تقدیم به آبی و اناریترین مربی ...بارسلونا
فرستنده سعید ایمنی در تاريخ شنبه، ۱۱ خرداد ۱۳۸۷ (۳:۱۵) (۱,۸۱۱ بار خوانده شده) خبرهای فرستاده شده توسط این شخص
سعید ایمنی / FCBarcelona.ir
بارسا با هلندی پر آوازهاش به اوج رسید، اما انگار که دوران طلایی تیم رویایی یوهان کرویف بزرگ به پایان رسیده بود. چند سال بعد، یک هلندی خوش پوش دیگر، پا به تیم گذاشت و پس از سه سال بدون جام، قهرمانی لیگ را در دو سال پیاپی به بارسلونا آورد. سال سوم، او با نائب قهرمانی در سومین سال حضورش، از تیم خداحافظی کرد، و اگرچه کارنامهای درخشانتر از بابی رابسون داشت، اما نتوانست دوران طلایی تیم رویایی را زنده کند.
پس از او، ناکامیها آغاز شدند. لورنز سرافرر، نتوانست آسمان اسپانیا را آبی و اناری نگه دارد، و حتی حضور یک آبی و اناری کهنه کار، مانند کارلس رکساچ نیز دوای درد بارسای متشنج نشد. کشتی طوفان زده بارسا، اگرچه سرنشینانی بزرگ و توانمند داشت و از حضور بزرگانی چون ریوالدو، پپ گواردیولا، پاتریک کلایورت، فیلیپ کوکو، لوئیز انریکه، کارلس پویول، آبلاردو، سرجی، برادران دی بوئر و بسیاری بازیکنان بزرگ دیگر بهره میبرد، اما آن طور که لایق شأن آبی و اناری بود، زندگی نمیکرد.
کسانی که در آن روزگار، طرفدار آبی و اناریها بودند، هنوز هم به خوبی تلخی ناکامیهای دوران سیاه بارسا را به یاد دارند. روزگاری که انتظار پیروزی در بازیهای بزرگ و برابر تیمهایی چون رئال، دپور و والنسیا، یک رویای دست نیافتنی بود، زمانی که نیوکمپ، دیگر جهنم تیمهای میهمان نبود و حتی میانه نشینهایی چون اوساسونا، با دست پر از آن بیرون میآمدند، دورهای که یک پیروزی 7 بر 0، نمیتوانست متضمن شکست 4 بر 0 در بازی بعدی نباشد، ایام ناگواری که کسب مقام سومی لیگ، یک رویا بود و هواداران با کسب سهمیه لیگ قهرمانان، سر از پا نمیشناختند، روزهایی که ما، اخبار صبحگاهی را با ناامیدی به انتظار شنیدن خبر ناکامی بارسا گوش میکردیم ...
ما به انتظار یک ناجی بودیم، و تو چقدر به موقع آمدی؛ و خط بطلانی کشیدی بر تمام آنچه که «بارسا» نبود. چقدر به موقع، سکان هدایت کشتی به گل نشسته بارسا را بدست گرفتی، و دوباره تیمی ساختی به ابهت تاریخ آبی و اناری.
تو آمدی و شاید عده موافقان آمدنت انگشت شمار بود. کمتر کسی میتوانست تصور کند که ارتش سرخورده بارسا که مربیان با تجربهای در بیرون کشیدنش از این خمودگی، ناکام مانده بودند، با حضور یک مربی جوان و کم تجربه احیا شود، اما بیشک، آنها که بازیهای جام ملتهای اروپای 2000 را دیده بودند، از آمدن تو، نوید روزهای خوش را احساس میکردند. جام ملتهایی که تو در آن، با اولین تجربه مربیگریات، یکی از بهترین تیمهای تاریخ هلند را ساختی و بدون تردید، اگر در آن شب کابوس وار در برابر ایتالیا، رکورد بدشانسی فوتبال را نمیشکستی، به راحتی جام را تصاحب میکردی.
هفتههای زیادی طول کشید تا با تیمی که از میانه راه به دستت سپرده شده بود، سازگار شوی، اما این هفتههای نزول، همراه با شکلگیری امیدهای بزرگی در قلب هواداران آبی و اناری بود. سرانجام، طلسم شب سیاه بارسا به دستان تو شکست و خورشید آبی و اناری، بار دیگر در آسمان لالیگا، شروع به درخشیدن کرد.
رویای پیروزی برابر بزرگان، به حقیقت بدل شد و ورزشگاههای خوفناکی بدست سربازان تو فتح شدند. ریازور و برنابئو، در برابر خون تازهای که در رگهای بارسا جریان یافته بود، زانو زدند و نیوکمپ دوباره شکوه خود را باز پس گرفت. سربازان تو با غرور جنگیدند و فرسنگها فاصله را زیر پا گذاشتند تا طبل تو خالی مادرید را زیر گامهای استوارشان لگدمال کنند. هنوز لذت پیروزی شیرین در برنابئو را به خاطر داریم، شبی که سربازان رو به اوجت، حماسهها آفریدند و مادرید را در مقابل چشم هوادارانش تحقیر نمودند. شبی که روح سربازان دلیر کاتالان، بر تو آفرین گفت.
در اولین نیم فصل حضور تو در باشگاه، بارسا با اقتدار قهرمان شد و تنها به لطف نتایج ضعیف نیم فصل اول، با چند امتیاز اختلاف پایینتر از والنسیا، به نائب قهرمانی رضایت داد. اما چه تفاوتها که بین این نائب قهرمانی و نائب قهرمانی سال آخر حضور ونگال (در دوره اول) بود. همه چیز رنگ امید داشت، امید به فرداهایی با شکوه.
برای اولین فصل کاملی که در تیم بودی، ارتش شجاعت را تقویت کردی. سربازان بزرگی پا به تیم گذاشتند؛ اتووی کامرونی، با انگیزه انتقام از مادرید به تیم آمد، دکوی پرتغالی، با لیگ قهرمانانی که با پورتو بالای سر برده بود، لباس آبی و اناری بر تن کرد و در اولین صحبتهایش حرف از قهرمانی زد، لودویک ژولی فرانسوی، با فصلی درخشان و نائب قهرمانی لیگ قهرمانان، که سابقه گلزنی و حذف رئال را نیز در کارنامه داشت، پا به شهر رویاها گذاشت، رافائل مارکز، سیلوینیو و بسیاری دیگر نیز به بزرگانی چون رونالدینیو، ژاوی و پویول پیوستند تا همه چیز برای جنگیدن به عشق بارسا آماده باشد. قلب همگی با نوای Cant del Barça میتپید و تو آواز Tots Units fem Força را دوباره برایمان سرودی.
هفتهها آمدند و رفتند و آنهایی که به باختهای خانگی عادت کرده بودند، دیگر به کمتر از پیروزی پر گل در برنابئو و ریازور و مستایا راضی نبودند. مادرید به شکل تحقیرآمیزی توسط سربازان بارسا فتح شد و بارسا با نزدیک یک فصل صدرنشینی، جام قهرمانی را با شایستگی بالای سر برد. اگرچه تیم، در لیگ قهرمانان، با گل مردود جان تری، مغلوب بربریتهای مورینیو شد، اما هرچه که بود، خوشحالی و امید بود، چیزی که شاید دو فصل قبل، هیچ کس نمیتوانست آن را حتی در اعماق ذهنش تصور کند.
سال بعد، زمان تکامل بود، بارسا تمام قدرتهای اروپا را زیر پا گذاشت و هر دو جام را فتح کرد. و تو دومین مربی بزرگ تاریخ باشگاه بودی که معتبرترین جام اروپایی را به ویترین افتخارات باشگاه افزودی و نام خود را به عنوان یکی از معدود کسانی که هم به عنوان بازیکن و هم به عنوان مربی، جام اروپایی را فتح کردهاند، در تاریخ فوتبال جاوادنه ساختی.
اما همان طور که انتظارها میرفت، بار دیگر، حسادتها بالا گرفت، دستهای سیاسی مادرید دوباره در فوتبال نمایان شد، غرور، ساقهای تشنه پیروزی سربازان کاتالان را سست کرد، و کابوس فستیوال بدشانسیهایت، زنجیر وار دست به دست هم داد. در جشنوارهای از گلهای دقیقه 90 که به ضرر بارسا و به سود مادرید به ثمر میرسیدند، در حالی که بهترین تیم لالیگا را داشتی، تو را به حکم قانون، نائب قهرمان لیگ لقب دادند.
الحق که عطش مردان بارسا برای پیروزی زود فروکش کرد، و این شکوه بارسا را زیر سوال برد. بارسایی که هر بازی باختهای را بر میگرداند، به خواب فرو رفت و اجازه داد تا اتفاقات، برایش سرنوشت را رقم بزنند. هوادارانی که روزی کسب مقام چهارمی برایشان منتهای آرزو بود، دیگر حتی تاب دومی را نداشتند، بله چون تو با تیم باشکوهت، آنها را دوباره پر توقع کرده بودی. اگرچه تیم تو سربلند ماند، و تو در فصلی که در اکثر هفتههایش، اصلیترین بازیکنانت را در اختیار نداشتی، به نیمه نهایی لیگ قهرمانان و جام حذفی رسیدی، جایی که در هر دو، بیتردید مستحق رسیدن به فینال بودی. تمام مشکلات، روی هم مجتمع شد تا بارسا خیلی زود دست از لیگ بشوید و قهرمانی ننگین دیگری، به تاریخ ننگین مادرید افزوده شود.
تو رفتی، و ما، کسانی که تفاوت روزهای تلخ و شیرین را با تو دیده بودیم، در رفتنت، و یاد روزهای شادمان گریستیم. شاید، دنیای فوتبال امروز، مجال احساسات نباشد، اما ما طرفدار تیمی بودیم که روح و احساس و باورهایش، بر همه چیز اولویت داشت؛ به همین خاطر، هیچ کدام از ما، بابت این گریستن، شرمزده نیستیم. ما با تو روزهای بزرگی را تجربه کردیم، شبهای زیادی را پس از بردهای باشکوه، با خوشحالی به خواب رفتیم، غرور لگدمال شدهمان را با تو دوباره بدست آوردیم، سرهای پایین افتادهمان را، با حضور تو، دوباره بالا گرفتیم، نام از یاد رفتهمان را، با تو، دوباره حک شده بر آسمان اروپا دیدیم. ما شکوه بر باد رفتهمان را با تو دوباره بدست آوردیم، با تو بود که توانستیم زهر روزهای تلخ را فراموش کنیم. و از صمیم قلب آرزو دارم که این را بدانی، که ما، که خون آبی و اناری در رگهایمان جریان دارد، هرگز، هرگز و هرگز اینها را از یاد نخواهیم برد.
تو رفتی و من از رفتنت، که در آن گریستهام، خوشحالم. خوشحالم که نماندی تا بیش از پیش، به جهت گناه ناکرده بر تو خرده بگیرند و از لبخند با آرامشت، ابزار حمله بسازند. خوشحالم که رفتی تا بیش از این، مقصر آنچه که در آن مقصر نبودی، قلمداد نشوی. خوشحالم که رفتی، تا بیش از این، قدرنشناسان مدعی، به تو جسارت نکنند. خوشحال که رفتی، تا خیلی زود قدرت را بدانند. خوشحال که رفتی، تا برای همیشه بمانی!
تو برای «فراتر از یک باشگاه»، به حق «فراتر از یک مربی» بودی، برای تیمی که اخلاق و ارزشهایش بر نتایج اولویت دارد، یک مربی اخلاق و ارزشها بودی، تو در صحنههای بزرگ پیروز شدی، چه در مصافی چون فینال پاریس در زمین فوتبال، و چه در جبههای چون جدال با مورینیو، در زمین اخلاق، هیچ کس جز تو نمیتوانست این طور فاتح مقتدر هر دو میدان باشد و تاریخ تا سالها، از این پیروزیهای تو قصهها خواهد گفت.
تو امروز، و از امروز تا همیشه، برای ما یک اسطوره هستی، نه فقط چون غرورمان را احیا کردی و بزرگترین جامها را برایمان به ارمغان آوردی، به خاطر هزارها ارزشی که با دستان تو دوباره زنده شدند. تو، مربی دلهای ما بودی و تا ابد، بر روی نیمکت دلهای ما خواهی نشست و تیم رویایی آرزوهایمان را هدایت خواهی کرد. به حق که هیچ کس از تو شایستهتر برای این جایگاه نیست.
ما آبی و اناریهای واقعی، وفاداترین طرفداران هستیم، و شاید قدرشناسترین. ما تو را در تالار افتخارات ذهنمان حک کردهایم، و نامت را کنار نام بزرگی چون یوهان کرویف، جاودانه ساختهایم. ما تو را فراموش نمیکنیم، و هرجا که باشی، برایت آرزوی موفقیت میکنیم. تو یک آبی و اناری نبودی، اما آبی و اناریترین شدی؛ و هرجا که باشی، برای ما یک آبی و اناری خواهی ماند، برای همیشه.
بابت تمام لحظههایی خوبی که با هم سپری کردیم، از تو سپاسگذاریم، فرانک عزیز. ما هرگز تو را از یاد نخواهیم برد...
بارسا با هلندی پر آوازهاش به اوج رسید، اما انگار که دوران طلایی تیم رویایی یوهان کرویف بزرگ به پایان رسیده بود. چند سال بعد، یک هلندی خوش پوش دیگر، پا به تیم گذاشت و پس از سه سال بدون جام، قهرمانی لیگ را در دو سال پیاپی به بارسلونا آورد. سال سوم، او با نائب قهرمانی در سومین سال حضورش، از تیم خداحافظی کرد، و اگرچه کارنامهای درخشانتر از بابی رابسون داشت، اما نتوانست دوران طلایی تیم رویایی را زنده کند.
پس از او، ناکامیها آغاز شدند. لورنز سرافرر، نتوانست آسمان اسپانیا را آبی و اناری نگه دارد، و حتی حضور یک آبی و اناری کهنه کار، مانند کارلس رکساچ نیز دوای درد بارسای متشنج نشد. کشتی طوفان زده بارسا، اگرچه سرنشینانی بزرگ و توانمند داشت و از حضور بزرگانی چون ریوالدو، پپ گواردیولا، پاتریک کلایورت، فیلیپ کوکو، لوئیز انریکه، کارلس پویول، آبلاردو، سرجی، برادران دی بوئر و بسیاری بازیکنان بزرگ دیگر بهره میبرد، اما آن طور که لایق شأن آبی و اناری بود، زندگی نمیکرد.
کسانی که در آن روزگار، طرفدار آبی و اناریها بودند، هنوز هم به خوبی تلخی ناکامیهای دوران سیاه بارسا را به یاد دارند. روزگاری که انتظار پیروزی در بازیهای بزرگ و برابر تیمهایی چون رئال، دپور و والنسیا، یک رویای دست نیافتنی بود، زمانی که نیوکمپ، دیگر جهنم تیمهای میهمان نبود و حتی میانه نشینهایی چون اوساسونا، با دست پر از آن بیرون میآمدند، دورهای که یک پیروزی 7 بر 0، نمیتوانست متضمن شکست 4 بر 0 در بازی بعدی نباشد، ایام ناگواری که کسب مقام سومی لیگ، یک رویا بود و هواداران با کسب سهمیه لیگ قهرمانان، سر از پا نمیشناختند، روزهایی که ما، اخبار صبحگاهی را با ناامیدی به انتظار شنیدن خبر ناکامی بارسا گوش میکردیم ...
ما به انتظار یک ناجی بودیم، و تو چقدر به موقع آمدی؛ و خط بطلانی کشیدی بر تمام آنچه که «بارسا» نبود. چقدر به موقع، سکان هدایت کشتی به گل نشسته بارسا را بدست گرفتی، و دوباره تیمی ساختی به ابهت تاریخ آبی و اناری.
تو آمدی و شاید عده موافقان آمدنت انگشت شمار بود. کمتر کسی میتوانست تصور کند که ارتش سرخورده بارسا که مربیان با تجربهای در بیرون کشیدنش از این خمودگی، ناکام مانده بودند، با حضور یک مربی جوان و کم تجربه احیا شود، اما بیشک، آنها که بازیهای جام ملتهای اروپای 2000 را دیده بودند، از آمدن تو، نوید روزهای خوش را احساس میکردند. جام ملتهایی که تو در آن، با اولین تجربه مربیگریات، یکی از بهترین تیمهای تاریخ هلند را ساختی و بدون تردید، اگر در آن شب کابوس وار در برابر ایتالیا، رکورد بدشانسی فوتبال را نمیشکستی، به راحتی جام را تصاحب میکردی.
هفتههای زیادی طول کشید تا با تیمی که از میانه راه به دستت سپرده شده بود، سازگار شوی، اما این هفتههای نزول، همراه با شکلگیری امیدهای بزرگی در قلب هواداران آبی و اناری بود. سرانجام، طلسم شب سیاه بارسا به دستان تو شکست و خورشید آبی و اناری، بار دیگر در آسمان لالیگا، شروع به درخشیدن کرد.
رویای پیروزی برابر بزرگان، به حقیقت بدل شد و ورزشگاههای خوفناکی بدست سربازان تو فتح شدند. ریازور و برنابئو، در برابر خون تازهای که در رگهای بارسا جریان یافته بود، زانو زدند و نیوکمپ دوباره شکوه خود را باز پس گرفت. سربازان تو با غرور جنگیدند و فرسنگها فاصله را زیر پا گذاشتند تا طبل تو خالی مادرید را زیر گامهای استوارشان لگدمال کنند. هنوز لذت پیروزی شیرین در برنابئو را به خاطر داریم، شبی که سربازان رو به اوجت، حماسهها آفریدند و مادرید را در مقابل چشم هوادارانش تحقیر نمودند. شبی که روح سربازان دلیر کاتالان، بر تو آفرین گفت.
در اولین نیم فصل حضور تو در باشگاه، بارسا با اقتدار قهرمان شد و تنها به لطف نتایج ضعیف نیم فصل اول، با چند امتیاز اختلاف پایینتر از والنسیا، به نائب قهرمانی رضایت داد. اما چه تفاوتها که بین این نائب قهرمانی و نائب قهرمانی سال آخر حضور ونگال (در دوره اول) بود. همه چیز رنگ امید داشت، امید به فرداهایی با شکوه.
برای اولین فصل کاملی که در تیم بودی، ارتش شجاعت را تقویت کردی. سربازان بزرگی پا به تیم گذاشتند؛ اتووی کامرونی، با انگیزه انتقام از مادرید به تیم آمد، دکوی پرتغالی، با لیگ قهرمانانی که با پورتو بالای سر برده بود، لباس آبی و اناری بر تن کرد و در اولین صحبتهایش حرف از قهرمانی زد، لودویک ژولی فرانسوی، با فصلی درخشان و نائب قهرمانی لیگ قهرمانان، که سابقه گلزنی و حذف رئال را نیز در کارنامه داشت، پا به شهر رویاها گذاشت، رافائل مارکز، سیلوینیو و بسیاری دیگر نیز به بزرگانی چون رونالدینیو، ژاوی و پویول پیوستند تا همه چیز برای جنگیدن به عشق بارسا آماده باشد. قلب همگی با نوای Cant del Barça میتپید و تو آواز Tots Units fem Força را دوباره برایمان سرودی.
هفتهها آمدند و رفتند و آنهایی که به باختهای خانگی عادت کرده بودند، دیگر به کمتر از پیروزی پر گل در برنابئو و ریازور و مستایا راضی نبودند. مادرید به شکل تحقیرآمیزی توسط سربازان بارسا فتح شد و بارسا با نزدیک یک فصل صدرنشینی، جام قهرمانی را با شایستگی بالای سر برد. اگرچه تیم، در لیگ قهرمانان، با گل مردود جان تری، مغلوب بربریتهای مورینیو شد، اما هرچه که بود، خوشحالی و امید بود، چیزی که شاید دو فصل قبل، هیچ کس نمیتوانست آن را حتی در اعماق ذهنش تصور کند.
سال بعد، زمان تکامل بود، بارسا تمام قدرتهای اروپا را زیر پا گذاشت و هر دو جام را فتح کرد. و تو دومین مربی بزرگ تاریخ باشگاه بودی که معتبرترین جام اروپایی را به ویترین افتخارات باشگاه افزودی و نام خود را به عنوان یکی از معدود کسانی که هم به عنوان بازیکن و هم به عنوان مربی، جام اروپایی را فتح کردهاند، در تاریخ فوتبال جاوادنه ساختی.
اما همان طور که انتظارها میرفت، بار دیگر، حسادتها بالا گرفت، دستهای سیاسی مادرید دوباره در فوتبال نمایان شد، غرور، ساقهای تشنه پیروزی سربازان کاتالان را سست کرد، و کابوس فستیوال بدشانسیهایت، زنجیر وار دست به دست هم داد. در جشنوارهای از گلهای دقیقه 90 که به ضرر بارسا و به سود مادرید به ثمر میرسیدند، در حالی که بهترین تیم لالیگا را داشتی، تو را به حکم قانون، نائب قهرمان لیگ لقب دادند.
الحق که عطش مردان بارسا برای پیروزی زود فروکش کرد، و این شکوه بارسا را زیر سوال برد. بارسایی که هر بازی باختهای را بر میگرداند، به خواب فرو رفت و اجازه داد تا اتفاقات، برایش سرنوشت را رقم بزنند. هوادارانی که روزی کسب مقام چهارمی برایشان منتهای آرزو بود، دیگر حتی تاب دومی را نداشتند، بله چون تو با تیم باشکوهت، آنها را دوباره پر توقع کرده بودی. اگرچه تیم تو سربلند ماند، و تو در فصلی که در اکثر هفتههایش، اصلیترین بازیکنانت را در اختیار نداشتی، به نیمه نهایی لیگ قهرمانان و جام حذفی رسیدی، جایی که در هر دو، بیتردید مستحق رسیدن به فینال بودی. تمام مشکلات، روی هم مجتمع شد تا بارسا خیلی زود دست از لیگ بشوید و قهرمانی ننگین دیگری، به تاریخ ننگین مادرید افزوده شود.
تو رفتی، و ما، کسانی که تفاوت روزهای تلخ و شیرین را با تو دیده بودیم، در رفتنت، و یاد روزهای شادمان گریستیم. شاید، دنیای فوتبال امروز، مجال احساسات نباشد، اما ما طرفدار تیمی بودیم که روح و احساس و باورهایش، بر همه چیز اولویت داشت؛ به همین خاطر، هیچ کدام از ما، بابت این گریستن، شرمزده نیستیم. ما با تو روزهای بزرگی را تجربه کردیم، شبهای زیادی را پس از بردهای باشکوه، با خوشحالی به خواب رفتیم، غرور لگدمال شدهمان را با تو دوباره بدست آوردیم، سرهای پایین افتادهمان را، با حضور تو، دوباره بالا گرفتیم، نام از یاد رفتهمان را، با تو، دوباره حک شده بر آسمان اروپا دیدیم. ما شکوه بر باد رفتهمان را با تو دوباره بدست آوردیم، با تو بود که توانستیم زهر روزهای تلخ را فراموش کنیم. و از صمیم قلب آرزو دارم که این را بدانی، که ما، که خون آبی و اناری در رگهایمان جریان دارد، هرگز، هرگز و هرگز اینها را از یاد نخواهیم برد.
تو رفتی و من از رفتنت، که در آن گریستهام، خوشحالم. خوشحالم که نماندی تا بیش از پیش، به جهت گناه ناکرده بر تو خرده بگیرند و از لبخند با آرامشت، ابزار حمله بسازند. خوشحالم که رفتی تا بیش از این، مقصر آنچه که در آن مقصر نبودی، قلمداد نشوی. خوشحالم که رفتی، تا بیش از این، قدرنشناسان مدعی، به تو جسارت نکنند. خوشحال که رفتی، تا خیلی زود قدرت را بدانند. خوشحال که رفتی، تا برای همیشه بمانی!
تو برای «فراتر از یک باشگاه»، به حق «فراتر از یک مربی» بودی، برای تیمی که اخلاق و ارزشهایش بر نتایج اولویت دارد، یک مربی اخلاق و ارزشها بودی، تو در صحنههای بزرگ پیروز شدی، چه در مصافی چون فینال پاریس در زمین فوتبال، و چه در جبههای چون جدال با مورینیو، در زمین اخلاق، هیچ کس جز تو نمیتوانست این طور فاتح مقتدر هر دو میدان باشد و تاریخ تا سالها، از این پیروزیهای تو قصهها خواهد گفت.
تو امروز، و از امروز تا همیشه، برای ما یک اسطوره هستی، نه فقط چون غرورمان را احیا کردی و بزرگترین جامها را برایمان به ارمغان آوردی، به خاطر هزارها ارزشی که با دستان تو دوباره زنده شدند. تو، مربی دلهای ما بودی و تا ابد، بر روی نیمکت دلهای ما خواهی نشست و تیم رویایی آرزوهایمان را هدایت خواهی کرد. به حق که هیچ کس از تو شایستهتر برای این جایگاه نیست.
ما آبی و اناریهای واقعی، وفاداترین طرفداران هستیم، و شاید قدرشناسترین. ما تو را در تالار افتخارات ذهنمان حک کردهایم، و نامت را کنار نام بزرگی چون یوهان کرویف، جاودانه ساختهایم. ما تو را فراموش نمیکنیم، و هرجا که باشی، برایت آرزوی موفقیت میکنیم. تو یک آبی و اناری نبودی، اما آبی و اناریترین شدی؛ و هرجا که باشی، برای ما یک آبی و اناری خواهی ماند، برای همیشه.
بابت تمام لحظههایی خوبی که با هم سپری کردیم، از تو سپاسگذاریم، فرانک عزیز. ما هرگز تو را از یاد نخواهیم برد...
پاسخ به: تقدیم به آبی و اناری ترین مربی ... | ||
---|---|---|
زنده باد بارسلونا و زنده باد مسی
چهارشنبه، ۳۰ مرداد ۱۳۹۲ (۸:۵۰)
|
پاسخ به: تقدیم به آبی و اناری ترین مربی ... | ||
---|---|---|
درود بر بارسای بی رقیب. درود بر بارسای سدر نشین. درود بر محد فوتبال. پنجشنبه، ۲۱ بهمن ۱۳۸۹ (۱۶:۳۷)
|
پاسخ به: تقدیم به آبی و اناری ترین مربی ... | ||
---|---|---|
واقعآ این متن لایق یک همچین مربی بزرگی بود
پنجشنبه، ۲۷ آبان ۱۳۸۹ (۱۵:۳۲)
|
پاسخ به: تقدیم به آبی و اناری ترین مربی ... | ||
---|---|---|
دوشنبه، ۷ تیر ۱۳۸۹ (۱۷:۱۱)
|
پاسخ به: تقدیم به آبی و اناری ترین مربی ... | ||
---|---|---|
وقتی رفت خیلی ناراحت شدیم ولی پپ جاشو خیلی خوب پر کرد.
شنبه، ۸ خرداد ۱۳۸۹ (۳:۲۷)
|
پاسخ به: تقدیم به آبی و اناری ترین مرب�... | ||
---|---|---|
اشکمون درومد!! Catalonia is not Spain شنبه، ۱ تیر ۱۳۸۷ (۹:۰۰)
|
پاسخ به: تقدیم به آبی و اناری ترین مرب... | ||
---|---|---|
این خبر کذب محض بوده!
دوشنبه، ۱۳ خرداد ۱۳۸۷ (۱۴:۰۷)
|
پاسخ به: تقدیم به آبی و اناری ترین مرب... | ||
---|---|---|
ولي باز اخر يك كاري كرد كه ما ناراحت شديم واسه پولش از بارسا شكايت كرد
دوشنبه، ۱۳ خرداد ۱۳۸۷ (۱۳:۰۳)
|
پاسخ به: تقدیم به آبی و اناری ترین مرب... | ||
---|---|---|
اون دوتا عکس که با والدس و اینیستا بود جیگرمو آب کرد....هی چه دورانی بود ..یادش بخیر رئال تو زمینش 3 تا میخورد رونالدینهو آماده داشتیم ..کاش الان همون رونالدینهو رو داشتیم با مسی و هانری جا افتاده هر تیمی رو می ترکوندند..
یکشنبه، ۱۲ خرداد ۱۳۸۷ (۱۱:۳۰)
|
پاسخ به: تقدیم به آبی و اناری ترین مرب... | ||
---|---|---|
چقدر دراماتیک و تراژیک ( ههههممم ) !؟
یکشنبه، ۱۲ خرداد ۱۳۸۷ (۱:۱۷)
|
پاسخ به: تقدیم به آبی و اناری ترین مرب... | ||
---|---|---|
برای موفقیت بارسا هر کاری که نتیجه بده باید انجام داد رایکارد نشون داد مربی توانمندی هست آرزو می کنم هر جا باشه موفق باشه
شنبه، ۱۱ خرداد ۱۳۸۷ (۲۳:۵۷)
|
پاسخ به: تقدیم به آبی و اناری ترین مرب... | ||
---|---|---|
بابا یه خورده تحملتو بالا ببر !!!!!!!!
شنبه، ۱۱ خرداد ۱۳۸۷ (۱۷:۵۲)
|
پاسخ به: تقدیم به آبی و اناری ترین مرب... | ||
---|---|---|
امیدوارم هر جا که میره موفق باشه ! از مدیر سایت هم تشکر می کنم ! شنبه، ۱۱ خرداد ۱۳۸۷ (۱۷:۳۰)
|
پاسخ به: تقدیم به آبی و اناری ترین مرب... | ||
---|---|---|
منم با سعید موافقم این نوشته ها اصلا جای اعتراض نداشت فقط تمجیداتی بود از بهترین مربی که بارسا تجربه کرده. به جای اعتراض باید از سعید ممنون باشیم چون واقعا عالی روش کار کرده بود و bryn هم اصلا اعتراضش به جا نبود! شنبه، ۱۱ خرداد ۱۳۸۷ (۱۵:۴۷)
|
پاسخ به: تقدیم به آبی و اناری ترین مرب... | ||
---|---|---|
چه غمناک تورو خدا انقدر دل و جیگر مارو آتیش نزنید یه بار گفتم یه بار دیگم میگم اون عکسها اشک آدمو در میاره منم از ته قلبم به رایکارد بزرگ افتخار میکنم ولی چه میشه کرد که فوتبال بی رحمه شنبه، ۱۱ خرداد ۱۳۸۷ (۱۵:۴۴)
|
پاسخ به: تقدیم به آبی و اناری ترین مرب... | ||
---|---|---|
من واقعا دیگه نمی خوام بحث کنم. این یه مطلب برای خداحافظی، نه حمایت از موندن ریکارده و نه علیه گواردیولا و نه حرفهای بی ربطی از این دست. اگه کسی باهاش مشکل داره، بدونه که اشتباهی بارسایی شده، یا بهتر بگم، فقط اسمش بارساییه و بس! قبلا هم گفتم چنین ارسال هایی رو پاک می کنم، چون این یه مقوله دیگه جای بحث نیست. شنبه، ۱۱ خرداد ۱۳۸۷ (۱۵:۰۲)
|
پاسخ به: تقدیم به آبی و اناری ترین مرب... | ||
---|---|---|
واقعا زیبا بود! باید اعتراف کنم که گریه ام گرفت... مخصوصا بعد خوندن متن که عکس ها رو دیدم... مخصوص اون عکس با اینیستا... شنبه، ۱۱ خرداد ۱۳۸۷ (۱۴:۱۶)
|
پاسخ به: تقدیم به آبی و اناری ترین مرب... | ||
---|---|---|
ممنون آقا سعید خوب نوشتی واقعا حیف شد شنبه، ۱۱ خرداد ۱۳۸۷ (۱۱:۰۴)
|