در حال دیدن این عنوان: |
۴ کاربر مهمان
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
|
|
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان | ||
نام کاربری: khadije.messi
پیام:
۴,۲۲۴
عضویت از: ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از: -
طرفدار:
- leo messi - - - - - ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ- ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻦ - - - ﭘﭗ ﮔﻮﺍﺭﺩﻳﻮلا- تیتو ویلانووا - - گروه:
- کاربران عضو |
آگاتا كريستي رمان نویس انگلیسي ( 1890- 1976 ) «لیدی مالوُوان آگاتا ماری کلاریسا»، مشهور به [ بانو ] «آگاتا کریستی» و ملقب به «ملکه جنایت»، مشهورترین نویسنده در زمينه جنایی ـ پلیسی است که تأثیر بسیاری بر نویسندگان عصر طلایی ادبیات جنایی و نویسندگان بعد از خود گذاشت. وي آثاری در زمينه هاي دیگر نیز دارد، اما تنها 66 رمان و چندین مجموعه داستان جنایی او (بویژه آنهایی که شخصیت اصلی آن، هرکول پوارو یا خانم مارپل است)، نامش را تا این اندازه بلندآوازه کرده است. آگاتا کریستی در «تورکوای» از توابع دِووُن در انگلستان به دنیا آمد و کوچکترین فرزند خانواده بود. او پدر و برادرش را در کودکی از دست داد و بدون آنکه به مدرسه برود، در خانه و تحت نظر مادرش، تحصیلات خود را به پايان رساند و به يادگيري موسیقی پرداخت. وي در سال 1914، با «كلنل آرشيبالد كرستي»، يك شاهزاده و اشراف زاده انگليسي ازدواج کرد و پنج سال بعد، صاحب يك فرزند دختر شد. كريستي طي جنگ جهانی اول به عنوان پرستار به جبهه جنگ رفت و دانستنيهاي بسیاری در مورد پزشکی کسب کرد که بعدها در رمانهایش از آنها بهره برد. آگاتا كريستي در سال 1930 با «سر ماكس مالون» زمين شناس و استاد دانشگاه آكسفورد ازدواج كرد. وي در ازدواج اول خود، تجربه هاي زيادي را از محيط اشرافي انگلستان به دست آورد و در زندگي با همسر دوم خود – كه باستان شناس بود و آگاتا با وي سفرهاي زيادي به مشرق زمين كرد - با آداب و رسوم زندگي مردم در اين مناطق آشنا شد. آگاتا كريستي از كودكي علاقه شديدي به خواندن كتابهاي «جين استين»، «چارلز ديكنز» و «سر آرتور كانن دويل»، آفريننده شخصيت شرلوك هولمز داشت. از اين رو شروع به نگارش داستانهاي جنايي كرد. در حقيقت، كريستي دنباله رو كارهاي پليسي «كانن دويل» بود، ولي روش تازه و پيشرفته تري را نسبت به او در پيش گرفت. وي حدود صد اثر از خود به جاي گذاشت. قهرمانان اصلي داستانهاي او، پيرزن انگليسي به نام «جين مارپل» و يك كارآگاه بلژيكي به نام «هركول پوارو» بودند. نزدیک به یک میلیارد نسخه از کتابهای آگاتا کریستی در بریتانیا و یک میلیارد نسخه از آن در سرتاسر جهان به فروش رفته است. کریستی در سال 1955، نخستین کسی بود که جایزه «استاد اعظم» را از «مجمع معمانویسان امریکا» دریافت کرد. در سال 1967، مدرک افتخاری دانشگاه «اکستر» انگلیس به او داده شد و در سال 1967 به ریاست باشگاه کارآگاهی بریتانیا رسید. وي در سال 1971 نیز بالاترین نشان افتخار خود، یعنی لقب «دِیم» (بانو) (معادل لقب افتخاری سِر) را دریافت کرد. کتابهاي او بارها و بارها به صورت فیلم، داستانهاي زنجيره اي و نمایشنامه درآمده و از جمله محبوبترین کارها بوده اند. برای نمونه میتوان به نمایشنامه او با نام «تلهموش» اشاره کرد که مقام طولانیترین اجرا را در شهر لندن دارد. این نمایشنامه از سال 1955 تا به حال، بیش از 20000 بار در شهر لندن به روي صحنه رفته است. برخي از مشهورترين آثار او عبارتند از : 1- راز قطار آبی The Mystery of the Blue Train) - 1928) 2- قتل در بینالنهرین 1936 - (Murder in Mesopotamia) 3- پنج خوک کوچک Five Little Pigs) - 1924) 4- فیلها به یاد میآورند Elephants Can Remember) - 1972) 5- پرده [آخرین اثری که هرکول پوارو در آن نقش دارد] - Curtain) 1975 ) 6- جسدی در کتابخانه The Body in the Library) - 1942) 7- نمسیس - Nemesis)1971) 8- قتل در قطار سریعالسیر شرق (Murder on the Orient Express) آگاتا كريستي در چهل و چهار سالگي، يكي از زيباترين داستانهاي خود را با نام «قتل در قطار سريع السير» به چاپ رساند. وي علاوه بر آثار پليسي، آثار رمانتيك هم دارد. سرانجام، آگاتا كريستي (ملكه جنايت)، در سال 1976 و در سن هشتاد و شش سالگي درگذشت. |
||
۲۴ خرداد ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان | ||
نام کاربری: khadije.messi
پیام:
۴,۲۲۴
عضویت از: ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از: -
طرفدار:
- leo messi - - - - - ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ- ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻦ - - - ﭘﭗ ﮔﻮﺍﺭﺩﻳﻮلا- تیتو ویلانووا - - گروه:
- کاربران عضو |
بيل گيتس بنيانگذار شرکت مايکروسافت (1955) "ويليام هنري گيتس" سوم مشهور به "بيل گيتس" (Bill Gates)، در 28 اکتبر سال 1955 در يک خانواده ي متوسط در شهر "سياتل" آمريکا به دنيا آمد. پدر بيل، "ويليام هنري گيتس دوم"، وکيل دادگستري و يکي از سرشناسان شهر "سياتل" است. مادر او آموزگار مدرسه و يکي از اعضاي "هيئت مديره" (United Way International) بود که در امور خيريه نيز فعاليت داشت. بيل گيتس در اين خانواده و در کنار دو خواهر خود رشد کرد. بيل در کودکي بيشتر وقت خود را در کنار مادربزرگ سپري كرد و از او تاثير بسيار گرفت. وي از همان دوران کودکي، روحيه ي رقابت طلبي خود را نشان داد و تلاش مي كرد تا در هر زمينه اي از دوستان خود پيش باشد. گيتس تحصيلات ابتدايي خود را در مدرسه ي ""Lakeside پشت سر گذاشت. در آغاز يکي از سالهاي تحصيلي، مسئولان مدرسه ي "Lakeside" تصميم گرفتند با کمک خانواده ي دانش آموزان، يک سري کامپيوتر اجاره کنند و در اختيار دانش آموزان قرار بدهند. در اين دوران، بيل گيتس با کامپيوتر آشنا شد و به سرعت، در بهره گيري از آن مهارت کسب نمود. وي نخستين نرم افزار خود را که يک بازي ساده بود در سن سيزده سالگي نوشت. گيتس به همراه دوست خود "پل آلن" (Paul Allen ) که دو سال از او بزرگتر بود و در زمينه ي سخت افزار کامپيوتر هم مهارت داشت، بيشتر وقت خود را سرگرم برنامه نويسي در اتاق کامپيوتر ""Lakeside بود. گيتس در سال 1973 وارد دانشگاه "هاروارد" شد و در آنجا با "استيو بالمر" (Steve Ballmer) که اكنون، رئيس بخش اداري مايکروسافت است آشنا شد. گيتس زماني که در "هاروارد" بود يک نسخه از زبان BASIC را براي کامپيوتر MITS Altair طراحي کرد. بيل گيتس در سال 1975 به همراه دوست دوران کودکي خود "پل آلن"، شرکت کوچکي با نام "مايكروسافت" (Microsoft) با شعار "در هر خانه يک کامپيوتر" بنا نهاد. مايکروسافت، انواع زبانهاي برنامه نويسي را براي کامپيوترهاي گوناگون توليد مي کرد. در آن زمان، مايکروسافت تنها چهل کارمند داشت که شبانه روز به شدت کار مي کردند و کل فروش آن تنها 4/2 ميليون دلار در سال بود. در سال 1980، شرکت IBM براي اينکه از بازار کامپيوترهاي شخصي باز نماند، کامپيوتر خود را - که PC نام گرفت و کامپيوترهاي امروزي نيز مبتني بر آن هستند - ساخت و وارد بازار كرد. اين شركت تصميم گرفت کار نرم افزار آن را به عهده ي شرکت ديگري بگذارد؛ اين بود که شاهين خوشبختي بر دوش مايکروسافت نشست و IBM، قراردادي با شرکت کوچک مايکروسافت بست تا نرم افزارهاي سازگار با کامپيوترهاي شخصي IBM توليد کند. کامپيوتر هاي جديد IBM از پردازنده هاي شانزده بيتي 8088 شرکت "اينتل" استفاده مي کرد. بنابراين، مايکروسافت براي فروش زبانهاي برنامه سازي خود به يک سيستم عامل شانزده بيتي نياز داشت. در آن زمان، شخصي به نام "تيم پاترسون" كه در کارگاه خانه ي خود يک کامپيوتر شانزده بيتي کوچک ساخته بود، براي آن يک سيستم عامل ساده شانزده بيتي نوشت و نام DOS 86 را براي آن برگزيد. بيل گيتس تمامي حقوق سيستم عامل DOS 86 را به بهاي هفتاد و پنج هزار دلار به دست آورد. بيل گيتس و پل آلن، سيستم DOS 86 را متناسب با کامپيوتر هاي شخصي IBM تغيير دادند و با افزودن امکانات بيشتر، از آن يک سيستم عامل قوي شانزده بيتي ساختند. مايکروسافت، اين سيستم عامل را MS-DOS ناميد. سيستم هاي MS-DOS بر روي کامپيوترهاي شخصي IBM جاي گرفتند و IBM، درصدي از فروش کامپيوترهاي PC خود را براي بهره گيري از MS-DOS به مايکروسافت مي پرداخت. به تدريج امپراتوري بيل گيتس بر روي سيستم MS-DOS بنيان نهاده شد. از آن پس، مايکروسافت با توليد سيستم عامل گرافيکي Windows و دستاوردهاي موفق ديگر، گامهاي بزرگتري به سوي موفقيت برداشت. بنابر آخرين آمار، بيش از 95 درصد از دارندگان کامپيوترهاي شخصي در سراسر جهان از دستاوردهاي گوناگون مايکروسافت استفاده مي کنند. يکي از دلايل موفقيت "مايکروسافت" به گفته ي خود گيتس، به خدمت گرفتن افراد باهوش در اين شرکت است. هم اكنون بيل گيتس با دارايي بيش از پنجاه ميليارد دلار، ثروتمندترين مرد دنيا شناخته شده است. وي زماني که تنها نوزده سال داشت، مايکروسافت را مديريت مي کرد. او به قدري سخت كوش بود که حتي گاهي چند روز محل کارش را ترک نمي کرد و به همراه کارمندان خود، به سختي، سرگرم انجام پروژه هاي گوناگون و سفارش مشتريان بود. گيتس در سال 1994 با "مليندا فرنج گيتس" ازدواج کرد که نتيجه ي آن يک دختر (متولد سال 1996) و يک پسر (متولد سال 1999) بوده است. وي در سال 2000 از سِمَت مدير عاملي كناره گرفت و "بالمر" را جايگزين خود كرد. پس از آن، به ادامه ي راه مادر پرداخت (بنا نهادن بنياد خيريه) و با بيست و نه ميليارد دلار سرمايه، بنياد خيريه ي "بيل و مليندا" را بنا نهاد. او در سال 2006 بيان داشت كه از جولاي 2008، كار در مايكروسافت را رها ميكند، اما به دليل علاقه ي زياد، در كارهاي برنامهنويسي به مايكروسافت كمك خواهد كرد. هم اکنون بيل گيتس به همراه همسر و فرزندان خود در شهر "سياتل" ساکن است. تا به امروز، مايکروسافت با بيش از چهل هزار کارمند در شصت کشور جهان و با درآمد خالص 25.3 ميليارد دلار در پايان سال مالي 2001، از جمله موفق ترين شرکتهاي ايالات متحده ي امريکا و يکي از راهبران صنعت کامپيوتر بوده است. |
||
۲۴ خرداد ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان | ||
نام کاربری: khadije.messi
پیام:
۴,۲۲۴
عضویت از: ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از: -
طرفدار:
- leo messi - - - - - ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ- ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻦ - - - ﭘﭗ ﮔﻮﺍﺭﺩﻳﻮلا- تیتو ویلانووا - - گروه:
- کاربران عضو |
آنتوان دوسنت اگزوپرى ( خالق شازده كوچولو ) نويسنده فرانسوي (1900- 1944) «آنتوان دوسنت اگزوپرى» در روز بيست و نهم ژوئن سال ۱۹۰۰ ميلادى در شهر «ليون» به دنيا آمد و در سى و يكم ماه جولاى منتهي به فاصله چهل و چهار سال، چشم از جهان فرو بست. وي در تابستان به دنيا آمد و در تابستان هم از دنيا رفت. وقتى كه او متولد شد، تنها شش ماه از تولد قرن بيستم مى گذشت. نام اصلي او « آنتوان ژان باپتيست مارى روژ اگزوپرى» بود، اما در خانه او را « تونيو» صدا مى زدند. والدين « تونيو كوچولو» هر دو از تبار اصيل و اشراف زادگان ولايات بودند و به اعتبار اينكه « قوش» پرورش مى دادند و پرندگان كوچك را شكار مى كردند، به آنها « قوشى ها» مى گفتند. سابقه تاريخى اين خانواده به جنگ هاى صليبى مى رسد. اين خانواده در اصل متعلق به منطقه مركزى فرانسه و ناحيه اى موسوم به « ليموزن» بودند. در شرح حال اين خانواده چنين آمده كه پدربزرگ پدر آنتوان همدوش «لافائيت» در جنگ هاى استقلال آمريكا جنگيده است. به « تونيو كوچولو» به خاطر طره تابدارش، خورشيد شاه لقب داده بودند! نام پدر اگزوپرى، ژان و نام مادرش، مارى بود. آنها در تاريخ ۸ ژوئن سال ۱۸۹۶ ميلادى با هم ازدواج كردند. فرزندان اول و دوم آنها دختر بودند كه به ترتيب نامشان را مادلن و سيمون گذاشتند. آنتوان، اولين فرزند پسر آنها در روز ۲۹ ژوئن سال ۱۹۰۰ ميلادى به دنيا آمد. دو سال بعد، يعنى در سال ۱۹۰۲ چهارمين فرزند خانواده كه پسر بود به دنيا آمد و نامش را فرانسوا گذاشتند و سرانجام پنجمين فرزند خانواده و سومين نوزاد دختر خانواده در سال ۱۹۰۳ متولد شد و نامش را گابريل گذاشتند. گابريل نور چشم آنتوان بود و بسيار به او علاقه داشت. طولى نكشيد كه مصيبت مرگ پدر خانواده، ضربه بزرگى به آنها وارد ساخت؛ بدين معنى كه در غروب روز ۱۴ مارس سال ۱۹۰۴ پدر آنتوان اگزوپرى در ايستگاه راه آهن نزديك املاك خانواده همسرش گرفتار حمله قلبى شد و در حالى كه تنها چهل و يك سال داشت، فوت كرد! در اين زمان، هنوز آنتوان چهار سالش تمام نشده بود. مارى مادر جوان و بيوه كه در اين موقع تنها ۲۸ سال داشته و درآمد ثابتى هم نداشت، با پنج فرزند كوچك، روزگار سختى را آغاز كرد. آنتوان تحصيلات اوليه را در مدارس نخبه كاتوليك گذراند. در مدرسه بچه ها او را تاتان صدا مى زدند. معروف است كه تاتان قبل از شروع كلاس براى بار دوم صبحانه مى خورد! وي قصد داشت وارد دانشكده نيروى دريايى شود، ولى در امتحان ورودى موفق نشد و به ناچار رشته مهندسى معمارى را انتخاب كرد. در اوايل دهه بيست ميلادى، به هوانوردى روى آورد و متوجه شد كه اين دقيقاً همان حرفه مورد علاقه اوست و تا هنگام مرگ همچنان هوانورد باقى ماند. اگزوپرى نخست در غرب آفريقا و سپس در آمريكاى جنوبى به عنوان بخشى از وظايفش، جان خود را به خطر انداخت؛ تا آنجا كه دوبار دچار سوانح هوايى وخيمى شد و به طور معجزه آسايي نجات يافت. در يكى از اين دو حادثه، نزديك ترين دوستش، مرمو به هلاكت رسيد و او به شدت متاثر شد. اگزوپرى اولين امتحان دانشگاهى خود را در ژوئن سال ۱۹۱۶ در سوربن گذراند و تنها دو نفر در آن امتحان قبول شدند، كه يكى از آن دو نفر بود. از همان دوران نوجوانى، تحمل اش نسبت به ناملايمات محيط و رفتار شاگردان مدرسه چشمگير بود. شاگردان مدرسه وقتى نمى توانستند او را به خاطر شوق بي حدش به نوشتن مسخره كنند، چيز جديدي پيدا مى كردند كه معمولاً به شوخى كثيفى ختم مى شد. مثلاً دماغش دستمايه خوبى بود، آن را به شيپور تشبيه مى كردند و به او مى گفتند : « نمى خواهى كمى براى ما شيپور بزنى؟» و براى بيشتر اذيت كردن به او مى گفتند : « وقتى بارون مياد، سرت را پايين نگهدار! ممكنه شيپورت خيس بشه!» آنتوان به اين طعنه ها اعتنايى نمى كرد و واكنشى نشان نمى داد. اگزوپرى معتقد بود : « آنچه مرد را زنده نگه مى دارد، قدم برداشتن و به جلو رفتن است، حتى اگر به پرتگاه ختم شود، پس يك قدم ديگر، يك قدم ديگر لازم است، براى قدم هاى ديگر. هميشه قدم هايى براى برداشتن هست، فقط بايد به پيش بروى »! اگزوپرى واقعاً عاشق كارش بود و اغلب به گفته يكى از انديشمندان اشاره مى كرد كه : « اگر كارت را دوست داشته باشي، به پايدارترين شادى هاى زمين دست يافته اى». اگزوپرى مى گفت : هواپيما وسيله است، نه هدف. كسى جان خود را براى هواپيما به خطر نمى اندازد؛ همان طور كه كشاورز تنها براى نفس شخم زدن، شخم نمى زند. هواپيما وسيله اى است براى گريختن از شهرها و اگزوپرى مى گفت ...» پرواز كارى مردانه است، عظمت حرفه پرواز در اين است كه مردان را به يكديگر پيوند مى دهد و به ايشان مى آموزد كه نعمت حقيقى در زندگى، داشتن رابطه با انسان ها است، نه تملك اشياى مادى». اگزوپرى به شدت عاطفى بود. روزى در نامه اى به مادرش نوشت : « دنيا را گشته ام ، روزهاى سختى را گذرانده ام، اما تمام آن سال ها و شادى ها ارزش يك نوازش مادرانه تو را نداشت». در سن 21 سالگي، به عنوان مکانيک در نيروي هوايي فرانسه مشغول به کار شد و در طول دو سال خدمت خود، فن خلباني و مکانيکي را فرا گرفت؛ چنان که از جمله هوانوردان خوب و زبردست ارتش فرانسه به شمار ميرفت. وي به مدت چندين سال در راههاي هوايي فرانسه- افريقا و فرانسه- امريکاي جنوبي پرواز کرد. در سال 1923 پس از پايان خدمت نظام به پاريس بازگشت و به مشاغل گوناگون پرداخت و در همين زمان بود که نويسندگي را آغاز کرد. در سال 1930 بار ديگر به فرانسه بازگشت و در شهر آگه که مادر و خواهرش هنوز در آنجا اقامت داشتند، عروسي کرد. شهرت نويسنده با انتشار داستان « پرواز شبانه» آغاز شد که با مقدمهاي از آندره ژيد در 1931 انتشار يافت و موفقيت قابل ملاحظهاي به دست آورد. حوادث داستان در امريکاي جنوبي ميگذرد و نمودار خطرهايي است که خلبان در طي طوفاني سهمگين با آن روبرو ميگردد و همه کوشش خود را در راه انجام وظيفه به کار ميبرد. در سال 1939 اثر معروف اگزوپري به نام « زمين انسانها» براي نخستين بار منتشر گرديد و از طرف فرهنگستان فرانسه موفق به دريافت جايزه شد. پس از شكست فرانسه از آلمان در سال ۱۹۴۰، اگزوپرى به نيويورك رفت و در آن شهر بيش از دو سال به نوشتن مشغول بود، اما به هنگام گشايش جبهه دوم و پياده شدن قواي متفقين در سواحل فرانسه، بار ديگر با درجه سرهنگي نيروي هوايي به فرانسه بازگشت. در31 ژوئيه 1944 براي پروازي اکتشافي بر فراز فرانسه اشغال شده، از جزيره کرس در درياي مديترانه به پرواز درآمد، و پس از آن ديگر هيچگاه ديده نشد. دليل سقوط هواپيمايش هيچگاه مشخص نشد، اما در اواخر قرن بيستم و پس از پيدا شدن لاشه هواپيما، اينطور به نظر مي رسد که برخلاف ادعاهاي پيشين، او هدف آلمانها واقع نشده است. زيرا اثري از تير بر روي هواپيما ديده نميشود و به احتمال زياد، سقوط هواپيما به دليل نقص فني بوده است. اگزوپرى در ارتباط با جنگ عقيده جالبى داشت و مى گفت : «نبايد درباره كسانى كه به جنگ مى روند، شتاب زده قضاوت كرد، بلكه اول بايد وضع شان را درك نمود». از نظر او، كساني به جنگ مي روند كه خوي وحشي گري داشته باشند. در بازگشت از صحنه جنگ بيان داشت: « فداكارى هايى كه طرفين جنگ در دفاع از برداشت خود از حقيقت مى كنند، به مراتب از محتواى ايد ئولوژى آنها مهمتر است». او بر اين اعتقاد بود كه بحث كردن بر سر ايدئولوژى فايده اي ندارد، زيرا مي توان ثابت كرد كه همه ايدئولوژى ها درست اند، اما در عين حال مى بينيم كه همه آنها مخالف يكديگرند و اين گونه بحث ها اميد نجات و رستگارى انسان را به يأس تبديل مى كند؛ در حالى كه آدمى همه جا نيازهاى يكسان دارد. به همين دليل، اگزوپرى به هيچ ايدئولوژى معينى گرايش نداشت. وقتى هواپيمايش بر فراز مديترانه ناپديد شد، دوستانش چند صفحه ماشين شده از نوشته هاى « تيار دوشاردن» را در منزلش پيدا كردند. اگزوپرى پيرو مكتب پاسكال بود و هر جا كه مي رفت، حتي در سفر، كتاب پاسكال را به همراه داشت. وي اهميت مذهب را به خوبى درك مى كرد. مذهبى كه در آثارش ديده مى شود، از نوع مذهب جنجالى، بدهيبت و چندش آور نيست. اگزوپرى براى دوران كودكى احترام عميقى قائل بود. در سال هاي اقامتش در نيويورك ( 1943) ، كتاب « شازده كوچولو» را براى كودكان به رشته تحرير درآورد. ماجراى شازده كوچولو اديبانه و غريب به نظر مى رسد : بچه شيطانى است كه از گوشه اى دور در عالم هستى به خاطرعدم تفاهم با گل سرخ دردسرساز، سياره خود را ترك كرده ، راه غربت ها را در پيش مى گيرد ، به سوى مكان هاى ناشناخته حركت مى كند و با شتاب به سوى منطق انسان هاي بالغ در شش سياره همسايه پيش مي رود. آدم هايى كه در اين سياره ها زندگى مى كنند، يكى از يكى مضحك تر بوده، مايه تمسخر و خنده مي باشند. شازده كوچولو در صحرا فرود مى آيد و با هوانوردى كه راوى قصه است، آشنا مى شود و پيش از آنكه در هواى رقيق ناپديد شود، درس هاى سودمندى از يك روباه مى گيرد. اين كتاب آشكارا نماينده عروج، عزيمت، جدايى و مرگ اگزوپرى است. علاقه اگزوپرى به خلق شازده كوچولو از اينجا ناشى مي شد كه مى گفت : « مدت زيادى ميان آدم هاى بزرگ زندگى كرده ام و آنها را از نزديك ديده ام، اما چيز زيادى از آنها ياد نگرفتم». خالق شازده كوچولو در دنياى بزرگ ترها تنهاست و بسيار تنهاست. |
||
۲۴ خرداد ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان | ||
نام کاربری: khadije.messi
پیام:
۴,۲۲۴
عضویت از: ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از: -
طرفدار:
- leo messi - - - - - ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ- ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻦ - - - ﭘﭗ ﮔﻮﺍﺭﺩﻳﻮلا- تیتو ویلانووا - - گروه:
- کاربران عضو |
جالینوس پزشک یونانی ( 130- 200م ) «جالینوس» اهل «پرگامون» یونان (برگامای کنونی در ترکیه) بود. وی در ميان پزشکان يونان باستان - که هریک در زمان خود بي مانند بودند- در مرتبه هشتم قرار داشت. وي در دوراني زندگی می کرد که اروپا تحت تسلط امپراطوری روم قرار داشت و نگاه رومیها به پزشکی، بیشتر در حد تاکید بر بهداشت همگانی بود. آنها قناتهايي را برا ی انتقال آب سالم فاضلابها و خارج کردن مواد زائد و گرمابه های عمومی و همچنين رعايت بهداشت شخصی افراد ساخته بودند. با وجود این، محدودیتهایی نیز در نگرش آنها وجود داشت. براي مثال، آنها به درمان بیماریهای فردی توجهی نداشتند و کالبد شناسی را نیز به حساب نمی آوردند. از اين رو جالینوس به شناخت نقاط ضعف طب در رومیها کمک کرد. از آغاز پیدایش پزشکی تا آن زمان، سوفسطائیان در آن فن اختلاف نظر داشتند و خوبيهاي آن را از بین برده بودند، اما جالينوس با قیام برضد آنان، نظريه هاي بقراط و پیروان او را استوار ساخت و کتابهای بسیاري در کشف حقایق فن پزشکی تالیف کرد. وي در برخی از تألیفاتش آورده است : « پدرم پیوسته مرا هندسه و حساب و ریاضیات آموخت تا به سن پانزده سالگی رسیدم، آنگاه مرا به آموختن منطق واداشت، زیرا میخواست فلسفه بیاموزم، ولی در خواب دید که مرا به تحصیل پزشکی وادارد و آنگاه مرا به فراگرفتن این فن گماشت. در این زمان، هفده سال داشتم». جالینوس پس از پايان تحصیلات پزشکی در «پرغامس» آسیای صغیر و «کورینت» یونان به اسکندریه مصر رفت. کتابخانه و موزه بزرگ آنجا دارای دو اسکلت کامل انسان بود. بنا بر نظر جالینوس، همانگونه که معمار از روی نقشه کار می کند، پزشک هم نیاز دارد که بدن انسان را به طور کامل بشناسد. قانون رومیها كالبدشكافي جسد انسان را ممنوع کرده بود. از اين رو جالینوس بدن یک خوک، بز و میمون را تشریح كرد. او با انجام اين كار، چيزهاي زیادی آموخت، اما تمام جزئیاتی که در جانوران یافته بود، برای بدن انسان صدق نمی کرد؛ براي مثال، شبکه رگهای خونی که در زیر مغز جانوران مشترک است، در انسان وجود ندارد. جالینوس با دانستنيهاي فراوانی كه در مورد کالبد شناسی انسان کسب کرده بود، در سال 157 میلادی به «پرغامس» برگشت تا به عنوان پزشک در مدرسه «گلادیاتورها» خدمت کند. وي جنگجویان زخمی را درمان می کرد و از این راه، کالبدشناسی انسان را نيز به طور كامل فرا گرفت. جالینوس در سال 162 میلادی به روم رفت و فواید دانستنیهای خود را براي همگان به نمايش گذاشت. «ادموس» که پزشکی ناشناخته بود و از فلج مختصر در دست راست خود رنج می برد با نا اميد شدن از پزشکان محلی، از جالینوس، پزشک جدید شهر درخواست كرد كه او را معالجه کند. جالینوس با طرح پرسشهايي از ادموس متوجه شد كه او از ارابه پرت شده و گردنش مجروح گرديده است. جالینوس می دانست که اعصاب انگشتان به ستون مهره ها ارتباط دارد و به جای انگشتان باید روی اعصاب گردن او کار کرد. پس از معالجه، بیمار به طور كامل بهبود یافت و در پي این موفقیت، «مارکوس اورلیوس» امپراطور روم، جالینوس را به سمت پزشک دربار برگزید. جالینوس در طول زندگی خود تعداد بسیار زیادی کتاب و مقاله پزشکی نوشت که بیش از صد عنوان از آنها شناخته شده است. کتابهای وی مجموعه ای از واقعیت ها، نظرها و نیز خطاهای آشکار است. او نشان داد که رگها وسیله انتقال خون هستند، نه هوا؛ ولی این کشف مهم را که قلب، تلمبه خون است، از دست داد. آموزه های جالینوس از حمایت اولیای امور مذهبی قرون وسطی برخوردار شد. وي بر این باور بود که بیماری نتیجه ناهماهنگی چهار مایع حیاتی بدن یا اخلاط چهارگانه است. بر مبناي چنين نظريه اي، پزشکان فكر مي كردند كه با خون گیری یا حجامت از بیمار می توانند سبب ایجاد تعادل در چهار مزاج بدن و در نتیجه، سلامتی بیمار شوند. این طرز فكر تا اوایل قرن هجدهم - که اولیای امور پزشکی برخی از خطاهای اساسی نظریه های جالینوس را نشان دادند- پذیرفته شده بود. |
||
۲۴ خرداد ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان | ||
نام کاربری: khadije.messi
پیام:
۴,۲۲۴
عضویت از: ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از: -
طرفدار:
- leo messi - - - - - ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ- ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻦ - - - ﭘﭗ ﮔﻮﺍﺭﺩﻳﻮلا- تیتو ویلانووا - - گروه:
- کاربران عضو |
جان اشتاین بک داستان نويس امريكايي ( 1902- 1968 ) «جان اشتاین بک» در سال 1902 در «کالیفرنيا» و در خانواده اي از تبار ایرلندی به دنيا آمد. وي تحصیلات ابتدايي خود را در زادگاهش به پايان رساند و سپس در دانشگاه «استنفرد» (Stanford) در رشته زیست شناسی به ادامه تحصيل پرداخت و بی آنکه به دریافت مدرکی نایل آید، دانشگاه را ترک کرد و برای امرار معاش به کارهای کوچک مشغول شد. مدتی نیز خبرنگار مطبوعات بود، اما در آن توفیقی به دست نیاورد. در طی همين سالها اولین رمان خود را به نام «جام زرین» (Cup of Gold) در 1929 و سپس مجموعه ای از داستانهای کوتاه را با عنوان «چمنزارهای بهشت» (The Pstures of Heaven) در 1932 منتشر کرد. در 1935، انتشار رمان «تورتیلا فلت» (Tortilla flat) او را به شهرت و ثروت رساند. این رمان، شرح زندگی افراد رنگارنگ و جالب توجهی از جمله سرخپوستها، اسپانیاییها و سفیدپوستهاست که با روحی شاد و بیهیچ گونه قید و بند اخلاقی در کلبه های چوبی جنوب «کالیفرنیا» در میان فقر و بدبختی زندگی می کنند. واقع بینی به كار رفته در این داستان، سازگار با سرشت مردمی بود که از داستانهای رمانتیک خسته شده بودند. پس از آن، جان اشتاين بك، یک سلسله رمان اجتماعی با جهت گيري «ناتورالیسم»[*] منتشر كرد؛ از آن جمله می توان به رمان «نبردی مشکوک» (In Dubious Battle) (1936) - که سرگذشت اعتصاب کارگران کشاورز مزارع کالیفرنیا بود - اشاره کرد. او با سفر به اروپا از کشورهای اسکاندیناوی و روسیه دیدن کرد و دانش ادبی خود را تکامل بخشید. ثمره این سفر، نگارش مجموعه اي بود به نام «یادداشتهای روسیه» (A Russian Journal ) که احساس نویسنده را نسبت به شهر مسکو و به طور کلی، کشور شوروی نشان می داد. اشتاین بک در بازگشت به امریکا با قدرت بیشتري به نویسندگی پرداخت. وي کتاب «موشها و آدمها» ((Of Mice and Men را در 1937 نوشت که شهرتی حقيقي و ژرف برای نویسنده به همراه آورد. اين کتاب، شرح حال عجيبي است از دو کشاورز، که یکی از آنها با وجود نیروی جسمانی فراوان دارای مغز ضعیفی است و همین امر باعث مي شود تا پيوسته خود را تحت حمایت دیگری قرار دهد. اشتاینبک در این داستان به شیوه ای درخشان، همدردی خود را با مردم محروم بیان میکند. داستان «موشها و آدمها» در اروپا و امریکا به صورت نمایشنامه بر روي صحنه رفت و با كسب پیروزیهای فراوان، اشتاین بک را به عنوان برجسته ترین رمان نویس عصر معرفی کرد. پس از آن، مجموعه داستان کوتاه «دره طویل» (The Long Valley) در 1938 انتشار یافت و در 1939، مهمترین رمان اشتاین بک به نام «خوشه های خشم» (The Grapes of Wrath) منتشر شد که توصیفی هیجان انگیز از خانواده ای آواره و تیره روز بود. نویسنده در این اثر، امور عینی و ذهنی را درهم آمیخته و شاهکاری پدید آورد که او را در صف اول رمان نویسان معاصر امریکا قرار داد و جایزه «پولیتزر» (Pulitzer) را از آن او کرد. از آن پس، آثار اشتاین بک مطلوبيت گذشته خود را از دست داد و چنانکه مردم انتظار داشتند، امیدشان را برآورده نساخت. رمان «ماه پنهان است» (The Moon is Down) در 1942 و رمانهای دیگری که در این دوره انتشار یافت، هیچ یک پیروزی چشمگیری به دست نیاورد. جان اشتاین بک در 1943 و در طول جنگ دوم جهانی با سمت خبرنگار جنگی از طرف روزنامه «هرالد تریبون» به انگلستان و از آنجا به جبهه جنگ در منطقه مدیترانه فرستاده شد. وي پس از بازگشت به امریکا در 1945، داستان «راسته کنسروسازی» (Cannery Row) را منتشر کرد که نموداری از آثار رمانتیک دوره اول نویسندگی اش بود. پس از آن در 1947، رمان «اتوبوس سرگردان» ((The Wayward Bus را روانه بازار کرد. داستان «مروارید» ((The Pearl رمان دیگری بود که در 1947 منتشر شد و اثر گرانمايه اي به شمار مي رفت. اين داستان، آميزه ای از حقیقت و افسانه و نيز سرگذشت صیادی است که مروارید درشتی را که همه مردم از آن سخن مي گويند، صيد مي كند و دوباره آن را از دست می دهد. داستان «مرواريد» در نظر خواننده از جاذبه فراواني برخوردار است. وصف شهر، مردم و گوناگوني رويدادها که با آهنگها و نغمه های مختلف از قبیل نغمه خوشبختی، نغمه مروارید، نغمه خانواده، نغمه دشمنی و در پایان، نغمه بدبختی همراه است؛ سراسر دلنشین و تأثرآور و حاکی از لطافت ذوق است. از ديگر سفرنامههای او با نام «یکبار جنگی رخ داد» (Once there was a War)، در 1958 منتشر شد. اشتاین بک در 1962 به دریافت جایزه ادبی نوبل نایل آمد. وی نویسنده ای گوشه گير و بی اعتنا نسبت به شهرت بود که در سالهای آخر زندگی، اثر جالب توجهی منتشر نکرد. نخستین آثار وی كه از ادراکی کامل درباره زندگی و نظری بلند و وسیع درباره مسائل انسانی برخوردار است، با روشی تغزلی[**]، حماسی یا طنزآمیز و لحنی واقعبینانه بیان شده و در ادبیات معاصر آمریکا مقام بالايي به دست آورده است. ------------------------------------------------------------ [*] مكتبي است كه به تقليد دقيق و مو به موي طبيعت توجه دارد و معتقد است كه طبيعت را بايد حتي الامكان مطابق با واقعيت و چنانكه هست، توصيف و مجسم كرد. [**] تغزل به قسمت اول قصيده اي گفته مي شود كه در آن مضامين غزلي و عشقي باشد و سپس شاعر به مدح يا موضوع ديگري گريز بزند. |
||
۲۵ خرداد ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان | ||
نام کاربری: khadije.messi
پیام:
۴,۲۲۴
عضویت از: ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از: -
طرفدار:
- leo messi - - - - - ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ- ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻦ - - - ﭘﭗ ﮔﻮﺍﺭﺩﻳﻮلا- تیتو ویلانووا - - گروه:
- کاربران عضو |
آبراهام لينکلن پرزيدنت امريكايي (1809- 1865) «آبراهام لینکلن» در 12 فوریه 1809 (همزمان با چارلز داروین) در خانواده اي فقير و در کلبه ای چوبی در مزرعه «سینکینگ اسپرینگ» به دنیا آمد. پدرش «توماس لینکلن» و مادرش «ننسی هانکز» نام داشت و هر دو بی سواد بودند. آبراهام یک خواهر بزرگتر به نام سارا لینکلن داشت که در سال 1805 به دنیا آمد. برادر کوچک وي، توماس در اوان کودکی جان سپرد. والدین آبراهام عضو کلیسای پروتستان بودند که به دلیل رد حمایت از برده داری، از کلیسای بزرگ جدا شده بود. وي از دوران کودکی برخورد زيادي با احساسات ضد برده داری داشت. با این وجود، هرگز به کلیسای پدر و مادرش و یا کلیساهای دیگر نپیوست. در سال 1816، زمانی که لینکلن 7 ساله بود، همراه با پدر و مادرش به بخش بری هند نقل مکان کرد. در این ناحیه، در کلبهای چوبی و بدون در و پنجره زندگي مي كردند كه کف آن پر از علفهای وحشی بود. رختخوابهائی که تشکهای آن را با برگ خشک پر کرده بودند، یک یا دو چهار پایه، یک میز و یک کتاب مقدس، همه اثاث و دارایی آنها را تشکیل می داد. او بعدها پی برد که این جابجایی بعضاً به دلیل برده داری و نیز به علت مشکلات اقتصادی موجود در کنتاکی صورت گرفته است. در سال 1818، مادرش در سن 34 سالگی و بر اثر عارضه ای جان باخت. اندک زمانی بعد، پدر لینکلن با سارا بوش جانستون ازدواج کرد. سارا، لینکلن را مانند بچه های خودش بزرگ کرد و در مقایسه لینکلن با پسر واقعی خودش چنین گفت : «هر دو بچه های خوبی بودند. اما اکنون که دیگر هیچکدام نیستند، باید بگویم که آبراهام بهترین پسری بود که در تمام عمرم دیدم » ( لینکلن، نوشته دیوید هربرت دونالد، 1995). تحصیلات رسمی او احتمالاً فقط 18 ماه آموزش، آن هم به وسیله معلمان غیر رسمی بوده است. در واقع، او خود آموخته بود، هر کتابی كه می توانست، قرض می گرفت و می خواند. بر انجیل، آثار ویلیام شکسپیر، تاریخ انگلستان و تاریخ آمریکا کاملاً مسلط بود و خود شیوه ای بسیار ساده برای سخن گفتن برگزید که حضار را - که به سخنان پرطمطراق عادت کرده بودند - متحیر می ساخت. روزی کتابی کهنه و موش خورده از شرح زندگی واشنگتن بدست آورد، آنرا با دقت فراوان خواند و بقدری شیفته آن شد که شاید اساس فکری و شخصیت ترقی جوی آبراهام متاثر از آن باشد. در ۱۸ سالگی، در دکانی کوچک مشغول به كار شد. در ۱۵ مایلی خانهاش، دادگاههائی در فصول معینی از سال تشکیل میگردید. لینکلن گهگاه صبح زود خود را به آنجا میرسانید و پس از آنکه تمام روز خود را به شنیدن سخنان قاضیان و دادستان و متهمان مي گذراند، شامگاهان به خانه باز میگشت. او کتاب « قانون اساسی تجدید نظر شده ایالت ایندیانا» را نيز برای مطالعه به عاريه گرفت. مدتی نیز به كمك برادر ناتنی خود، کشتی بی بادبان مسطح میساخت و چون با دقت فراوان این کار را به انجام رسانید، صاحب کار، تصدی یک کارخانه و همچنين دکان بزرگی در نیوسالم را به او واگذار نمود. لینکلن با مشتریان رفتار خوبی داشت. یکبار از یک مشتری اشتباهاً حدود ۶ سنت اضافه گرفته بود، شب هنگام دو سه مایل راه رفت تا مبلغ مزبور را به مشتری پس بدهد. لينكلن كه در خانواده اي فقير پا به دنيا گذاشت، در تمام طول زندگيش با ناكامي مواجه شد. او در هشت دوره انتخابات شكست خورد و دو بار در كار تجارت ناكام ماند و به درهم ريختگي رواني دچار شد. بارها امكان داشت كه از همه چيز دست بشويد و تسليم شود، اما چنين نكرد و بزرگترين رئيس جمهور در تاريخ آمريكا شد. لينكلن قهرمان بود و هيچ گاه اسير ياس و نااميدي نشد. وي در سال 1860 و در سن 51 سالگی به ریاست جمهوری آمریکا انتخاب شد و در سال 1865، در آغاز دومین دوره ریاست جمهوری خود به قتل رسید وي در اين مورد بيان داشت: « راهي خسته كننده و لغزنده بود، يك پايم لغزيد و به پاي ديگرم خورد تا آن را هم از راه رفتن باز دارد، ولي من به خود آمدم و گفتم اين صرفاً لغزشي است، نه از پا افتادن». آبراهام لينكلن پسر يك كفاش بود و زماني كه رئيس جمهور آمريكا شد، طبعاً همه اشراف زادگان سخت برآشفتند، و آزرده و خشمگين شدند. در اولين روزي كه ميرفت تا نطق افتتاحيه خود را در مجلس سناي آمريكا ارائه دهد، درست موقعي كه داشت از جا برميخاست تا به طرف تريبون برود، اشراف زاده اي بلند شد و گفت : « آقاي لينكلن، هر چند شما بر حسب تصادف پست رياست جمهوري اين كشور را اشغال كردهايد، اما فراموش نكنيد كه هميشه به همراه پدرتان به منزل ما ميآمديد تا كفشهاي خانواده ما را تعمير كنيد و در اين جا خيلي از سناتورها كفشهايي به پا دارند كه پدر شما آنها را ساخته است. بنابراين، هيچ گاه اصل خود را از ياد نبريد». اين مرد فكر ميكرد با اين كار او را تحقير ميكند؛ اما انسانهاي عاليقدر فراتر از تحقيرند. آبراهام لينكلن گفت : « من از شما سپاسگزارم كه درست پيش از ارائه اولين خطابهام به مجلس سنا، مرا به ياد پدرم انداختيد. پدرم چنان طينت زيبايي داشت، چنان هنرمند خلاقي بود كه هيچ كس قادر نبود كفشهايي به اين زيبايي بدوزد. من خوب ميدانم كه هر كاري هم انجام دهم، هرگز نميتوانم آن قدر كه او آفرينشگر بزرگي بود، رئيس جمهور بزرگي باشم. من نميتوانم از او پيشي بگيرم. در ضمن، ميخواهم به همه شما اشراف زادگان خاطر نشان سازم، اگر كفشهاي ساخت دست پدرم پاهايتان را آزار ميدهد، من هم اين هنر را زير دست او آموختهام. البته من كفاش قابلي نيستم، اما حداقل ميتوانم كفشهايتان را تعمير كنم. كافي است به من اطلاع بدهيد تا خودم شخصاً به منزلتان بيايم ». سكوتي سنگين بر فضاي مجلس حكمفرما شد. لينكلن تلاش بسياري براي لغو بردگي نمود و تصميم گرفت تا برده فروشي را بطور قطع براندازد. وي در 23 سپتامبر 1862به اعضاي کابينه گفت، من با خداي خود عهد کردهام که اين عمل را انجام دهم و به دنبال آن، اعلاميه آزادي را صادر نمود که به موجب آن، چهار ميليون برده آزاد مي شدند. اين اقدام لينكلن، بزرگترين حادثه قرن نوزدهم به شمار ميرود. در 14 آوريل 1865 ( ساعت 10 و چند دقيقه شب )، پنج روز پس از پايان جنگ داخلي 4 ساله آمريكا، آبراهام لينكلن رئيس جمهوري وقت اين كشور در جايگاه شماره 7 تماشاخانه فورد در مركز شهر واشنگتن هدف گلوله « جان ويلكس بوث John Wilkes Booth » يك بازيگر 26 ساله تئاتر و از هواداران كنفدراسيون آمريكا ( طرفداران كاهش قدرت دولت مركزي ــ جنوبي ها ) قرار گرفت و چند ساعت بعد ( ساعت 7 و 22 دقيقه بامداد 15 آوريل ) درگذشت. ضارب موفق شد از پنجره فرار كند و با اسبي كه از قبل زير پنجره آماده بود، از محل دور شد. وي پس از تيراندازي به لينكلن، كه در كنار همسرش نشسته بود و صحنه را تماشا مي كرد، فرياد زد : جنوب انتقام گرفت. بوث از فاصله يك متر و نيمي تنها يك گلوله به پشت جمجمه لينكلن شليك كرده بود. نامه آبراهام لينكلن به آموزگار پسرش - او بايد بداند كه همه مردم عادل و صادق نيستند. - به پسرم بياموزيد كه به ازاي هر آدم شياد، انسانهاي درست و صديق هم وجود دارند. - به او بگوييد در ازاي هر سياستمدار خودخواه، رهبر باحميتي نيز وجود دارد. - به او بياموزيد كه در ازاي هر دشمن، دوستي هست. - مي دانم كه وقت مي گيرد، اما به او بياموزيد، اگر با كار و زحمت يك دلار كسب كند، بهتر از اين است كه پنج دلار از روي زمين پيدا كند. - به او بياموزيد كه از باختن پند بگيرد و از پيروز شدن لذت ببرد. - او را از غبطه خوردن برحذر داريد. به او نقش و تاثير مهم خنديدن را يادآور شويد. - اگر مي توانيد به او نقش مهم كتاب در زندگي را آموزش دهيد. - به او بگوييد كه تعمق كند: به پرندگان در حال پرواز در دل آسمان، به گلهاي درون باغچه، به زنبورها كه در هوا پرواز مي كنند، دقيق شود. - به پسرم بياموزيد كه در مدرسه بهتر است مردود شود، اما با تقلب به قبولي نرسد. - به پسرم ياد دهيد كه با ملايم ها، ملايم و با گردن كشان، گردن كش باشد. - به او بگوييد به باورهایش ايمان داشته باشد، حتي اگر همه خلاف او حرف بزنند. - به پسرم ياد بدهيد كه همه حرفها را بشنود و سخني را كه به نظرش درست مي رسد، انتخاب كند. - ارزش هاي زندگي را به پسرم آموزش دهيد، اگر مي توانيد به پسرم ياد دهيد كه در اوج اندوه تبسم كند. - به او بياموزيد كه در اشك ريختن خجالتي وجود ندارد. - به او بياموزيد كه مي تواند براي فكر و شعورش مبلغي تعيين كند، اما قيمت گذاري براي دل بي معناست. - به او بگوييد تسليم هياهو نشود و اگر خود را بر حق مي داند، پاي سخنش بايستد و با تمام قوا بجنگد. - در كار تدريس به پسرم ملايمت بخرج دهيد، اما از او يك نازپرورده نسازيد؛ بگذاريد كه شجاع باشد. |
||
۲۵ خرداد ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان | ||
نام کاربری: khadije.messi
پیام:
۴,۲۲۴
عضویت از: ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از: -
طرفدار:
- leo messi - - - - - ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ- ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻦ - - - ﭘﭗ ﮔﻮﺍﺭﺩﻳﻮلا- تیتو ویلانووا - - گروه:
- کاربران عضو |
هوراس شاعر رومي ( 65- 8 ق.م ) «کوینتوس هوراسیوس فلاکس» (Quintus Horatius Flaccus) در دهکده «ونوزیا» در «آپولیا» به دنیا آمد. پدرش برده آزاد شدهای بود که به ماهی فروشی یا تحصیلداری مالیاتی اشتغال داشت و برای فرزند خود، زمينه كسب معانی و بیان را در رم و فلسفه را در آتن فراهم کرد. هوراس در ۲۵ سالگی با «ویرژیل» آشنا و به «مسناس» معرفی شد و بعد از مدتی دربهدری و فقر، به امر «مسناس» مزرعهای در ۴۵ کیلومتری رم به او داده شد. هوراس مردی کوتاه و چاق و مغرور و در عین حال، خجالتی بود. با اینکه نمیتوانست به طبقات بالا راه یابد، با عامه مردم میانه خوبی نداشت. وي به طور جدی به خلق آثار ادبی پرداخت و با سود جستن از آثار گذشتگان و آداب و عادتهاي زندگی روزمره رومیان با هوسها و آرزوها و خوبيها و بدیهایشان، در بین سالهای ۳۴ و ۳۰ ق.م، دو هجونامه بر وزن هشت هجائی سرود و به قدری در کار توصیف مردم در حرفههای گوناگون مهارت به خرج داد که احساسات و خوبی و بدی آنان را در اشعار وي میتوان لمس کرد. شكم پرستي، حرص، طمع و شیطنت مردم شهر رم در اشعار هوراس به خوبی شرح داده شده است. هوراس در اشعارش از خود و دیگران انتقاد میکند و از اخلاق زشت و شهوت پرستی رومیان و آزمندی و حرص و طمع آنها سخن مي گويد. شهرت هوراس بیشتر به خاطر اخلاق خاص و خودبسنده و اهمیتی است که به آزادی فردی و درونی می دهد. احساسات و عواطف پاک بشری، رنجها و امیدهایش و عشق و هستی و مرگ، مبناي اصلی اشعار هوراس بويژه در «اودها» (Odi) است. اما هوراس در دفتر «اپودها» (Epodi) با نشان دادن اوضاع سیاسی و اجتماعی خویش، قالبهای کهن شعر یونانی را در شکلی نوین و دگرگون شده باز می آفریند. این نوع عروض ساخته هوراس از يك سو و دیدگاههای خاص وی در طنز و سخنان بيهوده از سوي ديگر، او را به شاعر پیشتاز ادبیات روم باستان تبديل كرده است. هوراس از شیوههای شعری و افکار شاعران یونانی سود فراوان میجست و در اشعارش از زندگی زودگذر و خیال هاي دور و دراز هوسآلود و احمقانه سخن میگفت. وي درباره عشق و شراب، دین و دولت و مرگ و زندگی نیز مفاهيم جالبي آورده است. هوراس به امر آگوستوس (اوگوستوس)، منظومهای در وزن هشت هجائی سرود و در آن همچون فیلسوفی به بحث درباره خدا، بشر و غیره پرداخت. معروفترين اثر هوراس در ايران، «هنر شاعري» است که «رضا سيدحسيني» آن را به فارسي برگردانده است. او «هنر شاعري» را براي فرزند يکي از دوستان ثروتمند خود نوشت و در آن اندرزهايي درباره هنر شاعري به وي داد. هوراس مفاهيمي را در هنر شاعری به صورت اندرز ارائه نمود. او در اين باره بيان داشت : «موضوعی را که در حد توان شما باشد، انتخاب کنید، اما برحذر باشید که همچون آن کوه داستانی، پس از درد بسیار، موش نزايید. کتاب دلخواه، در آن واحد، آموزنده و سرگرم كننده است. هر کسي كه چیز مفید را با چیز دلپذیر درآمیخته باشد، مورد تشويق قرار خواهد گرفت. از به کار بردن سخنان جدید، باطل و یا بسیار طولاني خودداری کنید. تا جايي که روشنی کلام حفظ شود، سخن را به طور خلاصه بگويید. هنگام سرودن شعر مپندارید که احساس، کار همه چیز را انجام میدهد. اين حقيقت دارد که اگر بخواهید خواننده احساسی را درک کند، شما خود باید آن احساس را درک کرده باشید. به بيان ديگر، اگر بخواهی مرا دریابی، نخست باید من خود، همان را دریافته باشم. اما هنر ادراک نیست، بلکه صورت و ظاهر است. برای آنکه بتوانید صورت هنری را بیافرینید، شبانه روز آثار یونانیان را مطالعه کنید. كمابيش، هر چه مینویسید، پاک کنید، هر «پاره ارغوانی» (خود نمایانه) را قلم بزنید، اثر خود را به نقادان توانا بسپرید و از دوستان خود دوري كنيد. بعد از اينكه اين مراحل را پشت سر گذاشتيد، به مدت هشت سال آن را كنار بگذاريد. اگر در آن زمان، فایده فراموشی را ندانستيد، آن را انتشار دهید، اما به یاد داشته باشید که جز به مرور زمان، هرگز به یاد نخواهد آمد. اگر نمایشنامه مینویسید بگذارید نفس نمایش و نه کلمات شما داستان را نقل و افراد نمایش را تصویر کند. صحنههای ترسناك را نشان ندهيد. از وحدت سه گانه عمل، زمان و مکان پیروی کنید تا داستان یکی باشد و در مدت زمان کوتاه در یک محل رخ دهد. درباره زندگی و فلسفه مطالعه کنید، چون بدون مشاهده و درک، سبک کامل هم چیزی میان تهی است». هوراس از روش زنون پیروی میکرد. وي در اين مورد گفته است : «پس کیست که آزاد باشد؟» «خردمند؛ آنکه بر خود چیره باشد، آنکه نه مرگش بترساند، نه فقر و نه زنجیر، آنکه براي خواسته هاي خود فرياد میزند، بلندپروازی را سرزنش میکند و به خودی خود، کامل است». با اینکه هوراس فرد بي ديني بود، ديگران را به داشتن مذهب پند مي داد. وي در اواخر عمر به بیماریهای گوناگون دچار شد و زندگی پر رنجی داشت. سرانجام، در سال ۸ قبل از میلاد درگذشت. هوراس كه بزرگترين منتقد ادبي روم باستان به شمار مي رفت، در جواني سفري به يونان كرد و با انديشه ها و باورهاي فيلسوفان يونان آشنا شد و بويژه تحت تاثير افكار فلسفي «ارسطو»، ساير «مشاييان» و همچنين «اپيكور» قرار گرفت. وي در بازگشت به روم با «ويرژيل» دوست شد و اين دوستي صميمانه تا پايان عمر ويرژيل ادامه يافت. مهمترين آثار ادبي و منظوم هوراس عبارتند از : «ساتيرها»، «ترجيع بندها»، «قصايد» و «مراسلات». نظريه هاي ادبي و نقادانه هوراس در آخرين اثر او با نام «مراسلات»- كه مجموعه اي از نامه هاي منظوم اوست- به زبان شعر و به طور گسترده شرح داده شده است. از جمله در نامه منظومي كه خطاب به « اوگوست» سروده، درباره شعر و شاعري بحث كرده، بر كساني كه فقط شعر شاعران قديم را مي ستايند و دنباله رو كهنه سرايان هستند و به شعر شاعران معاصر توجه ندارند، تاخته و به نقد شعر پيشينيان پرداخته است. در نامه منظوم ديگري با لحن تمسخرآميز و نيشدار به شاعران كم مايه و پر مدعا خرده مي گيرد و آنها را مسخره مي كند و از اينكه توجه عمومي بتدريج به سمت فساد مي رود، اظهار نااميدي مي كند : «كساني كه شعرهاي بد مي سرايند، دلشان به اين خوش است كه چيزي مي نويسند و خود را نويسنده و گوينده مي شناسند و گرامي و ارجمند مي شمرند، حتي به اين بسنده مي كنند كه خودشان، آثار و نتايج فكر خود را بستايند. واي بر مردم خوشبخت»! مهمترين نامه منظوم هوراس در زمينه نقد ادبي، نامه اي است با عنوان «براي پيسونها» كه نقادان بعدي آن را «هنر شعر» يا «فن شعر» ناميده اند. اين نامه براي پسران خانواده پيسون نگاشته شده كه مي خواستند درس شاعري بياموزند. به همين دليل، نامه هوراس يك رساله رسمي نيست، بلكه مجموعه اي از پندهاي دوستانه درباره فوت و فن سرودن شعر و اصول اين هنر است. هوراس در اين نامه با لحني شيوا و دلكش، از فن شعر سخن گفته و به شرح باورهاي خود درباره شعر و شاعري مي پردازد. او از بي تجربگي شاعران قديمي انتقاد مي كند و اصول و قواعدي را براي شعر و بويژه «شعر دراماتيك» بيان مي كند. هوراس توصيه مي كند كه در شعر و هنر بايد عقل و منطق حاكم باشد و بر اين باور است كه اگر عقل و منطق در شعر به كار نرود، امكان ندارد كه آن شعر، زيبا و متناسب گردد. شاعر بايد هميشه نظم و ترتيب در تاليف و همچنين، وحدت و هماهنگي در سخن را رعايت كند. زيرا اگر وحدت و هماهنگي نباشد، به هيچ وجه آن سخن نمي تواند به طور كامل بيان شود. شاعري كار دشواري است كه از عهده هر كسي بر نمي آيد و رعايت تناسب و وحدت، كار آساني نيست. اصول اساسي نقد هوراس عبارتند از: 1- شعر، فني متعالي و جدي است و نبايد آن را تا حد وسيله اي براي تفريح در مجالس خوشگذراني پايين آورد. 2- شعر، فني دشوار و پيچيده است و مهارت در آن به سادگي حاصل نمي شود. 3- اگر كسي بخواهد به شعر بپردازد، تنها راه درست آن پيروي از سخن دانان و سخن پردازان يونان باستان است. هوراس مهمترين اصول درست نقد ادبي را براي آراستن هنر سخن پردازي، چنين مي داند : «مرد درست و شريف كه بهره اي از ذوق دارد، اگر درباره شعر از او نظر بخواهند، آنچه را كه پر از حرفهاي بيهوده، زوائد و زياده گويي است، زشت مي شمارد و سرزنش مي كند و آنچه را سنگين و نامفهوم است، رد مي كند. مواردي را كه فاقد لطف و ظرافت است، باطل مي داند و تشريفات و موارد ساختگي غير ضروري را زشت و ناپسند مي شمارد. در جايي كه بيان، مبهم و پيچيده است، توصيه به روشني كلام مي كند و آنجا كه عبارت، داراي اختلاف و تضاد است، اصلاح آن را لازم مي داند. چنين كسي مانند اريستارك، نقدي دقيق و سنجيده خواهد كرد و حاضر نيست به دليل نرنجيدن دوست، عيب كار او را ناديده و ناگفته بگذارد». هوراس بر اين باور است كه براي دوري از اين خطاهاي رايج، تنها وسيله ممكن، تقليد از يونانيها است. در نظر او، زبان يوناني گنجينه انديشه و ذوق و سرچشمه الهام است و هر جا كه زبان لاتين ناتوان از بيان است، بايد دست گدايي به سوي زبان يوناني دراز كرد. علاقه و دلبستگي هوراس به زبان، ادبيات و فرهنگ يوناني به حدي است كه به طور كامل از ادبيات قديم لاتيني كناره گيري مي كند و ميراث اديبان رومي را متوني مسخره و پيش پا افتاده و پست مي داند. از نظر هوراس، ادبيات يونان مفهوم حقيقي هنر را درك كرده است و تنها با بهره گيري از آثار يونانيان است كه مي توان سخن را ساخته و پرداخته كرد و آراسته و مرتب ساخت. هوراس دو صفت را در اشعار يوناني مي ستايد : «كمال در هنر» و «سودمندي در عمل». او به جوانان توصيه مي كند كه در شعر خود، همواره اين دو صفت را در نظر بگيرند. در شعر خود هوراس نيز اين دو صفت در حد كمال است. |
||
۲۵ خرداد ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان | ||
نام کاربری: khadije.messi
پیام:
۴,۲۲۴
عضویت از: ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از: -
طرفدار:
- leo messi - - - - - ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ- ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻦ - - - ﭘﭗ ﮔﻮﺍﺭﺩﻳﻮلا- تیتو ویلانووا - - گروه:
- کاربران عضو |
پابلو پيكاسو نقاش اسپانيايي ( 1881- 1973 ) «پابلو پيكاسو» يكي از پركارترين و بانفوذترين هنرمندان قرن بيستم است كه در زمينه نقاشي، مجسمهسازي، قلمزني، طراحي و سفالگري، هزاران اثر خلق كرده است. او مكتب «كوبيسم»[*] را به همراه «جرجيس براك» (Georges Braque) در ميان نقاشان جا انداخت و فن درآميختن رنگها بر پرده نقاشي را به عالم هنر معرفي كرد. پيكاسو در بيست و پنجم اكتبر سال 1881 در «مالاگا»، شهري در اسپانيا به دنيا آمد. او فرزند يك نقاش تحصيلكرده به نام «جوز روئيزبلنكو» (Jose Ruis Blanco) و «مارياپيكاسو» (Maria Picasso) بود و از سال 1901، نام خود را به نام خانوادگي مادرش تغيير داد. پابلو از همان دوران كودكي به نقاشي علاقه پيدا كرد و از ده سالگي نزد پدرش كه معلم يك آموزشگاه هنري بود، اصول اوليه نقاشي را ياد گرفت. وي در سال 1895 به همراه خانواده به «بارسلونا» رفت و در آنجا در آكادمي هنرهاي عالي «لالنجا» (La Lonja) شروع به تحصيل كرد. ديدار او از مكانها و گروههاي مختلف هنري تا سال 1899 در پيشرفت هنريش بسيار تأثيرگذار بود. در سال 1900 ميلادي، اولين نمايشگاه پيكاسو در «بارسلونا» تشكيل شد. وي در پاييز همان سال به پاريس رفت تا مطالعاتي در ابتداي قرن جديد داشته باشد و در آوريل 1904 در پاريس اقامت كرد و با آثار «امپرسيونيست» خود به شهرت رسيد. پيكاسو در اوقات فراغت از تنها ماندن خودداري ميكرد و به همين دليل، در مدت كوتاهي، حلقه دوستانش كه شامل «گيلائوم آپولنيير»(Guillaume Apollinaire)، «ماكس جاكب» (Max Jacob) و «لئواستين» (Leo Stein) و همچنين دو دلال بسيار خوب به نامهاي «آمبوريسه ولارد» (Amborise Vollard) و «برسول» (Berthe Weel) بود، شكل گرفت. در اين زمان، خودكشي يكي از دوستانش تأثير بدي بر پابلوي جوان گذاشت و در چنين وضعيتي، دست به خلق آثاري زد كه از آن به عنوان «دورة آبي» (Blue Period) ياد ميكنند. وي در اين دوره، بيشتر، چهره آكروباتها، بندبازان، گدايان و هنرمندان را نقاشي مي كرد و در طول روز، در پاريس مشغول تحقيق بر روي شاهكارهايش در «لوور» (Louvre) بود و شبها به همراه هنرمندان ديگر در ميكدهها وقت مي گذراند. پابلو پيكاسو در دوره آبي، بيشتر، رنگهاي تيره را در تابلوهاي نقاشي خود به كار ميگرفت. اما پس از مدت كوتاهي اقامت در فرانسه، جعبه رنگ او به رنگهاي قرمز و صورتي تغيير پيدا كرد. به همين دليل، اين دوره را «دوره رز» (Roze Period) مينامند. در اين دوران، به دليل دوستي با برخي از دلالان هنر، شاعر آن زمان «ماكسجاكب» و نويسنده تبعيدي آمريكايي، «گرترود استين» (Gertrude Stein) و برادرش «لئو» (Leo) كه اولين حاميانش بودند، سبك او به ميزان قابل توجهي عوض شد؛ به گونه اي كه تغييرات دروني او در آثارش نمايان است. تغيير سبك او از دوره آبي به دوره رز، در اثر مهم او به نام «لسديموسلس اويگنون» (Les Demoiselles Ovignon) قابل مشاهده است. كار پابلو پيكاسو در تابستان سال 1906، وارد مرحله جديدي شد كه بيانگر تأثير هنر يونان، شبه جزيره ايبري و آفريقا در اوست. وي سبك «پرتوكوبيسم» (Protocubism) را به وجود آورد كه از سوي منتقدين نقاش معاصر مورد توجه قرار نگرفت. در سال 1908، پابلو پيكاسو و نقاش فرانسوي «جرجيسبراك» متأثر از قالب «امپرسيونيسم فرانسوي»، سبك جديدي را در كشيدن مناظر به كار بردند كه از نظر چندين منتقد از مكعبهاي كوچكي تشكيل شده است. اين سبك، «كوبيسم» نام گرفت. بعضي از نقاشيهاي اين دو هنرمند در اين زمينه آنقدر به هم شبيه هستند كه جدا كردن آنها از يكديگر بسيار مشكل است. اين نقاش بزرگ در سال 1918 با «الگا» (Olgo)، رقاص بالت، ازدواج كرد و در پاريس به زندگي خود ادامه داد و تابستانهايش را نيز در كنار ساحل دريا سپري ميكرد. او از سال 1925 تا 1930، درگير اختلاف عقيده با «سوررئاليستها» بود و در پاييز سال 1931 به مجسمهسازي علاقه مند شد و با ايجاد نمايشگاههاي بزرگي در پاريس و زوريخ و انتشار اولين كتاب خود، به شهرت فراواني رسيد. در سال 1936، جنگ داخلي اسپانيا تأثير زيادي بر پيكاسو گذاشت؛ به گونه اي كه نشانه هاي آن در تابلوي «گورنيكا» ( (Guernico (1937) به چشم مي خورد. در اين پرده نقاشي بزرگ، بيعاطفگي، وحشيگري و نوميدي حاصل از جنگ به تصوير كشيده شده است. پابلو اصرار داشت كه اين تابلو تا زماني كه دموكراسي كشور اسپانيا به حالت اول بازنگشته، به آنجا برده نشود. اين تابلوي نقاشي به عنوان يكي از جذاب ترين آثار در موزه مادريد سال 1992، در معرض نمايش قرار گرفت. در حقيقت، پيكاسو در طول جنگ داخلي اسپانيا و جنگ جهاني اول و دوم، كاملاً بيطرف بود و با جنگيدن با هر كشوري مخالفت ميكرد. شايد اين تصور به وجود آيد كه او انسان صلحطلبي بوده، اما تعدادي از هم عصرانش از جمله «براك» بر اين باور بودند كه اين بيطرفي ناشي از بزدلياش بوده است. او با وجود كنارهگيري از جنبش استقلالطلبي، حمايت كلي خود را از چنين اعمالي بيان ميكرد و بعد از جنگ جهاني دوم به گروه كمونيست فرانسه پيوست و حتي در مذاكره دوستانه بينالمللي در لهستان نيز شركت كرد، اما نقد ادبي گروهي از رئاليستها در مورد پرتره «استالين» (Stalin)، از علاقه پيكاسو نسبت به امور سياسي كمونيستي كاست. وي در سال 1940 به يك گروه مردمي پيوست. شمار زيادي از نمايشگاههاي پيكاسو در طول زندگي اين هنرمند و در سالهاي بعد از آن برگزار شد كه مهمترين آنها در موزه هنر مدرن نيويورك (1939) و در پاريس (1955) بود. اين نقاش اسپانيايي در سال 1961 با «جاكوئيلينركو» (Jacqueline Roque) ازدواج كرد و به «موگينس» (Mougins) رفت. پابلو پيكاسو در آنجا به خلق آثار با ارزش خود همانند نقاشي، طراحي، عكسهاي چاپي، سفالگري و مجمسهسازي تا زمان مرگش يعني هشتم آوريل سال 1973، ادامه داد. زماني كه به سن هشتاد سالگي رسيد، انرژي دوران جوانيش را از دست داده بود و بيشتر خلوت ميگزيد. همسر دوم او «جاكوئيلينركو» به جز دو فرزند پيكاسو، «كلاد» و «پالوما» (Claude and Paloma) و دوست نقاش سابقش، «فرنكويسگيلت» (Francoise Gillot)، به هيچ كس اجازه ملاقات با او را نميداد. گوشهگيري پابلو پيكاسو بعد از عمل جراحي پروستات در سال 1965، شدت بيشتري يافت و با به كارگيري تمام نيرويش از جسارت بيشتري در كشيدن تابلو برخوردار شد و از سال 1968 تا سال 1971، سيل عظيم نقاشيها و صدها قلمزني بشقاب مسي در معرض ديد عموم قرار گرفت. در اين دوران، آثار او از سوي بسياري از روياپردازان ناديده گرفته شد؛ به گونه اي كه «داگلاس كوپر» (Dauglas Coper) از آثار پاياني او به عنوان آثار يك پيرمرد عصباني در اتاق مرگ ياد مي كند. اين نقاش و مجسمهساز اسپانيايي با خلق آثار خود، گام مهمي در هنر مدرن برداشت. پيكاسو در آفرينش و نوآوري سبكها و فنون نقاشي بينظير بود و استعداد خدادادي او به عنوان يك نقاش و طراح، بسيار بااهميت است. او در كار كردن با رنگ روغن، آبرنگ، پاستل، زغال چوب، مداد و جوهر بسيار توانا بود و با ايجاد آثاري در مكتب «كوبيسم»، استعداد بينظير خود را به بهترين شكل به كار گرفت و با وجود آموزش محدود علمي (كه تنها يك سال از دوره تحصيلاتي را در آكادمي رويال مادريد گذراند)، تلاش هنرمندانهاي را براي تغيير جهت فكري خود به انجام رساند. از پابلو پيكاسو به عنوان «پركارترين نقاش تاريخ» ياد ميشود. در حالي كه دوستانش به او توصيه ميكردند كه در سن هفتاد و هشت سالگي دست از كار بردارد، اما همچنان به فعاليت خود ادامه مي داد. مرگ او در حالي رخ داد كه با تعداد زيادي تابلو و آثار ارزشمند، متشكل از علائق شخصي و بدون در نظر گرفتن بازار هنر، يك ثروتمند به شمار مي رفت. در سال 2003 خويشاوندان پيكاسو، موزه وقف شدهاي را در زادگاه او يعني «مالاگا» به نام «موسيو پيكاسو مالاگا» به راه انداختند. پيكاسو دورههاي هنري مختلف را گذراند كه كمتر هنرمندي به چنين تجربه بزرگي دست پيدا ميكند. يكي از مهمترين دوره هاي كاري پيكاسو، «دوره آبي» بود. با وجود اينكه تعهدات كاري در فرانسه اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم كمتر شده بود، شايد هيچ هنرمندي به اندازه پيكاسو در تعهد كاري خود، تلخي زندگي را تا اين اندازه بزرگ نمايش نداد. اين تلخي منحصراً در «دوره آبي» (1901-1904)، به اوج خود رسيد. چنانكه از مجموعه رنگهاي ماليخوليايي آن دوره با سايه روشن آبي و حاشيه تاريك آن بر ميآيد، بدون شك، تجربه فقر در سالهاي اوليه زندگيش در پاريس و برخورد با كارگران و گدايان، تأثير زيادي در كشيدن پرتره شخصيتها با احساس ترحم هر چه بيشتر نسبت به آنها داشته است. تابلوي «زن اطوكش»( Woman Jroning) در پايان دوره آبي با رنگهاي روشنتر، اما همچنان با طرح غمافزاي شامل سفيد و خاكستري، فرسودگي و رنج پيكاسو را به خوبي نشان ميدهد. طي مدت زمان كوتاهي، توجه پيكاسو از كشيدن نقاشيهايي با كنايه اجتماعي و مذهبي به سوي تحقيق در فضاي ديگر و خلق آثاري جلب شد كه اوج آن در مكتب «كوبيسم» به ثمر رسيد. پرتره «فرناند با روسري زنانه سياه» (Fernande with a black Montilla) نمونه اي از آثار اين دوره است. «كوبيسم» در سالهاي تعيين كننده ( 14ـ1907)، به عنوان جديدترين و بانفوذترين سبك هنري قرن بيستم بسيار مورد توجه قرار گرفت. زمان قطعي توسعه آن در طول تابستان 1911بود؛ همان زماني كه «پابلو پيكاسو» و «جرجيس براك»، پا به پاي هم و با اين سبك نقاشي ميكردند. تنگ، كوزه و كاسه ميوه (Carafe, Jug and Fiuit Boul)، مراحل اوليه اين سبك نقاشي پيكاسو را نشان ميدهد. از نظر شكل و قالب، تودهاي از وهم و خيال را در خود داشته و با اينكه از وجهه نمايشي آن كاسته شده است، اما قابل چشمپوشي نيست. در سير تحولي اين سبك، «براك» و «پيكاسو»، كوبيسم تحليلي را تقريباً در موضوع اختلال حواس كامل به وجود آوردند كه در بين آثار پيكاسو، «ارگزن» (Accordionist) تركيب گيج كنندهاي از اين نوع بود. چندي بعد، پيكاسو مرگ كوبيسم را با يادگاري زندگي آرام «ماندولين و گيتار» (Mondolin and Guitar) در طول مهماني شبنشيني در پاريس و در حضور شركتكنندگان كه فرياد ميزدند، «پيكاسو در ميدان رقابت مرد»، اعلام كرد. طي سالهاي بعد، «پيكاسو» و «براك» تصورات ذهني بيشتري را در نقاشيهاي خود به كار بردند كه معمولاً از محيط هنركدهها و كافهها گرفته ميشد. آنها بدون كنار گذاشتن شيوههاي كوبيسم تحليلي، شيوه جديدي را توسعه دادند كه «كوبيسم تركيبي» ناميده ميشد. در اين سبك، تركيباتي را با رنگهاي گوناگون به وجود آوردند و در تابستان سال 1912، براك اولين مقوايي را كه چسب و گلرس و چيزهاي ديگر را به آن ميچسبانند، ساخت و پيكاسو نيز در تابلوي «پيپ، گيلاس جام و عرق ويوكس» (Pipe, Glass, Bottle of vieux Marc)، از همين شيوه پيروي كرد. به اين ترتيب، كدري رنگ كارهاي قبلي او از بين رفت. از سال 1927 تا 1929، پابلو پيكاسو به طور استادانهاي، استقلال خود را در آثارش به دست آورد. از ديگر فعاليتهاي او، تابلوي «كارگاه هنري» (The Studio)، به سبك «كوبيسم تركيبي» است كه به اثر توانا و برجسته اي تبديل شده است. در تابلوي «كارگاه هنري»، تصاوير از طريق مجسمه نيمتنه در سمت چپ و پرتره تمام قد در سمت راست، به شكل ابتكاري و بسيار عالي قابل تشخيص است. او به حقيقت اشياي نمايش داده شده تكيه ميكند و مجسمه نيمتنه در اين تابلو كه سه چشم دارد، ممكن است ويژگيهاي شخصيتي پيكاسو را در اثر هنري خود منعكس سازد. آنچه كه ميتوان از روي اين تابلوهاي پرارزش فهميد، اين است كه اثر متقابل حقيقت و خيال، دغدغه مهمي در تمام طول زندگي پيكاسو بوده است. [*] مكتبي است كه در آن، اشياء به شكلهاي هندسي نمايش داده مي شود. در اين مكتب، نقاش مي خواهد قسمتهاي نامرئي، جهات مختلف و عناصر اساسي اشياء را بر روي تابلو متراكم ساخته و در يك لحظه نشان دهد. بنابراين، يك اثر كوبيسم، هرگز نشان دهنده آنچه كه در طبيعت ديده مي شود، نيست. |
||
۲۵ خرداد ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان | ||
نام کاربری: khadije.messi
پیام:
۴,۲۲۴
عضویت از: ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از: -
طرفدار:
- leo messi - - - - - ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ- ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻦ - - - ﭘﭗ ﮔﻮﺍﺭﺩﻳﻮلا- تیتو ویلانووا - - گروه:
- کاربران عضو |
ژان پل سارتر فيلسوف فرانسوي ( 1905- 1980 ) «ژان پل سارتر» در 21 ژوئن 1905 در پاريس متولد شد. پدرش مهندس نظامي نيروي دريايي و مادرش، دختر عموي «آلبرت شوايتزر»، برنده جايزه نوبل صلح بود. وقتي كه پل پانزده ماهه بود، پدرش مرد و او تا سن ده سالگي نزد «شارل شوايتزر»، پدر بزرگ مشهورش که معلم زبانهاي خارجي هم بود، تربيت يافت. «پولوي» کوچک از سال 1907 تا 1917، يعني مدت ده سال را نزد خانواده مادري اش با خوشي سپري كرد و با حضور در محيط کتابخانه پدر بزرگ با ادبيات آشنا شد. در سال 1917، مادرش با يک مهندس فني ازدواج کرد و بدين ترتيب، دوران خوشي او پايان يافت. پل تا سن 15 سالگي براي تحصيل به مدرسه اي در «روشل» مي رفت، اما تحمل اوضاع مدرسه و رفتارهاي خشونت آميز دانش آموزان براي او بسيار دشوار بود. وي در سال 1921 به دليل بيماري به پاريس بازگشت. در شانزده سالگي در مدرسه پاريس با «پل نيزان»، نويسنده جوان - که به مدت هفت سال دوست صميمي او بود - آشنا شد. سارتر به همراه نيزان براي ادامه تحصيل در رشته فلسفه وارد دانشسراي عالي پاريس شد که محل آشنايي او با «سيمون دو بووار» نيز بود. افتخاري که سارتر از دوران کودکي در پي كسب آن بود با رد نوشته هايش از سوي ناشران، ناکام ماند. اما با نگارش نخستين رمان فلسفي اش با نام «تهوع» در سال 1938 و چند زندگينامه درباره خود، شهرت خاصي يافت. پس از آن، نگارش مجموعه اي از داستانها را با نام «ديوار» (1939) آغاز كرد که به دليل جنگ دوم جهاني، ناتمام ماند. پيش از شروع جنگ، سارتر آگاهي سياسي نداشت و فردي صلح جو بود، بي آنکه براي صلح مبارزه کند. او در عين ضدنظامي بودن، بدون هيچ گونه ترديدي وارد جنگ شد و با استفاده از فرصتها توانست به طور متوسط ، 12 ساعت در روز به مدت نه ماه حدود 2000 صفحه بنويسد که بخشي از آن با نام «دفترهاي بلاهت جنگ» چاپ شد. سارتر در 21 ژوئن 1940، اسير و به اردوگاهي در آلمان منتقل شد. او در زندان، همبستگي با انسانها را آموخت، شبها براي زندانيان داستان مي گفت و حتي نمايشنامه هايي هم در زندان اجرا کرد. پل در سال 1941 با مدرک ساختگي پزشکي آزاد شد؛ اما حضور در زندان، زندگي او را تغيير داد. او با تعهد تازه اي که در وجودش شکل گرفته بود به پاريس رفت تا با دوستان خود از جمله «مرلوپونتي»، جنبش مقاومتي را به نام جنبش «سوسياليسم و آزادي» تشکيل دهد. با وجود مخالفت بسياري از فيلسوفان، براي گسترش جنبش خارج از پايتخت و جذب «آندره مالرو» و «آندره ژيد» به شهرستانها رفت، اما با دستگيري دو تن از دوستانش، جنبش نيز از هم پاشيده شد. سارتر تصميم گرفت تا با قلم خود به مقاومت ادامه دهد. او در سال 1943، نمايشنامه «مگسها» را که درخواستي براي مقاومت بود، اجرا كرد و در همان سال با انتشار کتاب «هستي و نيستي» و با پيروي از انديشه هاي «هايدگر»، پايه هاي نظام فکري خود را مشخص نمود. سارتر در مدت چند روز، نمايشنامه اي با نام «درهاي بسته» را به نگارش درآورد که با موفقيت همراه شد. ژان پل سارتر، فيلسوف، رمان نويس، روزنامه نگار و مبارز سياسي فرانسوي با ادبيات متعهد و فلسفه «اگزيستانسياليسم»[*] خود، شهرت زيادي در ميان فيلسوفان قرن بيستم به دست آورد. اگزيستانسياليسم سارتر بر آزادي کامل انسان و مسئوليت پذيري او در قبال خود و ديگران تاکيد دارد. در حقيقت، وي در اين دوران مانند همه روشنفکران هم عصرش به آرمان انقلاب مارکسيست پيوست، اما به حزب کمونيست شوروي - که به باور او تامين کننده آزادي نيست - علاقه چنداني نداشت. «سيمون دو بووار»، «سارتر» و ديگر دوستانش در جست وجوي راه سومي بودند که سرمايه داري و استالينيسم را رد کند. او در نشريه خود بر ضد جنگ هند و چين موضع گيري كرد و امپرياليسم امريکا را مورد انتقاد قرار داد. جنگ کره و سپس، سرکوب تظاهرات ضد نظامي «حزب کمونيست» فرانسه، سارتر را به انتخاب يک راه رهنمون ساخت؛ اينکه کمونيسم، راه حل همه مشکلات پرولتاريا است. او در نشريه «دوران مدرن» نوشت : «اگر طبقه کارگر از حزب کمونيست جدا شود، تنها يک راه دارد و آن اينکه به غبار تبديل گردد». بنابراين، سارتر به حزب کمونيست پيوست و حتي به عنوان سخنگوي حزب به شوروي سفر كرد. پس از آن، رياست انجمن فرانسه - شوروي را به عهده گرفت و عضو شوراي جهاني صلح شد. هواداري سارتر از حزب کمونيست فرانسه تا پاييز 1956- که تانکهاي شوروي به بوداپست يورش بردند - ادامه داشت. وي پس از امضاي شکايت جمعي از روشنفکران چپگرا و کمونيست هاي معترض، در مصاحبه اي طولاني با نشريه «اکسپرس»، خود را از حزب جدا کرد. مفهوم تعهد و آزادي از نظر سارتر فلسفه سارتر مبتني بر آزادي است، اما به اعتقاد او آزادي، ماهيت و جوهر بشر نيست؛ بلكه چيزي است که به بشر امکان مي دهد تا ماهيت خود را تحقق بخشد و رفته رفته، تعريفي از خود به دست دهد. قدرتي است که بشر به وسيله آن مي تواند جهان را تغيير دهد. آزادي، امکان بشر براي زندگي بهتر است، اما براي همين آزادي، حدي هم وجود دارد و آن اينکه کسي نمي تواند در جهان نباشد و نيز هيچ کس نمي تواند در جهان کاري نکند. هر فردي ناچار است با ديگران زندگي کند، حتي اگر از آنها کناره بگيرد؛ يعني اينکه گريز از اجتماع ممکن نيست. آزادي و عمل، پشت و روي يک سکه اند. سارتر بر اين باور است كه در تمدن بورژوازي، آزادي تجارت از اولويت بيشتري نسبت به آزاديهايي مانند آزادي افکار، مطبوعات و تشکيل انجمنها برخوردار است و چون تجارت آزاد به استعمار و استثمار و سياست نواستعماري وابسته است، در کنه خود، آزادي نيست، بلكه وسيله اي براي گرفتن آزادي ديگران است. خلاصه آنکه، آزادي بورژوازي، حقيقي نيست، بلكه انتزاعي بوده و در خدمت نظام سرمايه داري است. به نظر سارتر، مارکسيسم به دليل عدم مخالفت به يک کليسا تبديل شده و دگرگوني در آن وجود نداشته است. اگر مارکسيسم در جاي خود قرار مي گرفت، نيازي به اگزيستانسياليسم نبود. وي در اين ارتباط بيان مي دارد : «ما محکوم به تعهد هستيم؛ همچنان که محکوم به آزادي. تعهد ناشي از يک تصميم، ارادي و يا انتخابي نيست. من نمي توانم تصميم بگيرم كه متعهد نباشم. من همواره متعهد هستم، همچنان که به دنيا پرتاب شدم». با اين جملات مي توان به اهميت مفهوم تعهد در نزد سارتر پي برد. وي تعهد را به معناي عضويت در حزبهاي مختلف نمي داند. تعهد سارتري با ماترياليسم - که بر مبناي آن، انسان انعکاس وضع مبتني بر اقتصاد اجتماعي است - مخالف است. او خودداري از انتخاب را نوعي انتخاب مي داند؛ انتخاب انتخاب نکردن. سارتر در بازگشت از زندان به «سيمون دو بووار» گفت : «جنگ، معناي تعهد را به من آموخت». او بيطرفي را در جهان امروز بي معنا مي دانست و بر اين باور بود که بيطرفي، جانبداري از ستم است. سارتر از طرفداران کمونیسم بود؛ هر چند که هرگز به طور رسمی به عضویت حزب کمونیست در نیامد. وی بیشتر عمر خود را صرف مطابقت دادن ایدههای اگزیستانسیالیستیاش کرد. سارتر بر اين باور بود که انسان باید سرنوشت خود را تعیین کند. از نظر او، بنا بر اصول کمونیسم، نیروهای اقتصادی- اجتماعی جامعه که از کنترل انسان خارج هستند، نقشی حیاتی در تعیین مسیر زندگی اشخاص دارند. سارتر در سال ۱۹۶۴، برنده جایزه نوبل ادبیات شد، اما آن را نپذيرفت. وي در همان سال، رئیس سازمانی به نام «دفاع از زندانیان سیاسی ایران» شد که تا زمان پیروزی انقلاب ۱۹۷۹ به فعاليت خود ادامه داد. او جايزه «لژيون دونور کلژ دو فرانس» را نيز در سال 1945 رد کرده بود. سارتر در سال ۱۹۸۰ از دنیا رفت. خاکستر او در گورستانی در پاریس به خاک سپرده شد. پس از مرگ سارتر، «سیمون دوبووار»، کتابی با نام «مراسم وداع» در مورد مرگ وی نوشت. [*] به معني اصالت وجود؛ مكتبي است فلسفي كه از زمان جنگ جهاني اول در آلمان رواج يافت و سپس به فرانسه، ايتاليا و ديگر نقاط جهان رسيد و در محافل ادبي و مطبوعات نيز تاثيرگذار بود. به طور كلي، مي توان آن را اعتراضي دانست بر ضد كوششهايي كه افراد بشر به ناچار در چنگ آنها گرفتارند. ژان پل سارتر از پيشروان و مبلغان اين مكتب است. |
||
۲۵ خرداد ۱۳۹۱
|
|
پاسخ به: زندگي نامه بزرگان | ||
نام کاربری: khadije.messi
پیام:
۴,۲۲۴
عضویت از: ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از: -
طرفدار:
- leo messi - - - - - ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ- ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻦ - - - ﭘﭗ ﮔﻮﺍﺭﺩﻳﻮلا- تیتو ویلانووا - - گروه:
- کاربران عضو |
ژرژ برنانوس نويسنده فرانسوي ( 1888- 1948) «ژرژ برنانوس» در سال ۱۸۸۸ در پاريس چشم به جهان گشود. نسب او از سوى پدر اسپانيايى و لورنى بود. او از نياكان اسپانيايى خود غرور، احساسات تند و تعصب به شرف و غيرت را به ارث برد. از سال ۱۸۹۸ تا ۱۹۰۱ در مدرسه اى كه يسوعيان آن را اداره مى كردند، به تحصيل پرداخت. مراسم تشرف او به دين مسيح در سال ۱۸۸۹ انجام گرفت و اين واقعه در زندگى او تاثير فراوانى به جا گذاشت. دوران تحصيل برنانوس با مشكلات فراوانى همراه بود. درگيرى هاى فراوان با اولياى مدرسه و روحيه سركش او مشكلات فراوانى را برايش به وجود آورد؛ به طورى كه پدر و مادرش مجبور شدند فرزند خود را براى تحصيل به دبيرستان ديگرى بفرستند و در اين مدرسه جديد ، برنانوس با پدر لاگرانژ آشنا مى شود و اين دوستى تا ساليان دراز ادامه پيدا مى كند. ژرژ جوان در سال ۱۹۰۶ تحصيلات دبيرستانى خويش را به پايان رساند و به اخذ ديپلم نايل شد. او از دوران تحصيل خود خاطرات دلپذيرى به ياد ندارد و خاطرات خوش او به روزهايى مربوط مى شود كه با خانواده اش براى گذراندن تعطيلات به ناحيه پادوكاله رفته بود. سير افكار و تحول نظرات و زمينه هاى ذهنى ژرژ برنانوس در نامه هايى كه خطاب به پير مراد خويش، پدر لاگرانژ نوشته، به خوبى قابل مشاهده است و مجموعه اين نامه ها در پاريس به چاپ رسيده است. با بررسى اين نامه ها مى توان به موضوعات و مضامين مورد علاقه اين نويسنده مانند كودكى، تمايل به پاكى و قداست، حقيقت جويى و مبارزه با ناپاكى و مرگ پى برد. اصولاً براى درك آثار و نوشته هاى ژرژ برنانوس دو كليد عمده وجود دارد. نكته اول توجه به اشتغال خاطر او به مرگ است، خصوصاً تجربه مستقيم حضور او در جنگ جهانى اول كه به طور داوطلبانه صورت گرفت؛ مرگ انديشى اين نويسنده در ارتباط مستقيم با ايمان قوى دينى او قرار مى گيرد و به اعتراف خودش در سنين يازده تا هفده سالگى با اضطراب مرگ آشنا مى شود. انديشه متافيزيكى مرگ همواره به عنوان يكى از مولفه هاى ذهنى و دلمشغولى هاى اصلى او محسوب مي شود. با اين حال، ايمان برنانوس جزيى از وجود اوست و اين ايمان به هيچ وجه به او تحميل نشده است، بلكه از دوران كودكى از صميم قلب آن را پذيرفته و تا آخر عمر يك مسيحى مومن باقى مى ماند. در عين حال هيچ گاه ايمان واقعى را با خرافات و رياكارى مذهبى اشتباه نمى كند و شديداً از خشكه مقدس ها بيزار است. برنانوس از معدود نويسندگان كاتوليك بود كه مذهب و انديشه مذهبى را تبديل به موضوع اصلى رمان هاى خود كرد و عنوان رمان نويس دينى به معناى واقعى كلمه زيبنده اوست؛ هر چند قبل از او نيز فرانسوا مورياك در اين زمينه تلاش هايى كرده بود. و اما دومين كليد و قطب ديگر جهان عاطفى برنانوس، تصويرى است كه او از دوران كودكى داشت. او مى گفت تنها دو بار در زندگى مى توان از كسى توقع صداقت و صميميت داشت، يكى در كودكى و ديگرى هنگام مرگ. همان طور كه اشاره شد، با شروع جنگ جهانى اول، برنانوس داوطلبانه به جبهه پيوست و پس از پايان جنگ ازدواج كرد و همسرش براى او شش فرزند به دنيا آورد. برنانوس به فكر افتاد كه براى نان دادن به عائله اش كارى ثابت تر از روزنامه نگارى انتخاب كند؛ به همين جهت بازرس بيمه شد، ولى خيلى زود فهميد كه براى كارى جز نويسندگى ساخته نشده است. يكى از مهم ترين مسائلى كه پيرامون زندگى برنانوس وجود دارد، ارتباط نويسنده با روزنامه دست راستى اكسيون فرانسز و حمايت تلويحى او از رژيم فرانكو است. اين روزنامه به رهبرى شارل مورا و لئون دوده، منتشر مى شد و ارگان جنبش سلطنت طلبان كاتوليك فرانسه به حساب مى آمد. برنانوس چندين سال به دليل دوستي با شارل مورا، با اين روزنامه همكارى كرد؛ تا اينكه در سال ۱۹۱۹ به طور كامل از آنان جدا شد. ژرژ برنانوس پس از مدتى با مشاهده جنايات رژيم فرانكو و همچنين حمايت علنى روحانيون و كشيش ها از اين جنايات، از انديشه هاى دست راستى خود دست كشيد، ولى اين حس سمپاتيك به دست راستى ها به عنوان نقطه اى تاريك در كارنامه اين نويسنده باقى ماند. نوشته هاى برنانوس به دو بخش داستانى و غيرداستانى تقسيم مى شود، كه از مهمترين نوشته هاى غيرداستانى او: «ترس بزرگ همرنگان با جماعت» و «گورستان هاى بزرگ زير نور ماه» است. با اين تذكر كه او از بزرگ ترين رديه نويسان جناح راست فرانسه به حساب مى آيد. كتاب ترس بزرگ همرنگان با جماعت به هنگام چاپ واكنش هاى متفاوتى را برانگيخت و جنجال فراوانى به پا كرد. اين كتاب ظاهراً زندگينامه «ادوارد درومون» آغازگر پديده يهودستيزى در فرانسه و ستايش از اوست. برنانوس در اين كتاب همزمان به انديشه هاى چپ و راست حمله مى كند. نخستين رمان برنانوس، بلافاصله پس از پايان جنگ جهانى اول منتشر شد كه «زير آفتاب شيطان» نام دارد. پس از اين رمان، برنانوس طى ده سال، چهار رمان ديگر را نوشت. رمان زير آفتاب شيطان براى نويسنده موفقيت فراوانى به همراه داشت. او سرانجام شاهكار جاويدان خويش «يادداشت هاى يك كشيش دهكده»۴ را به چاپ رساند. اين رمان اهميت فراواني در تاريخ ادبيات فرانسه دارد و چالش بين ايمان مذهبى و شك فلسفى به بهترين وجه در اين كتاب شكافته و مطرح شده است. اهميت كتاب به قدرى است كه «روبربرسون»، استاد بزرگ سينماى فرانسه براساس اين كتاب فيلمى زيبا و به يادماندنى خلق مى كند و دامنه اهميت اين اثر فخيم ادبى را به جادوى سينما نيز مى كشاند. ژرژ برنانوس در سال هاى آخر عمر خود پيوسته از شهرى به شهر ديگر كوچ مى كرد. او سال هاى آخر زندگى خود را در حمامه واقع در تونس گذراند. در زمستان سال ۱۹۴۸ سخت بيمار شد. او را به پاريس منتقل كردند و سرانجام در اين شهر چشم از جهان فرو بست و در آرامگاه خانوادگى اش در پل وازون به خاك سپرده شد و بدين سان پرونده عمر يكى از بزرگ ترين نويسندگان قرن بيستم ادبيات فرانسه بسته شد. |
||
۲۵ خرداد ۱۳۹۱
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
شما میتوانید مطالب را بخوانید. |
شما نمیتوانید عنوان جدید باز کنید. |
شما نمیتوانید به عنوانها پاسخ دهید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را حذف کنید. |
شما نمیتوانید نظرسنجی اضافه کنید. |
شما نمیتوانید در نظرسنجیها شرکت کنید. |
شما نمیتوانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید. |
شما نمیتوانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید. |