارهء امام از پشت سر راه افتاد. آنگاه امام كه به روحيهء مفضل آشنا بود فرمود: «گمان مىكنم ديشب خوابت نبرده باشد و همهاش انتظار كشيده باشى كى صبح بشود كه بيايى اينجا. » . «بلى همينطور است كه مىفرماييد. - «اى مفضل! خداوند تقدم دارد بر همهء موجودات، اول و آخر موجودات اوست. . . » . - يا ابن رسول اللّٰه، اجازه مىدهيد هرچه مىفرماييد بنويسم، كاغذ و قلم حاضر است. » . - چه مانعى دارد، بنويس. چهار روز متوالى، در چهار جلسهء طولانى، كه حداقل از صبح تا ظهر بود، امام به مفضل درس توحيد القاء كرد و مفضل مرتب نوشت. اين نوشتهها به صورت رسالهاى كامل و جامع درآمد. كتابى كه اكنون به نام «توحيد مفضل» در دست است و از جامعترين بيانها در حكمت آفرينش است، محصول اين جريان و اين چهار جلسهء طولانى است. |
||
۲۶ اسفند ۱۳۸۹
|
|
شتر دوانى | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
شتر دوانى مسلمانان به مسابقات اسب دوانى و شتردوانى و تيراندازى و امثال اينها خيلى علاقه نشان مىدادند، زيرا اسلام تمرين كارهايى را كه دانستن و مهارت در آنها براى سربازان ضرورت دارد سنت كرده است. بعلاوه خود رسول اكرم كه رهبر جامعهء اسلامى بود، عملا دراين گونه مسابقات شركت مىكرد و اين بهترين تشويق مسلمانان خصوصا جوانان براى يادگرفتن فنون سربازى بود. تا وقتى كه اين سنت معمول بود و پيشوايان اسلام عملا مسلمانان را در اين امور تشويق مىكردند، روح شهامت و شجاعت و سربازى در جامعه اسلام محفوظ بود. رسول اكرم گاهى اسب و گاهى شتر سوار مىشد و شخصا با مسابقه دهندگان مسابقه مىداد. رسول اكرم شترى داشت كه به دوندگى معروف بود، با هر شترى كه مسابقه داده بود برنده شده بود. كم كم اين فكر در برخى ساده لوحان پيدا شد كه شايد اين شتر از آن جهت كه به رسول اكرم تعلق دارد از همه جلو مىزند. بنابراين ممكن نيست در دنيا شترى پيدا شود كه با اين شتر برابرى كند. تا آنكه روزى يك اعرابى باديه نشين با شترش به مدينه آمد و مدعى شد حاضرم با شتر پيغمبر مسابقه بدهم. اصحاب پيغمبر با اطمينان كامل براى تماشاى اين مسابقهء جالب، مخصوصا از آن جهت كه رسول اكرم شخصا متعهد سوارى شتر خويش شد، از شهر بيرون دويدند. رسول اكرم و اعرابى روانه شدند و از نقطهاى كه قرار بود مسابقه از آنجا شروع شود شتران را به طرف تماشاچيان به حركت درآوردند. هيجان عجيبى در تماشاچيان پيدا شده بود. اما برخلاف انتظار مردم شتر اعرابى شتر پيغمبر را پشت سر گذاشت. آن دسته از مسلمانان كه دربارهء شتر پيغمبر عقايد خاصى پيدا كرده بودند، از اين پيشامد بسيار ناراحت شدند؛ خيلى خلاف انتظارشان بود. قيافه هاشان درهم شد. رسول اكرم به آنها فرمود: «اينكه ناراحتى ندارد، شتر من از همهء شتران جلو مىافتاد، به خود باليد و مغرور شد، پيش خود گفت من بالا دست ندارم. اما سنت الهى است كه روى هر دستى دستى ديگر پيدا شود، و پس از هر فرازى نشيبى برسد، و هر غرورى درهم شكسته شود. » . به اين ترتيب رسول اكرم، ضمن بيان حكمتى آموزنده، آنها را به اشتباهشان واقف ساخت1 ______________________________________ 1 . وسائل، ج 2/ص 472. |
||
۲ فروردین ۱۳۹۰
|
|
نصرانى تشنه | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
نصرانى تشنه امام صادق عليه السلام راه ميان مكه و مدينه را طى مىكرد. مصادف، غلام معروف امام نيز همراه امام بود. در بين راه چشمشان به مردى افتاد كه خود را روى تنهء درختى انداخته بود. وضع عادى نبود. امام به مصادف فرمود: «به طرف اين مرد برويم، نكند تشنه باشد و از تشنگى بىحال شده باشد. » . نزديك رسيدند. امام از او پرسيد: «تشنه هستى؟ » . «بلى. » . مصادف به دستور امام پايين آمد و به آن مرد آب داد. اما از قيافه و لباس و هيئت آن مرد معلوم بود كه مسلمان نيست، مسيحى است. پس از آنكه امام و مصادف از آنجا دور شدند، مصادف مسألهاى از امام سؤال كرد و آن اينكه «آيا صدقه دادن به نصرانى جايز است؟ » امام فرمود: «در موقع ضرورت، مثل چنين حالى، بلى. » 1 ______________________________________ 1 . وسائل، ج 2/ص 50. |
||
۳ فروردین ۱۳۹۰
|
|
مهمانان على | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
مهمانان على مردى با پسرش به عنوان مهمان بر على عليه السلام وارد شدند. على با اكرام و احترام بسيار آنها را در صدر مجلس نشانيد و خودش روبروى آنها نشست. موقع صرف غذا رسيد. غذا آوردند و صرف شد. بعد از غذا قنبر، غلام معروف على، حولهاى و طشتى و ابريقى براى دست شويى آورد. على آنها را از دست قنبر گرفت و جلو رفت تا دست مهمان را بشويد. مهمان خود را عقب كشيد و گفت: «مگر چنين چيزى ممكن است كه من دستهايم را بگيرم و شما بشوييد» . على فرمود: «برادر تو، از سر تو است، از تو جدا نيست، مىخواهد عهدهدار خدمت تو بشود، درعوض خداوند به او پاداش خواهد داد، چرا مىخواهى مانع كار ثوابى بشوى؟ » . باز هم آن مرد امتناع كرد. آخر على او را قسم داد كه «من مىخواهم به شرف خدمت برادر مؤمن نائل گردم، مانع كار من مشو. » مهمان با حالت شرمندگى حاضر شد. على فرمود: «خواهش مىكنم دست خود را درست و كامل بشويى، همان طورى كه اگر قنبر مىخواست دستت را بشويد مىشستى، خجالت و تعارف را كنار بگذار. » . همينكه از شستن دست مهمان فارغ شد، به پسر برومند خود محمدبن حنفيه گفت: «دست پسر را تو بشوى. من كه پدر تو هستم دست پدر را شستم و تو دست پسر را بشوى. اگر پدر اين پسر در اينجا نمىبود و تنها خود اين پسر مهمان ما بود من خودم دستش را مىشستم، اما خداوند دوست دارد آنجا كه پدر و پسرى هر دو حاضرند، بين آنها در احترامات فرق گذاشته شود. » محمد به امر پدر برخاست و دست پسر مهمان را شست. امام عسكرى وقتى كه اين داستان را نقل كرد فرمود: «شيعهء حقيقى بايد اينطور باشد. » 1 _________________________________ 1 . بحارالانوار، جلد 9، چاپ تبريز، ص 598. |
||
۴ فروردین ۱۳۹۰
|
|
جذاميها | ||
نام کاربری: H_Majnun
نام تیم: بایرن مونیخ
پیام:
۱۳,۵۲۱
عضویت از: ۲ فروردین ۱۳۸۹
از: زمین خدا
طرفدار:
- لیونل آندرس مسی - ریوالدو ویتور بوربا فریرا ویکتور - جوزپ گواردیولا گروه:
- كاربران بلاک شده |
جذاميها در مدينه چند نفر بيمار جذامى بود. مردم با تنفر و وحشت از آنها دورى مىكردند. اين بيچارگان بيش از آن اندازه كه جسماً از بيمارى خود رنج مىبردند، روحاً از تنفر و انزجار مردم رنج مىكشيدند، و چون مىديدند ديگران از آنها تنفر دارند خودشان با هم نشست و برخاست مىكردند. يك روز، هنگامى كه دور هم نشسته بودند غذا مىخوردند، على بن الحسين زين العابدين از آنجا عبور كرد. آنها امام را به سر سفره خود دعوت كردند. امام معذرت خواست و فرمود: «من روزه دارم، اگر روزه نمىداشتم پايين مىآمدم. از شما تقاضا مىكنم فلان روز مهمان من باشيد. » . اين را گفت و رفت. امام در خانه دستور داد غذايى بسيار عالى و مطبوع پختند. مهمانان طبق وعدهء قبلى حاضر شدند. سفرهاى محترمانه برايشان گسترده شد. آنها غذاى خود را خوردند و امام هم در كنار همان سفره غذاى خود را صرف كرد1 ____________________________ 1 . وسائل، ج 2/ص 457. |
||
۵ فروردین ۱۳۹۰
|
این عنوان قفل شده است!
|
شما میتوانید مطالب را بخوانید. |
شما نمیتوانید عنوان جدید باز کنید. |
شما نمیتوانید به عنوانها پاسخ دهید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را حذف کنید. |
شما نمیتوانید نظرسنجی اضافه کنید. |
شما نمیتوانید در نظرسنجیها شرکت کنید. |
شما نمیتوانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید. |
شما نمیتوانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید. |