در حال دیدن این عنوان: |
۷ کاربر مهمان
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
|
|
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان | ||
نام کاربری: Agent.47
پیام:
۲,۲۷۲
عضویت از: ۲۴ شهریور ۱۳۸۷
از: Behind You
طرفدار:
- اسپانیا - پپ گروه:
- کاربران عضو |
اه اه اه این تاپیک اینجاست؟ سه ساله دارم دنبالش میگردم! |
||
اگه میتونی بگیر! Never Give Up |
|||
۱۰ بهمن ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان | ||
نام کاربری: elguaje7
پیام:
۲,۳۴۸
عضویت از: ۱ آبان ۱۳۸۹
طرفدار:
- داوید ویا، ژاوی، پویول - یوهان کرایف، رونالدینیو - استقلال - اسپانیا، آرژانتین، ایتالیا - پپ گواردیولا - امیر قلعه نویی گروه:
- کاربران عضو |
از کاسیوس مارچلوس تا محمد علی کلی داستان زندگي محمد علي داستان جالبي است. پسر بچه سياه پوستي كه پس از دزديده شدن دوچرخهاش تصميم گرفت به تمرين بوكس بپردازد تا بتواند از حق خود دفاع كند، پس از مدت كوتاهي تبديل به نامدارترين و پرآوازهترين ورزشكار تاريخ جهان شد. 17 ژانويه سالروز تولد مردي بود كه به او لقب «ورزشكار قرن» دادهاند. محمد علي، بوكسور افسانهاي و قهرمان سابق بوكس حرفهاي سنگين وزن جهان در حالي هفتادمين سالگرد تولد خود را جشن گرفت كه از مدتها قبل به دليل ابتلا به بيماري پاركينسون وضعيت جسماني مناسبي ندارد. او كه روزي با مشتهاي آهنين خود، حريفان را يكي پس از ديگري در رينگ بوكس به زمين ميزد، اكنون با بيماري خود دست و پنجه نرم ميكند. دوران كودكي محمد علي در روز 17 ژانويه 1942 در شهر لوييويل ايالت كنتاكي آمريكا ديده به جهان گشود. در بدو تولد، پدر و مادرش نام كاسيوس مارسلوس را براي او برگزيدند. پدر محمد علي يك نقاش تابلو بود و مادرش گاهي به عنوان نظافتچي كار ميكرد تا هزينههاي خانواده را تامين كند. دوچرخه علي زماني كه 12 ساله بود به سرقت رفت و او به پليس مراجعه كرد تا اين سرقت را گزارش كند. يك افسر پليس به نام جو مارتين كه در يك باشگاه محلي مربي بوكس بود علي را دعوت كرد كه به باشگاهش برود تا بتواند از خودش در مقابل اشرار دفاع كند. علي دعوت اين افسر پليس را پذيرفت و خيلي زود استعداد خود را نشان داد. مارتين، علي را دربرنامه تلويزيوني «قهرمانان فردا» كه در يك شبكه تلويزيوني محلي پخش ميشد معرفي كرد و او را به باشگاه كلمبيا در لوييويل برد. در آنجا يك مربي سياهپوست به نام فرد استونر علم بوكس را به علي آموخت. يكي از مهمترين چيزهايي كه علي در اين دوران ياد گرفت نحوه حركات ظريف و رقص پا بود. علي با وجود اينكه در درسهاي مدرسه با مشكل مواجه بود، همه توجه و وقت خود را صرف بوكس كرد و پيشرفت چشمگيري داشت. پرواز پروانه، نيش زنبور علي در نوجواني هر دو جايزه ملي و معتبر اتحاديه ورزشكاران آماتور و دستكش طلايي را از آن خود كرد. در سال 1960، در حالي كه تنها 18 سال داشت همراه تيم ملي آمريكا در المپيك رم شركت كرد. علي با 192 سانتيمتر قد به خوبي در رينگ جابهجا ميشد و با رقص پا و مشتهاي آهنين خود حريفان را مغلوب ميكرد. او در ديدار نهايي زيبينگيف پيترسكوفسكي لهستاني را شكست داد و گردنآويز طلاي المپيك را از آن خود كرد. علي پس از قهرماني در المپيك تبديل به يك قهرمان ملي شد و چندي بعد تبديل به يك بوكسور حرفهاي شد. او در طي دهه 1960 به نظر شكستناپذير ميرسيد چون همه رقابتهاي خود را با پيروزي پشت سر ميگذاشت و در بيشتر آنها نيزحريفان خود را ناك اوت ميكرد. علي در سال 1963 هنري كوپر قهرمان انگليسي را شكست داد و در سال 1964 نيز ساني ليستون را ناك اوت كرد تا در 22 سالگي قهرمان سنگين وزن جهان شود. علي كه اغلب خود را «بزرگترين» ميدانست، ابايي نداشت كه به تعريف و تمجيد از خودش بپردازد. معروف است كه او قبل از مسابقه براي حريف رجزخواني ميكرد. علي يك بار به خبرنگاران گفته بود كه ميتواند «مثل پروانه پرواز كند و مثل زنبور نيش بزند». سبك خاص علي در رجزخواني براي حريفان و تعريف و تمجيد از خود باعث شده بود كه همواره در صدر اخبار رسانهها باشد. گرويدن به اسلام چندي بعد، وي با گروههاي مسلمان سياهپوست آشنا شد و به آنها پيوست. در اين زمان، مبارزات حقوق مدني سياهپوستان در آمريكا در نقطه اوج خود قرار داشت و كاسيوس تحت تاثير مالكوم ايكس، فعال حقوق بشر سياهپوست و مسلمان نام خود را به كاسيوس ايكس تغيير داد. مدتي بعد اليجاه محمد يكي از رهبران مسلمان آمريكا نام «محمد علي» را براي او برگزيد. از آن پس كلي از همه خواست كه ديگر او را با اين نام صدا نكنند و به جاي آن، به او محمد علي بگويند. وي اعلام كرد كه "كلي" نامي بود كه به نياكان برده او داده شده بود؛ كلي در زبان انگليسي به معناي خاك و گل است. محمدعلي در همين رابطه گفت: كلوسيوس كلي نام يك برده است. من اين نام را انتخاب نكردهام و آن را نميخواهم. من محمدعلي هستم، يك انسان آزاد و از همه مردم ميخواهم كه وقتي با من حرف ميزنند يا درباره من حرف ميزنند از اين اسم استفاده كنند. خودداري از شركت در جنگ ويتنام محمدعلي در سال 1965 براي دفاع از عنوان قهرماني جهان خود يك بار ديگر مقابل ساني ليستون قرار گرفت و او را در راند اول ناك اوت كرد. بسياري از مردم به ضربه نهايي علي لقب «مشت فانتوم» دادند چون آن قدر سريع، ناگهاني و پرقدرت بود كه بسياري از افرادي كه در حال تماشاي مسابقه بودند، اين ضربه را نديدند. علي پس از آن، هشت بار ديگر هم از عنوان قهرماني خود با موفقيت دفاع كرد. محمدعلي در آپريل 1967 به خدمت سربازي فراخوانده شد تا در جنگ ويتنام شركت كند ولي او حضور در اين جنگ را مغاير با تعاليم اسلام دانست و از معرفي خود به ارتش آمريكا خودداري كرد. وي دليل امتناع خود از شركت در جنگ ويتنام را اين گونه بيان كرد: اين جنگ خلاف تعاليم قرآن مجيد است. قصد ندارم از بار مسئوليت شانه خالي كنم ولي به مسلمانان دستور داده شده كه در هيچ جنگي شركت نكنند مگر اينكه توسط خدا يا پيامبر اعلام شود. ما در جنگ مسيحيها يا كفار شركت نميكنيم. من هيچ مشكلي با ويتناميها ندارم. تاكنون هيچ يك از ويتناميها به من كاكاسياه نگفتهاند. پس از اين اظهار نظر بود كه رسانههاي آمريكايي به شدت از محمدعلي انتقاد كردند و او را «خائن به وطن» ناميدند. همچنين كميته ورزشكاران ايالت نيويورك و انجمن جهاني بوكس او را تعليق كرده و مدالهاي قهرماني سنگين وزنش را از او پس گرفتند. علي در واكنش به اين اقدامات گفت: من مدالهايم را پس ميدهم، ثروتم را از دست ميدهم و شايد آيندهام را هم خراب كنم. بسياري از انسانهاي بزرگ براي اعتقادات مذهبيشان اين گونه مورد آزمايش قرار گرفتهاند. اگر از اين آزمايش سربلند بيرون بيايم، قويتر از هميشه خواهم بود. علي به دليل خودداري از شركت در جنگ در دادگاه گناهكار شناخته شد و به 5 سال زندان محكوم شد اما پس از فرجامخواهي از زندان آزاد شد. سه سال بعد، ديوان عالي ايالات متحده او را تبرئه كرد. بازگشت محمدعلي سرانجام پس از كش و قوسهاي فراوان علي در سال 1970 يك بار ديگر مجوز حضور در رينگ بوكس را پيدا كرد. او به كمك يك سناتور ايالتي اجازه پيدا كرد كه در ايالت جورجيا به بوكس بپردازد. علي در اين ايالت جبري كواري را شكست داد. وي مدت كوتاهي پس از اين مسابقه، با حكم ديوان عالي ايالت نيويورك اجازه پيدا كرد كه به رقابتهاي خود در نيويورك ادامه دهد. علي در دسامبر 1970 با اسكار بوناونا مواجه شد و پس از 14 راند نفس گير موفق شد حريف خود را در راند پانزدهم شكست دهد. اين پيروزي راه علي را براي حضور در ديدار نهايي و مبارزه با جو فريزر هموار كرد. مبارزه قرن علي و فريزر در تاريخ هشتم مارچ 1971 با يكديگر رو در رو شدند . اين مسابقه كه با عنوان «مبارزه قرن» شناخته ميشود، يكي از معروفترين مبارزات ورزشي تاريخ است. در اين مبارزه، دو بوكسور قدرتمند و شكست ناپذير با يكديگر مواجه شده بودند و هر دو شايستگي زيادي براي كسب عنوان قهرماني سنگين وزن جهان داشتند. دو بوكسور به سختي با يكديگر درگير شدند، اما در نهايت فريزر در راند پانزدهم و پاياني با يك هوك چپ پر قدرت، علي را نقش زمين كرد و در نهايت اين مبارزه را به سود خود پايان داد. اين اولين باخت حرفهاي محمدعلي بود. گفته ميشود كه ميليونها بيننده تلويزيوني به شكل زنده شاهد اين مبارزه بودند. غرش در جنگل در سال 1974 علي با پيروزي مقابل جورج فورمن كه جو فريزر را شكست داده بود، يك بار ديگر عنوان قهرماني سنگين وزن را از آن خود كرد. اين مبارزه به درخواست محمدعلي در زئير (كنگوي فعلي) برگزار شد تا به پيشرفت و توسعه اين بخش از آفريقا كمك كند. علي به اين مبارزه عنوان «غرش در جنگل» داد. علي پس از اين چند بار ديگر با جو فريزر مبارزه كرد، از جمله يك بار در نيويورك و يك بار در فيليپين علي در هر دو مسابقه پيروز شد تا عنوان قهرماني سنگين وزن جهان خود را حفظ كند. در سال 1975 نشريه معتبر اسپورتس ايلاستريتد، علي را به عنوان «ورزشكار سال» انتخاب كرد. علي در اين زمان از تاكتيكي كه مخصوص خود او بود در مبارزاتش استفاده ميكرد. او به طناب رينگ ميچسبيد و اجازه ميداد كه حريف به او حمله كند و پس از اين كه او كاملا خسته ميشد، در راندهاي پاياني ضربات قدرتمند خود را شروع ميكرد و حريف را از پا در ميآورد. علي 10 بار ديگر با موفقيت از عنوان قهرماني خود دفاع كرد، ولي در فوريه 1978 در مبارزهاي كه در لاس وگاس برگزار شد، از لئون اسپينكس شكست خورد و عنوان قهرماني خود را واگذار كرد. تنها هفت ماه بعد بود كه علي در نيواورلئان، اسپينكس را مغلوب كرد و اولين بوكسور تاريخ شد كه سه بار عنوان قهرماني سنگين وزن را پس گرفته است. محمدعلي دراواخر دوره حرفهايش به دليل ابتلا به بيماري پاركينسون دچار افت سرعت شده بود. آخرين مبارزه اين بوكسور افسانهاي در سال 1981 برگزار شد. او در طي دوران بوكس حرفهاي خود مجموعا 61 بار روي رينگ رفته بود. فعال اجتماعي به اين ترتيب دوران بوكس محمدعلي به سر رسيد ولي دوران فعاليت اجتماعي و سياسي او تازه آغاز شده بود و با وجود اين كه بيمار بود، به طور فعال در مجامع عمومي ظاهر ميشد. علي در زمان انتخابات آمريكا به نفع جيمي كارتر و ساير نامزدهاي دموكرات فعاليت تبليغاتي ميكرد و در چند بنياد خيريه مبارزه با فقر و حمايت از كودكان فعال بود. به اين ترتيب چهره او از يك ورزشكار و قهرمان بوكس به يك فعال اجتماعي تغيير كرد. محمدعلي در المپيك 1996 آتلانتا به عنوان يكي از حمل كنندگان مشعل المپيك انتخاب شد و همچنين در مراسم افتتاحيه بازيها، مشعل اصلي ورزشگاه المپيك را روشن كرد. وي همچنين در سال 1991 به عنوان معروفترين آمريكايي جهان انتخاب شده بود. ليلا، دختر محمدعلي در سال 1999 شروع به ورزش بوكس كرد. اين در حالي است كه پدرش در سال 1978 با بوكس زنان مخالفت كرده بود. او ميگفت "زنان براي ضربه خوردن و مبارزه كردن ساخته نشدهاند. بدن آنها طوري نيست كه مدام در معرض ضربات مشت باشند." محمدعلي در سپتامبر 1999 به عنوان ورزشكار قرن ايالت كنتاكي انتخاب شد و در مراسمي از او تقدير شد. در سال 2001 فيلمي از زندگي او ساخته شد. در اين فيلم كه «علي» نام داشت، ويل اسميت به جاي محمدعلي به ايفاي نقش پرداخت. اسميت به دليل بازي در اين فيلم نامزد دريافت جايزه اسكار شد. اين در حالي بود كه وي پيش از ساخت فيلم، از قبول اين نقش خودداري ميكرد تا اين كه محمدعلي شخصا از او خواست در نقش او بازي كند. علي در نوامبر 2005 به دليل خدماتش در جنبش حقوق مدني آمريكا، مدال آزادي رييس جمهوري آمريكا را دريافت كرد. وي همچنين موفق شد جايزه صلح "اتو هان" آلمان را از آن خود كند. علي در تاريخ 19 نوامبر 2005 (نوزدهمين سالروز آخرين ازدواجش) مركز غير انتفاعي محمد علي را با سرمايه 60 ميليون دلار در شهر محل تولدش بازگشايي كرد. اين مركز عام المنفعه روي مسايلي همچون صلح، مسئوليت اجتماعي و توسعه متمركز است. در وب سايت مركز غيرانتفاعي محمدعلي آمده است: علي از زماني كه از رشته بوكس بازنشسته شد، خود را وقف تلاشهاي بشردوستانه در سراسر جهان كرده است. او يك فرد مسلمان است و به سراسر جهان سفر ميكند و از نام و حضور خود براي مبارزه با گرسنگي و فقر استفاده ميكند. او همچنين از تلاشهاي آموزشي از هر نوع حمايت كرده، مردم را تشويق ميكند كه كودكان بي سرپرست را تحت حمايت خود قرار دهند و از آنها ميخواهد كه به يكديگر احترام گذاشته و همديگر را درك كنند. برآورد ميشود كه علي تاكنون براي تامين 22 ميليون وعده غذايي براي گرسنگان تلاش كرده است. علي به طور متوسط 200 روز در سال در سفر است. محمد علی در حال حاضر همراه خانواده اش در میشیگان زندگی میکند. |
||
۱۰ بهمن ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان | ||
نام کاربری: Carles.Luis.Suárez
پیام:
۱۱,۸۱۳
عضویت از: ۸ بهمن ۱۳۹۰
از: همدان
طرفدار:
- همه **** - ronaldinho - هیچ کدام - آرژانتين -اسپانيا - آرش برهاني - آرسن ونگر - ***** گروه:
- کاربران عضو |
زندگینامه ی یوهان ولفگانگ گوته ________________________________________ یوهان ولفگانگ فون گوته (متولد: ۲۸ اوت ۱۷۴۹ در فرانکفورت؛ درگذشت: ۲۲ مارس ۱۸۳۲ در وایمار)، شاعر، ادیب، نویسنده، نقاش، محقق، انسانشناس، فیلسوف و سیاستمدار آلمانی بود. او یکی از کلیدهای اصلی ادبیات آلمانی و جنبش وایمار کلاسیک و همچنین رومانتیسیسم به شمار میرود. زندگی پدر گوته، یوهان کاسپار گوته (۱۷۱۰-۱۷۸۲) همراه با خانوادهاش در یک خانه بزرگ در فرانکفورت زندگی میکرد، که آن زمان قسمتی از امپراتوری مقدس روم بود. مادر گوته نیز کاترینا الیزابت گوته (تِکستور سابق) از خانوادههای سرشناس فرانکفورتی بود. یوهان ولفگانگ در کنار پدرش و معلم خصوصیاش بسیاری از معلومات را، از جمله زبانهای لاتین، یونانی، فرانسوی، انگلیسی و عبری فرا گرفت. او بین سالهای ۱۷۶۵-۱۷۶۸ در لایپزیگ به تحصیل حقوق پرداخت و در آنجا به اشعار کریستین فورشتگوت گلرت علاقه پیدا کرد. پس از سال ۱۷۶۸، گوته به زادگاهاش بازگشت و مدتی نیز در دارمشتات بود. گوته پس از اینکه تعدادی از آثار بزرگش را به اتمام رسانید، سال ۱۷۷۵ به وایمار رفت و در آنجا بین سالهای ۱۷۷۶-۱۷۸۶ (یعنی حدود ۱۰ سال) وزیر حکومت شد. سپس او تا سال ۱۷۸۸ به ایتالیا رفت و در آنجا به تحصیل هنر و مجسمهسازی باستانی پرداخت.او خود را از جمله با کارهای میکل آنژ و رافائل مشغول کرد. سال ۱۷۸۸، گوته به وایمار بازگشت و تقریبا باقی عمرش را در آنجا گذرانید، هرچند که زندگی او در آنجا با جنگهای ناپلئونی روبهرو شد. گوته در وایمار به تحصیل زبانهای فارسی و عربی و همچنین قرآن پرداخت و شیفته اشعار حافظ شد. پس از مرگ همسر گوته کریستیان سال ۱۸۱۶، خود او نیز پس از ۶ سال بر اثر عفونت ریوی در شهر وایمار درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد. گفته میشود آخرین کلمه شاعر قبل از مرگش، نور بیشتر (آلمانی: Mehr Licht) بود. آثار ورتر فاوست فاوست شخصیتی در یکی از افسانههای قدیمی آلمان است. در این افسانه فاوست روح خود را به شیطان میفروشد. آثار ادبی گوناگونی در زمینه این افسانه نوشته شدهاست، از جمله فاوست گوته. اگمونت نغمههای رومی دیوان غربی-شرقی (تقدیم به حافظ شیرازی) دیوان غربی-شرقی (آلمانی: West-östlicher Divan) گوته در سال هزار و هشتصد و نوزده منتشر شد. این نسک (کتاب) که گفتارهای گوناگون آن از حافظ و فرهنگ ایرانی الهام گرفته، از یکسو بازتاباننده باورها و اندیشههای ایرانی و بویژه حافظ است، و از سوی دیگر بازتاب دهنده نگاه منتقدانه گوته به آنهاست. گفتهها و پنداره ها، اندیشه ها، شخصیت و نام حافظ در سراسر این دیوان مشاهده میگردد؛ گویی، گوته برای سرودن بیشتر چامههای دیوان غربی - شرقی از حافظ یاری جسته است.در این دیوان واژگان فارسی و عربی بسیاری یافت میشود که به همان وجه به کار رفتهاند نظیر “الله” بلبل, ساقی, درویش, حوری, مشک, میرزا, مفتی, فتوامپنبه وزیر, و ... آشنایی گوته با حافظ و فرهنگ ایرانی را باید گونهای خوشاختری معنوی - تاریخی برای هردو فرهنگ خاورزمین و باخترزمین تلقی کرد، که خود به آفرینش تعداد بیشماری از آثار ادبی در سدههای نوزده و بیست انجامید. دیوان غربی - شرقی جزء واپسین آفریدههای گوته بشمار میرود که او آن را در جایی به عنوان «برآیند زندگی خود» معرفی میکند. دیوان غربی-شرقی گوته برای بار اول از سوی شجاعالدین شفا به صورتی آزاد و حتی با اقتباس ترجمه شد، و برای بار دوم از سوی کورش صفوی به فارسی ترچمه و توسط انتشارات هرمس منتشر شده است. این دیوان ۱۲ گفتار دارد به نامهای زیر: نواگر نامه(مغنی نامه)، حافظ نامه، مهرنامه، اندیشه نامه، رنج نامه، اندرز نامه، تیمورنامه، زلیخانامه، ساقی نامه، زبانزد نامه، پارسی نامه، - نامه سفرنامه ایتالیا تئوری رنگها (علوم طبیعی) گوته فيلسوف و شاعر آلماني (1749- 1833) گوته یک مغز متفکر جهانی است. او در عین حال که شاعری عمیق و حساس است، سیاستمداری مجرب و کارکشته و دانشمندی مبتکر و بزرگ محسوب می شود. اگر چه به مکتب خاصی تعلق ندارد، لیکن شاهکاری از خود به جا گذاشته است که نه تنها بر تمام ادبیات آلمان سایه افكنده، بلکه چون تاجی بر تارک ادبیات اروپایی می درخشد. « یوهان ولفگانگ ون گوته» Johann Wolfgang Von Goethe فیلسوف، شاعر، نویسنده و متفکر بزرگ آلمانی در ۲۸ اوت سال ۱۷۴۹ در «فرانکفورت» متولد شد و در ۲۲ مارس سال ۱۸۳۲ در «ویمار» چشم از جهان فرو بست. پدرش مشاور سلطنتی بود و می خواست پسرش یک حقوق دان با تجربه شود. گوته دوران کودکی خود را در آغوش پر مهر خانواده گذراند و تحصیلات اولیه را نزد استادان خصوصی و معلمین سرخانه به اتمام رساند. آنها زبان های یونانی، لاتین، ایتالیایی، انگلیسی، عبری، زبان یهودیان اروپای شرقی، موسیقی و نقشه کشی را به وی آموختند. زبان فرانسه را نیز در سال ۱۷۵۹ - هنگامی که سپاهیان «لویی پانزدهم» در طی جنگ های هفت ساله، شهر فرانکفورت را اشغال کرده بودند- آموخت. در سال ۱۷۶۵ بنا به اصرار پدرش برای فراگیری علم حقوق به «لایپزیگ» رفت و سه سال در آن شهر ماند و در آنجا، با دختر يك پانسیون دار ارتباطی صمیمی و عاشقانه برقرار کرد؛ نخستین اشعار او از همین عشق الهام گرفته است. پس از چندی عاشق دختر استاد نقشه کشی خود شد، اما این عشق عمیق تر و آرام تر بود. روح پر عطش گوته در شهر لایپزیگ خرسند نبود و او اغلب به مطالعه ادب و فلسفه می پرداخت؛ با این وجود، تحصیل دررشته حقوق را به پایان رسانید و مدتی هم به مطالعه و بررسي شیمی، کالبد شناسی و معماری پرداخت و بر تمام آنها مسلط شد. در سال ۱۷۶۸ در حالی که بیمار بود، به فرانکفورت بازگشت و به تقلید از مادرش به محافل مذهبی راه پيدا كرد. وقتی حالش بهتر شد، برای تکمیل تحصیلات حقوق خود به «استراسبورگ» رفت و در اوت ۱۷۷۱ به اخذ دانشنامه لیسانس توفیق یافت. در این شهر هم دلباخته دختر وزیری شد. اگر چه این ماجرای عشقی به ازدواج نکشید، اما روح حساس « گوته» را سخت متاثر ساخت. در مراجعت به فرانکفورت، به تشویق «هردر» ، حکیم و فیلسوف آلمانی که نفوذ زیادی در گوته داشت، به نوشتن درام پرداخت که در سال ۱۷۷۴ منتشر شد و بدین ترتیب، نام او در شمار بزرگان ادب جای گرفت. از این زمان به بعد، به فکر آفرینش بزرگترین شاهکار خود «فاوست» افتاد. از ماه مه تا سپتامبر ۱۷۷۲ ضمن اقامت در « وتزلار» ، با دختر جوانی به نام «شارلوت بوف» آشنا شد و سخت عاشق و دلباخته او گشت؛ ولی این دختر، زن رفیقش «کستنر» بود و به همین جهت، گوته امیدی به این عشق نداشت. لیکن محصول این عشق، آفرینش یکی دیگر از شاهکارهای او به نام « ورتر» است که در سال ۱۷۷۴ انتشار یافت. در مراجعت به فرانکفورت، یک سری درام های عالی نوشت که از آن جمله مي توان «پرومته» در ۱۷۷۲، «کلاویگو» در ۱۷۷۴ و «استلا» در سال ۱۷۷۶ که به یاد دختری زیبا از اهل فرانکفورت نگارش یافته است، را نام برد. در اين دوران، قسمتی از شاهکار جاویدان خود يعني «فاوست» را نيز به رشته تحریر در آورد. از سال ۱۷۷۵ مسیر زندگی گوته تغییر کرد. دوک بزرگ « ویمار» با نام «کارل او گوست» او را به دربار خود فرا خواند. گوته مشاور دوک شد و به امور سیاسی و اقتصادی علاقه پیدا کرد و ضمناً تحقیقات علمی و مطالعات ادبی خود را نیز ادامه داد. لیکن، مجال او برای ادبیات و تالیف آثار کمتر بود، زيرا او مدتي مشاور سفارت و مدتي نیز وزیر دربار ویمار شد. با این وصف، گوته از مکتب رمانتیسم ورتر خود پا را فراتر گذاشت و پخته تر و کامل تر شد. درام «ایفی ژنی » او که درسال ۱۷۷۹ در ویمار به نمایش درآمد، شاهدی بر این مدعاست. سفر ایتالیا، مرحله جديدي در سیر افکار گوته به شمار مي رفت و بازگشت به هنر عهد باستان، اندیشه او را سخت به خود مشغول داشت. با این وجود، در آثاری که وی در این زمان در ایتالیا نوشته است، اثر فکر ایتالیایی دیده نمی شود. وي طي سال های ۱۷۹۲ و ۱۷۹۳ در جنگهای پروس با فرانسه شرکت کرد و بیست سال بعد، خاطراتی راجع به این جنگ ها نوشت. آشنایی او با «شیلر» شاعر بزرگ آلمان در سال ۱۷۹۴ نور تازه ای به حیات او تاباند و گوته با همکاری شیلر در سال ۱۷۹۶ مجموعه اشعاری به نام «گزنیا» منتشر ساخت. سپس رمان بزرگی را که شرح حال خود اوست، تألیف کرد و آن را «سال های کار آموزی ویلهم مستر» نامید. در سال ۱۷۹۷ منظومه بورژوائی به نام «هرمان و دوروته » را منتشر ساخت و این منظومه شهرت او را بيشتر كرد. در این سال ها، «دوک ویمار» او را از همه القاب و عناوینش معزول کرد و گوته به مدیریت تئاتر ویمار اشتغال ورزید و ضمناً به مطالعات زمین شناسی و گیاه شناسی پرداخت و رساله هايي نیز در این باره به رشته تحریر در آورد. در سال ۱۸۰۵ شیلر در گذشت و گوته نیز به بیماری مهلکی دچار گشت که نزدیک بود او را از پای در آورد. این بیماری گوته را بسیار ضعیف ساخت. در سال ۱۸۰۸ نخستین قسمت « فاوست» منتشر شد. در آن سال، جشنی به افتخار «ناپلئون بناپارت» امپراطور فرانسه در «ارفوست» برپا شد که گوته در آن شرکت کرد ؛ مذاکره او با ناپلئون در آن شهر معروف است. گوته از طرف ناپلئون به دریافت نشان «عقاب لژیون دونور» مفتخر گردید. سالهای آخر عمر گوته به تکمیل شاهکار بزرگش فاوست گذشت و قسمت دوم این اثر بزرگ در سال ۱۸۳۳ یعنی چند روز قبل از مرگش به اتمام رسید. گوته یک مغز متفکر جهانی است. او در عین حال که شاعری عمیق و حساس است، سیاستمداری مجرب و کارکشته و همچنين، دانشمندی مبتکر و بزرگ محسوب می شود. در مقایسه او با «شکسپیر» گفته اند : «آنچه شکسپیر از درون خود الهام گرفته، گوته با ممارست و مطالعه زیاد آموخته است». اگرچه گوته از الهامات شاعرانه عصر الیزابت برخوردار نبوده، اما قوه تفکر بسیار وسیع و قریحه سرشارش او را به مقام معنوی بسیار والايي رسانده است و اين چيزي است كه همه به آن اعتقاد دارند. گوته یکی از نوابغ بزرگ دنیا است که کتاب هایی درباره «حافظ»، شاعر نامی ایران نوشته است. از ديگر آثار او می توان «اگمونت » و «تاسو» را نام برد. |
||
گاه رنگها برای تو بیرنگ می شود . گاه خاطری به یاد تو خشنود و دلخوش است ، گاهی لبی برای تو لبخند میزند . گاهی نفس ز سینه نمی آید از غمت ، گاهی ز شوق بودنت ، نفسی بند می شود |
|||
۵ اسفند ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان | ||
|
نقل قول علت این که شاهنامه مورد پسند سلطان محمود واقع نشد، درست معلوم نیست. چرا معلوم نیست؟ دلایل واضحی داره که خودم قبل از اینکه توی کتاب تاریخ ادبیات بخونم یه دونه اش رو میدونستم 1) شاهنامه پر بود از دلیری شجاعت شاهان و پهلوانان ایرانی در صورتی که سلطان محمود ترک نژاد بود. 2) محمود سنی مذهب بود و فردوسی به پیامبر ارادت خاصی داشت و چند جای شاهنامه بی پروا به مدح پیامبر پرداخته. 3) اون زمان برای اینکه بخوان شعری رو به سلطان و پادشاهی عرضه کنن باید به مدح اون فرد میپرداختن اما توی شاهنامه اثری از مدح محمود پیدا نمیشه. 4) فردوسی تو شاهنامه از وزیر محمود حرف به میان اورده. در صورتی که زمان عرضه ی شاهنامه وزیر مورد خشم محمود واقع شده بود! بدون مراجعه به کتاب. مربوط میشه به ترم اول |
||
۱۵ اسفند ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان | ||
|
نقل قول امی نوشته:چرا معلوم نیست؟ دلایل واضحی داره که خودم قبل از اینکه توی کتاب تاریخ ادبیات بخونم یه دونه اش رو میدونستم 1) شاهنامه پر بود از دلیری شجاعت شاهان و پهلوانان ایرانی در صورتی که سلطان محمود ترک نژاد بود. 2) محمود سنی مذهب بود و فردوسی به پیامبر ارادت خاصی داشت و چند جای شاهنامه بی پروا به مدح پیامبر پرداخته. 3) اون زمان برای اینکه بخوان شعری رو به سلطان و پادشاهی عرضه کنن باید به مدح اون فرد میپرداختن اما توی شاهنامه اثری از مدح محمود پیدا نمیشه. 4) فردوسی تو شاهنامه از وزیر محمود حرف به میان اورده. در صورتی که زمان عرضه ی شاهنامه وزیر مورد خشم محمود واقع شده بود! بدون مراجعه به کتاب. مربوط میشه به ترم اول چرا هر چی که به ذهنت میرسه رو گفتی؟ یه ذره بیشتر بخون بعد نظر بده،بعدش هم فقط اون کتاب های دانشگاهی که به میل خودشون بدون دلیل و ... نوشته شده رو نخون. اگه فردوسی پیامبر و مدح کرده پس چرا شعر معروف "چو بخت ...." که کاملا مخالفت شو اعلام کرده گفته؟؟؟؟؟؟ و هزار دلایل دیگر چون اینجا جای مناسبی برای گفتنش نیست. |
||
۳ اردیبهشت ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان | ||
نام کاربری: Dark_Rider
پیام:
۸,۸۵۸
عضویت از: ۶ دی ۱۳۸۸
از: كنار دريا
طرفدار:
- کارلس پویول & لیو مسی - کرایوف - برزیل و اسپانیا - :D - پپ عزیز - پروین گروه:
- کاربران عضو |
دوستان بحث درمورد شاهنامه در انجمن هنر و ادبيات ممنون |
||
۸ اردیبهشت ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان | ||
نام کاربری: khadije.messi
پیام:
۴,۲۲۴
عضویت از: ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از: -
طرفدار:
- leo messi - - - - - ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ- ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻦ - - - ﭘﭗ ﮔﻮﺍﺭﺩﻳﻮلا- تیتو ویلانووا - - گروه:
- کاربران عضو |
زندگینامه افلاطون افلاطون فيلسوف يوناني (428 – 348 ق.م) افلاطون در سال 428 ق. م در يك خانواده اشرافي و اصيل آتني متولد شد. نام اصلي او«آريستوكلس» بود و نام افلاطون، بعد ها به خاطر پيكر تنومندش به او داده شد. وي يكي از بزرگترين فلاسفه جهان به شمار مي رود. دوره جواني او با دوره درخشندگي فرهنگ آتني همراه بود و در همان دوران، يعني در سن بيست سالگي با سقراط ملاقات كرد و شاگرد او شد. بستگانش اصرار داشتند كه او به حرفه خانوادگي خود يعني سياست بپردازد، اما وقتي محاكمه و مرگ استادش را به دست سياستمداران مشاهده نمود، سياست را رها كرد. او در محاكمه سقراط حاضر بود و اتفاقات آن را در آثار خود ثبت كرد. پس از مرگ استاد، افلاطون آتن را ترك نموده و به مناطق مختلفي نظير مگارا و سيسيل سفر كرد كه خطرات بزرگي هم برايش در برداشت؛ تا جايي كه اسير شد و حتي در معرض مرگ قرار گرفت؛ اما سرانجام آزاد شد و به آتن بازگشت. افلاطون پس از بازگشت به آتن در سال 388 ق.م ، « آكاد مي » خود را با هدف ترويج و تشويق بي طرفانه علم، در اين شهر بنا نمود. آكادمي افلاطون را به حق مي توان نخستين دانشگاه اروپايي ناميد، زيرا در آنجا مطالعات و تحقيقات محدود به فلسفه محض نبود، بلكه رشته هاي وسيعي از علوم مانند رياضيات، نجوم و علوم طبيعي را نيز در بر مي گرفت. جوانان از شهرهاي دور و نزديك به آن جا مي آمدند و علوم مختلف را فرا مي گرفتند. يكي از همين جوانان، ارسطو بود كه بعدها در زمره بزرگ ترين فلاسفه جهان قرار گرفت. افلاطون علاوه بر سرپرستي آكادمي و رهبري مطالعات، به تدريس هم مي پرداخت و شاگردانش از درس هاي او يادداشت برمي داشتند. بسياري از آثاري كه از او باقي مانده، حاصل اين يادداشت هاست. در روانشناسي افلاطون، رفتارهاي انسان از سه منبع ميل، اراده و عقل سرچشمه مي گيرد. ميل انسان شامل مواردي نظير تملك شهوت و غرايز مي شود. هيجان هم مواردي مانند شجاعت، قدرت طلبي و جاه طلبي را در برمي گيرد. عقل نيز مسئول مواردي نظير انديشه، دانش و هوش است. منابع ذكر شده در افراد مختلف داراي درجات متفاوتي است. مثلا در بازاريان، كسبه و عموم مردم،«ميل» نقش اصلي را در زندگي بازي مي كند و در جنگجويان و لشگريان، «هيجان» نقش اصلي را بر عهده دارد. عقل نيز پايه رفتار حكماست. بعد از اين مقدمات، افلاطون شروع به ترسيم جامعه آرمانيش مي كند و براي ايجاد آن، راهكاري هم ارائه مي دهد. آرمانشهر او جامعه اي است كه درآن هر كس با توجه به ذاتش، يعني همان منابع رفتاري كه ذكر شدند، در جاي خودش قرار گرفته باشد. مثلا كسي كه ميل بالايي دارد، فقط مشغول كسب و كار خود شود و در كار سياست دخالت نكند، يا كسي كه از شجاعت و هيجان بالايي برخوردار است، شغل اش در جامعه نظامي باشد. در آرمانشهر افلاطون، سزاوارترين گروه براي حكومت، فلاسفه هستند كه در آنها عنصر عقل در درجه بالايي قرار دارد (نوعي از نخبه گرايي). اينجاست كه افلاطون نيز مانند سقراط تمايلش را به آريستوكراسي (حكومت اشراف) نشان داده و به عناد با دموكراسي بر مي خيزد. البته بايد توجه داشت كه اشراف يا شريفترين مردم براي حكومت الزاماً كساني نيستند كه داراي قدرت و ثروت اند؛ بلكه اين افراد بايد داراي حكمت باشند تا از شايستگي لازم براي حكومت برخوردار گردند. از نگاه افلاطون، اصل و اساس سياست برخاسته از مفهوم «عدالت» است و آنچه او را وامي دارد تا به بحث سياست در كتاب جمهور بپردازد، چيزي جز بررسي عدالت در وجود انسان نيست. اساس استدلال او نيز بدين گونه است كه انسان را نمونه كوچكتر يك شهر مي داند و بحث را درباره شهر آغاز مي كند تا با روندي قياسي، نتيجه آن را به انسان نيز تعميم دهد. از ويژگي هاي آرمانشهر افلاطون مي توان موارد زير را برشمرد : - منشا و ريشه آن عدالت است؛ - يكي از مباني آن، اصل تقسيم كار و تخصصي شدن كار است؛ - غايت اصلي و اوليه آن اقتصادي است؛ - جامعه اي نخبه گرا و طبقاتي است. در ميان آراء و عقايد افلاطون، سه مساله وجود دارد كه اركان و مشخصات اصلى فلسفه وي را تشكيل مىدهد، و ارسطو در هر سه مساله با او مخالف بوده است. 1- نظريه مثل : طبق نظريه مثل، آنچه در اين جهان مشاهده مىشود، اصل و حقيقت اش در جهان ديگر وجود دارد و افراد اين جهان به منزله سايهها و عكس هاى حقايق آن جهانى مىباشند. مثلاً همه انسان هايي كه در اين جهان زندگى مىكنند، داراى يك اصل و حقيقت در جهان ديگر هستند و انسان اصيل و حقيقى، انسان آن جهانى است؛ اين امر در مورد اشياء نيز صدق مي كند. افلاطون آن حقايق را « ايده» مىنامد. در دوره اسلامى، كلمه « ايده» به « مثال» ترجمه شده است و مجموع آن حقايق به نام « مثل افلاطونى » خوانده مىشود. افلاطون مانند فلاسفه پيش از سقراط بر اين باور بود كه تمام طبيعت در حال حركت و تغيير است. تمام چيزها از ماده ساخته شده اند و در اثر گذشت زمان دچار فرسايش مي شوند؛ اما چيزهايي هم هستند كه جاودانه و تغيير ناپذيرند؛ آنها قالب ها يا صورت هاي موجوداتند. مثلا تمام انسان ها به وجود مي آيند و مي ميرند، اما يك چيزي هست كه همه انسان ها به طور مشترك دارند و سبب مي شود آنها را انسان بدانيم. آن چيز، الگو، قالب و يا همان صورت جاودانه و تغييرناپذير انسان است. به بيان ديگر، افلاطون به اين نتيجه رسيد كه در وراي جهان مادي، بايد حقيقتي نهان باشد. وي اين حقيقت را عالم مثال (عالم اين صورت ها) خواند. صورت هاي جاودان و تغيير ناپذير موجودات طبيعت، در اين عالم وجود دارند. حقايق و واقعيات عالم كه جاودان و دگرگوني ناپذيرند، همان صورتها هستند و آنچه ما با حواس خود درك مي كنيم (يعني پديده هاي طبيعي و محسوسات)، چيزي جز سايه هاي اين حقايق نيست. تمام امورعالم چه مادي مانند حيوانات، جمادات و نباتات و چه غير مادي مانند شجاعت، عدالت و ديگر فضايل اخلاقي، صور و حقايقي دارند كه نمونه كامل اين امور بوده و در عالم مثال قرار دارند. در نظر افلاطون، ما قادر نيستيم از چيزي كه پيوسته در حال تغيير است، شناخت حقيقي پيدا كنيم. جهان طبيعت پيوسته در حال تغيير است و شناخت حقيقي نمي تواند به آن تعلق بگيرد. در مورد عالم ظاهر، يعني عالم محسوسات، فقط مي توان با حدس و گمان حرف زد. شناخت حقيقي فقط به صورت ها يا مثال هاي عالم تعلق مي گيرد؛ زيرا شناخت حقيقي، شناختي است كه عقل به دست دهد و عقل نيز فقط با امور جاودان و تغيير ناپذير عالم، يعني با مثال ها سر و كار دارد. در جهان محسوسات كه شناخت ما از آن از راه كاربرد حواس و بنابراين ناقص است، همه چيز در حال تغيير است و هيچ چيز ثابت و دائمي نيست. در حقيقت، در اين جهان، هيچ چيز هستي و وجود ندارد؛ بلكه اين جهان، جهان نمودها و شدن هاست. چيزها مي آيند و مي روند و هيچ چيزي پايدار نيست و واقعيت ندارد. 2- نظريه مهم ديگر افلاطون درباره روح آدمى است. وى معتقد است كه روح قبل از تعلق به بدن، در عالمى برتر و بالاتر كه همان عالم مثل است، مخلوق و موجود بوده و پس از خلق بدن، روح به آن تعلق پيدا مىكند و در آن جايگزين مىشود. به گفته وي، انسان نيز موجودي دوگانه است. ما بدني داريم كه به جهان محسوسات پيوند خورده و متغير است، ولي روح فنا ناپذيري هم داريم كه چون مادي نيست، مي تواند به عالم مثال وارد شود. افلاطون معتقد بود كه روح پيش از آنكه در جسم ظهور كند، در عالم مثال وجود داشته و مثل يعني حقايق را درك كرده است؛ اما همين كه به اين دنيا آمده و در بدن انسان ظاهر مي شود، همه مثالها را از ياد مي برد؛ با اين حال، خاطره اي مبهم از آن ها را به ياد دارد؛ به گونه اي كه وقتي در جهان طبيعت با موجودات مختلف، شكل ها و صورتهاي آنها روبرو مي شود، به ياد عالم مثال و صورتهاي آن مي افتد و همين امر، حسرت بازگشت به جهان اصلي را در روح برمي انگيزد. بدين معنا، علم و شناخت حقيقي انسان چيزي جز يادآوري صورتهاي جاودانه و حقايق اصلي عالم نيست. افلاطون مي گويد كه در عين حال، انسانها نمي خواهند روح خود را آزاد كنند تا به عالم مثال باز گردد. 3- نظريه سوم افلاطون كه مبتنى بر دو نظريه گذشته و به منزله نتيجهگيرى از آن دو نظريه مي باشد، اين است كه علم به معني تذكر و يادآورى است، نه يادگيرى واقعى؛ يعنى هر چيز كه ما در اين جهان مىآموزيم، مىپنداريم چيزى را كه نمىدانسته و نسبت به آن جاهل بودهايم، براى اولين بار آموختهايم، اما اين درحقيقت يادآورى آن چيزهايى است كه قبلا مىدانستهايم. زيرا گفتيم كه روح قبل از تعلق خود به بدن، در عالمى برتر موجود بوده و در آن عالم، « مثل » را مشاهده مىكرده است و چون حقيقت هر چيز،« مثال » آن چيز است و روح ها قبلاً مثالها را ادراك كردهاند، پس قبل از آنكه وارد عالم دنيا شوند و به آن تعلق يابند، عالم به حقائق بودهاند؛ اما پس از تعلق به بدن، آن چيزها را از ياد برده اند. بدن براى روح به منزله پردهاى است كه مانع تابش نور و انعكاس صور در آينه است. در اثر ديالكتيك، يعنى بحث و جدل و روش عقلى، يا در اثر عشق (در اثر مجاهدت، رياضت نفس و سير و سلوك معنوى بنابر استنباط امثال شيخ اشراق) پرده از بين مي رود، نور مي تابد و صورت ظاهر مي گردد. فلسفه افلاطون يك فلسفه منسجم است كه در اخلاق، هنر، سياست و ديگر حيطه هاي فلسفه به طور گسترده اي وارد مي شود. آراء او تا به امروز تاثيرات شگرفي را بر فلسفه و فرهنگ بشري بجا گذاشته است. |
||
۱۹ خرداد ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان | ||
نام کاربری: HEYHAT
پیام:
۴,۲۰۲
عضویت از: ۵ آبان ۱۳۹۰
از: هیچستان
طرفدار:
- ژاوی - کرایف - ? - اسپانیا منهای خوکها_به امید استقلال - ? - پپ کبیر - ? گروه:
- کاربران عضو |
«افلاطون برای ما عزیز است اما نه به اندازه حقیقت» جمله قصار ارسطو در مورد استادش. با قدر دانی از خدیجه خانم بابت این بیوگرافی. |
||
همیشه چهره ات را به سوی آفتاب نگه دار سایه ها پشت سرت خواهند افتاد ... |
|||
۱۹ خرداد ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان | ||
نام کاربری: San.Andres
پیام:
۷,۵۵۸
عضویت از: ۲۹ آذر ۱۳۸۹
از: بابل
طرفدار:
- آندرس اینیستا گروه:
- کاربران عضو |
مقدمه اين سخن بسيار گفته شده است كه براي پي بردن به ساختمان پركاهي با عمق و دقت ؛بايد جهان را به درستي شناخت امّا آن كس كه بتواند با چنين عمق و دقتي به ساختمان پركاهي پي برد. در هيچ يك از امور جهان نكته تاريكي نخواهديافت ، من براي شرح حال و زندگي انيشتن را نه براي رياضدانان ونه براي فيزيكدانان ،نه براي اهل فلسفه نه براي طرفداران استقلال يهود بلكه براي آن كساني كه مي خواهند چيزي از جهان پرتناقض قرن بيستم درك كنند . و اينك شرح حال زندگي او از كودكي تا پابان عمر : آلبرت انيشين در چهاردهم مارس 1879 در شهر اولم كه شهر متوسطي از ناحيه و ورتمبرگ آلمان بود متولّد شد . امّا شهر مزبور در زندگي او اهميتي نداشته است . زيرا يك سال بعد از تولّد او خانواده وي از اولم عازم مونيخ گرديد. پدر آلبرت ، هرمان انيشتين كارخانه ي كوچكي براي توليد محصولات الكتروشيميايي داشت و با كمك برادرش كه مدير فني كارخانه بود از آن بهره برداري مي كرد. گر چه در كار معاملات بصيرت كامل نداشت .پدر آلبرت از لحاظ عقايد سياسي نيز مانند بسياري از مردم آلمان گرچه با حكومت پروسي ها مخالفت داشت امّا امپراتوري جديد آلمان را ستايش مي كرد و صدراعظم آن « بيسمارك » و ژنرال «مولتكه » و امپراتور پير يعني «ويلهم اول» را گرامي مي داشت. مادر انيشتين كه قبل از ازدواج پائولين كوخ نام داشت بيش از پدر زندگي را جدي مي گرفت و زني بود از اهل هنر و صاحب احساساتي كه خاصّ هنرمندان است و بزرگترين عامل خوشي او در زندگي و وسيله تسلاي وي از علم روزگار موسيقي بود. آلبرت كوچولو به هيچ مفهوم كودك عجوبه اي نبود و حتّي مدّت زيادي طول كشيد تا سخن گفتن آموخت بطوريكه پدر و مادرش وحشت زده شدند كه مبادا فرزندشان ناقص و غيرعادي باشد امّا بالاخره شروع به حرف زدن كرد ولي غالباً ساكت و خاموش بود و هرگز بازيهاي عادي را كه ما بين كودكان انجام مي گرفت و موجب سرگرمي كودك و محبّت في ما بين مي شود را دوست نداشت . آلبرت مرتباً و هر سال از پس سال ديگر طبق تعاليم كاتوليك تحصيل كرد و از آن لذّت فراوان و بود وحتّي در مواردي از دروس كه به شرعيات و قوانين مذهبي كاتوليك بستگي داشت چنان قوي شد كه مي توانست در هر مورد كه همشاگردانش قادر نبودند به سوألهاي معلّم جواب دهند او به آنها كمك مي كرد. انيشتين جوان در ده سالگي مدرسه ابتدائي را ترك كرد و در شهر مونيخ به مدرسه متوسطه «لوئيت پول» وارد شد . در مدرسه متوسطه اگر مرتكب خطايي مي شدند راه و رسم تنبيه ايشان آن بود كه مي بايست بعد از اتمام درس ، تحت نظر يكي از معلّمان ، در كلاس توقيف شوند و با درنظر گرفتن وضع نابهنجار و نفرت انگيز كلاسهاي درس ، اين اضافه ماندن شكنجه اي واقعي محسوب مي شد. ذوق هنري: ذوق هنري انيشتين چنان بود كه او وقتي پنج ساله بود روزي پدرش قطب نمايي جيبي را به وي نشان داد . خاصّيت اسرار آميز عقربه مغناطيسي در كوك تأثير عميقي گذاشت با وجود آنكه هيچ عامل مرئي در حركت عقربه تأثيري نداشت كودك چنين نتيجه گرفت در فضاي خالي بايد عاملي وجود داشته باشد كه اجسام را جذب كند. وقتي كه انيشتين پانزده ساله بود حادثه اي اتفاق افتاد كه جريان زندگي او را به راه جديدي منحرف ساخت : هرمان پدر او در كار تجارت خويش با مشكلاتي مواجه شد و در پي آن صلاح را در آن ديدند كه كارخانه خود را در مونيخ بفروشد و جاي ديگري را براي كسب و كار خود ترتيب دهند. از آن جا كه وي خوش بين و علاقمند به كسب لذّتهاي بود تصميم گرفت كه به كشوري مهاجرت كند كه زندگي در آن با سعادت بيشتري همراه باشد و به اين منظور ايتاليا را انتخاب كرد و در شهر ميلان مؤسسه ي مشابهي را ايجاد كرد. هنگاميكه وارد شهر ميلان شدند آلبرت به پدر خود گفت كه قصد دارد تابعيت كشور آلمان را ترك گويد. آقاي هرمان به وي تذكر داد كه اين كار زشت ونابهنجار است . دوران دانشجويي: در اين دوران مشهورترين مؤسسه فني در اروپا مركزي به استثناي آلمان ، مدرسه ي دارالفنون سوئيس در شهر زوريخ بوده است. آلبرت در امتحان داوطلبان شركت كرد ولي بخاطر اينكه درعلوم طبيعي اطلاّعاتي وسيع نداشت درامتحان پذيرفته نشد. با اين حال مدير دارالفنون زوريخ تحت تأثير اطلاّعات وسيع او در رياضيات واقع شد و از او درخواست كرد كه ديپلم متوسطه اي را كه براي ورود به دارالفنون لازم است در يك مدرسه سوئيسي بدست آورد و او را به مدرسه ممتاز شهر كوچك «آآرائو»كه با روش جديدي اداره مي شد معرفي كرد. بعد از يك سال اقامت در مدرسه مذبور ديپلم لازم را بدست آورد و در نتيجه بدون امتحان در دارالفنون زوريخ پذيرفته شد. با اين كه درس هاي فيزيك دارالفنون آميخته با هيچ گونه عمق فكري نبود باز هم حضور در آنها آلبرت را تحريك كرد كه كتب جستجوكنندگان بزرگ اين را مورد مطالعه قرار دهد. او، آثار استادان كلاسيك فيزيك نظري از قبيل: بولترمان،ماكسول و هوتز را با حرص عجيبي مطالعه كرد. شب و روز اوقات او با مطالعه اين كتابها مي گذشت و ضمن مطالعه آنها با هنر استادانه اي آشنا شد كه چگونه بنيان رياضي مستحكمي ساخت. او درست در خاتمه قرن 19 تحصيلات خود راپايان داد و به مسأله مهم تهيه شغل مواجه شد. از آنجا كه نتوانست مقام تدريسي در مدرسه پولي تكنيك بدست آورد تنها راهي باقي ماند وآن اين بود كه چنين شغل و مقامي در مدرسه ي متوسطه اي جستجو كند. اكنون سال 1910 شروع شده و آلبرت بيست و يك سال داشت و تابعيت سوئيس را بدست آورده بود. او در هنگام داوطلب شغل معلّمي خصوصي گرديد و پذيرفته شد. انيشتين از كار خود راضي و حتّي خوشبخت بود كه مي تواند بهپرورش جوانان بپردازد امّا بزودي متوجّه شد كه معلمّان ديگر نيكي را او مي كارد ضايع و فاسد مي كنند و اين شغل را ترك كرد. بعد از اين دوران تاريك ، ناگهان نوري درخشيد و بعد از مدّتي در دفتر ثبت اختراعات مشغول به كار شد و به شهر«برن» انتقال يافت. كمي بعد از انتقال به شهر برن انيشتين با ميلواماريچ همشاگرد قديم خود در مدرسه ي پولي تكنيك ازدواج كرد و حاصل آن دو پسر پي در پي بود كه اسم پسر بزرگتر را آلبرت گذاشتند. كار انيشتين در دفتر اختراعات خالي از لطف نبود و حتّي بسيار جالب مي نمود وظيفه ي وي آن بود كه اختراعات را كه به دفتر مذبور مي آوردند مورد آزمايش اوّليه قرار مي داد. شايد تمرين در همين كار موجب شده بود كه وي با قدرت خارق العاده و بي مانند بتواند همواره نتايج اصلي و اساسي هر فرض و نظريه جديدي را با سرعت درك و استخراج كند. چون انيشتين به خصوص به قوانين كلي فيزيك علاقه داشت و به حقيقت در صدد بود كه با كمك محدودي ميدان وسيع تجارت را به وجهي منطقي استنتاج كند. در اواخر سال 1910 كرسي فيزيك نظري در دانشگاه آلماني پراگ خالي شد. انتصاب استادان اين قبيل دانشگاهها طبق پيشنهاد دانشكده بوسيله ي امپراتور اتريش انجام مي گرفت كه معمولاً حقّ انتخاب خويش را به وزير فرهنگ وا مي گذاشت. تصميم قطعي براي انتخاب داوطلب ، قبل از همه ، بر عهده ي فيزيكداني به نام« آنتون لامپا » بود و او براي انتخاب استاد دو نفر را مدّ نظر داشت كه يكي از آنها «كوستاويائومان» و ديگري«انيشتين» بود. «يائومان» آن را نپذيرفت و پس از كش و قوسها فراوان انيشتين اين مقام را پذيرفت. وي صاحب دو ويژگي بود كه موجب گرديد وي استاد زبردستي گررد. اوّلين آنها اين بود كه علاقه ي فراوان داشت تا براي عدّه ي بيشتري از همنوعان خود وبخصوص كسانيكه در حول وحوش او مي زيسته اند مفيد باشد. ويژگي دوّم او ذوق هنريش بود كه انيشتين را وا مي داشت كه نه فقط افكار عمومي خود را به نحوي روشن و منطقي مرتّب سازد بلكه روش تنظيم و بيهن آنها به نحوي باشد كه چه خود او و چه مستهعان از نظر جهان شناسي نيز لذّت مي برند. هدف انيشتين اين بود كه فضاي مطلق را از فيزيك براندازد تئوري نسبي سال 1905 كه در آن انيشتين فقط به حركت مستقيم الخط متشابه پرداخته بود انيشتين با كمك از «اصل تعادل» پديدههاي جديدي را در مبحث نور پيش بيني كند كه قابل مشاهده بوده اند و مي توانست صحت نظريه جديد او را از لحاظ تجربي تأييد كرد. عزيمت از پراگ: در مدّتي كه انيشتين در پراگ تدريس مي كرد نه فقط نظريه جديد خود را درباره غير وي بنا نهاد بلكه با شدّت بيشتري نظريه ي خود را درباره ي كوآنتوم نو را كه در شهر برن شروع كرده بود ، توسعه داد. با همه ي اين تفاصيل انيشتين به دانشگاه پراگ اطّلاع دادكه در خاتمه دوره تابستاني سال 1912 خدمت اين دانشگاه را ترك كرد. عزيمت ناگهاني انيشتين از شهر پراگ موجب سر وصداي بسيار در اين شهر شد در سر مقاله بزرگترين روزنامه ي آلماني شهر پراگ نوشته شد:«كه نبوغ و شهرت فوق العاده انيشيتن باعث شد كه همكارانش او را مورد شكنجه و آزار قرار دهند و به ناچار شهر پراگ ترك كرد.» انيشتين عازم شهر زوريج گرديد و در پايان سال 1912 با سمت استادي مدرسه ي پولي تكنيك زوريج مشغول به كار شد شهرت انيشتين به تدريج تا آنجا رسيده بود كه بسياري از مؤسسات و سازمانهاي علمي جهان علاقه داشتند كه وي بعنوان عضو وابسته با مؤسسه ايشان در ارتباط يابد. سالها بود كه مقامات رسمي آلمان كوشش مي كردند كه شهر برلن نه فقط مركز قدرت سياسي و اقتصادي باشد بلكه در عين حال كانون فعّاليّت هنري و علمي نيز محسوب گردد بهمين جهت از انيشتين دعوت بعمل آوردند. مدّت كمي بعد از ورود انيشتين به برلن ، انيشتين از زوجه ي خويش هيلوا كه از جنبههاي مختلف با او عدم توافق داشت جدا گرديد و زندگي را با تجرد مي گذارند. هنگاميكه به عضويت آكادمي پاشاهي انتخاب شد سي و چهار سال سن داشت و نسبت به همكاران خود كه از او مسن تر بودند بيش از حد جوان مي نمود. در اين حال همه انيشتين را در وهله ي اوّل مردي مؤدب ودوست داشتني به نظر مي آوردند. فعّاليّت اصلي انيشتين در برلن اين بود كه با همكاران خويش و يا دانشجويان رشته ي فيزيك درباره ي كارهاي علمي مصاحبه و مذاكره كند وآنها را در تهيه برنامه ي جستجوي علمي راهنمايي كند. هنوز يكسال از اقامت انيشتين در برلن نگذشته بود كه ماه اوت 1914 جنگ جهاني شروع شد. در مدّت جنگ جهاني اوّل ، روزنامه هاي برلن همه روزه از وقايع جنگ و شروع فتوحات ارتش آلمان بود. در عين حال انيشتين در منزل خود با دختر عمه ي خويش الزا آشنايي پيدا كر. الزا زني مهربان و خونگرم بود و همچنين او از شوهر مرحوم سابق خود دو دختر داشت با اينحال انيشتين با او ازدواج كرد. جنگ بين المللي و شرايط معرفت النفسي كه در نتيجه ي آن بر دنياي علم تحصيل گرديد مانع از آن نشد كه انيشتين با حرارت فوق العاده به توسعه وتكميل نظريه ي ثقل خويش بپردازد. وي با پيمودن راه تفكّري كه در پراگ و زوريخ پيش گرفته بود توانست در سال 1916 نظريه اي براي ثقل بپردازد. و جاذبه ي عمومي بنا نهد كه بلكي مستقل از نظريه هاي گذشته و از نظر منطقي داراي وحدت كامل بود. اهّميّت نظريه جديد به زودي مورد تأييد و توجّه دانشمنداني واقع گرديد كه داراي قدرت خلاق علمي بودند تأييد تجربي نظريه انيشتين توجّه عموم مردم را به شدّت جلب كرده بود از اين پس ديگر انيشتين مردي نبود كه فقط مورد توجّه دانشمندان باشد و بس. به زودي وي نيز همچون زمامداران مشهور ممالك ، بازيگران بزرگ سينما و تئاتر شهرت عام بدست آورد. مسافرتهاي انيشتين: تبليغات مخالف و حملاتي كه عليه انيشتين مي شد موجب گرديد كه در تمام ممالك جهان و در همه ي طبقات اجتماعي توجّه عموم مردم به سوي تئوريهاي او جلب شود. مفاهيمي كه براي تودههاي مردم هيچگونه اهّميّتي نداشته است وعامه ي ايشان تقريبأ چيزي از آن درك نمي كردند موضوع مباحث سياسي گرديد. انيشتين دراين زمان سفرهاي خود را آغاز كرد ابتدا به هلند، بعد به كشورهاي چك و اسلواكي، اسپانيا، فرانسه، روسيه، اتريش، انگليس، آمريكا و بسياري كشورهاي ديگر. امّا نكته قابل توجّه اين است كه وقتي انيشتين و همسر او به بندرگاه نيويورك شدند با استقبال شديد و تظاهرات پر شوري مواجه شدند كه به احتمال قوي نظير آن هرگز هنگام ورود يكي از دانشمندان رخ نداده بود . انيشتين به آسيا وبه كشورهاي چين، ژاپن و فلسطين سفر كرده است و اين خاتمه ي سفرهاي او بود. درسال 1924 بعد از مسافرتهاي متعدد به اكناف جهان انيشتين بار ديگر در برلن مستقر گرديد. حملات همچنان بر او ادامه داشت و نظريات او را بعنوان بيان افكار قوم يهود و به سوي فاشيسم مي دانستند به اين دليل انيشتين به شهر پرنيستون در آمريكا مي رود. بعد از چندي همسرش الزا در سال 1936 از دنياي مي رود و خواهر انيشتين كه در فلورانس بود به شهر پرنيستون نزد برادرش آمد. در همين دوران انيشتين تابيعت كشور آمريكا را مي پذيرد. انيشتين در سال 1945 طبق قانون بازنشستگي مقام استادي مؤسسه مطالعات عالي پرنيستون را ترك كرد ولي اين تغيير سمت رسمي ، تغييري در روش زندگي و كار او به وجود نياورد وي كماكان در پنيستون بسر مي برد و در مؤسسه ي مذبور تجسّسات خود را ادامه دهد. آخرين سالهاي زندگي انيشتين: اين دوران تجسّس در نيمه انزواي شهر پرنيستون به تدريج با اصطراب و احتشاش آميخته مي شد. هنوز ده سال ديگر از زندگي انيشتين باقي مانده بود ليكن اين دوره ي ده ساله درست مصادف با هنگامي بود كه عهد بمب اتمي شروع مي گرديد و بشريّت تمرين و آموزش خويش را در اين زمينه آغاز مي كرد. بنابراين مسأله واقعي كه براي او مطرح شد موضوع چگونگي پيدايش بمب اتمي نبود با وجود اينكه منظور ما در اين جا دادن چشم اندازي مختصر از روابط انيشتين با حوادث بزرگ سياسي آخرين سالهاي زندگي او مي باشد باز هم اگر از دو موضوع اساسي ياد نكنيم همين چشم انداز هم ناقص خواهد بود يكي از آنها نامه ي مشهور است كه وي مي بايست براي همكاري خود در شوروي بفرشد و دوّم شرح وقايعي است كه در اوضاع و احوال فيزيكدانان آمريكايي ، خاصه دانشمندان اتمي ، در داخل مملكت خودشان تغيير بسيار ايجاد كرد. اكنون مي توانيم بصورت شايسته تري همه ي آنچه را كه گهگاه موجب تيره شدن پايان زندگي وي مي شد مشاهده كنيم و سر انجام روز هجدهم آوريل 1955 بزرگترين دانشمند و متفكر قرن بيستم ، پيغمبر صلح و حامي و مدافع محنت ديدگان جهان ، مردي كه احتمالأ همراه با ناپلئون و بتهوون مشهورتر از همه ي مردان جهان بوده است ، در شهر پرنيستون واقع در ممالك متحده آمريكاي شمالي از زندگي وتفكر و مبارزه دست كشيد و از دار دنيا رفت و در گذشت. در پايان به اظهار نظرهاي برخي از مشاهير درباره ي انيشتين بعد از وفات وي مي پردازيم: پيشر فتي كه انيشتين نصيب معرفت ما درباره ي طبيعت كرد از قدرت مهمّ جهان ‹امروزي خارج است. فقط نسلهاي آينده خواهند توانست مفهوم واقعي آن را درك كند. › « دكتر هارولددوز رئيس دانشگاه پرنيستون در آمريكا » « وي دانشمند بزرگ اين عصر و به واقع يكي از جويندگان عدالت و راستي بود كه هرگز با نا راستي و ظلم مصالحه نكرد.» «جواهر لعل نهر نخست وزير هند» ياد او زنده و روحش شاد باد . |
||
۱۹ خرداد ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان | ||
نام کاربری: khadije.messi
پیام:
۴,۲۲۴
عضویت از: ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از: -
طرفدار:
- leo messi - - - - - ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ- ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻦ - - - ﭘﭗ ﮔﻮﺍﺭﺩﻳﻮلا- تیتو ویلانووا - - گروه:
- کاربران عضو |
آلفرد دوموسه نويسنده فرانسوي ( 1810- 1875 ) «آلفرد دوموسه» در سال 1810 میلادی، در شهر پاریس متولد شد. وي در آغاز جوانی به تحصیل علم پزشكي، حقوق و نقاشی پرداخت، اما سرشت او با هیچ یک از آنها سازگار نبود و سرانجام شاعری را پیشه کرد. در هجده سالگی به «انجمن ادبی پیروان سبک رمانتیسم» که «ویکتور هوگو»، «آلفرد دو وین یی»، «سنت بوو» و چند تن دیگر از شاعران و نویسندگان جوان رمانتیک عضو آن بودند، پيوست، ولی بعد از مدتي آن را ترک كرد. نخستین اثر منظوم او با عنوان «حکایت هاي اسپانیا و ایتالیا» در سال 1830 انتشار یافت. وي در همان سال، منظومه های «افکار نهایی رافائل» و «آمال بیهوده» و همچنين نمایشنامه «شب ونیزی» را نوشت و دو سال پس از آن، منظومه «نمایش در یک صندلی راحت» را منتشر كرد. دوموسه در سال 1833، منظومه «رولا» را نوشت و در پايان همان سال به «مادام ژرژساند»، نویسنده نامی فرانسه، دل بست و با او به ایتالیا سفر کرد، اما عشق آن دو دیری نپایید و با ناکامی و اندوه و رنج روبرو شد. از آثار مهم و منظوم آلفرد دوموسه طي سال های 1835 تا 1841، مي توان به منظومه هايی از جمله «نامه ای به لامارتین» و «امید به خداوند» و به ويژه قطعات «شبها» و منظومه «یادگار» اشاره كرد. نمایشنامه های «فانتازیو»، «عشق را نباید به شوخی گرفت»، «شمعدان» و «برای هیچ چیز نباید قسم خورد»، از ديگر آثار معروف اوست. مهمترین اثر منظوم موسه، قطعات شبهاست که در لطف و تأثیر و دل انگیزی با بهترین اشعار «لامارتین» برابر است. او بعد از لامارتین، مشهورترین شاعر قرن 19 فرانسه است. موسه در دوم ماه مه سال 1875 و در سن چهل و هفت سالگی درگذشت و در گورستان «پرلاشز» پاریس به خاك سپرده شد. برخي از مهمترين آثار وي عبارتند از : فانتازیو، شبها، رولا، کودک امروزی، هوسهای ماریان، آندره آول سارتو، شمعدان، عشق را نباید به شوخی گرفت، نامونا، قصه های اسپانیا و ایتالیا، اعتراف یک کودک قرن، خاطرات، مجموعه اشعار، مرد خای، نوولها، بلوط های آتشین، شبهای ونیزی، پیاله و لب، آندره آسارتو، حماقتهای ماریان، در عشق لغزش نیست، باربرین، دمدمی مزاج، کت سبز، لوئیسون، شما نمی توانید درباره همه چیز فکر کنید، کارموزین، کمدی تاین، الاغ و نهر آب، شب ماه مه، شب دسامبر، شب ماه اوت، شب اکتبر، آنچه دختران جوان خواب می بینند، در هم باید باز باشد و هم بسته، لورنتزاچو، یادگار، جام و لبها، یک مرغ سفید، آمال بیهوده، یک صندلی راحت، افکار نهایی رافائل، نامه ای به لامارتین و برای هیچ چیز نباید قسم خورد. |
||
۱۹ خرداد ۱۳۹۱
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
شما میتوانید مطالب را بخوانید. |
شما نمیتوانید عنوان جدید باز کنید. |
شما نمیتوانید به عنوانها پاسخ دهید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را حذف کنید. |
شما نمیتوانید نظرسنجی اضافه کنید. |
شما نمیتوانید در نظرسنجیها شرکت کنید. |
شما نمیتوانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید. |
شما نمیتوانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید. |