در حال دیدن این عنوان: |
۵ کاربر مهمان
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
|
|
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان | ||
نام کاربری: khadije.messi
پیام:
۴,۲۲۴
عضویت از: ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از: -
طرفدار:
- leo messi - - - - - ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ- ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻦ - - - ﭘﭗ ﮔﻮﺍﺭﺩﻳﻮلا- تیتو ویلانووا - - گروه:
- کاربران عضو |
لویی پاستور شيميدان فرانسوي ( 1822- 1895 ) «لویی پاستور» کاشف بزرگ جهان، در 27 دسامبر سال 1822 در شهر «دول» از شهرهای فرانسه پا به عرصه حیات نهاد. وي در یک خانواده تهیدست متولد شد و پدرش هم به کار دباغی مشغول بود، با این حال توانست تحصیلات خود را با استعدادی درخشان به پایان برساند. پاستور درجه لیسانس خود را از کالج سلطنتی Besancon گرفته، پس از اخذ دکترا در سن 26 سالگی و در سال 1848 به سمت استاد شیمی دانشگاه «استراسبورگ» و در سال 1857 به سمت ریاست آکادمی علوم ( میل ) برگزيده شد. او همچنین از اعضاي اصلی فرهنگستان فرانسه بود و مجلس، ماهانه 25000 دلار مقرری برای او تعیین کرده بود. آغاز فعالیتهای پاستور و کشف مفهوم انانتیومری پاستور در سال 1848 آزمایشهایی را در مدرسه نرمال در پاریس انجام داد. چند سال بعد، همان آزمایشها او را بر آن داشت تا پیشنهادی را مطرح کند که اساس و مبنای شیمی فضایی است. او برای کشف تجربه در بلور نگاری، مشغول تکرار کارهای یک شیمیدان دیگر بر روی نمکهای تارتریک اسید بود. او در این آزمایشها چیزی را دید که قبلا کسی به آن توجه نکرده بود؛ وي مشاهده نمود كه سدیم آمونیوم تارترات غیر فعال نوری به صورت مخلوطی از دو نوع بلور متفاوت وجود دارد که تصویر آینهای یکدیگرند. او با استفاده از یک ذرهبین و یک پنس با دقت و کوشش فراوان، مخلوط را به دو توده کوچک مجزا کرد : یکی بلورهای راست دست و دیگری چپ دست. اگرچه مخلوط اصلی از نظر تاثیر نور قطبی، غیر فعال بود، اما بلورهاي حلال در آب از خود فعالیت نوری نشان میدادند. به علاوه، چرخش ویژه هر دو محلول دقیقا با هم برابر، اما با علامت مخالف بود. یکی از محلولها نور پلاریزه مسطح را به سمت راست و محلول دیگر به همان مقدار، به سمت چپ میچرخاند. این دو مخلوط در سایر خصوصیات کاملا مشابه هم بودند. پاستور نتیجه گرفت که اختلاف چرخش نوري در محلول، مربوط به مولکولها بوده، و به بلور بستگی ندارد. وی به اين نتيجه رسيد که مولکولهایی که اين بلورها را تشکیل میدهند، مانند خود بلورها تصویر آینهای یکدیگرند. بنابراین پاستور به وجود ایزومرهایی پي برد که ساختمان آنها تنها از نظر تصویر آینهای و خواص آنها فقط از نظر جهت چرخاندن نور پلاریزه متفاوت بود و به این ترتیب، مفهوم «انانتیومری» توسط پاستور کشف شد. کشف میکروب توسط پاستور پاستور از مشاهده اين امر كه مواد آلی، نور قطبی را منحرف میسازند، حدس زد که باید موجودات زنده ریزی در این کار دخالت داشته باشند. وقتي به مطالعه میکروسکوپی پرداخت، مشاهده کرد که تخمیر شیره چغندر، نتیجه عمل موجودات بسیار ریزی میباشد که به شکل کپک است و در تخمیر ناقص همین کپک با کپک دیگر، تولید جوهر شیره مینماید. وي به اين جمع بندي رسيد كه برای جلوگیری از عمل موجودات مزاحم که مانع تخمیر میشوند، باید آن را جوشاند. پاستور عقیده داشت که اگر شراب در معرض هوا باشد، ترش شده، تبدیل به سرکه میشود. این نظریه، منجر به کشف یکی از بزرگترین معماهای عالم گردید و آن، وجود جهان موجودات بسیار ریز بود که میکروب نام دارد. پاستور، نظریه بوجود آمدن خودبخودی را رد کرد. او نتیجه این مطالعه را در سوم اوت 1857 به آکادمی علوم ارائه داد و ثابت كرد که مخمر احتیاج به کنترل دارد تا بتواند زندگی كند و اظهار داشت که شیر مانند شراب، ترش نمی شود، مگر اینکه موجودات ریزی به داخل آن راه یابند و همین موجودات، اگر بوسیله جوشاندن و حرارت دادن از بین بروند، دیگر نه چیزی تولید میشود و نه عمل تبخیر صورت میگيرد. پاستور اعلام داشت که عامل بسیاری از امراض، همین موجودات ذرهبینی میباشند و با این اکتشاف، خدمت بزرگي به بشریت نمود. اثبات چرخه حیات پاستور اين نكته كه هر چیز نابود میشود، از طرف دیگر بوجود میآید را که لاوازیه حدس زده بود، بر مبناي علمي اينگونه بيان نمود : «بعد از مرگ، موجودات ذرهبینی که روی نعش قرار دارند، از فقدان هوا استفاده کرده و به زاد و ولد میپردازند و با تجزيه نعش، آن را متعفن میسازند. آنگاه مواد حاصل از تجزیه جسم مرده به مصرف تغذیه حیوانات و نباتات دیگر میرسد و به این طریق به حیات ادامه میدهند ». اکتشافات دیگر پاستور پاستور در سال 1881، واکسن سیاهزخم را برای علاج قطعی بیماری گوسفندان کشف كرد. بعد از آن برای درمان بیماری هاری مطالعه فراوان نموده، نتیجه مطالعات خود را در سال 1885بر روی انسان آزمایش نمود و از آن تاریخ به بعد، انسان را از مرض هاری نجات داد. همچنین تحقیقات زیادی در مورد عمل باکتريها از جمله انگور به شراب نمود. پاستور در سال 1895، در حومه پاریس درگذشت و جسد وی در محل انستیتو پاستور به خاک سپرده شد. |
||
۲۱ خرداد ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان | ||
نام کاربری: khadije.messi
پیام:
۴,۲۲۴
عضویت از: ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از: -
طرفدار:
- leo messi - - - - - ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ- ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻦ - - - ﭘﭗ ﮔﻮﺍﺭﺩﻳﻮلا- تیتو ویلانووا - - گروه:
- کاربران عضو |
هنري فورد بنيانگذار كمپاني اتومبيل سازي فورد آمريكا ( 1863-1947 ) هنري فورد اغلب به اشتباه مخترع اتومبيل ناميده ميشود (اين نام متعلق به كارل بنز آلماني است). هنري فورد يك فرد خلاق بود كه صنعت اتومبيل را دگرگون كرد. وي در سيام جولاي سال 1863 در Deadborn ميشيگان متولد شد. در كودكي در مزرعه خانوادگي كار ميكرد. اوقات فراغتش را به اندوختن تجربه در تعميرگاه ماشينهاي مزرعه مي گذراند. فورد در سن 17 سالگي، مزرعه خانوادگي را ترك نموده ، به Detroit نقل مكان كرد و در آنجا كارش را در تعميرگاه هاي ماشين به ويژه موتورهاي بخارادامه داد. در سال 1882 به يك ماشين كار حرفهاي تبديل شده بود و توسط شركت Westinghouse استخدام شد تا ماشينهاي بخار را راهاندازي و تعمير كند. فورد در سال 1891 يك موتور كوچك گازوئيلي طراحي كرد. سپس توماس اديسون او را به عنوان مهندس ارشد شركت روشنايي بخش استخدام كرد. سه سال بعد، فورد يك ماشين گازوئيلي ساخت كه به نام « كالسكه بدون اسب» شناخته ميشود. او شغلش را رها كرد تا علائق خود در زمينه ماشينها را دنبال كند. با گذشت بيش از 5 سال، هنري فورد به توسعه طراحي ماشينها شامل مدل A و مدل T ادامه داد. او سرعت و كارآيي سوخت ماشينها را افزايش داد؛ چرا كه كارآيي براي فرد، جنبه تجارتي داشت. وي خط توليد و اسمبلي را توسعه داد تا توليد ماشينها را سريعتر و اقتصاديتر كند. طي جنگهاي جهاني اول و دوم، ماشين فورد براي ساختن تجهيزات در جنگ استفاده ميشد. وي در آخرين سال هاي زندگي خود، به عنوان رئيس بنگاه فورد، كه يك مؤسسه خيريه بود، خدمت ميكرد. هنري فورد در هفتم آوريل 1947 درگذشت. |
||
۲۱ خرداد ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان | ||
نام کاربری: khadije.messi
پیام:
۴,۲۲۴
عضویت از: ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از: -
طرفدار:
- leo messi - - - - - ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ- ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻦ - - - ﭘﭗ ﮔﻮﺍﺭﺩﻳﻮلا- تیتو ویلانووا - - گروه:
- کاربران عضو |
هربرت اسپنسر فيلسوف انگليسي (1820- 1903) «هربرت اسپنسر» یکی از بزرگترين فیلسوفان سده نوزدهم به شمار میرود. او در روز 27 آوریل سال 1820 میلادی در شهر صنعتی، گرفته و غمبار «داربی» انگلیس به دنیا آمد. پدر او و جدش آموزگار بودند و خود وی نیز در هنگام تحصیل، به ریاضیات و علوم فنی علاقمند شد و مهندسی را آموخت. اما از آموزش منظم و روشمندی برخوردار نبود و معلومات فراوان و پراکنده خود را از راه تجربه شخصی به دست آورد. پس از تحصیلات مقدماتی، در سال 1837 به عنوان مهندس راه و ساختمان وارد شرکت راه آهن شد و این شغل را تا سال 1847 ادامه داد. در این دوره به مطالعات شخصیاش ادامه داد و آثاری را در زمینههای علمی و سیاسی منتشر کرد. اسپنسر در سال 1848 سردبیری مجله اکونومیست را به عهده گرفت و به سال 1850، نخستین اثر بزرگش را با عنوان «ایستایی اجتماعی» تکمیل کرد. در زمان نوشتن این کتاب، بیماری بیخوابی اش آغاز شد و مسایل ذهنی و روانی خاصی را برایش به وجود آورد. اسپنسر در تمام طول زندگی خود از یک رشته فروپاشیدگیهای عصبی رنج میبرد. در سال 1853 ارثیهای به او رسید که اجازه داد شغلش را ترک کند و بقیه زندگیش را به عنوان یک پژوهشگر بگذراند. او با شیفتگی و درایت خویش به آموختن مطالب و دستآوردهای دانشمندان زیستشناس مانند لامارک و کارپنتر پرداخت و دریافتهای خود را در زمینه جامعهشناسی به کار گرفت. او هرگز درجه یا مقام دانشگاهی به دست نیاورد. هرچه که بیماری جسمی و روانی اسپنسر بیشتر میشد، بازدهی پژوهشیاش نیز افزایش مییافت. وي سرانجام نه تنها در انگلستان بلکه در سراسر جهان بلند آوازه شد. از جمله دلایل شهرت او پشتیبانی «اندرو کارنگی» میلیاردر مشهور آمریکایی دانستهاند. مهمترين علاقه اسپنسر مطالعه دگرگونی در ساختارهای اجتماعی است. از نظر اسپنسر، تکامل از یک وضعیت نامعین، نامنسجم و یکدست به وضعیت منسجم، ناهمگون و چنددست (متکثر) حرکت میکند. هرچه تمایز بیشتر باشد، انسجام بیشتر خواهد شد و وابستگی تقویت میشود. از آغاز عمر به بحث درباره مسایل سیاسی، دینی و فلسفی علاقه داشت و از طریق مطالعه و تحقیق در علوم طبیعی به نظریاتی متحول و پیشرو دست یافت. در این راه، رنج هاي فراواني برد و ضعف پیری مانع کارش نگردید. وقتی که به این کار همت گماشت، کتاب معروف داروین هنوز نوشته نشده بود و زماني كه این کتاب منتشر شد، اسپنسر در فلسفه و ديدگاه خود استوارتر گردید و از تحقیقات داروین نیز استفاده کرد. اسپنسر مانند «سن سیمون»، «آگوست کنت» و «کارل مارکس» به دنبال تفسیر جامعه و تغییر آن بود. اسپنسر در شناخت شناسي، روند قرن نوزدهم به سوي پوزيتيويسم را پذيرفت؛ بدين معنا كه تنها شناخت معتبر از جهان را در علم مي توان يافت. اخلاق شناسي او به پيروي از «بنتام» و «استوارت ميل» فايده باورانه بود. يعني لذت و درد به عنوان نشانه هاي خوشي و ناخوشي در فرد معيار ارزش هستند. فلسفه تلفيقي او در كتاب هايي تشريح شد كه در فاصله زماني سال ها نوشته شده بودند. او هم در زيست شناسي و هم در روان شناسي، وجود تكامل لاماركي را پذيرفت. به اين معني كه در هر محيط خاص گرايشي در هر جانور وجود دارد كه از خويش آنچه كه بايد بسازد و در اين راه با ناكام گذاشتن مداخله هاي ناسازشي سرانجام به هدف خود خواهد رسيد. اين گرايش ها به شكل عادات اكتسابي كه وراثتي مي شوند، تجلي مي يابند. اسپنسر نتوانست بپذيرد كه گربه ها تنها از طريق تغييرات تصادفي و انتخاب طبيعي منشا مي گيرند. به عبارت ديگر عملاً سازش مستقيم با فشارهاي محيطي مسئول تغييرات زيست شناختي هستند. علاوه بر اين تكامل شامل پيشرفت جوامع در جهت تعادل پوياي افراد است. پس شرايط انساني كمال پذير است. زيرا توانايي هاي انسان كاملاً با زندگي در جامعه سازش مي يابند، يعني شر و رفتار غيراخلاقي سرانجام ناپديد خواهد شد. ايده هاي او درباره تكامل پيش از انتشار آثار اصلي داروين به چاپ رسيد و «آلفرد راسل والاس» از نوشته هاي او متاثر بود. او در سال ۱۸۶۰ میلادی شاهکار زندگی خود را به نام «تکامل» آغاز کرد. اسپنسر اعتقاد داشت که تکوین اجسام به اهتمام اجزای متشکل در درون خود صورت میگیرد. مبدأ چنین انديشه اي که تکامل به طور مستقل و خارج از مشیت الهی یا قدرت دیگری انجام میگیرد، در عهد خود فرضیهای انقلابی بود. اسپنسر علاوه بر زیستشناسی به قلمرو جامعهشناسی و سپس «اخلاق» که احتمالأ در آن دوره به عنوان درجات مترتب در نظم پدیدهها به شمار مي رفت، روی آورد. اسپنسر موفق شد با ارایه اصولی که از فرضیه تکامل برگرفته بود، فلسفه عمومی را بارور سازد. او بر اين باور بود که کهکشان به صورت مجموعهای عظیم حرکت میکند و پیوسته در جهت کسب ویژهگیها و تفکیک و تنظیم عناصر، تکمیل میگردد و در این مسیر به هماهنگی بیشتر بین عناصر تشکیلدهنده میپردازد. در مجموعه رسالات زیستشناسی (۶۷-۱۸۶۴)، اسپنسر از نظرات «چارلز داروین» و «آلفرد راسل والس» درباره تقسیم کار بین سازوارهها سود جسته است. اسپنسر مردی جدی، منطقی و از اوهام شاعرانه به کلی دور بود. او همچنين فاقد ذوق و شور و عشق و زیبایی های زندگی بود. اسپنسر هشتاد و سه سال زندگی کرد و سرانجام در ۸ دسامبر ۱۹۰۳ میلادی در «برایتون» درگذشت. پس از مرگش بنا به وصیت خود او، جسدش سوزانده شد. یکی از جالبترین ویژگی های اسپنسر که باید آن را علت تنک مایگی فکریش به شمار آورد، بیعلاقگی اش به خواندن آثار دیگران بود. از این جهت به اگوست کنت که «بهداشت مغزی» را رعایت می کرد، شباهت داشت. درباره نیاز به خواندن آثار دیگران، خود اسپنسر گفت: «در سراسر زندگیم یک اندیشهورز بودم نه یک مطالعهگر، و میتوانم هم آواز با هابز بگویم که اگر به اندازهی آدمهای دیگر مطالعه میکردم، چیز زیادی یاد نمیگرفتم». به گفته اسپنسر، افکارش ناخواسته و به گونه شهودی به ذهنش راه مییافته است! او میگفت که «افکارش اندک اندک و بدون مزاحمت عوامل خارجی و بدور از هرگونه قصد آگاهانه و یا کوشش قابل توجهی» پدیدار میشد. اسپنسر یک چنین شهودی را بسیار کارآمدتر از مطالعه و اندیشه دقیق میانگاشت؛ «راه حلی که از این طریق به دست میآید، احتمالا درستتر از آنی است که در پی کوشش از پیش تعیین شدهای که غالبا اندیشه را منحرف میکند، شکل میگیرد». اسپنسر از همین بی علاقگی اش به مطالعه جدی آثار دیگران، لطمه هایی نیز دید. در حقيقت، زمانی هم که اثر دیگری را میخواند، غالبا برای آن بود که تاییدی برای افکار شخصی خود بیابد. او افکاری را که با افکار خودش همخوانی نداشت، نادیده میگرفت. چالز داروین که در همان روزگار زندگی میکرد، درباره اسپنسر گفته است : «اگر او خود را به ملاحظه بیشتر عادت میداد ... حتی به بهانه از دست دادن برخی از قدرت تفکرش، مرد درخشانی میشد». بیاعتنایی اسپنسر به قواعد پژوهشگری، او را به یک رشته افکار ناسنجیده و بیپایهای درباره تکامل جهان سوق داد. به همین دلایل، جامعه شناسان در سده بیستم روش اسپنسر را رد کردند و پژوهشگری دقیق و تحقیق تجربی را به جای روش او برگزیدند. |
||
۲۱ خرداد ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان | ||
نام کاربری: khadije.messi
پیام:
۴,۲۲۴
عضویت از: ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از: -
طرفدار:
- leo messi - - - - - ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ- ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻦ - - - ﭘﭗ ﮔﻮﺍﺭﺩﻳﻮلا- تیتو ویلانووا - - گروه:
- کاربران عضو |
سقراط فيلسوف يوناني (470 – 392 ق.م ) 470 سال قبل از ميلاد مسيح، سقراط در «آلوپكاي» آتن چشم به جهان گشود. والدينش از افراد برجسته و متشخص جامعه يونان بودند. پدرش» سوفرونيسك» حجار، پيكرتراش و اهل علم و مطالعه بود. مادرش فنارت نام داشت كه قابله بود و با «زانتیپ» که بسیار جوانتر از خودش بود، ازدواج کرد. حاصل این ازدواج 3 پسر با نامهای «لا مپروسل»، «سوفرونیسوس» و «منگزتوس» بود. هنگامی که او اعدام شد، آنها بسیار کوچک بودند. آغاز زندگي سقراط مصادف با دوران شكوفايي، عظمت و افتخار آتن بود. وي از همان دوران كودكي تحت سرپرستي و نظارت پدرش با كتاب و مطالعه آشنا شد. هنگامي كه پا به سن بيست و يك سالگي گذاشت، افكارش متوجه مفهوم انسانيت شد. در آن زمان، بيشتر تلاش فلاسفه و متفكران درباره جهان و چيستي آن بود؛ اما سقراط پا را فراتر از آن گذاشت و بر اين اعتقاد بود كه براي فهم جهان، بايد ابتدا انسان را بشناسيم... سيسرون فيلسوف رومى سالها پس از مرگ سقراط در اين باره مي گويد : «سقراط فلسفه را از آسمان به زمين آورد، فلسفه را به خانه ها و شهرها برد و فلسفه را وادار نمود تا به زندگى، اخلاقيات و خير و شر بپردازد». در جامعه آن زمان يونان، سوفسطاييان تاثير اساطير و اديان را در زندگى مردم به شدت كم كرده بودند. از اين رو سقراط سعى داشت تعريف كامل و جهانشمولى از اخلاق ارايه دهد تا جايگزين مناسبي براى اساطير و اديان باشد. او بر خلاف سوفسطاييان معتقد بود كه تشخيص درست و نادرست برعهده عقل آدمى است، نه برعهده جامعه و سير تحولات آن. او براى نيكوكارى و درستكارى مبنايى عقلانى جستجو مي كرد و معتقد بود كه هركس درست و غلط را از لحاظ عقلى تشخيص دهد، به كار نادرست دست نمي زند و تمام شرهايى كه از افراد مختلف مي بينيم، در اثر نادانى آنهاست. سقراط از سيماي جذابي برخوردار نبود، لذا مردم عامي او را از تبار پستترين و فرومايهترين مردمان ميدانستند. در آن روزگار، زشتي در نزد يونانيان مايه نفي بود. روزي بيگانهاي سيماشناس كه از آتن ميگذشت، در حضور سقراط گفت : او ديوي است كه همه شهوتها و آزها را در خود دارد و سقراط با خونسردي گفت : چه خوب مرا ميشناسي سرورم. سقراط احساس ميكرد رسالتي بر دوش دارد و بايد حقيقت را بيابد و به همگان نشان دهد كه علم حقيقي يعني (علم به اين كه نميدانم( . سقراط را بيشتر از طريق ارسطو به خصوص شاگردش افلاطون مي شناسيم. زيرا او در طول زندگي خود، چيزى ننوشت و بيشتر اطلاعات ما در مورد وي از طريق شاگردانش بدست آمده است. اين امر به همراه مرگ دلخراشش باعث شده كه وى دركتب زيادى با مسيح مقايسه گردد. در واقع، جزﺌیات زندگی سقراط از 3 منبع هم عصر سر چشمه می گیرد : 1- گفتگوهای افلاطون 2- نمایشنامه های «اریستوفان» (کمدی نویس یونانی ) 3- گفتگو های «زنوفون» . زنوفون و افلاطون مریدان واقعی سقراط بودند . بارزترين موضوعى كه هنگام مطالعه سقراط به آن برمي خوريم، هنر گفت و شنود وي مي باشد. خود او در اين باره مي گويد : من نيز مانند مادرم هنر مامايى دارم. مامايى من، مامايى حقيقت و دانش است. او دايماً تاكيد مي كرد كه خود چيزى نمي داند، بلكه مانند مامايان عمل مي كند؛ يعنى با گفتگويى هدفمند، نقاط ضعف و قوت افكار و عقايد افراد را به آنها نشان مي دهد و از اين طريق به زاده شدن حقيقت و دانش در آنها كمك مي كند. سقراط هنگام بحث با افراد مختلف، به شرايط و موقعيت اجتماعى آنان توجهى نمي كرد. روش سقراط بدين گونه بود كه ابتدا در بحث اظهار ناداني مي كرد، سپس شخص را با پرسيدن برخي سوالات، به نقطه اى خاص هدايت نموده و تناقض در افكار و عقايد شخص مقابل را برايش روشن مي ساخت. در اين روند، تعريف كردن موضوعات براى سقراط از اهميت خاصى برخوردار بود. چون به اعتقاد او، ابتدا بايد دانست كه منظور از مفاهيمى مانند عدالت، فضيلت، شجاعت و پرهيزگارى چيست، سپس مي توان در مورد اين مفاهيم صحبت كرد. او براى رسيدن به تعريف صحيح يك مفهوم، از شيوه اى استقرايى استفاده مي كرد؛ بدين معنا كه ابتدا مثال ها و شواهدى را درباره موضوع مورد نظرش پيدا نموده و سپس، از اين جزييات بدست آمده براى رسيدن به كليات مطلب استفاده مي كرد. وي پس از فهميدن قاعده كلى، آن را براى موارد خاص تطبيق و تعميم مي داد. مثلا هنگام گفتگو، نظر طرف مقابلش را درباره عدالت جويا مي شد، مخاطب هم براى رسيدن به تعريف، مثال هايى رامطرح مي نمود. سپس با نشان دادن روابط و مشتركات اين مثال ها، شخص را به تعريفى از مفهوم مورد نظر( مثلا عدالت) مي رساند. بعد از اين مرحله، سقراط موارد مخالف و متضاد با تعريف را يادآورى مي كرد. بدين ترتيب، فرد مورد نظر دايماً مجبور مي شد كه تعريف خود را تغيير دهد تا به مفهوم صحيحى برسد. در اين ديالوگ ها، شخص به اشتباهات و ناتواني هاي خود پى مي برد. در روزگارى كه سقراط در آن زندگى مي كرد، دموكراسى آتن رو به نابودي نهاده بود و در بسيارى از نهادهاى مهم كشور، اعضا به ترتيب حروف الفبا انتخاب مي شدند؛ به طوري كه گاهى در ميان آنها كشاورز و بازارى ساده نيز ديده مي شد و يا سران لشگر به سرعت عوض مي شدند. به عقيده سقراط ، همانگونه كه كفاش و نجار به مهارت در رشته خود نياز دارند، حاكم نيز بايد تخصص لازم را براى حكومت داشته باشد؛ يعني داراى فضيلت سياسى براى حكومت باشد. سقراط ، دموكراسى يونان را به باد تمسخر گرفته، دم از صلاحيت و شايستگى براى حكومت مي زد؛ كه البته، بزرگترين مدعى اين صلاحيت، اشراف و ثروتمندان بودند كه اعتقاد داشتند اين شايستگى براى حكومت از نژاد و تبارشان حاصل مي شود، ولى سقراط معتقد بود كه اين شايستگى و فضيلت با آموزش و تربيت پديد مي آيد و ناشى از روح انسانى است. البته بايد توجه داشت كه در آن زمان، اين آموزش ها و نوع تربيت بيشتر مخصوص طبقه اشراف و نه همه مردم، بوده است. در شرايطى كه جنگ و خطر توطئه و قيام اقليت ثروتمند، جامعه دموكرات يونان را تهديد مي كرد، سقراط جوانان متمايل به آريستوكراسى را به دور خود جمع نموده و درباره فضيلت سياسى با آنها صحبت مي كرد. همين امر باعث شد كه حكومت تصميم به اعدام سقراط بگيرد. در دادگاهى كه براى محاكمه سقراط تشكيل شد، وي به دفاع از خود برخاست كه متن دفاعيه او در Apology افلاطون موجود است. سقراط اين امكان را داشت كه با طلب عفو از دادگاه، خود را از مرگ نجات دهد، ولى نپذيرفت كه از عوامى كه مدام مورد تمسخر او بودند، طلب بخشش كند. دوستان سقراط نيز امكان فرار وى از زندان را فراهم ساخته بودند، ولى او اين كار را انجام نداد. بر اساس منابع « افلاطون » و« زنون » ، سقراط در آن زمان به چند دلیل فرار نکرد : 1- او معتقد بود که چنین فراری ترس از مرگ تلقی می شود که هیچ فیلسوفی این را نمی پسندد. 2 - حتی اگر فرار کند، او و تعلیماتش گسترش نمی یابند. 3- به پیروی از قوانین اجتماعی معتقد بود. افلاطون در نوشته هاي خود، سقراط را چنین توصیف كرده که ساعتها در حیاط مدرسه وقت می گذراند تا با بچه ها ارتباط دوستی برقرار کند. در « زنوفون » و «سمپوزیوم» آمده است که سقراط خود را تنها وقف آنچه که بالاترین هنر یا شغل می پنداشت، می کرد. در نهايت نيز به دليل افکاری که برای مردم آتن قابل درک نبود، گناهکار شناخته شده، محکوم به مرگ شد و این اعدام با مخلوطی از زهر شوکران انجام گرفت. سقراط حتي هنگامي که جام شوکران را مي نوشيد ، آرامش خود را از دست نداد. وي ياران خود را به آرامش دعوت نموده و بحث را به ويژگي هاي آن جهان کشانيد و گفت : « من عقيده دارم که مردگان آينده اي دارند و اين آينده براي خوبان نيکوتر است تا براي بدان». در سده هاي اخير، هيچ متفکري وجود ندارد که مستقيم يا غيرمستقيم از سقراط و افلاطون تاثير نپذيرفته باشد. در همه اعصار، انسان هاي بزرگي بوده اند که انديشه هاي ژرف و عميق داشته اند، اما کمتر انساني مانند سقراط ، هم از عقل و خرد و هم از عشق و عاطفه بهره کامل داشته است. سقراط مردي ساده بود و زندگي به دور ازتجمل داشت. او ميگفت :« بالش من سنگ ، لحافم آسمان و زيرانداز من زمين است». وي عقيده داشت كه زندگي به هيچ نميارزد، همه چيزفناپذير است، جز خود انسان و كردارش كه براي نسلهاي آينده باقي ميماند. در تاريخ انديشه غرب، سقراط يك مرجع است، چرا كه از « قبل از سقراط » و « بعد از سقراط» سخن میرانند. «آپولون» (Apollon) سقراط را «داناترين انسانها» مي داند و بر اين باور است كه يگانه دانايی او، آگاهی از نادانی اش است. سقراط انديشمندی است كه سعي در بيدار نگهداشتن جامعه زمان خود را دارد؛ مردی كه حقيقت و نيكی را تعقيب مي كند؛ تا آنجا كه به جای آسوده خفتن، به مرگ آرام تن مي دهد... و اين، روش سقراط برای جاودانه زيستن است. |
||
۲۱ خرداد ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان | ||
نام کاربری: khadije.messi
پیام:
۴,۲۲۴
عضویت از: ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از: -
طرفدار:
- leo messi - - - - - ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ- ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻦ - - - ﭘﭗ ﮔﻮﺍﺭﺩﻳﻮلا- تیتو ویلانووا - - گروه:
- کاربران عضو |
مادر ترزا راهبه ي کاتولیک آلبانیایی و بنيانگذار امور خیریه در هند (1910- 1997) "اگنس گونکسا بوجاکسیو" (مادر ترزا) دختر یک خواربار فروش آلبانیایی در 27 اوت سال 1910 در "اسکوپي" یوگسلاوی به دنیا آمد. کشیشان یوگسلاوی که در ناحیه ي بنگال هندوستان خدمت مي كردند، در مورد راهبههایی به نام "خواهران لورتو "بسیار سخن مي گفتند و اگنس تمایل داشت برای خدمت به آنها بپيوندد. از این رو پس از گفتگويي با یک مادر روحانی که سرپرست این گروه بود، در سن هجده سالگی برای دوره ي کارآموزی و فراگیری زبان انگلیسی به کشور ایرلند رفت و در اول دسامبر ۱۹۲۸ پس از سه ماه آموزش با چند دختر جوان دیگر رهسپار هندوستان شد. آنها چند هفته بعد در تاریخ ششم ژانویه به "کلکته" رسیدند؛ ششم ژانويه روزی است که کلیسای کاتولیک آن را به یادبود دیدار "مجوسیان" از عیسای نوزاد و دادن هدایا به او جشن میگیرد. در آن روز کسی نمیتوانست حدس بزند که ورود این دختر جوان چه هدیه ي پر ارزشی برای شهر کلکته به شمار مي رود. اگنس در ۲۴ ماه می ۱۹۳۱ و در سن ۲۱ سالگی، نخستين سوگند موقتی خود را مبنی بر فقر پاکدامنی و فرمانبرداري یاد کرد. مدت کوتاهی از این تعهد نگذشته بود که رهسپار شهر "دارجلینگ" در کوهپایه ي هیمالیا شد تا در بیمارستانی خدمت کند. در آنجا بود که فقر و تهیدستی مردم، اثر بجای ماندنی بر انديشه و خدمت او گذاشت. پس از پايان دورهاش در دارجلینگ، دوباره به کلکته بازگشت و سرگرم کار آموزش شد. سرانجام، اگنس در سن ۲۷ سالگی، سوگند و تعهد هميشگي خود را یاد کرد و نام خود را به ترزا تغییر داد. ترزا نام یک راهبه ي فرانسوی بود که در زندگی کوتاهی که داشت، خدا را با کارهای کوچک روزمره و خسته کننده با کمال خوشی و رضایت خدمت کرده و نام خدمت خود را "طریق کوچک" نامیده بود. خواهر ترزای جوان هم به پیروی از قهرمان خود، روش "طریق کوچک" را در پيش گرفت. پس از آن به عنوان یک راهبه ي سوگند خورده در مدرسه ي "مریم مقدس" که تنها مدرسه ي کاتولیک کلکته بود سرگرم کار شد. بيشتر دانش آموزان این مدرسه از تبار اروپایی و از خانوادههای نسبتاً ثروتمند کلکته بودند، اما در همین رفت و آمدها از صومعه به مدرسه بود که با محرومیتها و فقر و تهیدستی مردم در خیابانهای کلکته مواجه شد. رفته رفته میدید که نمیتواند در پشت دیوارهای بلند صومعه پنهان شود و عمر خود را در آرامش و سکوت آنجا بسر ببرد. او سخنان عیسی را بسیار جدی میگرفت و چون میدید که عیسی - با گفتن اینکه "آنچه به یکی از این برادران کوچکتر من کردید به من کردهاید" (متی ۲۵:۴۰) - خود را با فقرا همسان میداند، او هم میخواست با خدمت به انسانهاي محروم جامعه ي خود عیسی را خدمت کند. خواهران روحانی در صومعه ي کلکته هر سال یکبار برای تجدید قوا و دعا و تفکر به "دارجلینگ" سفر میکردند. در راه این سفر (۱۹۴۶)، در هنگام دعا اتفاقی برای خواهر ترزا افتاد که مسیر زندگی و خدمت او را به کلی تغيير داد. وي در مورد این ماموریت ویژه بیان داشت: "روزی در یکی از قطارهای محلی نشسته بودم كه احساس کردم خدا مرا به محله های کثیف و پرجمعیت می راند، بدین طریق ماموریت جدیدی به من واگذار شد." خودش میگفت این واقعه در حقیقت، "رسالت اندرون رسالت" بود. در طی این سفر خدا به روشي ساده، اما در عین حال تکان دهنده، او را براي خدمت به فقیران کلکته فراخوانده بود. اما این رسالت آنچنان هم عملی و بیدردسر نبود. او اکنون مدیر یک مدرسه ي شناخته شده و برجسته بود. از این گذشته به صومعه و جماعت مذهبی خود تعهد داشت و نمیتوانست و نمیخواست به تعهدات و وظایف خود پشت پا بزند. از این رو پس از اینکه در مورد این موضوع دعا کرد آن را با کشیشی که مورد اعتمادش بود در میان گذاشت و قرار شد وی در فرصتی مناسب آن را با "اسقف اعظم" در میان بگذارد و نظر او را جویا شود. خواهر ترزا این تصمیم را با آرامی و خوشی پذیرفت و بر اين باور بود که اگر این ندا و الهام از سوي خدا بوده است، بدون شك عملی خواهد شد. سرانجام پس از حدود دو سال انتظار اجازه نامهای به دستش رسید که با آن میتوانست به عنوان یک راهبه در محیط خارج از صومعه خدمت کند، اما میبایست پیمان فقر و پاکدامنی و فرمانبرداري را وفادارانه پاس دارد. خواهر ترزا در مورد جدا شدن از صومعه گفت: "ترک صومعه ي لورتو برای من از ترک خانوادهام دشوارتر بود و قربانی بیشتری مینمود، اما کاری بود که باید انجام میشد. این فراخوان، رسالت من بود و میدانستم که باید بروم. تنها چیزی که نمیدانستم این بود که چگونه به هدف برسم!" روزی که خواهر ترزا صومعه را ترک گفت، به جای لباس رسمی راهبه ها با مدل اروپایی، یک ساری ساده ي سفید با حاشیه ي آبی پوشيده بود که همه ي زنان فقیر بنگالی میپوشیدند. لباسی مناسب با خدمت و زندگیش در خیابانها و محلههای کثیف و فقیر کلکته! او کلبه ي کوچکی را در منطقه ي فقیرنشین "موتی جهیل" کلکته برای زندگی پیدا کرد. در آن محله ي محروم و با دیدن بچه های ولگرد و تهیدست به این فکر افتاد که برای آنها مدرسهای برپا كند. او میدانست که خواندن و نوشتن، کلید زندگی بهتر برای آنها به شمار مي رود. در عین حال، این کار فرصتی به او میداد که اصول ابتدایی بهداشت را به آنها بیاموزد. از این رو زمین متروکی را پیدا کرد و از کسی خواست که علفهاي آن را بزند و سرگرم کار شد! نه میزی بود و نه صندلی و نه تخته ي سیاه! تنها شماري کودک مشتاق و آموزگاري مشتاقتر که با چوبی بر روی شنها الفبا را به آنها میآموخت. شمار بچهها زیاد شد و او دست تنها و در فقر به خدمت فروتنانه ي خود ادامه می داد. مادر ترزا مي دانست که تنها راه برای درک نیازهای بینوایان این است که خودش هم فقیر باشد و تنها راه برای اینکه او را بپذیرند این بود که یکی از خودشان بشود. بتدریج چند نفر از خواهران روحانی و شاگردان گذشته اش به او پيوستند و یکی از دوستانش به نام "مایکل گومز"، طبقه ي دوم منزلش را در اختیار آنها گذاشت. "مایکل گومز" بر اين باور بود که وجود خواهر ترزا در زیر بام خانهاش، یک برکت الهی است. نیازها زیاد بود و فقر و بدبختی از هر گوشه بیداد میکرد. خواهر ترزا فروتنانه بيان مي دارد: "برای سنجش اولویتها هیچ نقشهای نمیکشیديم؛ به محض اینکه درد و بدبختی را در جایی میدیديم، کاری را آغاز میکردیم و خدا به ما نشان میداد که چه باید کرد." خواهر ترزا و همراهانش از هر روشی برای کمک به تهیدستان بهره مي گرفتند. مثلا برای سیر کردن فقرا، غذاهای اضافی سازمانهای خیریه ي هر ناحیه را جمع كرده و به گرسنگان میدادند. ساعات کار آنها حد و مرزي نداشت و تا زمانی که میتوانستند روی پا بایستند خدمت میکردند. وظایف آنها هم حد و مرزی نداشت، از هیچ کاری ابا نداشتند و مراقبت از افراد در حال مرگ و بچههای ولگرد و مریض را وظیفه ي خود میدانستند. آنها به کسانی خدمت میکردند که هیچکس دیگر برایشان ارزشی قائل نبود. برای آنها هر انسانی با وجود مریضي و کثیفي و معیوب بودن، اهمیت داشت. بچههای دور انداخته شده در زباله، زنان جوان با بچههای نامشروع [ =ناروا ]، پیران به حال خود رها شده در انتظار مرگ و رانده شدگان جامعه برای آنها بینهایت ارزشمند بودند. مادر ترزا مي گفت: "هنگامی که فقیری از گرسنگی میمیرد به این دلیل نیست که خدا از او بي خبر مانده است، بلكه از آن رو است که ما از رفع نیازهای آن شخص سر باز زدهایم... ." در آن زمان در خیابانهای کلکته ۲۰۰ هزار نفر بیخانمان زندگی میکردند. بسیاری از آنها مبتلا به بیماریهای عفونی و خطرناک و در حال مرگ بودند. روزی مادر ترزا زنی را در کنار جوی خیابان یافت که آنقدر ضعیف و بیحرکت به گوشهای افتاده بود که موشها و مورچهها بدن او را جویده بودند. مادر ترزا او را بغل کرد و تا نزدیکترین بیمارستان با خود برد. کارکنان بیمارستان از پذیرفتن او سر باز زدند. اما مادر ترزا آنقدر آنجا ایستاد تا بیمارستان تختی به آن زن بینوا داد. سالها بعد وقتی از او پرسیدند که تلاش کوچک تو برای رسیدگی به این فلاکت بزرگ به کجا رسید؟ پاسخ داد: "اگر من آن روز آن زن را از جوی خیابان برنداشته بودم، امروز هزاران انسان برای یاری به فقرا به کمک من نمیشتافتند." این نیاز باعث شد که در سال ۱۹۵۲ خانهای برای بيماران در حال مرگ بنا کنند که آن را "نیرمال هیریدی" نامیدند؛ یعنی خانه ي قلب پاک. اين مركز در نزدیکی معبد کالی (الهه تخریب) قرار داشت. در سال ۱۹۶۲ خواهر ترزا تابعیت هندوستان را پذیرفت و "بنياد خیریه ي مبشرین نیکوکاری" او از سوي کلیسای کاتولیک به رسمیت شناخته شد و كنيه ي او از خواهر ترزا به "مادر ترزا "تغییر یافت. برای آنها بچههای یتیم و سر راهی، قشر مهمی از جامعه به شمار مي آمدند. آنها بچهها را از خیابانها به خانه ي کوچکی که برای این کار در نظر گرفته بودند میبردند و از آنها پرستاری و مراقبت مي كردند. بسیاری از این کودکان بسیار کوچک و ضعیف و مریض بودند و با همه ي کوشش و تلاش خواهران، باز هم امیدی برای زنده ماندنشان نبود. اما مادر ترزا بر اين باور بود که آنها دست كم برای چند ساعت کوتاه در زندگی شان طعم محبت و ملایمت را خواهند چشید. ثروتمندان و حتی تهیدستانی که وضع بهتری نسبت به بینوایان کلکته داشتند، به آنها کمک میکردند. براي نمونه، در سال ۱۹۷۳ میلادی یک ساختمان را که پيش تر برای آزمایش هاي شیمیایی بکار میبردند به او هدیه کردند. او این مكان را "هدیه ي محبت" نامید. فقیران کلکته برگهای خالی و سبز نارگیل و کاغذهای دور ریخته شده را جمعآوری میکردند و به این مكان میآوردند و زنان و مردان فقیر و بی چيز از آنها حصیر، طناب، کیف و پاکت ساخته و از اين راه امرار معاش میکردند. در کلکته صدها نفر مبتلا به بيماري جذام بودند؛ این افراد را - که از سوي اجتماع و خانواده مطرود بودند - نمیشد به خانههایی که برای مراقبت و پرستاری بینوایان دایر شده بود انتقال داد. از این رو درمانگاههای سیاری برای کمک به جذامیان تشکیل داده شد و خواهران هر هفته به ناحیهای برای عیادت و پرستاری جذامیان فرستاده میشدند. تا اینکه در یک زمین متروکه در "تیتاگارا"، درمانگاهی موقتی برای درمان جذامیان برپا نمودند و هزاران جذامی در آن مداوا شدند. در ازای خدمات و کارهای بزرگ مادرترزا، گروههای گوناگون و دولتها به او مدالها و جوایز بسیاری اهدا نمودند و در سال ۱۹۷۹ جایزه ي صلح نوبل به او داده شد. جالب توجه اینکه هنگام دریافت نوبل چنین بیان نمود که: "من به نام یک فقیر این جایزه را دریافت می کنم." وي در پایان مراسم از برپایی ميهماني ويژه جلوگیری به عمل آورد و خواهان خرج هزینه های آن برای نیازمندان گردید. مادر ترزا در پنجم سپتامبر ۱۹۹۷ در سن ۸۷ سالگی در دفتر مرکزی جماعت مذهبی خود درگذشت. با پخش این خبر، اندوه فراواني سراسر شهر کلکته را فرا گرفت. هزاران نفر به دفتر مرکزی شتافتند تا چهره ي او را برای آخرین بار ببینند و ادای احترام کنند. او در سيزدهم سپتامبر در شهر "کلکته" به خاک سپرده شد. در تمام ادیان الهی از او به عنوان یک "قدیسه" یاد کرده اند. وي در سال ۲۰۰۳ از سوي "پاپ ژان پل دوم" آمرزیده شناخته شد. در چهره ي او با آن قد خمیده همواره سادگی فقیرترین انسانها مشاهده می شد و با وجود برخورداری از شهرت بسیار، نه سخنران و نه نظریه پرداز بود. چهره ي تابناک وی با چین و شکنهای بسیار، پژواک رویارویی با انسانهای تیره روز اماکنی همچون "بوپال"، "بیروت"، "چرنوببل"، منطقه ي زلزله زده ي آمریکا، ساکنین سیاهپوست آمریکای جنوبی و آسایشگاه ایدز شهر نیویورک بود. |
||
۲۱ خرداد ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان | ||
نام کاربری: khadije.messi
پیام:
۴,۲۲۴
عضویت از: ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از: -
طرفدار:
- leo messi - - - - - ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ- ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻦ - - - ﭘﭗ ﮔﻮﺍﺭﺩﻳﻮلا- تیتو ویلانووا - - گروه:
- کاربران عضو |
ایمانوئل کانت فيلسوف آلماني ( 1724- 1804 ) «ايمانوئل كانت» که پس از ارسطو بزرگترین فیلسوف غربی به شمار مي رود، در سال 1724 در «کونیگسبرگ» آلمان متولد شد. وی چهارمین فرزند از نه فرزند یک خانواده تهیدست بود و والدین او به دین مسیح ايمان داشتند. ایمانوئل در سن هشت سالگي به مدرسه دینی «کونیگسبرگ» فرستاده شد. در آن مدرسه، انضباط شدیدی حاکم و معلمان بسیار سختگیر بودند. به هر حال ایمانوئل توانست مدرسه را به پایان رسانده و به دانشگاه «کونیگسبرگ» وارد شود. وي پس از شش سال از آن دانشگاه نیز فارغ التحصیل گردید، اما چون نتوانست یک شغل دانشگاهی پيدا كند، ناگزیر به عنوان معلم سرخانه مشغول به کار شد. ايمانوئل در سن سی و یک سالگی، شغلی در دانشگاه بدست آورد. این شغل فاقد حقوق و دستمزد بود، اما به وی اجازه می داد كه سخنرانی های عمومی برگزار کند و در آمد ناچیزی از راه آموزش خصوصی دانشجویان بدست آورد. او در اين دوران، آثاری در زمینه دینامیک و ریاضیات منتشر کرد. بتدریج، موقعیت علمی و اجتماعی كانت بهبود پيدا كرد و حتی چندین بار از سوی دانشگاههای دیگر براي امر تدریس دعوت شد، اما پیشنهادشان را رد کرد. وی در خانه خود به تدریس ریاضیات و فیزیک می پرداخت و در سن سی و یک سالگی، رساله ای درباره «منشا کیهان» منتشر ساخت که برای اولین بار، صورتبندی فرضیه سحاب ستاره ای در آن مطرح شده بود. سرانجام پس از سالها انتظار، کانت مقام استادی رشته فلسفه را در دانشگاه «کونیگسبرگ» به دست آورد. از این پس، او تمام عمر خود را وقف فلسفه نمود. وی در کلاسهایش با دقت هر چه تمامتر و به شیوه ای جديد، فلسفه را مورد بررسی و نقد قرار می داد؛ به گونه اي که پس از مدتی، دانشجویان بسیاری پیدا کرد که همیشه در کلاسهایش حاضر بودند و از سخناني که می گفت، یادداشت بر می داشتند. کانت در زندگی خود، نظمی استثنایی داشت. او هر کاري را در ساعت مخصوص به خود انجام می داد و ذره ای از آن سرپيچي نمی کرد. بین مردم شهرش این جمله رایج بود که : «می توانید ساعت خود را با کارهای کانت تنظیم کنید». وي به عنوان مدرس دانشگاه وظيفه داشت همه بخشهای فلسفه را آموزش دهد و سالهای سال، توان فکری خود را صرف تدریس و انتشار کتابها و مقاله هاي گوناگون کرد. فلسفه آزادي از نظر كانت آزادی به مفهوم کانتی آن، مادام که با آزادی هر فرد دیگر در چارچوب یک قانون عمومی برقرار باشد، تنها حق اولیه هر انسانی به دلیل انسان بودنش است. کانت دیگر اصل های حقوق بشر مانند برابری و استقلال انسان را از همین اصل بنیادین آزادی مي گيرد. وي در فلسفه سیاسی خود نه تنها آخرین پیوندهای میان اندیشه سیاسی دوران جدید و دورانهای پیش از آن را به طور كامل میگسلد، بلکه فراتر از آن، مفهوم «حق طبیعی» عصر روشنگری را به گونهای پیگیر رادیکالیزه میکند. نخستین و بزرگترین اثر فلسفی او با نام «نقد عقل محض» در سال 1781، زمانی که پنجاه و هفت ساله بود، انتشار یافت. وي در اين مورد مي گويد : «این کتاب نتيجه دوازده سال انديشه ژرف و جدی است». این اثر شهرت زيادي پیدا کرد و «فلسفه نقادانه» (critical philosophy) که کانت خود را سردمدار آن می دانست به سراسر کشور آلمان نفوذ یافت. طي سال های 1788 و 1790، كانت دو اثر بزرگ دیگر خود را که به ترتیب «نقد عقل عملی» و «نقد قوه حکم» نام داشت، منتشر كرد. البته او آثار دیگری نیز در طول عمرش نوشت که مجموع آنها به 27 جلد مي رسد. کانت با وجود خلق و خوي خشک و جدیتی که داشت، انسانی اجتماعی، خوش بیان و عضو محبوب و مورد احترام حلقه های اجتماعی و ادبی و حتی وزرای پادشاه بود. او آخرین درس رسمی خود را در سال 1796 ارائه داد. در این هنگام، توانايي ذهنی او رو به کاستی گذارده و افسردگی، جانشین نشاط سابق او شده بود. وي در آخرين سالهاي عمر خود، حضور ذهن و توانایی شناخت دوستان قدیمی و حتی توان به پايان بردن جملات ساده را از دست داد و به بی حسی کامل دچار شد. سرانجام كانت در دوازدهم فوریه 1804 میلادی درگذشت. در مراسم خاكسپاري او، مردم شهرهای مختلف آلمان گرد آمدند تا به اين استاد بزرگ ادای دین كنند. کانت تاثیر شگرفی از خود بر جای گذاشت؛ تا جايي كه مي توان گفت تمام آثار ادبی و فلسفی دوره های بعدی به گونه اي تحت تاثیر انديشه هاي او به وجود آمدند. |
||
۲۱ خرداد ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان | ||
نام کاربری: khadije.messi
پیام:
۴,۲۲۴
عضویت از: ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از: -
طرفدار:
- leo messi - - - - - ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ- ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻦ - - - ﭘﭗ ﮔﻮﺍﺭﺩﻳﻮلا- تیتو ویلانووا - - گروه:
- کاربران عضو |
آناتول فرانس نويسنده و شاعر فرانسوي ( 1844- 1924 ) «آناتول فرانس»، نویسنده، شاعر و منتقد فرانسوی با نام حقيقي «فرانسوا آناتول تیبو» (Francois-Anatole Thibault)، در پاریس و در خانهای کنار رودخانه «سن» - جایی که پدرش کتابفروشی داشت - متولد شد. وي تحصیلات خود را در کالج «استانسیلاس» (Stanislas) به پايان رساند و براي مدتي با ناشران کتاب همکاری کرد، اما بتدريج به كار تحقیق و بررسي تاریخ روی آورد. او در سال 1868، اولین اثر تحقیقی خود را درباره «آلفرد دو وینیی» ((Alfred de Vigny به چاپ رساند و يك سال بعد، به عنوان ممیز [ =دانا و جدا كننده ]، در مجموعههای شعر جدید که با عنوان «پارناس معاصر» (Parnasse Contemporain) منتشر میشد، شروع به كار كرد. در 1871 در دومین جلد مجموعه، دو شعر از او چاپ شد و در 1873، «اشعار طلایی» (Poemes dores) را منتشر کرد که به «لوکنت دولیل» تقدیم شده بود. این اشعار توصیفی و موزون به سبک اشعار «پارناسی» بود که توجه شاعر را به فنون و حرفه شعر نشان میداد؛ چنانکه گاه لحن توصیفی آن تاحد پرده نقاشی اساطیری پیش میرفت و شوق آناتول فرانس را به افسانههای کهن آشکار میساخت. آناتول فرانس در 1876، نمایشنامه منظوم «عروسیهای مردم کورنت» (Les Noces corinthiennes) را منتشر كرد که مربوط به عهد کهن بود و در 1902 در پاریس به روي صحنه رفت. موضوع نمایشنامه، داستان سادهای است که در شهر «کورنت» از شهرهای یونان باستان و در نخستین قرنهای مسیحیت اتفاق افتاده و بر مبنای جدال میان طرفداران دین پیروز مسیح و مشرکان، شكل گرفته است. اين داستان، عشق يك جوان مسیحی را به دختری از خانواده کافران نشان میدهد که به ناکامی و مرگ دختر میانجامد. این نمایشنامه اگرچه فاقد تحرک نمایشی بود، به سبب شیوه نگارش زیبا و شاعرانه، اثری ممتاز به شمار مي رفت. آناتول فرانس در 1876، در کتابخانه مجلس سنا مشغول به كار شد و يك سال بعد، ازدواج كرد و صاحب دختري شد؛ اما ازدواج او در 1893 به جدایی انجامید. در این دوره، آناتول فرانس به طور پی در پي، آثاری را منتشر کرد که بیشتر آنها با استقبال عمومی همراه شد؛ از آن جمله است : داستان کوتاه «ژوکاست و گربه لاغر» (Jocaste et le chat maigre) (1879) و رمان «جنایت سیلوستر بونار» (Crime de Sylvestre Bomnard) (1881) که او را به شهرت رساند. قهرمان این اثر - که سبک خاص آناتول فرانس را در بردارد - مردی با فرهنگ و عاشق مطالعه است كه زندگی را از خلال کتاب میبیند. نویسنده با هنرمندی بسیار، اندیشهها، شورشها، قضاوتها و طرز فكر دانشمندانه او را درباره زندگی به شیوهای دلپذیر بیان میکند و نگارش سبک «پارناسی» را با رئالیسم بي پرده استادش «فلوبر» میآمیزد. در بين آثار فرانس، داستان «جنایت سیلوستر بونار» موفقیت بسیاري به دست آورد. داستان «امیال ژان سروین» (Les Desirs de Jean Servien) (1882) که از عشق آناتول فرانس به هنرپیشه اي الهام گرفته بود، دارای قسمتهای بسیار زیبایی مبتني بر تحلیل دقیق روانی و اخلاقی است. از جمله آثار آناتول فرانس که خاطرات زندگی او را نيز در بردارد، کتاب «دوست من» (Le Livre de mon ami) (1885) است. نویسنده در ورای چهره قهرمان کتاب، «پیرنوزییر»، چهره خود را نهان کرده و از اين رو توانسته است در نقل خاطرات شخصی، تغییرات لطیف و دلپذیری صورت دهد و در میان تصویرهای دوران کودکی، نکتههای خاصی را از دوره بلوغ و پختگی خود نیز بگنجاند و با شیوهای دقیق و نکتهسنجی فراوان، چهره برخي از دوستان و خویشاوندان را از چشم کودکی پنج تا هفت ساله ترسیم و از نظر «پیر کوچک»، درباره مشاهدات خود قضاوت کند. مسأله اساسي که در همه آثار آناتول فرانس مورد هجو و انتقاد قرار گرفته، عالم مسیحیت و جامعه نوین آن است. از جمله رمانهای معروف او در زمينه انتقاد مذهبی، رمان «تائیس» That’s (1890) است که «تورات بیایمانان» ناميده مي شود. آناتول فرانس در این اثر با ناباوری، به بحث هایی طنزآمیز درباره مذهب و زندگی روحی و اخلاقی قدیسان و شهیدان قرون اول مسیحیت میپردازد و وصف استادانهای از تمدن یونان باستان به عمل میآورد. اين داستان از نظر قالب و شیوه نثر نویسی، از شکوه و جلال بسیار برخوردار است و توجه ويژه فرانس را به نوشتن رمانهای بزرگ نشان میدهد. «تائیس» موفقیت بي نظيري به دست آورد و در 1894، اپرایی از آن با آهنگ «ماسنه» (Masenet)، آهنگساز معروف فرانسوی ساخته شد. از آن پس، آناتول فرانس راه تازهای را به سبک «ولتر» در پیش گرفت كه حاکی از بیایمانی و شکاکیت مذهبی و انتقاد آمیخته به طنز و نیشخند بود. نمونه این شیوه را مي توان در رمان «بریان پزی ملکه پدوک» (ملکه سبا) (La Rotisserie de la Reine Pedauque) (1893) و «عقاید آقای ژروم کوانیار» (Les Opinions de M.Jerome Coignard) مشاهده نمود. آناتول فرانس از سال 1885، به عنوان منتقد ادبی در روزنامه «تان» مشغول به كار شد. وي مقالههای انتقادی خود را که در این روزنامه چاپ مي شد، در يك مجموعه پنج جلدي به نام «زندگی ادبی» (La literaire) فراهم آورد كه اولین جلد آن در 1888 منتشر شد. رمان «زنبق سرخ»Le Lys rouge) ) (1894) از زندگی مادام «آرمان دوکایاوه» ((Mme Arman deCaillavet - که دوستی اش با آناتول فرانس از 1888 آغاز شد- الهام گرفته است و رويدادهاي یکی از انجمنهاي ادبی پاریس را در اواخر قرن نوزدهم توصيف مي كند. اگرچه آناتول فرانس با شیوه نگارش رمان احساسی و تحلیلی ناآشنا بود، با انتشار «زنبق سرخ»، در ردیف «آلفونس دوده» و «گی دی موپاسان» قرار گرفت. «زنبق سرخ» در 1899 به روي صحنه تئاتر رفت. «باغ اپیکور» (Le Jardin d’Epicure) (1894)، شامل مقالههای کوتاهی در زمينه هاي گوناگون، زندگی و مرگ و شیوه دست یافتن به خوشبختی و حفظ آن، یا تفسیرهای مختلف از رويدادهاي جاری است که از بهترین مقالههای آناتول فرانس به شمار میرود و بيانگر فلسفه و طرز فکر اوست. در نظر آناتول فرانس، وجود هیچ چیز به خودش بستگي ندارد؛ به طور مثال، نادانی از امور لازم عالم هستی است و اگر همه چیز را میدانستیم، نمیتوانستیم زندگی را حتی براي یک ساعت تحمل کنیم. احساسی که زندگی را برای ما شیرین یا دست كم قابل تحمل میکند، تنها زائیده دروغ و پندارهاي سست و ناپايدار است. این موضوع که زندگی يا خوب و یا بد است، حرفی بیمعنی است و باید گفت که زندگی شامل امور خوب و بد، گوارا و ناگوار، پرجاذبه و نفرتانگیز، شیرین و تلخ و خلاصه همه چیز است و حال که آداب و رسوم و عادتهای زندگی، قرن به قرن تغییر مییابد، پس عقل ایجاب میکند که زندگی را آنچنان که هست، بپذیریم. آناتول فرانس در 1896 به عضویت آکادمی فرانسه در آمد و طي سالهای 1897 تا1901، رمان «تاریخ معاصر» L’Histoire contemporaine) ) را در چهار جلد منتشر ساخت و با لحنی تلخ، از جامعه عصر خود انتقاد کرد. قهرمان کتاب، شخصیتی است که در جامعه قرن نوزدهم همان وضعي را دارد که «آبه کوانیار» در آغاز قرن هیجدهم داشته است. این کتاب از نظر عامه مردم، شاهکار آناتول فرانس به شمار مي رود. مجموعه داستان «کرنکبیل» (Crainquebille) (1903)، متعلق به دورهای است که تحولی آشکار در هنر نویسندگی آناتول فرانس پدید آمده است؛ به اين معنا كه او دست از بیایمانی و شکاکیت مذهبي كشيده و به راهنمایی در نظام اجتماعی و عدالت و قوانین انسانی روی آورده است. «کرنکبیل»، قهرمان داستان، فروشنده دورهگردی است که به اتهام دشنام دادن به مأمور انتظامی به زندان میافتد و پس از رهایی از زندان، مورد تحقیر مشتریان قرار میگیرد و همه آنان را از دست میدهد و به فقر و گرسنگی دچار میشود و بار دوم که از روی عمد به مأمور دیگری دشنام میدهد تا به زندان بیفتد و از مسکن و غذای رایگان برخوردار گردد، نيروهاي انتظامی او را سرزنش میكنند. این داستان به سبب هجو نیشدار و مستقیم بر ضد دستگاه عدالت، موفقیت بسیار یافت و نمایشنامهای از آن ساخته شد که اولین بار در سال 1903 به روي صحنه رفت. «جزیره پنگوئنها» ((L’lle des Pingouins (1908)، چشمانداز استعاری و زنندهای از تاریخ فرانسه است. آناتول فرانس به تقلید از افسانههای قدیم بروتانی، داستان عجیب «کشیش سن مائل» (Saint Mael) را نقل میکند که برای هدايت کافران با وسیلهای ابتدایی از آبهای اقیانوس میگذرد و هر چند وقت یكبار، به جزیرهای پا مینهد و پس از هدایت ساکنان آن، به جزیره دیگر مي رود. تا اينكه به جزیره پنگوئنها می رسد و مرغان زیبای جزیره را که دسته دسته گرد هم آمده بودند، به جای مردمی باوقار و کوتاه قد و ساده در نظر میگیرد و به ارشاد آنها میپردازد و انجیل را به آنان مي آموزد. بدین ترتیب، «قوم پنگوئن» به وجود میآید که استعارهای از مبدأ تاریخ فرانسه است. آناتول فرانس، تاریخ این قوم را بتدریج پیش میبرد و آن را به جامعه سرمایهداری، انقلاب اشتراکی، جدال مسلح، تمدنهای جدید و خطاهایی که عالم بشریت تا ابد به ارتکاب آن محکوم است، میکشاند. تحقیق شیطنتآمیز تاریخی، سبک پرشور و طبع شوخ نویسنده، از این اثر پرده نقاشی دلپذیری ساخته است که در عين حال، اندیشههای تازه انقلابی آناتول فرانس و آمادگی او را برای پذیرفتن انقلاب کمونیستی در 1917 آشكار میسازد. رمان «خدایان تشنهاند» (Les Dieux ont soif) (1912)، از معروفترین آثار آناتول فرانس به شمار میرود. تار و پود این اثر از انقلاب فرانسه ساخته شده است که آناتول فرانس به خوبی آن را شناخته، از دید خاص خود به آن نگریسته و برخي از نظریههای خود را درباره تاریخ و وضع بشر در آن گنجانده است. اين كتاب به دليل مهارت آناتول فرانس در ساخت صحنهها و دقت در عمق رويدادها و نفوذ به طرز فکر عصر حاضر، توجه به انعکاس اندیشهها و حوادث و آداب و رسوم و محیط اجتماعی و همچنين نثر شیوای خود، پیروزی شگفتانگیزي به دست آورد. از دیگر آثار مهم این دوره، «عصیان فرشتگان» (La Revolte des Anges) (1914) است؛ کتابی اساطیری که آناتول فرانس در آن، بار دیگر به طور گسترده، نظر خود را درباره مذهب، زندگی، عقل و هوش ارائه داده است. جهت گيري ضد کاتولیک آناتول فرانس در این اثر به بالاترين حد گستاخی رسیده است. او هرگز تا این حد در حمله به مذهب کاتولیک، شدت و خشونت نشان نداده و لحن تمسخرآمیز به کار نبرده است. از آثار سیاسی و اجتماعی آناتول فرانس، مي توان به موارد زير اشاره نمود : «بر سنگ سفید» ((Sur la Pierre blanche (1905)، «نظریههای اجتماعی» (Opinions socials) (1902)، «به سوی زمانهای بهتر» (Vers les temps meilleurs) (1909). آناتول فرانس نویسنده با هوشی بود كه با ذهنی قاطع، ادراکی قوی و استعدادی عمیق در طنزگویی و از سوي ديگر، با فرهنگی شگفتانگیز و قلبی حساس در برابر بیعدالتیها، فارغ از هرگونه جریان زیبائیشناسی عصر خود، قالب خاصي از نثر و نظم زبان فرانسه را به وجود آورد و درصدد حفظ قواعد انشا و دستور زبان و شیوه نگارش قرن هیجدهم بود. آناتول فرانس، «سلطان نثر» خوانده شده است. در نثر او هر کلمه همچون نگینی بر جای خود نشسته است. هجوپردازی او در میان گرمی شاعرانه و عشق به زیبایی کلام، لطف خاص مییابد و طنزها و انتقاد هاي او به دليل محبت و دلسوزی برای عالم بشریت، دلپذیر میگردد. آناتول فرانس در سال 1921 به دریافت جایزه ادبی نوبل نایل آمد. |
||
۲۲ خرداد ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان | ||
نام کاربری: khadije.messi
پیام:
۴,۲۲۴
عضویت از: ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از: -
طرفدار:
- leo messi - - - - - ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ- ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻦ - - - ﭘﭗ ﮔﻮﺍﺭﺩﻳﻮلا- تیتو ویلانووا - - گروه:
- کاربران عضو |
چارلز دیکنز رمان نويس انگليسي ( 1812-1870 ) «چارلز ديكنز» در هفتم فوریه 1812، در «پورتس موث» انگلستان به دنیا آمد. وي دومین فرزند از هشت فرزند «الیزابت دیکنز» و «جان دیکنز» بود. سالهای اولیه زندگی ديكنز به صورت داستان بوده است. او خود را پسری کوچک و نه چندان تحت مراقبت میپنداشت و بيشتر وقت خود را در بیرون از خانه می گذراند. ديكنز به شکلی سیری ناپذیر و با علاقهای خاص، رمانهای «توبیاس اسمولت» و «هنری فیلدینگ» را میخواند. خانواده ديكنز تا حدودي ثروتمند بودند و او براي مدتي در مدرسه خصوصی «ویلیام گیلز» آموزش دید. اما این دوران رفاه ناگهان به سر آمد؛ زيرا پدرش پول زيادي را صرف امور تفریحی و حفظ موقعیت اجتماعی خود نمود و سرانجام به علت بدهی، در زندان بدهکاران لندن، «مارشالسی»، زندانی شد. دیکنز در سن 12 سالگی فکر میکرد كه به اندازه کافی بزرگ شده است. از اين رو در کارخانه قایقسازی مشغول به كار شد. او روزانه ده ساعت كار مي كرد و با شش شلینگی که در هفته دریافت می نمود، مجبور بود کرایه خانه را بپردازد و به خانوادهاش که به همراه پدر در زندان مارشالسی بودند، کمک کند. بعد از مدتي، موقعیت مالی خانواده به واسطه پولی که از خانواده پدرش به ارث رسید، بهبود یافت. با وجود این، مادر چارلز به دليل بدهی خود به كارخانه، او را از کار در آن محیط باز نداشت و البته، دیکنز هم هرگز مادرش را نبخشید؛ دلخوری و رنجش ديكنز از موقعیتي که در آن زندگی میکرد، درونمایه اصلی آثار او را شکل داد. در اين ارتباط دیکنز در رمان خود با نام «دیوید کاپرفیلد» - که به روشني به شرح زندگی نویسنده میپردازد - نوشته است : «برای من هیچگونه پند، تشویق، دلداری، یاری و حمایتی از سوي هيچ كس وجود نداشت؛ به گونه اي که امیدوار بودم زودتر به بهشت بروم». در ماه می سال 1827، دیکنز در اداره الیس و بلکمور به عنوان کارمند حقوق شروع به کار كرد. او از زماني كه دانشجوی سال آخر بود، استعداد وکیل شدن را داشت؛ حرفهای که بعدها در بسیاری از آثارش، تنفر خود را از آن نشان داد. وي در سن 17 سالگی به عنوان تندنویس در دادگاه مشغول به کار شد. در سال 1830، دیکنز اولین عشق خود «ماریا بیدنل» را ملاقات کرد؛ کسی که مدل شخصیت «دورا» در رمان «دیوید کاپرفیلد« بود. سرانجام، رابطه عشقی آنها با نارضایتي خانواده دورا روبرو شد. دیکنز در سال 1834، حرفه روزنامهنگاری را در پیش گرفت. او از بحثهای مجلس گزارش تهيه میکرد و با سفر به تمام نقاط كشور، پیکارهای انتخاباتی را پوشش مي داد. وي در سال 1836 با «کاترین تامپسون هوگارتس» دختر «جورج هوگارتس» ویراستار روزنامه عصر (evening chronicle) ازدواج کرد؛ ازدواجی که ثمره آن، ده فرزند برای چارلز دیکنز و همسرش بود. ديكنز براي مدت كوتاهي در خارج از انگلستان ( 1844 در ایتالیا و 1846 در سوئد) ساكن شد و پس از آن، فعاليتهاي خود را را با نوشتن رمانهای «دیوید کاپرفیلد» (1849-50)، «خانه متروکه» (1852-53)، «دوران سختی» (1854)، «دوریت کوچک» (1857)، «افسانه دو شهر» (1859) و «انتظار بزرگ» (1861) ادامه داد. وي همچنین ناشر، ویراستار و یکی از نویسندگان اصلی روزنامه هاي «رواواژه» (1850- 59) و «تمام سال» (1858 –70) بود. دیکنز در سال 1858 از همسرش جدا شد. در آن زمان، طلاق بويژه برای شخص مشهوری چون او، امری غیر قابل تصور بود؛. به همین دلیل، وی همسرش را به مدت بیست سال در خانه خود نگاه داشت؛ تا اينکه همسرش فوت کرد و در طول این مدت، در اماکن عمومی وانمود مي كردند كه با يكديگر مشكلي ندارند. تفسیرهای اجتماعی رمانهای چارلز دیکنز با وجود دارا بودن تمامی ويژگيهاي یک رمان موفق، به تفسیر و نقد جامعه نیز میپردازند. دیکنز یک منتقد خشمگين نسبت به مسايلي همچون فقر و طبقهبندیهای جامعه مربوط به زمان سلطنت «ملکه ویکتوریا» بود. او در تمامی آثارش، تمرکز خود را بر انسانهایی با ويژگيها و شیوه زندگی مشترک قرار مي دهد. دومین رمان دیکنز به نام «الیور تویست» (1839) با توصیف هايش از فقر و جنایتهاي شهری، خوانندگان را شوکه کرد و به ارائه تصویری شفاف و حقيقي از فضاي كثيف لندن پرداخت. پس از آن با نشان دادن شرايط غمانگیز فاحشه اي به نام «نانسی»، تصويري از مرام انساني چنین زنانی را در ذهن عموم خوانندگان بر جای گذاشت؛ زنانی که تا قبل از آن، مایه بدبختی و تأسف تلقي میشدند؛ که نتیجه سیستم اقتصادی و طبقهبندی ویکتوریایی بود. فن نویسندگی دیکنز در بيشتر داستانهایش با استفاده از شخصیتهای آرمانگرا و عاطفی که در تضاد با واقعیتهای زشت جامعه است، به توصیف رويدادها مي پردازد. برای مثال، صحنه مرگ نل کوچک در رمان «فروشگاه عجایب قدیمی» به طور باور نکردنی، خوانندگان معاصر را تحت تاثير قرار مي دهد. «چسترتون» نویسنده انگلیسی در اين مورد میگوید : «این مرگ نل کوچک نیست، بلکه زندگی اوست؛ چیزی که من به آن اعتراض[*] دارم». چارلز دیکنز در رمان «الیور تویست»، تصویر پسری جوان و آرمانگرا را به نمايش مي گذارد که از سرشت بسيار خوبي برخوردار است؛ به گونه اي که ارزشهای اخلاقیاش هرگز تحت تأثیر قرار نمیگیرد. دیکنز در بيشتر رمانهايش تمركز خود را بر شخصيتي آرمانگرا قرار مي دهد؛ مانند «سامرسون» در خانه متروکه و «دوریت» در دوریت کوچک. این آرمانگرایی، تنها به روشنگری و برجسته کردن هدف اصلی دیکنز که نشان دادن وضعیت تاسف بار جامعه است، کمک میکند. او در رمانهای خود، به واقعیتهای اجتماعی نیز میپردازد. دیکنز از اتفاقات غیر قابل پیشبینی هم استفاده میکند (برای مثال، در رمان الیور تویست ناگهان مشخص میشود که او برادرزاده گمشده خانوادهای از طبقه ثروتمند است و به طور ناگهاني، از خطر دسته جیببرها نجات پيدا مي كند). این پيشامدهاي غیر منتظره، محور اصلی رمانهای قرن هجدهم همچون «هنری فیلدینگ» بودند؛ رمانهایی که دیکنز بسیار دوست داشت. از نظر او اين پيشامدها تنها وسیلهای برای طرح مسئله و نوشتن داستان نبود، بلکه به عنوان نشانه اي از انسانیت به شمار مي رفت. وي بر اين باور بود كه سرانجام، این خوبی است که برنده میشود؛ آن هم از راههای غیر منتظره. عناصر زیست نامهای در اغلب داستانها، شرح حالي از زندگی خود نويسنده نيز به چشم مي خورد، اما در مورد دیکنز، این امر بسيار برجسته و قابل توجه است؛ اگرچه او در تلاش است تا آنچه را كه خود، گذشته ننگین میداند، افشا نکند، «دیوید کاپرفیلد» یکی از نزدیکترین شخصیتها به خود نویسنده است. صحنههای «خانه متروکه»، برگرفته از مشاجره هاي تمام نشدنی دادگاه و بحثهای حقوقی حاصل از آن در دوره اي است كه ديكنز، منشي دادگاه بوده است. خانواده دیکنز به دليل فقر به زندان فرستاده شدند؛ داستان مشترکی که در بسیاری از کتابهایش وجود دارد. جزئیات زندگی در زندان «مارشالسی» كه در رمان «دوریت کوچک» آمده، به دليل تجربه هاي خود دیکنز از این موقعیت است. نل کوچک در رمان «فروشگاه عجایب کهنه»، تصویری را از خواهر زن دیکنز به نمايش مي گذارد. پدر «نیکلاس نیکل بای» نيز به احتمال زياد، پدر خود دیکنز است؛ همانگونه که خانم «نیکل بای» شبیه مادرش است. شخصیت پرافاده و مغرور «پیپ» در رمان «انتظار بزرگ»، شباهتهای نزدیکی با خود نویسنده دارد. دیکنز از تجربه هاي دوران کودکیاش استفاده مي كرد؛ اما از وجود آنها خجالت زده بود و نمیخواست فاش کند که آنها را در زندگی کثيفي که فقر برایش ساخته بود، تجربه كرده است. شش سال بعد از مرگ دیکنز، «جان فارستر»، زندگینامه او را منتشر كرد. گذشته ننگین او در دوران ویکتوریایی میتوانست شهرت و آوازه اش را لکهدار کند؛ همانگونه که برای تعدادی از شخصیتهای رمانهایش، این اتفاق افتاد؛ و شاید این چیزی بود که خود دیکنز از آن میترسید. آثار دیکنز دیکنز آثار بسیاری به شكل رمان و داستانهای کوتاه دارد. او بیشتر آثار معروف خود مانند «الیور تویست» را به صورت داستانهای زنجيره اي در روزنامهها و هفتهنامهها منتشر میکرد؛ که بعدها در قالب کتاب جمعآوری شدند. رمانهای برجسته دیکنز : - آقای پیکویک (The Pickwick Papers-1837) - الیور تویست (The Adventures of Oliver Twist- 1838 ) - نیکلاس نیکلبی (The Life and Adventures of Nicholas Nickleby - 1839 ) - دکان کهنه شگفت (The Old Curiosity Shop - 1840 ) - بارنابی روج (Barnaby Rudge - 1841 ) - سرود کریسمس (A Christmas Carol- 1843 ) - مارتین چوزلویت (The Life and Adventures of Martin Chuzzlewit- 1844 ) - دامبی و پسر (Dombey and Son- 1848 ) - دیوید کاپرفیلد (David Copperfield- 1853 ) - خانه غمزده (Bleak House- 1853 ) - دوران مشقت (Hard Times: For These Times- 1854 ) - دوریت کوچک (Little Dorrit - 1857 - داستان دو شهر (A Tale of Two Cities- 1859 ) - آرزوهای بزرگ (Great Expectations- 1861 ) - دوست مشترکمان (Our Mutual Friend- 1865 ) - عبور ممنوع (No Thoroughfare- 1867 (به همراه ویلکی کالینز) ) - اسرار ادوین درود (The Mystery of Edwin Drood- 1870) دیکنز در ۹ ژوئن ۱۸۷۰، بر اثر سکته قلبی درگذشت. بنابر وصیت خود او، مراسم تدفینی کمخرج و بسیار معمولی برایش برگزار کردند. |
||
۲۲ خرداد ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان | ||
|
تمام زندگینامه هایی که تا بحال گذاشته شده بودن، در ارسال اول تاپیک قرار گرفت از این به بعد موقع گذاشتن زندگینامه ای، توجه کنید که تکراری نباشه! |
||
هیچوقت به سرباز نمیگن «جمعهها تعطیله نجنگ» | |||
۲۲ خرداد ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان | ||
نام کاربری: khadije.messi
پیام:
۴,۲۲۴
عضویت از: ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از: -
طرفدار:
- leo messi - - - - - ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ- ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻦ - - - ﭘﭗ ﮔﻮﺍﺭﺩﻳﻮلا- تیتو ویلانووا - - گروه:
- کاربران عضو |
نقل قول sole نوشته:تمام زندگینامه هایی که تا بحال گذاشته شده بودن، در ارسال اول تاپیک قرار گرفت از این به بعد موقع گذاشتن زندگینامه ای، توجه کنید که تکراری نباشه! مرسی خیلی عالی شد. آلبر كامو نويسنده فرانسوي ( 1913- 1960 ) «آلبر كامو»، نويسنده توانا و فيلسوف نامي فرانسوى است كه همچون «ژان پل سارتر»، از روشنگران مكتب «اگزيستانسياليسم»[*] به شمار مي رود. او در سال ۱۹۵۷ و در سن ۴۴ سالگى، موفق به دريافت جايزه نوبل ادبى شد. كامو پس از «روديارد كيپلينگ»، جوان ترين نويسنده اى است كه به دريافت اين جايزه نايل آمده است. «آلبر كامو» در هفتم نوامبر ۱۹۱۳، در «موندووى» الجزاير و در خانواده اى فرانسوى - الجزايرى به دنيا آمد. مادرش اصل و نسب اسپانيايى داشت و پدرش، «لوسين»، در جنگ «مارن» كه در سال ۱۹۱۴ و طى جنگ جهانى اول رخ داد، در حين مبارزه داوطلبانه كشته شد و به همين دليل، دوران كودكى «كامو» در فقر و تنگدستى گذشت. در سال ۱۹۲۳، كامو در آزمون ورودي آموزشكده اى پذيرفته شد و پس از پايان تحصيلات خود در آنجا به دانشگاه الجزاير راه يافت. او در كنار تحصيل، فعاليت ورزشى فراوانى داشت و دروازه بان تيم فوتبال دانشكده بود، اما ابتلا به بيمارى سل در سال ۱۹۳۰، به فعاليت ورزشى و فوتبال «كامو» خاتمه داد. او كه توانايى مالى چندانى نداشت، به ناچار كلاسهاى خود را به صورت نيمه وقت در دانشگاه انتخاب كرد و سه روز از هفته را مشغول كار و كسب درآمد بود؛ از معلمى سرخانه گرفته تا كار در موسسه شهاب شناسى. او در سال ۱۹۳۵، موفق به دريافت مدرك ليسانس در رشته فلسفه شد و در ماه مه ۱۹۳۶، از رساله فوق ليسانس خود با موضوع «پلوتينوس» - كه پيرو مكتب افلاطونيون جديد بوده است - دفاع كرد. كامو در همان دوران دانشجويى به عضويت حزب كمونيست در آمد و دليل اصلى آن را درك اوضاع سياسى اسپانيا مى دانست كه سرانجام به جنگ داخلى اسپانيا منجر شد. در سال ۱۹۲۶، حزب كمونيست مستقل الجزاير (PCA) تاسيس شد و در چنين وضعيتي، كامو به همكارى سياسى با حزب مردمى الجزاير (Le Parti du Peuple Algerien) پرداخت. اين امر مشكلات زيادي را بين او و سران حزب كمونيست به وجود آورد. به همين دليل، «كامو» را به طور رسمى، «تروتسكى» - صاحب ايده هاي كمونيستى و حامي انقلاب سراسرى جهانى - ناميدند؛ كه به معناى نفي او از كمونيسم استالينى بود. او در سال ۱۹۳۴ با «سيمون هاى» كه اعتياد زيادي به مرفين داشت، ازدواج كرد و زندگى مشترك شان به دليل عدم تعهد «سيمون» به «آلبر»، به جدايى انجاميد. كامو در سال ۱۹۳۵، موسسه «تئاتر كارگردان» را بنيان نهاد كه تا سال ۱۹۳۹ پا بر جا بود. وي در خلال سالهاى ۱۹۳۷ تا ۱۹۳۹، در روزنامه سوسياليستى «آلجر ريپابليك» مشغول به كار شد و با نوشتن مقاله هايي درباره مردمان عربى كه به سختي در الجزاير زندگى مى كردند، شغل خود را از دست داد و به دليل ابتلا به بيمارى سل، از پيوستن به ارتش فرانسه هم بازماند. كامو در سال ۱۹۴۰ با «فرانسيس فار» ازدواج كرد و در مجله فرانسوى «پاريس - سور» مشغول به كار شد. با شروع مرحله اول جنگ جهانى دوم كه آن را «جنگ تلفنى» مى نامند، كامو مواضعى صلح طلبانه داشت، اما با مشاهده مراسم اعدام «گابريل پرى» در پاريس بيان داشت كه اين حادثه، تنفر او را نسبت به آلمانها برانگيخته است. وي پس از اين حادثه به «بوردو» نقل مكان كرد و در همان سال، نوشتن اولين آثار ادبى خود، «بيگانه» و «افسانه سيسى فوس» را به پايان رساند. او در سال ۱۹۴۲ به الجزاير بازگشت و در خلال جنگ جهانى اول، به هسته مقاومت فرانسه با نام «كومبات» پيوست و يك نشريه زيرزمينى با همين نام منتشر كرد. هدف اصلى اين گروه، فعاليت بر ضد حزب نازى بود. كامو در سال ۱۹۴۳، سر دبير نشريه سازمان مقاومت گرديد و با آزادسازى پاريس به دست متفقين، بر ادامه مبارزه مطبوعاتى اش تاكيد كرد و هنگامى كه روزنامه «كومبات» به نشريه اى با اهداف اقتصادى تبديل شد، از سمت سردبيرى استعفا داد. پس از جنگ، كامو با سفر به سراسر آمريكا، سخنرانيهاى فراواني در باب اگزيستانسياليسم فرانسوى انجام داد. او كه داراى گرايشهاي سياسى چپ بود، با انتقاد شديد از سياست هاى كمونيسم، دشمني آنان را بر ضد خود برانگيخت. در سال ۱۹۴۹ بيمارى او شدت بيشتري يافت و به مدت دو سال در تنهايى بسر برد. در سال ۱۹۵۱، مقاله «شورشى» را منتشر كرد كه تحليلى فلسفى درباره شورش و انقلاب است. او كه در دهه ۵۰ زندگى خود را وقف اقدامات بشردوستانه كرده بود، در سال ۱۹۵۲ از فعاليت در يونسكو سر باز زد و در سال ۱۹۵۳، جزء انگشت شمارترين سياستمداران چپى بود كه به انتقاد از سياست شوروى در برخورد با گردهمايي هاي كارگرى پرداخت. «كامو» در ۴ ژانويه ۱۹۶۰ در يك سانحه رانندگى جان سپرد. خودرو آنها در ۲۴ کیلومتری شهر «سانس» و در بزرگراه RN۵ حاشیه دهکده «پتیویل» نزدیک «مونتهرو» از جاده منحرف شد. آلبر کامو در صندلی عقب خودرو نشسته بود و در این سفر همراه خانواده دوست ناشرش، «میشل گالیمار»، بود. او پيش از اين سانحه در جايى گفته بود : «مرگي كه در اثر تصادف و رانندگي رخ دهد، خنده دارترين و بى معنا ترين نوع مرگ است». [*] به معني اصالت وجود، مكتبي است فلسفي كه از زمان جنگ جهاني اول در آلمان رواج يافت و سپس به فرانسه و ايتاليا و ديگر نقاط جهان رسيد. به طور كلي، مي توان آنرا اعتراضي دانست بر ضد كوششهايي كه افراد بشر ناگزير در چنگ آنها گرفتارند. |
||
۲۲ خرداد ۱۳۹۱
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
شما میتوانید مطالب را بخوانید. |
شما نمیتوانید عنوان جدید باز کنید. |
شما نمیتوانید به عنوانها پاسخ دهید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را حذف کنید. |
شما نمیتوانید نظرسنجی اضافه کنید. |
شما نمیتوانید در نظرسنجیها شرکت کنید. |
شما نمیتوانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید. |
شما نمیتوانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید. |