در حال دیدن این عنوان: |
۱۰ کاربر مهمان
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
|
|
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان | ||
نام کاربری: khadije.messi
پیام:
۴,۲۲۴
عضویت از: ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از: -
طرفدار:
- leo messi - - - - - ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ- ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻦ - - - ﭘﭗ ﮔﻮﺍﺭﺩﻳﻮلا- تیتو ویلانووا - - گروه:
- کاربران عضو |
آرتور شوپنهاور انديشمند آلمانی ( ۱۷۸۸–۱۸۶۰ ) "آرتور شوپنهاور" در 22 فوریهي 1788، در شهر "دانتزیگ" آلمان (گدانسك در لهستان امروزي) ديده به جهان گشود. پدر او كه پيشهي بازرگانی داشت، به سبب مهارت، مزاج گرم، سرشت پابرجا و عشق به آزادی، نام آور بود. هنگامی که آرتور پنج سال داشت، پدرش از "دانتزیگ" به "هامبورگ" كوچ کرد؛ زیرا "دانتزیگ" به دليل چيرگي "پروس" در سال 1793، استقلال [ =خودسالاري ] خود را از دست داده بود. بدین ترتیب، شوپنهاور جوان، میان تجارت و داد و ستد بزرگ شد و با وجود تشویق و تحریک پدر، اين كار را ترك كرد، ولي اثرات آن در وی باقی ماند که عبارت بود از رفتاری كمابيش خشن، ذهنی حقيقتبین و شناختي نسبت به امور دنیا و مردم؛ همین امر، وی را در برابر فیلسوفان رسمی آکادمیک، که او از آنها بيزار بود، قرار داد. شوپنهاور میگوید: "طبیعت، نهاد و یا اراده، از پدر به ارث میرسد و هوش، از مادر." مادر او زني باهوش بود و یکی از نام آورترین داستان نویسان روزگار خود گردید. این زن از همنشيني با شوهر عامی خود چندان خشنود نبود و پس از مرگ او، آزادانه به عشق ورزی پرداخت و به "وایمار"، که در آن زمان، مناسبترین مكان براي اين گونه زندگی بود، رفت. آرتور شوپنهاور، همچون "هملت"، بر ضد ازدواج دوبارهي مادرش شورش کرد. این درگيري با مادر سبب شد که او فلسفهي خود را با باورهايي نیمه حقیقی دربارهي زنان چاشنی دهد. یکی از نامههای مادرش، چگونگي روابط آنها را روشن میسازد : "تو ستوه آور و آزار دهنده هستی و زندگی با تو بسيار دشوار است؛ خودخواهیات همهي ويژگي هاي نیک تو را در بر گرفته است و همهي این ويژگي ها بيهوده است؛ زیرا تو نمیتوانی از خردهگيري بر دیگران دوري کنی." از اين رو مادر و فرزند از يكديگر جدا شدند و شوپنهاور، گاهی مانند دیگر ميهمانان به خانهي مادر خود میرفت؛ روابط آن دو بسيار رسمی و مؤدبانه گردید و آن ناسازگاري و کدورتی که گاهی میان افراد خانواده دیده میشود، بين آن دو وجود نداشت. رابطه ي مادر و فرزند را "گوته" تیرهتر کرد، زیرا به مادر خبر داد که فرزندش مردی بسيار نام آور خواهد شد؛ مادر هرگز نشنیده بود که دو نابغه از یک خانواده به وجود بیاید. سرانجام، روزی، درگيري به اوج خود رسید و مادر، رقیب و فرزند خود را از پلهها پایین انداخت و فرزند به مادرش گفت که آیندگان، مادر را تنها از راه فرزند خواهند شناخت. پس از آن شوپنهاور به زودی "وایمار" را ترک گفت و دیگر میان آن دو ديداري صورت نگرفت. تامس تافه می گوید: "دربارهی ديدگاههاي او [شوپنهاور] دربارهی زنان چیزی نمیتوان گفت، جز اینکه این ديدگاهها شاید کمی عجیب و غریب باشد." شوپنهاور با پايان دورهي دبیرستان و دانشگاه، مدتی را به همنشيني با مردم و عشقبازی گذرانید كه نتایج آن، در سرشت و فلسفهاش آشکار گردید. او افسرده و دریده و شكاك بار آمد؛ دچار وسوسهي ترس و گمانهاي بد شد، پیپ خود را در قفل و کلید نهان میکرد و هرگز نگذاشت تیغ سلمانی به گردنش برسد؛ همیشه زیر بالش خود طپانچهای پُر میگذاشت، شاید برای آنکه کار دزدان را آسانتر سازد. از سر و صدا بیزار بود و در این باره مینویسد: "... ميزان بردباري که شخص میتواند در برابر سر و صدا داشته باشد، با استعداد ذهنی او نسبت عکس دارد و از این راه میتوان به درجه ي هوش و استعداد او پی برد... سر و صدا برای مردم هوشمند، رنج و عذاب است... نیروی فراوانی که از برخورد اشياء و چکش زدن و افتادن آنها به وجود مي آيد، هر روز مرا رنج و عذاب داده است." شوپنهاور به كمك یک هندو از باورهاي بودائیان آگاهی یافت و پس از بررسي و انديشهي زیاد به آئین بودایی، باور کامل پيدا كرد. وي از اینکه قدر و اهمیتاش را كسي نمي شناخت، سخت آشفته گرديده و این حس در او به درجهي بیماری رسیده بود. "رساله ي اجتهادیه ي" او در سال 1812 با نام "چهار اصل دلیل کافی" نوشته شد و پس از آن، شوپنهاور، همهي زمان خود را صرف تدوین شاهکار خود به نام "جهان همچون اراده و تصور" نمود. به نظر او این کتاب دیگ جوش پر از انديشه ها و باورهاي کهن نیست، بلکه از انديشهاي زيبا و تازه ترکیب شده است. این امر بيانگر خودخواهی و غرور گستاخانهای است، ولي کاملاً درست است. شوپنهاور با نوشتن اين كتاب، مدعي شد كه پاسخ همهي مسائل فلسفی را يافته است؛ تا آنجا که ميخواست بر نگین انگشتری خود، تصویر "سفینکس" را در حال انداختن خود به گرداب، نقش کند؛ زیرا سفینکس گفته بود که اگر کسی براي مسائل و چيستانهای او پاسخي بيابد، خود را به گرداب خواهد افکند. با این همه، کتاب شوپنهاور، توجه مردم را جلب نکرد؛ مردم به اندازهي کافی بدبخت بودند و دیگر نميخواستند کتابی دربارهي بدبختی و سيهروزي خویش بخوانند. از اين رو، شوپنهاور به سختی از مردم رنجید و نسبت به اجتماع بدبین گشت. شانزده سال پس از انتشار اين کتاب، به شوپنهاور خبر رسید که بخش بزرگي از نسخه هاي چاپی کتاب را به جای کاغذ باطله فروختهاند. شوپنهاور همهي باورها و آرای خود را در این کتاب گنجانید؛ تا آنجا که کتابهای ديگر او، تنها شرح این کتاب به شمار مي رود. وي در سال 1836، رسالهای به نام "اراده در طبیعت" منتشر کرد که تا اندازهاي در کتاب "جهان همچون اراده و تصویر"، که در سال 1844 منتشر شد، گنجانیده شده بود. او در سال 1841، کتابی به نام "دو مسئلهي بنيادي اخلاقی" نوشت و در سال 1851، کتابی به نام "مقدمات و ملحقات" را منتشر كرد که میتوان آن را به "پیش غذاها و دسرها" نیز برگردان کرد. این کتاب به انگلیسی به نام "مقاله ها" یا "رساله ها" برگردان شده است و از خواندنیترین آثار او به شمار مي رود. شوپنهاور در ازاي نوشتن آن، تنها ده جلد از نسخه هاي چاپی آن را دریافت کرد. با چنین شرايطي، خوشبین بودن دشوار است. شوپنهاور آرزو داشت که فلسفهي خود را در یکی از دانشگاههای بزرگ آلمان تدریس کند؛ این فرصت در سال 1822 پیش آمد و وی را به عنوان دانشیار به دانشگاه "برلین" فرا خواندند. او از روي عمد، همان ساعاتی را که هگل در آن درس می داد، برای تدریس برگزيد و بر اين باور بود که دانشجویان به او و هگل همچون آیندگان خواهند نگريست؛ ولي به دليل عدم پيشباز دانشجويان، ناگزير شد در اتاق خالی تدریس کند. از اين رو، از امر تدريس كناه گرفت و برای انتقام، هجونامههای* تلخی بر ضد هگل نوشت. در سال 1831، بيماري وبا شهر "برلین" را فرا گرفت و هگل و شوپنهاور هر دو گريختند، ولی هگل پس از بازگشت، گرفتار بيماري شد و پس از چند روز درگذشت. شوپنهاور به "فرانکفورت" رفت و ماندهي عمر هفتاد و دو سالهي خود را در آنجا سپري كرد. دانشگاهها از او و آثارش بیخبر بودند؛ گویا هر پیشرفت مهم فلسفی میبایست بيرون از فضاي دانشگاه صورت گیرد. نیچه میگوید : "هیچ چیز، دانشمندان آلمان را مانند عدم شباهتی که میان شوپنهاور و آنان بود رنج نداد. " سرانجام، شوپنهاور به نامآوري رسيد و نزد همگان، پرآوازه گشت. مردم طبقهي متوسط از وکلا و پزشكان و بازرگانان، او را فیلسوفی یافتند که با واژه هاي بر سر و صدای مظنونات [ =پندارها ] دانش الهي سر و کار ندارد؛ بلکه ديدگاهي پذيرفتني دربارهي رويدادها و زندگی روزانه دارد. اروپایی که از بردباريها و کوشش های 1848 سرخورده بود، به پيشباز اين فلسفه که بازتاب نومیدی 1815 بود، رفت. حمله ي دانش به الهیات، نفرت سوسیالیسم از تهيدستي و جنگ و اجبار حیاتی درگيري برای زندگی؛ همگي عواملی بودند که سبب نامآوري شوپنهاور شدند. وي با آزمندي، همهي گفتارهايي را که درباره ي او مینوشتند، مي خواند؛ از دوستان خود درخواست کرده بود که هرچه دربارهي او چاپ میشود، برایش بفرستند. در سال 1854، واگنر نسخهای از "حلقه ي نیبلونگ" را به همراه ستايشي از فلسفهي موسیقی شوپنهاور برای او فرستاد. بدین ترتیب، این بدبین بزرگ در سنین پیری تا اندازهاي خوشبین گردید؛ پس از غذا به گرمی، فلوت مینواخت و از روزگار سپاسگزار بود که او را از آتش جوانی رهانيده است. در سال 1858و در هفتادمین سال زايش وی، از همه ي بخشهاي اروپا، سیل تبریک و شادباش به سوی او روان گردید. شوپنهاور تنها دو سال پس از كسب چنين آوازهاي زنده ماند و در 21 سپتامبر 1860، هنگامي كه به تنهايي سرگرم خوردن صبحانه بود و ظاهراً تندرست به نظر میرسید؛ درگذشت. * سرودهاي كه در آن، كسي را دشنام دهند يا سرزنش كنند. |
||
۲۲ خرداد ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان | ||
نام کاربری: khadije.messi
پیام:
۴,۲۲۴
عضویت از: ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از: -
طرفدار:
- leo messi - - - - - ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ- ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻦ - - - ﭘﭗ ﮔﻮﺍﺭﺩﻳﻮلا- تیتو ویلانووا - - گروه:
- کاربران عضو |
توماس كارلايل مورخ و انديشمند اسکاتلندی (1795- 1881) "توماس کارلایل" در سوم دسامبر 1795 به دنیا آمد و مهمترین اثر او "تاریخ انقلاب کبیر فرانسه" است. آثار وی تأثیر بسزایی بر تفکر سیاسی، ادبی و مذهبی نیمه ي سده ي نوزدهم میلادی بریتانیا داشت و خود او بسیار تحت تأثیر گوته بود؛ آثاري از جمله "انقلاب فرانسه" و "قهرمانان و ستایش قهرمان و قهرمانان در تاریخ" که نشانگر باور وی در مورد نقش قهرمانان و ناجیان در پیشرفت تاریخ است و همچنين، "نامه ها و سخنرانیهای کرامول و فردریک کبیر" از شاهکارهای او به شمار مي رود. كارلايل در حرفه ي تاريخنگاري انقلاب كرد و تاليف هايش را بدون "فوت نت" منتشر ساخت و روشي را پايه نهاد كه اينك به "تاريخنگاري ژورناليستيك" معروف شده است. به باور وي، مردمي كه به يك مورخ اعتماد دارند بايد حرفهاي او را بپذيرند و لذا نيازي به ذكر غير ضروري سرچشمه ها و گويندگان سخن نيست، زيرا كه مورخ، پيش از اين، درستي مطالب به دست آمده را آزمايش كرده است. اگر مورخ به موردي ترديد دارد بايد آن را ذكر كند و به گردن ديگران انداختن و تكرار "امور مورد ترديد و شايعه" درست نيست. ذكر سرچشمه ها - كه درستي خود آنها هم روشن نيست - باعث پيچيدگي نوشته و به درازا كشيدن گفتار مي شود. كارلايل تاييد كرده است كه "فرد ديگري" بايد "تاريخ روز" (خبر) را بنويسد كه پژوهشگران پس از او، اين "فرد ديگر" را "روزنامه نگار" نام نهادند. به اين ترتيب وي راهي را گشود كه به پذيرش اين اصل انجاميد كه روزنامه نگار، "تاريخ امروز" را مي نويسد و عناصرش را به دست مي دهد و تاريخ نگار پس از كسب نتيجه، با شكيبايي بيشتر و برگزيدن يك روش تحقيق و سبك مطمئن، آن را دنبال خواهد كرد و با جمع آوري اسناد لازم، كل "رويداد" را شرح مي دهد و بايد "علت يا علل" و "نتيجه يا نتايج" را روشن سازد. بنابراين، اين دو حرفه (روزنامه نگاري و تاريخنگاري) داراي يك قلمرو مشترك هستند. كارلايل، مورخ را به مثابه ي يك کارآگاه (پليس) مي داند كه براي "قاضي تاريخ" مدرك جمع آوري مي كند و "قاضي زمان" جز نوشته و يا كتاب تاريخ كسي ديگر، نمي تواند باشد و "دادرسي"، همان شرح رويداد است [ از اين نظر ] كه چرا شروع شد، چگونه انجام گرفت و به كجا ختم شد. به باور كارلايل و پيروان او، هيچ فرد و گروه، نمي تواند از دست کارآگاه و قاضي تاريخ بگريزد؛ لذا بايد مراقب اعمال هر روز خود باشد. بازپرس (کارآگاه) تاريخ با ديگر بازپرسها اين تفاوت را دارد كه هم برضد و هم در حمايت از يك رويداد و پيروان آن، به گردآوري سند مي پردازد. با اين استدلال، تاريخ نگار، همان روزنامه نگار است كه به جاي امروز درباره ي ديروز و ديروزهاي دور به پژوهش مي پردازد و مي نويسد تا تجربه ي گذشتگان هدر نرود و در امور جاري به كار گرفته شود و امور نادرست تكرار نگردد. كارلايل نسبت به مورخان پيش از خود و معاصرش، به "ناراتيو" (شرح نويسي) يك رويداد تاريخي توجه بيشتري دارد تا به رديف كردن سرچشمه ها و ريشه ها و برداشتن مسئوليت از دوش خود. وي همچنين تاريخ نگاري پر از فوت نت نويسي را گونه اي "رونويسي" (رونوشت برداشتن) خوانده است. توماس كارلايل، در پنجم فوريه ي 1881 چشم از جهان فرو بست. |
||
۲۳ خرداد ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان | ||
نام کاربری: khadije.messi
پیام:
۴,۲۲۴
عضویت از: ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از: -
طرفدار:
- leo messi - - - - - ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ- ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻦ - - - ﭘﭗ ﮔﻮﺍﺭﺩﻳﻮلا- تیتو ویلانووا - - گروه:
- کاربران عضو |
عبدالرحمن فرامرزي نويسنده ايراني (1315 ﻫ.ق) استاد «عبدالرحمن فرامرزي»، روزنامه نگار نامي، نويسنده چيره دست و صاحب سبك، دلير ميدان قلم و قهرمان دوران آشفتگي ايران، سياستمدار راستگو، دانشمند و مبارز بزرگوار، به حقيقت چهره اي فراتر از مرز، مرد نقد و حقيقت، استاد و معلم دلسوز، نماينده مجلس و وكيل و مشاوري حقيقت جو و حقيقت گو، به راستي نمونه صادق تعهد، ايمان، شجاعت، رشادت و شهامت و بي شك، نابغه عرصه مطبوعات ايران مي باشد. «عبدالرحمن فرامرزي» كوچكترين فرزند «شيخ عبدالواحد فرامرزي»، در روز دوازدهم ربيع الاول 1315 (ﻫ.ق)، برابر با 1276(ﻫ.ش) در روستاي «گچويه» مركز بلوك فرامرزان ديده به جهان گشود. «شيخ عبدالواحد»، روحاني مبارز، خردمند آگاه، هنرمند سخنور، مرد سياست و بزرگ خاندان فرامرزي، دانشمندي آگاه، آينده نگر و روشنفكر بود. وي در محيط جهل و ناداني آن زمان، با وجود ناامني در منطقه و هرج و مرج، در جايي كه اسب سواري و تيراندازي و جنگ و گريزهاي احمقانه بزرگترين هنر به شمار مي رفت و علم و دانش، ارزش و اهميتي نداشت، به تربيت فرزندانش همت گماشت. استاد «عبدالرحمن فرامرزي»، تلاوت قرآن را با تجويد نزد پدر و الفبا را در سن كودكي آموخت. با شروع جنگ جهاني اول و هجوم انگليسيها به منطقه، «شيخ عبدالواحد»، فرزند پنج ساله خود، «عبدالرحمن» را همراه برادرش «احمد» كه چند سالي بزرگتر از او بود، براي تحصيل به بحرين فرستاد. «عبدالرحمن» تحصيلات مقدماتي خود را در بحرين به پايان رساند و از همان جا، مقاله نویسی را شروع كرد. در اين دوران به دليل ظلم و ستم انگليسيها نسبت به ايرانيان و ديگر اقداماتشان، «عبدالرحمن» همراه با مدير مدرسه «شيخ حافظ وهبه» كه بعدها سفير سعودي در انگليس شد، به همكاري با نشریات «استخر» و «عصرآزادی» شیراز پرداخت. وي همچنين براي نشریات «الاهرام» و «المقطم» مصر، به زبان عربی مقاله می فرستاد و به شدت به سياست ضدملي و ضداسلامي انگليس مي تاخت. از آنجا كه پيشنهاد عبدالرحمن و پدر و برادرش اين بود كه بحرين مال ايران است و همه ايرانيها و اعراب نيز آنها را دوست داشتند، انگليسيها طبق عادت قديمي خود درصدد تبعيد «عبدالرحمن» و برادرش «احمد» به «سري لانكا» يا «ميلبار» بر آمدند. اين دو برادر با وجود فشار و تعقيب، شبانه از شهر به روستا و از آنجا با كشتي گچ كشي به سمت قطر فرار كردند و تحت حمايت «خليفه بن قاسم»، برادر شيخ قطر، با لباس مبدل خود را به بنادر حرمي جنوب ايران رساندند. پس از شش ماه اقامت در «چا كوتاه» و يك سال بيابانگردي، به بوشهر رفته و با احترام و محبت بوشهريها روبرو شدند. سپس به شيراز رفتند، اما در شيراز، وجود افراد بانفوذ محلي به انگليسيها قدرت مي داد؛ از اين رو به سمت تهران حركت كردند. در تهران، «احمد» به استخدام «كتابخانه مجلس شوراي ملي» در آمد و «عبدالرحمن» با استخدام در وزارت آموزش و پرورش، مشغول تدريس زبان فارسي و ادبيات عرب در «دارالمعلمين» و «دار الفنون» شد. وي تنها دبير عربي آن دوره بود كه به فنون تازه و تعليم و تربيت جديد آشنايي داشت و حقوق او ساعتي پنج قران بود. عبدالرحمن در اين دوران مقالاتي براي روزنامه هاي «اقدام»، « شفق سرخ» و « ستاره ايران» نوشت. در سال 1306، برادران فرامرزي اقدام به نشر مجله ادبي- اجتماعي «تقدم» كردند كه طي يك سال و نيم، يازده شماره از آن منتشر و سپس، تعطيل شد. |
||
۲۳ خرداد ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان | ||
نام کاربری: khadije.messi
پیام:
۴,۲۲۴
عضویت از: ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از: -
طرفدار:
- leo messi - - - - - ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ- ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻦ - - - ﭘﭗ ﮔﻮﺍﺭﺩﻳﻮلا- تیتو ویلانووا - - گروه:
- کاربران عضو |
جرج برنارد شاو نمايشنامه نويس ايرلندي (1856- 1950) "برنارد شاو"، سيماي درخشان درام انگلستان و استاد كمدي نويس عصر و منتقد اجتماعي، در سال 1856 از خانواده اي پروتستان در "دابلين" به دنيا آمد. پدر او، "جرج كار شاو"، كارمند دون پايه ي [ =درجه پايين ] دولت و تاجر عمده ي فروش غلات و مادرش، "لوسينا اليزابت شاو"، دختر يك زميندار بازنشسته بود. وي در زمينه ي موسيقي و آواز، ذوق و مهارت ويژه اي داشت، از اين رو فرزند خود را با موسيقي و آثار برخي از آهنگسازان آشنا كرد. جرج در دوران كودكي، زندگى سختى را از سر گذراند. پدرش معتاد به الكل بود و همين مسئله باعث شد كه او مخالف سرسخت مشروبات الكلى باشد. شاو به همراه دو خواهرش، در يكى از محله هاى پايين شهر "دابلين" بزرگ شد. مادر شاو، خانه را براي يافتن كار ترك كرد و به آوازه خوانى و آموزش موسيقى پرداخت. در سال ۱۸۶۶، خانواده ي شاو در محله ي بهتري ساكن شدند. جرج ابتدا به مدرسه ي "وسليان" رفت و سپس تحصيلاتش را در مدرسه اى خصوصى در نزديكى "دالكى" و پس از آن، در "سنترال مدل اسكول" دابلين ادامه داد. او تحصيلات رسمى خود را در مدرسه ي "دابلين" به پايان رساند و در پانزده سالگى، كارش را به عنوان يك كارمند جزء آغاز كرد. پنج سال بعد، در سال۱۸۷۶، او به مادر و خواهرش پيوست و به مدت سى سال به ايرلند بازنگشت. شاو در موزه ي بريتانيا به پژوهش و مطالعه پرداخت. او حرفه ي ادبى خود را با نوشتن نقد موسيقى و نمايش آغاز كرد. نخستين رمان او با نام "نيمه خود زندگينامه كم تجربگى" كه بدون جنجال و هياهو و توجه منتقدين منتشر شد، داستان زندگى مرد گياهخوارى است كه از به كار بردن الكل و سيگار دورى مى كند. شاو در لندن با افكار سوسياليست ها آشنا شد و راه حل دشواري هاي اجتماعي را در سوسياليسم علمي و ملي كردن سرمايه و زمينها يافت. وي به انجمن "فابين" پيوست كه گروهي از سوسياليست هاي طبقه ي متوسط بودند. "اچ دى ولز" و ديگر انديشمندان بزرگ آن زمان، عضو اين انجمن بودند. شاو از سال ۱۸۸۵ تا ۱۹۱۱، عضو كميته ي اجرايى اين انجمن بود. وي از مفاهيم گوناگونى مانند "برچيدن مالكيت خصوصى"، "تغييرات اساسى در سيستم راى گيرى" و "املاى ساده و اصلاح الفباى زبان انگليسى" پشتيباني مى كرد و به همين دليل، از محبوبيت زيادى در انگليس برخوردار بود. او در مقاله هاي خود، درباره ي برابرى درآمدها بحث مى كرد و خواهان تقسيم دادگرانه ي زمين و سرمايه بود. جرج بر اين باور بود كه مالكيت، دزدى است و همچون "كارل ماركس" احساس مى كرد كه سرمايه دارى به گونه اي ژرف دچار كم و كاست شده و مانند گذشته نيست. اما برخلاف ماركس، او اصلاحات تدريجى را بر انقلاب ترجيح مى داد. شاو در يكى از مقاله هايي كه در سال ۱۸۹۷ نوشت، پيش بينى كرد كه "سوسياليسم"، به رنج و اندوه قوانين عمومى و مديريت عمومى پارلمانها، كليساها، شهرداريها، انجمنها و هيات مديره هاى مدارس و... دچار خواهد شد. وي در اين دوران، رمانهای زيادي نوشت، اما هیچ يك از آنها موفقیت چندانی به دست نیاورد. از آن پس، در زمينه ي كارهاي هنري به فعاليت پرداخت كه از آن جمله می توان به نمایشنامه های "انسان و برتر از انسان" (1905) و اثر حماسی "بازگشت به ماتوسلا" (1921) اشاره داشت. وي همچنين باور خود را به واژه ي انقلابی "نیروی زندگی" بيان نمود و به واسطه ي آن، در شمار بزرگترین شخصیتهای قرن قرار گرفت. از ديگر آثار او می توان به نمايشنامه ي "سلاحها و انسانها" که در سال 1894 چاپ شد و همچنین "کاندیدا"، "باربارای بزرگ" و "پیگ مالون" - كه در آن، مسئله ي پوچی را به گونه اي پيچيده و کامل شرح داده است - اشاره نمود. مشهورترين نمايشنامه ي او "پيگ مالون" (۱۹۱۳)، به زندگى دخترى اهل "كاكنى" (بخش صنعتى لندن) مى پردازد كه با كمك يك آموزگار خصوصى، به بانويى ممتاز تبديل مى شود. اين نمايشنامه به گونه اي دقيق، يك قرن پس از تولد شاو، به صورت نمايش موزيكالي به نام "بانوى بى شيله و پيله من" بر روى صحنه رفت. "برنارد شاو" در سال ۱۸۹۲، نخستين نمايشنامه ي خود را با نام "خانه ي بيوه مردها" نوشت. اين نمايش درباره ي بدرفتاري صاحب خانه هاى بى مروت بود. كسانى كه مخالف سياست هاى جرج بودند، وحشيانه به او تاختند. شاو با متمركز شدن بر مسايل اجتماعى در آثار خود - آن هم در زمانى كه بيشتر نمايشنامه نويسان، دروغهاي احساسي مى نوشتند- انقلابى در تئاتر انگلستان به وجود آورد. در سال ۱۸۹۸، جرج با "ولسى شارلوت پين تاونشند" ازدواج كرد. او در سال ۱۹۰۶ در روستاى "هرتفورد شاير" ساكن شد. شاو و همسرش به مدت چهل و پنج سال، زندگى شادي را در كنار هم گذراندند. با كمك پول و مديريت همسر شاو بود كه او توانست در عين اينكه بارها عاشق بازيگران زن شد، همچنان موفق بماند. او در همهي اين سال ها رابطه اى مكاتبه اى با هنرپيشه ى بيوه به نام "پاتريك كمپبل" داشت كه داراي نقش كليدى در نمايشنامهي "پيگماليون" بود. جرج در نوشته هايش به دشواري هاي اخلاقى زمان خود مى پرداخت و در تلاش بود تا با استفاده از طنز و كنايه، هدف خود را بيان كند. بسيارى از بهترين آثار او مانند "بشر و فوق بشر" (۱۹۰۲)، "جزيره ي ديگر جان بول" (۱۹۰۴) و "ميجر باربارا" (۱۹۰۵) - كه داستان زنى آزاد در ارتش آزاديبخش، طي سالهاى كشمكش براى تساوى حقوق زنان و مردان است - از نظر فلسفى، بحث مسئوليت فردى و آزادى روانى و همچنين، رويارويى اين مفاهيم را با خواسته هاى اجتماعى نشان مى دهد. نمايشهاى شاو با مسائلى همچون مالكيت و حقوق زنان سر و كار دارد و در آنها تاكيد مى شود كه سوسياليسم مى تواند دشواري هاي به وجود آمده از سوي سرمايه دارى را از ميان بردارد. شاو با نمايشنامه ي "ژاندارك مقدس" ( (۱۹۲۳كه شاهكار او به شمار مي رود، به ظرافتهاى هنرمندانه ي هم سن و سال هايش وفادار ماند. ناگهان او را "شكسپير دوم" ناميدند و ادعا كردند كه انقلابى در تئاتر ايستاى بريتانيا به وجود آورده است. اين نمايش براساس زندگى "ژاندارك" نوشته شده و شاو، او را نه قهرمان يا كشته شده در راه خدا، بلكه زن جوان كله شقى تصوير كرده بود كه از ارتباط جنسى دورى مى كرد و روحى عجيب و غريب داشت. جالب اينكه، شاو قضاوت هايش را با گونه اي احساس همدردى همراه مى كرد. اين نمايش چهار سال پس از آنكه ژاندارك، مقدس ناميده شده بود، به رشته ي تحرير درآمد و نخستين بار در سال ۱۹۲۳ در نيويورك و يك سال بعد، در لندن به روى صحنه رفت و براى شاو جايزه ي نوبل سال ۱۹۲۵ را به ارمغان آورد. جرج برنارد شاو در هجدهم نوامبر سال 1926 رسما بيان داشت که جایزه ي ادبی نوبل سال 1925 را براي داستان خود نمی پذیرد. او در عين پذيرش نشان افتخار، از دريافت جايزه نقدى خوددارى كرد و در اين ارتباط گفت: "این پول از فروش مواد منفجره به دست می آید که در کارخانه های مهندس نوبل تولید می شود. بیشتر این مواد در کشتار مردم بکار می رود و یک "انسان" چنین پولی را برای ادامه ي حیات خود دریافت نمی کند." وي اندكي پس از جنگ جهانی اول، علاوه بر ستايش "استالین"، به ستایش "موسیلینی" هم پرداخت و چنین بیان داشت که نیروی زندگی را در آنها مشاهده كرده است. جرج، پنج رمان نوشت كه هيچ يك مورد پذيرش قرار نگرفت، تا اينكه نخستين موفقيت خود را به عنوان يك منتقد موسيقي در روزنامه ي "استار" به دست آورد. او در سال 1895، منتقد آثار در نشريه ي "مرور شنبه" شد و اين نخستين گام پيشرفت او به سوي يك نمايشنامه نويس تمام وقت بود. نخستين نمايشنامه ي موفق وي، "كانديدا" بود كه در سال 1898 به روي صحنه رفت و پس از آن، به نوشتن مجموعه اي از كلاسيك هاي كمدي روي آورد كه عبارتند از : "مرد و اسلحه" (1898)، "حرفه ي خانم وارن" (1898)، "انسان و ابر انسان" (1902)، "سزار و كلئوپاترا" (1901) و "سرگرد بار بارا" (1905). شاو تا زمان مرگش نه تنها در بريتانيا كه در تمام جهان، چهره ي برجسته اي به شمار مي رفت و طنز "آيرونيك" (طعنه آميز) او عبارت "طنز شاوگون" را وارد زبان كرد. برخي ديگر از آثار شاو بر اين پايه اند : "مرد سرنوشت" (1897) ،"هرگز نخواهي گفت" (1898)، "ترديد پزشك" (1906)، "مزرعه ي سيب" (1929)، "بدترين تبهكاري هاي آندروكلس و شير پيگ مالون" و "دختر سياه پوست در جستجوي خداوند." شاو از جمله نويسندگاني بود كه مي توانست هر دو روي سكه را ببيند و مي خواست چيزهاي تكان دهنده اي بگويد تا مردم را به انديشيدن وادار كند؛ از اين رو نمايشنامه هايش سرشار از روح جنبش بود. او در زندگي همواره انديشه هاي نويني داشت و هرگز در پي پذيرفتن و قرار گرفتن در قالبهاي قراردادي نبود. وي در سال 1925 به دليل مجموعه آثارش، جايزه ي نوبل ادبيات را از آن خود كرد. رويهم رفته، شاو در تمام عمرش، شصت و پنج نمايشنامه نوشت و تا نود سالگى هم بدون هيچ گونه فراز و نشيب به كار خود ادامه داد. وي در كنار نمايشنامه هاى بسيار توانا، مهارت ويژه اي هم در نامه نگارى داشت؛ به گونه اي كه در طول عمرش، حدود دويست و پنجاه هزار نامه نوشت. جرج، نگاه نكته سنجى به همه چيز داشت و هرگز از اظهار نظر دوري نمى كرد. سرانجام، او نه تنها به عنوان يك نويسنده، بلكه به عنوان يك شخصيت با نقطه نظرهاى اجتماعى نام آور شد. شاو با طنز خشم آلود و روح احترام پذيرش، همگان را تحت تاثير قرار مى داد. روزنامه نگار جواني در جشن تولد نود سالگى شاو، آرزو كرده بود كه بتواند در جشن صد سالگى هم با او گفتگو كند، اما شاو پاسخ داده بود : "نمى فهمم چرا اين پيشامد نبايد رخ بدهد؛ من به اندازه ي كافى از تندرستي برخوردارم." شاو حتى تا آخرين ماههاى زندگى، از نوشتن و فعاليتهاى سياسى دست نكشيد. وي در دوم نوامبر سال ۱۹۵۰ و در سن نود و چهار سالگى، در "هرتفورد شاير" درگذشت. جرج در بین مردم چنان شهرت و اعتباري داشت که همگان مرگ او را چون مرگ "متوشالح" - کاهن بزرگ یهود که به روایت کتاب مقدس 969 سال عمر کرد - می پنداشتند. برنارد شاو یکی از برترین نقادان موسیقی و تئاتر نسل خود به شمار مي رود. از او به عنوان تواناترين نمایشنامه نویس بریتانیایی پس از "شکسپیر" و نافذترین رسالهنویس پس از "جاناتان سوییفت"، هجونویس ایرلندی نيز یاد می کنند. |
||
۲۳ خرداد ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان | ||
نام کاربری: khadije.messi
پیام:
۴,۲۲۴
عضویت از: ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از: -
طرفدار:
- leo messi - - - - - ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ- ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻦ - - - ﭘﭗ ﮔﻮﺍﺭﺩﻳﻮلا- تیتو ویلانووا - - گروه:
- کاربران عضو |
هراكليت فيلسوف يوناني (۴۸۰-۵۴۰ق .م) هراکلیتوس که در متنهای فارسی هرقلیتوس و هراکلیت نیز خوانده شده، از فیلسوفان دوره پيش از سقراط است. درباره تاريخ تولد و مرگش اختلاف نظر وجود دارد. دانشنامه هاي چپ و سوسياليست آنرا بين سالهاي 483-544 پيش از ميلاد و دايره المعارف هاي ليبرال درغرب، آنرا بين سالهاي 480-550 قبل از ميلاد ميدانند. وی در افه سوس، یکی از شهرهای آسیای صغیر در یونان باستان، متولد شد. شهر افه سوس كه دومين شهر بزرگ يونان بود، نزديك ميلتوس قرار داشت و در حال حاضر، در ترکیه کنونی است. افه سوس در آن زمان يكي از شهرهاي مهم عصرباستان با عجايب هفتگانه معماري و ساختماني بود. هراكليت از نظر طبقاتي ، يك اشراف زاده و يا شاهزاده خلع يد شده بود. شهر محل تولد او يكي از مستعمره هاي يونان در غرب آسياي صغير و مدتي پايتخت آسيا ، يكي از ايالتهاي رومي بود. پدرش، بلوزون يا بليزون، از نوادگان آندروكلس، مؤسس «مهاجرنشين» محل اقامت خودشان بود كه او هم فرزند كودروس حاكم خودكامه آتن بود. به سبب چنين اصل و نسبي، خانوادهاش هميشه به اسم و رسم شاهانه خود، به عبارت ديگر بالاترين شغل شريف شهر تفاخر ميكردند. هراكليت به عنوان فرزند ارشد خانواده قانوناً بايد شخص اول شهر ميشد، اما وقتي نوبت به او رسيد، ترجيح داد كه به سود برادرش كنارهگيري كند. او همنوعان خود و به ويژه بيخبران و خرافاتي ها را كلاً خوار ميشمرد. هراكليت يكي از اولين روشنگران فرهنگ غرب است. با توجه به آثار محدودي كه از او به ما رسيده، مي توان گفت كه او فيلسوفي پويا بود و نه ايستا. هراكليت يكي از اولين فيلسوفان خردگراي يونان پيش از سقراط است. چون او براي يافتن جواب و حل مسايل جهان به طبيعت توجه مي كرد، او را يكي از فيلسوفان طبيعي مي دانند. منتقدين چپ، هراكليت را فيلسوفي ماترياليست و يكي از ديالكتيسين هاي مشهور عصر باستان به شمار مي آورند. هراكليتوس از معروفترين فيلسوفان پيش از سقراطی است كه بسياری از فلاسفه بزرگ غرب مانند افلاطون، هگل، نيچه، هايدگر و لنين ، فلسفه او را مورد توجه قرار داده اند. هراکلیتوس تفاوتی عمده با سه فيلسوف طبيعی ميلتوسی داشت. او برخلاف سه فيلسوف قبلی كه بدنبال ماده اوليه طيبعت می گشتند، تلاش خود را روی آهنگ تغييرات طبيعت و چگونگی اين تغييرات متمركز كرده بود. او تغيير دايمی، جريان داشتن و سيال بودن را سرشت و خصلت اصلی طبيعت می دانست. شايد به خاطر همين توجه به تغييرات باشد كه او آتش را به عنوان اصل و مبدا مطرح می كند. البته بايد توجه داشت كه نقش آتش برای هراكليتوس، مانند نقش آب برای طالس، يا هوا برای آناكسيمنس نيست و آتش برای او بيشتر جنبه سمبوليك دارد. در يك رودخانه دو بار نمي توان شنا كرد. جنگ، پدر همه چيزها است. اين دو، مشهورترين جملات فيلسوفي بنام هراكليت در بيش از دو هزار سال پيش هستند. جنگ را امروزه به شكلهاي بحث، جدل، مبارزه و غيره ترجمه مي كنند. براساس روايتي مشكوك، هراكليت، يكي از اولين فيلسوفان يونان باستان، با داريوش پادشاه ايراني، به صورت مكاتبه اي رابطه داشت. او همچون زردشت احترام خاصي براي عنصر آتش در پروسه تشكيل جهان و طبيعت قايل بود. به نظر هراكليت، جهان آفريده خدايان و يا انسان نيست، بلكه تضاد و مبارزه اضداد باعث؛ حركت، زندگي، تغيير و تحول آن مي شود. او بيش از 2000 سال، علم و فلسفه غرب را تحت تاثير نظرات خود قرارداده است. هراكليت تحت تاثير فلسفه متحرك و پوياي شرق قرار داشت. ماركس،انگلس و لنين با احترام از اهميت او براي انديشه بشري ياد كردند. سقراط مي گفت، يك غواص دلي لازم است تا انسان كنجكاو بتواند جملات او را بفهمد. هگل، هراكليت را روشنگري عميق ناميد كه باعث تكامل آغازين و رشد كودكي علم فلسفه شد. نيچه بيان مي دارد كه آثار و نظريات هراكليت هيچگاه كهنه نخواهند شد. به نظر مورخين سير انديشه بشر، افلاطون، هگل، ماركس، نيچه و فيلسوفان كلبي تحت تاثير نظريات هراكليت قرار گرفته اند. گرچه قانون تضاد هراكليت تاثير مهمي روي هم عصران خود گذاشت، ولي بارها مورد سوء تفاهم نيز قرار گرفت و به غلط تفسير شد. داروينيستها سعي نمودند با تكيه بر آموزش تئوري مبارزه اضداد، پايه تئوريكي براي نظريات خود، از جمله تئوري تكامل و تنازع بقا، بيابند. هراكليت خود نيز از موضعي غيردمكراتيك به انتقاد از برخي از نظريات روشنفكران زمان خود مانند دمكريت، فيثاغورث، هومر و هزويد پرداخت. طبق نظر طبيعي قانون تضاد وحركت هراكليت، عملي كردن دمكراسي وعدالت در درازمدت در يك جامعه غيرممكن است. او به دليل اعتراض به هرج و مرجهاي دمكراسي نورس زمان خود، به كوه زد و در غاري زندگي نمود و براثر استفاده ناشيانه از گياهان ناشناخته ، در سن 60سالگي در تنهايي وسكوت كوه و دره درگذشت. هراكليت در اواخرعمرچنان سرخورده شده بود كه ميگفت بجاي شركت در مسايل اجتماعي و دمكراسي، بهتر است فيلسوفان در جاي خلوتي به قاب بازي با نوجوانان بپردازد. اوعامل آفرينش دنيا را «عقل جهان» ناميد. لوگوس (Logos)، واژه مورد استفاده او، هزاران سال است كه به شكلهاي مختلف ترجمه و تفسير مي شود، گرچه درزبان يوناني معني خرد مي دهد. هراكليت بجاي خدا، از عقل مطلق نام مي برد. خداي او با خدايان اسطوره اي مرسوم آن زمان فرق دارد. به نظر او قانون نظم جهان، همان خرد كل است كه گاهي نيز به معني آتش و انرژي و حركت اوليه معرفي مي گردد. به نظر هراكليت، دنيا ابدي است و با كمك عقل جهان مي چرخد.غير مادي دانستن خرد جهاني باعث شد كه افلاطون و فيلسوفان هلني آنرا تصوري از خداي امروزي بدانند كه بعدها درمذهب مسيحيت مورد استفاده يا سوء استفاده روحانيت قرارگرفت. هراكليت روح و پرواز آن پس از مرگ را نيز قبول نداشت. به عقيده او با هجوم مرگ، روح تبديل به بخشي از عقل جهان مي گردد. او از جمله وظايف فلسفه را، بيداركردن انسانهاي به خواب رفته و افشا نمودن اشتباهات قواي حسي انسان، در ضمن شناخت مي دانست. هراكليت مي گفت براي شناخت، بايد بجاي استفاده از تجربيات قواي حسي فيلسوفان طبيعت گرا، تفكر و خرد را بكار برد. بنظر او چون علوم تجربي قادر به درك راز طبيعت نيستند، فلسفه بايد با كمك عقل و خرد، منطق و ديالكتيك، آن را كشف نمايد. هراكليت به خاطر استفاده از جملات و كلمات سمبليك و استعاره اي، به فيلسوف مرموز و تاريك معروف شد. به همين دليل، مخالفين هراكليت ماترياليست بودن او را نفي مي كنند. مشهورترين اثر او «درباره طبيعت» نام دارد كه شامل جملات قصار، قطعات كوتاه فلسفي و واژه هاي دوپهلو است. او مي گفت، معلومات عمومي داشتن، دليل حكمت و دانايي و فيلسوف بودن نيست. هراكليت در آثارش به موضوعات و مقوله هايي مانند اخلاق، سياست، الهيات، عقل، ستاره شناسي، لغت شناسي و غيره نيز پرداخته است. |
||
۲۳ خرداد ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان | ||
نام کاربری: khadije.messi
پیام:
۴,۲۲۴
عضویت از: ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از: -
طرفدار:
- leo messi - - - - - ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ- ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻦ - - - ﭘﭗ ﮔﻮﺍﺭﺩﻳﻮلا- تیتو ویلانووا - - گروه:
- کاربران عضو |
هرمان هسه دانشمند، نويسنده و نقاش آلماني- سوئيسي ( 1877-1967 ) هرمان هسه در دوم ژوئیهي سال ۱۸۷۷ میلادی در شهر "کالو" واقع در "بادن- وورتمبرگ" زاده شد.پدرش از اهالی "استونی" در سواحل دریای "بالتیک" و مادرش، سویسی بود. پدر هرمان هسه، مدیریت سازمان انتشارات مبلغين [ =پيام گزاران ] پروتستان را به عهده داشت. مادرش دختر هندشناس سرشناس، دکتر"هرمان گوندرت" و مدیر اتحادیهي ناشران "کالو" بود. کتابخانهي باشكوه پدربزرگ و پيشهي پدر، نخستين باب آشنایی هرمان هسه جوان با ادبیات بود. وي با كمك پدر و مادرش که مبلغان [ =پيام گزاران ] مذهبی در هندوستان بودند، به جهانبینی و انديشههاي فلسفی هند دست یافت. او که از آغاز جوانی دارای روحی حساس و ضربهپذیر بود، در برابر نابرابریهای جامعه و تضاد درونی با پدر و مادرش، در سن پانزدهسالگی از مدرسهي کلیسائی "ماولبرون" - که از آن بورس تحصيلی در رشتهي الهیات پروتستانتیسم داشت - گريخت و سپس در "کانشتات" یک دورهي یکساله را آغاز و چندی پس از آن، در شهر "کالو" به کارآموزی در یک کارگاه ساعتسازی ويژهي برجهای کلیسا، سرگرم و پس از پايان این دوره، در شهر "توبینگن" در رشتهي کتابفروشی به مدت سهسال، (۱۸۹۵ - ۱۸۹۸ میلادی) به کارآموزی پرداخت. وي در سن سيزده سالگی بر آن بود که "یا سراينده شود یا هیچ." از اين رو در سال 1899 نخستین سرودهي خود را انتشار داد. هسه در سال ۱۹۱۲ میلادی به سوییس رفت و در سال ۱۹۲۳ میلادی، شهروندي آن کشور را پذیرفت و برای بار دوم ازدواج کرد. هرمان هسه به عنوان پرخوانندهترین نویسندهي اروپائی در قرن بیستم شناخته شده است. هرمان هسه در كتابهاي خود، مبارزهي جاودانهي روح و زندگی را ترسیم نموده و با نگرشی هنرمندانه، در پي برقراري هماهنگي بین این دو پدیدهي قلم فرسوده است. گرایش به رومانتیسم و طبیعتگرایی، از نمودهای چشمگیر آثار كهنتر هسه است. این سبک در یکی از نخستين رمانهای او به نام "پیتر کامنسیند" (۱۹۰۴)، که با پيشباز بینظیری روبرو شد، به چشم میخورد. این کتاب، شرايط مالی نویسنده را دگرگون ساخت. هسه در همان سال با "ماریا برنولی" ازدوج و تا سال (۱۹۱۲ میلادی) زندگی مشترک خود را ادامه دادند. داستانهاي هرمان هسه پیتر کامنسیند (Peter Camenzind) ۱۹۰۴ داستان زندگی جوانی است که دهکدهي کوچک خود را رها میکند تا سراسر جهان را زیر پا گذارد، ولي او جویای هنر است و به زیباییهاي زندگی مینگرد. هسه با كمك او ديدگاههای شخصی خود را دربارهي هنر و سرنوشت آن بیان ميکند و در جریان این جهانگردی، برتری زندگی طبیعی را بر تمدن شهری نشان ميدهد و تمدن غرب را سخت سركوب ميكند. پیتر، قهرمان کتاب، پس از سرخوردگی از گردش و جهانگردي، به سرگردانی خویش پایان میدهد و به دهکدهي کوچکش بازمیگردد و کمر بازسازي آن را برمیبندد. هسه در این داستان، مسائل کودکی و نوجوانی را بيان کرده و کسانی را وصف میکند که در جستجوی شناخت شخصیت خویش هستند و در بيشتر موارد، گناهكار و گریزان از محیط زندگی، خود را به خطر میاندازد. زیر چرخ (Unterm Rad) ۱۹۰۶ این رمان یکی از آثار بنيادي هرمان هسه و نمایشی از تضاد بین آزادیهای فردی و فشارهای ويران كننده در جوامع مدرن است. هسه در این رمان، سایهروشنهایی از دوران کودکی خود و برادرش "هانس" را ترسیم کرده است. زندگی در مدرسهي کلیسای "ماولبرون"، دوران کارآموزی و تصویر مناظر رؤیایی شهر زادگاهش، تراوشی از تجربه و دیدگاه نویسنده است که در اين کتاب، جان گرفتهاند. فضای رومانتیسم چيره بر ماجرا، به قلم توانای هرمان هسه به دادگاهی تلخ بر ضد نظام آموزشی که تلاش در سرکوب کردن استعدادها داشت، تبدیل شده است. گرترود (Gertrud) ۱۹۱۰ این رمان بخشی از سرگذشت نویسنده است و شناخت فلسفی او را از "مسألهي تنهایی" بيان ميدارد. در نظر هسه، زندگی یعنی تنهایی، انسان همیشه تنهاست و هنرمند تنهاتر از دیگران. داستان "گرترود"، اعترافات یک موسیقیدان است. رُسهالده (Rosshalde) ۱۹۱۴ این کتاب نیز مانند گرترود، اعترافات یک هنرمند است؛ یک نقاش هنرمند. این دو اثر را میتوان مکمل یکدیگر دانست. سیدارتا (Siddhartha) ۱۹۲۲ هرمان هسه در این کتاب، افزون بر تحلیل مبانی فلسفه آسیايی (هندی)، آرزوي خود را به یافتن روشی در جهت از بين بردن بحران جوامع بشری نشان داده است. داستان به گرد فرزند برهمانی دور میزند که در پی مداواست. سیدارتا نام این جوان است که در راه رسیدن به هدف، خودبینی و آلایش عشق شهوانی را که همانند زنجیرهای گران، بازدارنده بودند، به نرمی میگسلد و تضاد سرکش روح و زندگی را به فرایندی آشتیپذیر در نفس رنج کشیدهي خود مبدل میسازد. این کتاب نگرشی بر ریشههای روانشناسی در مذاهب جهانی و مکاتب خرد است و هسه نیز در جستجوی رسیدن به مؤلفهای است که تفاهم بین دو فرهنگ شرق و غرب را عملی سازد. شماری از صحنههای سیدارتا تابلوهای مثنوی مولوی را برای خواننده ترسیم مینماید. "هنری میلر" دربارهي این کتاب میگوید : "سیدارتا داروی شفابخشی است که از انجیل دوران جدید كارسازتر است." در پی ارتباط هرمان هسه با آلمان از راه تفسیر و تعبیر آثارش بدست آمریکاییها، ديدگاههاي مذهبی و سنتگرايی مشهود در نوشتارهایش، از دید خوانندگان مخفی ماند. در همین راستا، نویسندهي اتریشی "پتر هانکه" در سال ۱۹۷۰ با شگفتي اعتراف میکند : "من کتابهای هسه را با کنجکاوی و سرگشتگي تمام، خواندم. این مرد نه تنها یک شخصیت برجستهي رومانتیک شناخته شده از سوي آمریکاییهاست، بلکه نویسندهای خردمند است و ميتوان به او باور داشت." گرگ بیابان (Der Steppenwolf) ۱۹۲۷ این داستان به گونهاي استعاری، روح آسیب دیدهي مردم پس از جنگ، مردم شهرنشین و متمدن را نشان میدهد که ناگهان در وجود خود، پيدايش خوی حیوانی یا مردی گرگ صفت را مشاهده میکنند. در کتاب گرگ بیابان، هسه باز هم قلم خود را متوجه موضوعات [ =جستارهاي ] اجتماعی میكند. شخصیت بنيادي کتاب، "هاری هالر"، نماد مبارزه با دشواريهاي دههي سوم قرن بیستم میباشد. نارسیس و گلدموند (Narziss und Goldmund) ۱۹۳۰ با این کتاب، دورهي دیگری از نوآوري هسه آغاز میگردد. این اثر بيشتر از آنچه به نظر میرسد، متوجه زوایای تاریک روح و زندگی و پیشگامان این چالش است. نويسنده در اين كتاب، در پی یافتن راهكاري آشتيجويانه براي سازش است. هرمان هسه در سال ۱۹۳۱ برای بار سوم با خانم "نینون آوسلندر" ازدواج کرد. سفر به شرق (Die Morgenlandfahrt) ۱۹۳۲ هسه در این داستان، درک تازهای از زندگی به دست میدهد و از جهان انسانیت، پرتویی از کمال مطلوب را بيان ميدارد؛ که زندگی، هميشگي و زايشي دوباره است. بنابر گفتهي خود هسه، سفری روحانی است، نه سفری جفرافيايي. سفر به شرق، نشانی از دگرگوني انديشهي نویسنده را از فردیتگرایی به اندیشهای تودهگرا و اجتماعی، در خود دارد. بازی تیلههای شیشهای (Das Glasperlenspiel) ۱۹۴۳ این رمان بزرگ در دو جلد انتشار یافت. رويدادهاي این رمان در قرن بیست و سوم میلادی میگذرد و هسه، خواننده را با خود به سرزمین کمال مطلوب که به آن نام "کاستالی" Castalie داده، میکشاند؛ سرزمینی که آرزومندان جهان معنا، دور از هياهوي جهان در آن سکونت دارند؛ این سرزمین، نمایشی از آميزش فلسفهي غرب با عرفان شرق، زیبایی با افسون، فرمولهای دقیق علمی با ترنم موسیقی است. سرگذشت قهرمان کتاب، سرگذشتی است که هسه خود آرزوی آن را در سر میپروراند. نظر هسه آن است که بشر در هیچ مرحلهای از زندگی نباید پس بماند و پیوسته باید در دایرهای تازه نفوذ کند؛ همچنان که در "بازی تیلههای شیشهای"، تیلهها باید پیوسته پیش بروند، زیرا سرشت بازايستادن را نمیشناسند. نوشتههاي هسه دربرگيرندهي دهها هزار نامه، هفتاد ميلیون نسخه کتاب و نوشتههای گوناگون در سرتاسر جهان میباشد. افزون براین، هرمان هسه با بیش از شصت نشریهي پیشرو همکاری میکرد. وی در سال ۱۹۴۶ میلادی به دریافت جایزهي نوبل ادبیات نايل شد. از سال ۱۹۳۲ میلادی جایزهای به نام او (Hermann-Hesse-Preis) به دیگر نویسندگان برگزیده داده میشود. بحران روحی و پایان زندگی هرمان هسه به سبب بیماری همسرش که مبتلا به شیزوفرنی بود، در سال (۱۹۱۶) به یک بحران عمیق روحی (افسردگی) دچار شد و تحت درمان قرارگرفت. هسه در کتاب "دمیان - روایتی از جوانی"، عناصر ساختاری روانتحلیلی را ترسیم نمود. این کتاب به دلیل جو دشمنانهاي که برضد وی و بر فضای سیاسی- اجتماعی آلمان چيره بود، با نام ساختگي "امیل سینکلر" منتشر شد که در چاپ شانزدهم، نام راستين نویسنده آشکار گردید. سالهای ۱۹۱۸ - ۱۹۱۹ میلادی، سالهای جدایی از خانواده، گوشهگیری و سكونت در "تسین" بود. این رويدادها، ردپای خود را به روشنی در داستانهای کوتاه وی به جا گذاشتهاست، مانند: - کلاین و واگنر، ۱۹۱۹ - آخرین تابستان کلینگزور، ۱۹۱۹ وی در سال 1945 به دریافت "جایزهي ادبی گوته" نایل گشت و در سال 1946، آکادمی سوئد، "جایزهي ادبی نوبل" را به سبب نوشتن کتاب "آقای لودی: بازی مهرههای شیشهای" به وی اهدا نمود. هسه پس از سال 1943 ، دیگر رمانی ننوشت ، ولي به چاپ نوشتارها، نامهها، سرودهها و داستانهایش ادامه داد. رمان هسه در دههي 1950 در کشورهای انگلیسی زبان، محبوبیت بسیار یافت؛ یعنی جایی که نقد ارزش های بورژوازی و دلبستگي به فلسفهي دین شرق و روانشناسی یونگ، پژواک نگرانيهای نسل جوان بود. وی كه به عنوان پرخوانندهترین نویسندهي اروپایی قرن بیستم شناخته شده است، در نهم اوت ۱۹۶۷ میلادی در "تسین" سوئیس درگذشت. وي در شب میلاد مسیح سال 1961، چكامهاي با نام "زمانی هزار سال پیش" سرود: بی امان و نگران سفری دیگر برانگیخته از رؤیایی گسیخته در دل شب می شنوم خشاخش آشنای بامبوهایم را خوش دارم بالهایم را بگسترم و از حصاری که مرا فرا گرفته بگریزم. هرمان هسه در ايران در بیست سال گذشته، هرمان هسه از پرخوانندهترین نویسندگان آلمانی زبان در ایران بوده است. از آثار او تاکنون بیش از هشتاد برگردان گوناگون صورت گرفته و رمانهای بنيادي او حتی گاه با پنج برگردان ديگرگون ارايه شده است. با وجود اين، برای دوستداران فهم و بازگشایی مفاهیم نهفته در آثار هسه، تاکنون، سرچشمه و راهنمایی فراگير در زبان فارسی موجود نبوده است که به نقد و تحلیل آثار گوناگون این نویسنده پرداخته باشد. کتاب "شناختی از هرمان هسه"، نخستین اثر در زبان فارسی است که در کنار شناساندن هرمان هسه، به تحلیل انتقادی و تفسیر مهمترین آثار این نویسنده میپردازد. همچنین این اثر افزون بر تحلیل رمانهای بنيادي هسه از زوایای ديگرگون و شیوه های گوناگون نقد ادبی، با پرداختی به ویژگیهای و مشترکات همهی آثار او و نیز پیوستهای سودمند و بایستهای چون سالشمار، کتابشناسی آلمانی، کتابشناسی و نوشتار شناسی فارسی آثاری که از هسه یا دربارهی او تاکنون منتشر شده است، کاملترین سرچشمه و راهنمای شناخت جهان داستانی هرمان هسه در زبان فارسی به شمار می رود. رضا نجفی در کتاب شناختی از هرمان هسه میگوید : «هسه از هنگام زايش در "کالو" و نزدیک جنگل سیاه تا هنگام مرگ در "مونتانیولا" در کنار دریاچهي "لوگانو"، هرگز از طبیعت جدا نبود و كارآمدي طبیعت را نمیباید در آثار هسه دست کم گرفت.» به گفتهي این خردهگير، شباهت و همانندی جغرافیایی و طبیعت سوییس با ناحیهي "شواب" (زادگاه هسه) در آلمان، او را نسبت به پدیدهي مرزهای سیاسی، بیاعتقاد [=ناباور] ساخت و به مخالفت با ناسیونالیسم آلمانی برانگیخت. طبیعت آشنای سوییس، كوچ كردن را برای او ممکن کرد و با گوشهگيري در طبیعت، آفرینش كارهاي ادبی هسه به ثمر رسید. |
||
۲۳ خرداد ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان | ||
نام کاربری: khadije.messi
پیام:
۴,۲۲۴
عضویت از: ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از: -
طرفدار:
- leo messi - - - - - ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ- ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻦ - - - ﭘﭗ ﮔﻮﺍﺭﺩﻳﻮلا- تیتو ویلانووا - - گروه:
- کاربران عضو |
بلز پاسكال رياضيدان و فيزيكدان فرانسوي ( 1623- 1662 ) «پاسکال» در 19ژوئن 1623، در ناحیه (Auvergn) فرانسه متولد شد و در سن سه سالگی، مادر خود «آنتونیت بگن» را از دست داد. پدرش «اتین پاسکال» قاضی بود و به علوم و ریاضی علاقه داشت. در سال 1631، اتین به همراه فرزندانش به پاریس نقل مکان کرد و با توجه به نبوغ فوقالعاده پسرش، تصمیم به آموزش وی گرفت. شاید مکالمه هاي همیشگی پدر با دانشمندان برجسته علوم هندسه در پاریس از جمله «رابروال»، «مرسن»، «دسارگوس»، «میدورگ»، «گاسندی» و «دسکارتس»، دليل تمایل پاسکال به اين علوم بوده است. بلز پاسكال در سن یازده سالگی، رساله ای کوتاه درباره اصوات اجسام ارتعاشی نوشت و پدرش در پاسخ به این مسئله، مطالعه ریاضيات را تا سن 15 سالگی برای وی ممنوع کرد تا بلز از مطالعه لاتین و زبان یونانی باز نماند. با وجود این، یک روز اتین متوجه شد که بلز - که در آن زمان 12 سال داشت- با تکه ای زغال بر روی دیوار اثبات كرده كه مجموع زاویه های یک مثلث، برابر با دو زاویه قائمه است. از آن زمان به بعد، پاسکال اجازه مطالعه اقلیدس را داشت. پاسکال علاقه ویژهای به مطالعه کارهای Desargues داشت و به دنبال مطالعه چنين عقایدي، در سن 16 سالگی، رسالهای در باب مباحث مخروطیبنام (مقالهای درباره مخروطیها) نوشت. بخش بزرگي از این رساله از بین رفته است، ولی نتیجه مهم آن که «قضیه پاسکال» نام دارد، بر جای مانده است. پاسکال در سن 18 سالگی برای کمک به پدرش در انجام محاسبات خود، یک ماشینحساب مکانیکی ساخت که قادر به محاسبه جمع و تفریق بود و «ماشین حساب پاسکال» یا (Pascaline) نام گرفت. از جمله نمونههای اولیه این ماشین حساب در موزه (Zwinger) در «درسدن» آلمان قرار دارد. اگرچه این ماشینحسابها مقدمه پیدایش مهندسی کامپیوتر بودند، اما از لحاظ تجاری موفقیت چندانی به دست نیاوردند. طی دهه بعدی، پاسکال طرح خود را بهبود بخشيد و بیش از 50 عدد از آنها را ساخت. نوآوريها در ریاضی علاوه بر دستاوردهای دوران کودکی، پاسکال در بقیه دوران زندگیش نیز بر دانش ریاضی تأثیر گذاشت. وي در سال 1653، رسالهای با نام «در باب مثلثات حساب» نوشت و در آن، یک صورت جدولی راحت برای ضرایب دو جمله ای شرح داد که امروزه «مثلث پاسکال» نامیده میشود. دستاورد مهم پاسکال در ارتباط با فلسفه ریاضی، مربوط به اثر وی با نام «در باب مغهوم هندسه » بود که در ابتدا به عنوان مقدمهای بر کتاب هندسه برای یکی از مدارس معروف به نام «پورترویال» نوشته شده بود. این کار با گذشت بیش از یک قرن از مرگ پاسکال انتشار یافت. نوآوريها در علوم فیزیکی مطالعات پاسکال در مورد سیالات (هیدرودینامیک و هیدروستاتیک) بر اساس اصول سیالات هیدرولیک بود. اختراعات او در این زمینه شامل فشار هیدرولیک (استفاده از فشار هیدرولیک برای افزایش نیرو) و سرنگ مي باشد. در سال 1646، پاسکال از آزمایشهاي «اوانجلیستا توریسلی» در ارتباط با فشارسنج آگاهی یافت. وی این آزمايشها را با لولهای پر از جیوه تکرار کرد و این لوله را به صورت وارونه درون کاسه ای از جیوه قرار داد. پاسکال این سؤال را مطرح کرد که چه نیرویی، بخشی از جیوه را درون لوله نگهداشته و چه چیزی، فضای بالای جیوه را در لوله پر کرده است. در آن زمان، بيشتر دانشمندان بر این باور بودند که غیر از خلاء، ماده ای نامرئی در آن فضا وجود دارد. پاسکال با انجام آزمایشهاي دیگری در این زمینه، در سال 1647، «تجربه هاي جدید از خلاء» را نوشت که در آن، قوانین اصلی در مورد میزان تأثیر فشار هوا بر مایعات مختلف عنوان شده بود. در سال 1648، پاسکال مطالعات خود را ادامه داد و در همین راستا، شوهر خواهرش یک بارومتر را به ارتفاعات بالا برد و این نکته به اثبات رسید که سطح جیوه تغییر می کند و پاسکال این آزمایش را با انتقال بارومتر به بالای برج یک کلیسا در پاریس و سپس به پایین آن تکرار کرد. این آزمایشها که سرانجام، منجر به بنیاد نهادن اساس بارومتر شد، در سراسر اروپا با استقبال مردم روبرو گرديد. در پاسخ به این نقدها که باید چیزی نامرئی در فضای خالیای که پاسکال عنوان کرده، وجود داشته باشد و در پاسخ به «استین نوئل»، یکی از مهمترین نظریه هاي قرن هفده در ارتباط با روش علمی از سوي پاسكال مطرح گرديد : «برای اثبات یک فرضیه، اینکه تمامی موارد مطابق با آن باشند، کافی نیست، اما اگر تنها یک مساله خلاف آن باشد، همان یک مورد برای نقض فرضیه مورد نظر کافی است». تاکید و پافشاری وی در مورد وجود خلاء منجر به اختلاف او با برخی از دانشمندان مطرح زمان از جمله «دسکارتس» شد. تغییر مذهب با توجه به زندگی پاسکال می توان گفت که بیماری و یانسنگرایی، دو دلیل عمده وي در تغییر مذهب بوده است. پاسکال از حدود سن هجده سالگی به نوعی بیماری عصبی دچار شد که وی را آزار می داد. او در سال 1647، در پی یک حمله عصبی دچار لمسی اندام شد؛ به گونه اي که بدون استفاده از عصا قادر به راه رفتن نبود. بلز همیشه سر درد بود و از آن پس، مشکل سوزش روده و معده داشت. در سال 1645، لگن پدر پاسکال دچار آسیب دیدگی شد و تحت مراقبت یک دکتر یانسنگرا قرار گرفت. بلز پس از درمان موفقیتآمیز پدرش، کتابهایی از نویسندگان یانسنگرا به امانت گرفت. در این دوره، پاسکال نوعی «دگرگونی اولیه» را تجربه نمود و طی سالهاي پس از آن شروع به نوشتن درباره مسائل مذهبي کرد. در این زمان، پاسکال احساس دوری از عقاید اولیه مذهبی اش را داشت و طی چند سال، این دوره را که به گفته خودش «دوره زمینی» بود، سپری کرد. پدر پاسکال در سال 1651 از دنیا رفت و در پي آن، بلز اموال پدر را به ارث برد و سرپرست خواهرش «ژاکلین» شد که برخلاف میل برادر، در «پورت- رویال» راهبه شد. پاسکال پس از فراغت از امور خواهرش، دیگر هم آزاد بود و هم ثروتمند. وی یک خانه باشكوه پر از خدمتكار برای خود تهیه کرد و سوار بر کالسکهای با چهار و یا پنج اسب به پاریس میرفت. او دوران فراغتش را صرف معاشرت با افراد شوخ و خوش صحبت، زنان و قماربازان (گواه کارهای وی در مورد حساب احتمالات است) میکرد. بلز پس از آشنايي با بانوي زيبا و فهميده اي در ناحيه «اوورن»، او را سافوی[*] دشت و صحرا ناميد. وي در همين دوران، کتاب «مکالمه در باب احساسات عاشقانه» را نوشت و به فکر ازدواج افتاد. ژاکلین، بلز را برای لهو و لعبش مورد سرزنش قرار داد و برای تغییر وی دعا کرد. در تاریخ 23 نوامبر سال 1654، تصادفی روی پل نیلی رخ داد كه خوشبختانه پاسکال و دوستانش در این حادثه صدمه ای ندیدند. بعد از اين حادثه، پاسکال که عقاید و باورهای مذهبی اش جان تازهای گرفته بود، در ماه ژانویه سال 1655 به مدت دو هفته به صومعهای قدیمی در «پورت رویال» رفت. بعد از اين تحولات مذهبی، پاسكال اولین اثر ادبی خود را در مورد مذهب و با عنوان «نامههای ایالتی» نوشت. انديشه ها متاسفانه پاسکال نتوانست پیش از مرگش، مهمترین کار مذهبي خود به نام «تفکرات» را به پايان برساند. عنوان اولیه اين اثر، «دفاع از مذهب مسیحیت» بود. پس از مرگ پاسكال، دستنوشته هايي از او پيدا شد که بر روی آنها افکار مختلفی به صورت درهم، اما گویا نوشته شده بود. اولین نسخه از این نوشتهها با نام «تفکرات پاسکال در ارتباط با مذهب و سایر موضوعات»، در سال 1670 به صورت کتاب چاپ شد و بلافاصله به اثری ارزشمند تبدیل گرديد. نگرانی و هراس دوستان پاسکال و اندیشمندان از اینکه این «تفکرات» گسسته به جای پارسايي و دینداری منجر به ایجاد شبهه در دین شود، باعث شد تا آنها قسمتهای مورد شک را حذف کرده و سایر قسمتها را تغییر دهند؛ به نحوی که موجب ناخشنودی شاه و یا کلیسا نشوند. اين كتاب نقطه عطفی در نثر فرانسه به شمار مي رود. ویل دورانت در اثر یازده جلدیش «تاریخ تمدن»، آن را به عنوان بهترین کتاب نثر فرانسه مورد ستایش قرار داد. پاسکال در مجموعه «تفکرات»، چندین تناقض فلسفی را بررسی کرد : بیکرانی و هیچ، ایمان و خرد، درون و ماده، مرگ و زندگی، معنا و پوچی و ... . چنین به نظر میرسد که غیر از جهل، فروتني و گذشت، به نتایج دیگری دست نیافته و با درهم آميختن آنها، شروط پاسکال را ایجاد کرده است. کارهای پایانی و مرگ بزرگترین دستاورد پاسکال در ارتباط با نبوغ مکانیکی، ایجاد اولین خط اتوبوس برای حمل مسافران در داخل پاریس و در کالسکههایی با چندین صندلی بود. در سال 1662، اوضاع بیماری پاسکال وخیم شد. وي خواستار بستری در بیمارستان بود، اما دکتر معالجش گفت که به دليل وضعيت ناپايدار نمیتوان او را به بیمارستان منتقل کرد. سرانجام پاسكال در تاریخ 18 آگوست سال 1662، در پاریس درگذشت، در حالی که این کلمات را بر زبان داشت : «خدایا هرگز تنهایم نگذار». بدن او در گورستان (Saint-Étienne - du -Mont) دفن شد. میراث به افتخار نوآوريهاي علمی، نام «پاسکال» به واحد فشار SI، زبان برنامهنویسی و قانون پاسکال و همچنین به مثلث پاسکال و شروط پاسکال داده شد. مهمترین نوآوري پاسکال در علم ریاضی، «تئوری احتمال» بود. این تئوری که ابتدا در مورد قمار به کار مي رفت، امروزه در علم اقتصاد و به خصوص در علوم آماری بسیار بااهميت است. پاسکال در زمينه ادبیات نیز از جمله مهمترین نویسندگان دوره کلاسیک فرانسه به شمار مي رود و آثار وی، امروزه به عنوان شاهکار نثر فرانسه در نظر گرفته میشود. فعاليتهاي ادبی پاسکال بیش از همه برای مخالفتش با خردگرایی «رنه دکارت» و تاکید همزمان بر این مطلب بود که فلسفه تجربهگرایی برای تعیین حقایق مهم، ناکافی است. [*] شاعره نامداري از يونان باستان كه در اوائل قرن ششم پيش از ميلاد مسيح در قصبه ارسوس در جزيره لسبوس به دنيا آمد. بنا بر روايات افسانه اي، وي دل به فانون باخت و به دليل بي مهري معشوق، خود را از فراز صخره لوكاد، به زير انداخت و جان سپرد. |
||
۲۳ خرداد ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان | ||
نام کاربری: khadije.messi
پیام:
۴,۲۲۴
عضویت از: ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از: -
طرفدار:
- leo messi - - - - - ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ- ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻦ - - - ﭘﭗ ﮔﻮﺍﺭﺩﻳﻮلا- تیتو ویلانووا - - گروه:
- کاربران عضو |
هنری تورئو شاعر و نويسنده امريكايي ( 1817- 1862 ) «هنري تورئو» در سال 1817 به دنيا آمد و در سن ۴۴ سالگي به دليل ابتلا به بيماری درمان ناپذير سل از دنيا رفت. مرحوم «امرسون» در بيان ويژگيهاي تورئو و خاطرات خود با وي مي گويد : «تورئو برای نجات جان ساير جانداران، گياهخوار شده بود. با توتون و الکل و کليسا رابطهای نداشت و از رابطه جسمی با جنس مخالف خودداری میکرد. او در برخورد با انسان، کمحوصله و در برخورد با طبيعت، پرحوصله بود. تورئو در زندگی، عاشق آگاهی و سادگی بود. او طبيعت را دوست داشت و بر اين باور بود که انسان میتواند در حين راهپيمايی به شناخت برسد...». هنری تورئو از شغل معلمی اخراج شد، چون حاضر نبود قانون فلک و کتککاری تصويب شده وزارت فرهنگ و آموزش و پرورش را امضا کند. او به دليل فقر، عشق به طبيعت و همچنين قدردانی از آموزگار بزرگ خود يعنی «امرسون»، مدتی سرايدار خانه و باغبان مزرعه وي شد. تورئو سالها در کنار درياچه «والدن» و در حاشيه جنگل، در کلبه كوچك خود زندگي كرد تا از نزديك به طبيعت بنگرد و با الهام از آن درباره آزادی، تحول و مبارزه صلحآميز مقاله بنويسد. او میخواست ثابت کند که انسان میتواند به طور مستقل در دامن طبيعت زندگی کند. آثار او درباره مبارزه و مقاومت منفی و صلحآميز در اجتماع، سرچشمه اي برای مبارزات «گاندی»، «مارتين لوترکينگ» و سياهان آفريقای جنوبی شد. تورئو به دليل خودداری از پرداخت ماليات تعيين شده برای ادامه جنگ اشغالگرانه بر ضد مکزيک و حفظ بردهداری در آمريکا به زندان افتاد، تا اينکه امرسون به گونه اي ناشناس و با پرداخت ضمانت موجب آزادی وی شد. او در مقاله مشهوری با نام «سرپيچي در برابر دولت» نوشت که انسان حق دارد به مخالفت با قانون بپردازد؛ در صورتي که آن قانون عليه وجدانش عمل نمايد. از نظر تورئو هر فردي میتواند تغييراتی را در جامعه ايجاد كند، حتي اگر مبارزه او «دنکيشوتی» شود. به همين دليل، بيشتر نظريه هاي تورئو بيانيه آنارشيستهای غيرمسلح نام گرفت. انقلاب يکنفره او میتوانست پيشتاز آگاهیهای آزادیخواهانه گردد. تورئو براي سالها پدر مبارزه صلحآميز در حاشيه جنگل شد. او بر اين باور بود كه ادبيات، جانشينی برای تجربه و آزمايشهای زندگی است. بهترين زندگی در نظر او، زندگی ساده، ولی آگاهانه بود. تورئو میخواست قطب مثبتی در مقابل فرهنگ نااميدی اروپايی شود. او با ديدگاه رمانتيک خود به انتقاد از ويژگيهاي غيرانسانی و استثمار کننده جامعه سرمايهداری در آمريکا و همچنين انتقاد از مکانيکیشدن انسان پرداخت. او مینويسد که مهمترين اتوريته اخلاق بايد وجدان آگاهانه فردی باشد. تورئو مانند «وايتمن»، «ملويل» و «امرسون» از جمله شاعرانی بود که نقش پيامبری را به عهده گرفت و آينهای پيش روی ملتی از خودبيگانه و منفعت طلب قرار داد تا از نيازهای غير رئاليستی خود آگاه شوند. او میگفت كه طبيعت نيز مانند انسان دارای حقوقی است و بايد نقطه مقابل مکاتبه انسان برای تفکر و پژوهش باشد. او بر اساس فلسفه ايدهآليستی «ترانسندنت» مینويسد که حق، عدالت و اخلاق به شکل غريزی در انسان زاده میشوند. مخالفين جنگ ويتنام، چپ نو در غرب و جنبش حقوق بشر با تکيه بر ايدههای تورئو به مبارزه پرداختند. «شورای ملی مقاومت» دانمارک با بهره گيري از انديشه هاي تورئو به مبارزه با فاشيسم پرداخت. «سوسياليستهاي تخيلی» هلند، جوامع اشتراكي خود را بر مبناي نظريه های او تشکيل دادند. جنبش مقاومت صلحآميز گاندي نيز در تئوري و عمل، يک رهنمود عام شد که هم تاکتيک و هم استراتژی بود. جنبشهای هنری و ادبی پاپ، بيت و هيپی، فردگرايی آزادیخواهانه خود را از تورئو گرفتند. او شجاعانه از شورش انقلابی «جان براون» حمايت و درباره فعاليتهای ضد بردهداری او سخنرانی كرد. «جک لندن» باوفاترين شاگرد تورئو در زمينه ادبيات بود. «سينکلر لويز»، وي را يکی از چهار نويسنده کلاسيک آمريکا ناميد و «هنری ميلر»، او را سکهای دانست که ديگر چاپ نمیشود. نزديکی تورئو به طبيعت را میتوان ناشي از انديشه هاي فيلسوف آلمانی يعنی «شلگل» دانست. آثار «سرپيچی شهروندی»، «يک يانکی در کانادا»، «يادداشتهای روزانه»، «يک هفته سفر بر روی رودخانه کنکورد»، «در کنار درياچه والدن» و «سرپيچی از قانون». کتاب «در کنار درياچه والدن» را مهمترين اثر او میدانند که درباره منطقه و آب و هوا در شرق آمريکا است. اين کتاب، بيانيه دوستداران و حاميان محيط زيست و مخالفان جامعه مصرفی شد. مقاله «سرپيچی شهروندی»، درباره مقاومت منفی در برابر خواستههای زورگويانه دولت و وظيفه شهروندی است. او در کتاب «يادداشتهای روزانه» به گردآوری حدود دو ميليون واژه پرداخت که ارزش خاص و مستقل ادبی دارند. تورئو نه تنها در شعر و مقاله، بلکه در سخنرانی هم از توانايي هنري و روشنگرانه اي برخوردار بود. متأسفانه از بين ۱۰۰۰ جلد از يکی از آثار او که با سرمايه شخصی چاپ شده بود، تنها ۳۰۰ جلد آن به فروش رفت. |
||
۲۳ خرداد ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان | ||
نام کاربری: khadije.messi
پیام:
۴,۲۲۴
عضویت از: ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از: -
طرفدار:
- leo messi - - - - - ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ- ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻦ - - - ﭘﭗ ﮔﻮﺍﺭﺩﻳﻮلا- تیتو ویلانووا - - گروه:
- کاربران عضو |
ریچارد باخ نويسنده و خلبان آمريكايي ( 1936 ) "ريچارد باخ"، در سال 1936، در "اوك پارك" ايالت "ايلينوي" آمريكا ديده به جهان گشود. او فرزند "رولند هربرت" و "روث هلن" ( شاو ) باخ است. نسب او به "يوهان سباستيان باخ"، آهنگساز بزرگ و سرشناس آلماني مي رسد. دلبستگي او به نوشتن و پرواز، از دوران دبيرستان شكل گرفت و سرانجام، از او يك خلبان و سپس، يك نويسنده ساخت. باخ در سال 1955، وارد کالج "لانگ بیچ استیت "شد که هم اكنون با نام "لانگ بیچ" دانشگاه ایالت "کالیفرنیا" شناخته میشود. باخ، زمانی خلبان ذخیرهی ارتش بود و چندي، به گردشگري در روستاها پرداخت. كمابيش، همهي آثار او به گونهاي در بردارندهي مقولهی [ =گويهي ] پرواز است. باخ با نوشتن کتاب "جاناتان مرغ دریایی"، كاميابي بسياري کسب کرد. اگرچه، داستانهاي ديگر او تا این اندازه مورد پسند نبوده است، همچنان، جانبداران بسياري دارد. باخ از نخستين همسر خود، "بت باخ"، داراي شش فرزند است. همسر دوم او "لسلی پریش" بازیگر بود که در جریان ساخت فیلم "جاناتان مرغ دریایی" در سال 1973با هم آشنا شده بودند. ریچارد باخ، کتاب "پُلی بر فراز همیشه" را دربارهی رابطهی عاشقانهی خود با او نوشت؛ هرچند در سال 1999 از وي جدا شد. یکی از فرزندانش، "جاناتان"، کتابی با نام "بر فراز ابرها"، در مورد روابط خود با پدری که هرگز او را نشناخت، نوشته است. باخ در هر زمینهای که مربوط به خلبانی ميشود، کار کرده است؛ از آنگونه ميتوان به ساخت تصاویر متحرک در آسمان، با نمایش هوایی خلبان تاکتیکی جنگندههای نیروی هوایی و نویسندگی و آموزگاری فنی هوانوردی اشاره كرد. او در فیلمی با نام "هیچ چیز ناگهاني نیست"، که از روی کتابش ساخته شده بود، در نقش گوينده و خلبان نمایشهای هوایی ايفاي نقش كرد. گرچه او به راستي، دلبستگي فراوانی به هوانوردی دارد، با وجود اين، همواره دوست دارد که بنویسد. در دوران دبیرستان یکی از آموزگاران ورزش به ریچارد باخ کمک کرد تا به تواناییهای نهفتهاش پی ببرد. از سال ۱۹۵۹، او باورهايي در مورد یک پرنده که میخواست ديوارهای محدودیت را بشکند، داشت؛ از اين رو کتاب "جاناتان، مرغ دریایی" را به نگارش درآورد. كمابيش همهي کتابهای باخ از هواپیما به عنوان وسیلهای برای رساندن یک پیام بهره مي گيرد. وی در كتاب "گریز از منطقهي امن"، کودکی اش را برای ما بازگو میکند. او در هشت سالگی، یکی از برادرانش، "بابی" را از دست داده است. با خواندن این کتاب میتوان پي برد که او برادری بزرگتر از خود به نام "روی" داشته است. ریچارد باخ، همسر دوم خود، "لسلی پریش"، را در سال ۱۹۷۳ در زمان فیلمبرداری فیلم جاناتان مرغ دریایی که از روي کتاب خودش ساخته میشد، ديدار کرد. او بنيادگذار مذهب پرواز بوده و پيروانی هم به دور خود گرد آورده است. از آثار او که به زبان فارسی برگردان شده، میتوان به کتابهایی چون : "جاناتان مرغ دریایی"، "پندار"، "یگانه"، "گریز از سرزمین امن"، "هدیهي پرواز" و "فراسوی ذهنم" اشاره کرد که در بیشتر کتابهای ياد شده، نویسنده، با احساس پرواز، ارتباط خوبی با خواننده برقرار میکند و در مورد شناخت خود، گزينش، اختیار، سرانجام و راستي و درستي زندگی به گفتگو مي نشيند. برخي از کتابهای "ریچارد باخ" بر اين پايهاند: - بیگانه در زمین (1963) - هواپیمای زنده (1966) - هیچ چیز ناگهاني نیست (1969) - جاناتان لیوینگستون، مرغ دریایی (1970) - موهبت پرواز (1974) - دور و بس نزدیک (1976) - پندار (1977) - پلی به سوی جاودانگی (1984) - یگانه (1988) - گریز از آسودگی (1994) - درنگهاي من (1999) |
||
۲۴ خرداد ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان | ||
نام کاربری: khadije.messi
پیام:
۴,۲۲۴
عضویت از: ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از: -
طرفدار:
- leo messi - - - - - ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ- ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻦ - - - ﭘﭗ ﮔﻮﺍﺭﺩﻳﻮلا- تیتو ویلانووا - - گروه:
- کاربران عضو |
آندره موروا نویسنده و مورخ فرانسوی ( ۱۸۸۵ - ۱۹۶۷ ) «آندره موروا» (Andre Maurios) يكي از نویسندگان بزرگ فرانسوی است كه اصالت یهودی دارد و نام اصلی او «امیل هرزوگ» (Emile Herzog) است. وي در سال 1885 در شهر «البوف» متولد شد و پس از پايان تحصیلاتش در «البوف» و سپس در شهرهای «روان» و «کان»، مسئولیت نظارت بر کارخانه نساجی خانوادهاش را به مدت ده سال بر عهده گرفت. وي در جنگ جهانی اول از طرف ارتش فرانسه به سمت رابط و مترجم در بین نیروهای فرانسه و انگلیس انتخاب شد. از اين رو با روحیات انگلیسيها از نزدیک آشنایی یافت و این آشنایی باعث شد که طي مدت سی سال، آثار ادبی، تاریخی و تحقیقی گوناگوني درباره انگلستان بنویسد. بهترین آثار او در اين زمان، رمان «خاموشیهای سرهنگ برامبل» (Les Silences du Colonel Bramble) (1918) و گفتگوهاي «دکتر اُ. گریدی» (Les Discours du Docterur O’Grady) (1921) است؛ شرح حالي طنزآمیر و سرگرم کننده از یاران زمان جنگ که موروا را به مردم شناساند. از دیگر رمانهای موروا که جنبه افسانهای هم دارد، مي توان به «برنار کنه» (Bernard Quesnay) (1926) و «اقليمها» (Climats) (1928) اشاره كرد. موروا همچنین آثاری در شرح حال عدهای از نویسندگان و شاعران انگلستان دارد که رنگ دلپذیر داستانی به خود گرفته و موجب شهرت او در انگلستان گشته است. برخي از اين آثار عبارتند از : «چهار مطالعه انگلیسی» (Quatre etudes anglaises) (1927)، «اهل سحر و اهل منطق» (Magiciens et Logiciens) در شرح حال و آثار شاعران معاصر انگلیسی، «آریل یا سرگذشت شلی» ((Ariel ou la vie de Shelly (1923)، «شرح حال مستندی از دیزریلی» (Disraeli) (1927) و «بایرون» (Byron) (1930). آندره موروا، بیشتر شهرت خود را مدیون همین زندگینامه است که از شیوه خاصی برخوردار بوده و مورد استقبال فراوان مردم قرار گرفته است. وی با آنکه در این آثار به اسناد و مدارك روي مي آورد، از آنها نامی نمیبرد و به سرگذشتها، صورت داستانی دلپذیري میبخشد. آثار دیگر او در این رشته عبارت است از : «تورگنیف» (Tourgeniev) (1913)، «ولتر» ((Voltaire (1935)، «شاتو بریان» (Chateaubriand) (1938)، «اولمپیو یا سرگذشت ویکتور هوگو» (Olympio ou la vie de Victor Hugo) (1945)، «در جستجوی مارسل پروست» ((A la recherché de Marcel Proust (1939)، «للیا یا زندگی ژورژ ساند» (Lelia ou la vie de Geouge Sand)، «سه دوما» Les Trois Dumas)) (1957)، «پرومته یا سرگذشت بالزاک» (Promethee ou la vie de Balzac) (1962). موروا كه در زمان جنگ دوم جهانی در امریکا به سر مي برد، پس از پایان جنگ (1946) به فرانسه بازگشت. آثار تاریخی موروا با بهرهمندی از بهترین و مستندترین منابع [ =سرچشمه ها ]، به نقطههای تاریک تاریخ روشنی میافکند كه از آن جمله است : «ادوارد هفتم و عصر او» (Edouard VII et son temps) (1933)، «تاریخ انگلستان» (Histoire d’ Angleterre) (1937)، «تاریخ امریکا» Histoire des Etats-Unis)) (1943)، «تاریخ فرانسه» Histoire de la France)) (1947) و مانند آن. مقالههای موروا بیشتر لحن شخصی دارد، مانند : «این است اندیشههای من» (Mes Songes que voici) (1932)، «پنج چهره از عشق» (Cinq Visages de l’amour) (1942) و مطالعهای تحقیقی درباره پنج رماننویس فرانسوی که در همان سال تکامل یافت و با نام «هفت چهره» (Sept Visages) منتشر شد. مجموعه «خاطرات» Memoires)) موروا در سال 1942 انتشار یافت که به سبب نقدهای ادبی که در آن وجود دارد، از ارزش فراوان برخوردار است. موروا در آثار نمایشی نیز آزمایشی کرد و نمایشنامه «بیگناهان با دستهای پر» (Aux Innocents les mains pleines) را در سال 1955 نوشت. «گلهای ماه سپتامبر» (Les Roses de September) از ديگر آثار موروا است كه در سال 1956 منتشر شد. آثار موروا حس انساندوستی، دانايي و هوشیاری فراوان او را آشكار مي سازد. موروا در سال 1939 به عضویت آکادمی فرانسه انتخاب شد و در آن زمان، يكي از شخصيتهاي درجه اول ادبيات اين كشور به شمار ميرفت. |
||
۲۴ خرداد ۱۳۹۱
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
شما میتوانید مطالب را بخوانید. |
شما نمیتوانید عنوان جدید باز کنید. |
شما نمیتوانید به عنوانها پاسخ دهید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را حذف کنید. |
شما نمیتوانید نظرسنجی اضافه کنید. |
شما نمیتوانید در نظرسنجیها شرکت کنید. |
شما نمیتوانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید. |
شما نمیتوانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید. |