پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | |||
---|---|---|---|
نویسنده: الناز دوشنبه، ۵ تیر ۱۳۹۱ (۱۴:۰۷) | |||
پسر عموی منو چی میگی؟قورباغه رو جلو پام له میکرد بعد میگفت الناز بیا تجزیه اش کنبعد میرفتم میگفت کلاس آموزشه این رودست حالمو به هم میزد.... یا با پسرعمه هام و دخترعمه هام جمع میشدیم حلزون رو میگرفتن بعد به سیخ میکشیدن کباب میکردن....بعد پسر عمم میگفت بخورین فسفر دارهچه دنیایی بودا من چون به زنبور حساسیت دارم هیچ وقت بهشون نزدیک نمیشدم ولی مورچه ها رو اذیت کردم نقل قول مجنون نوشته:نقل قول MRM نوشته:کلا جز از سگ از هیچ حیونی ترس ندارم سگ هم به خاطر این بود تو دوران بچگی خیلی دنبالم میکرد من از بوقلمون میترم اونم ریشه در کودکی داره. بچه که بودم رفتیم دهات لباس قرمز تنم بوده بوقلمون گذاشت دنبالم. مامانم تعریف میکنه میگه یه دفعه هم رفتی زیر گاو خوابیدی گفتیم چرا رفتی اونجا گفتی میخوام شیر بخورم. خیلی باحالی داداشی.... من چی میرفتم ببعی بابابزرگمو ناز میکردم بعد موشو میکشیدم پا به فرار میذاشتیه بارم به دم گربه ی داییم گوشت آویزون کردم دور خودش میچرخید |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول