پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | |||
---|---|---|---|
نویسنده: IMAN دوشنبه، ۶ آذر ۱۳۹۱ (۳:۲۰) | |||
نقل قول dentist74 نوشته:خوابگاه دختران (شب) سکانس اول: دختر «شبنم» نامی با چند کتاب در دستش وارد واحد دوستش «لاله» میشود و او را در حال گریه میبیند. شبنم:ِ وا! خاک برسرم! چرا داری مثل ابر بهار گریه میکنی؟! لاله: خدا منو میکشت این روزو نمیدیدم. (همچنان به گریه خود ادامه میدهد.) شبنم: بگو ببینم چی شده؟ لاله: چی میخواستی بشه؟ امروز نتیجه امتحان «آناتومی» رو زدن توی بُرد. منی که از 6 ماه قبلش کتابامو خورده بودم، منی که به امید 20 سر جلسه امتحان نشسته بودم، دیدم نمرهام شده 19! (بر شدت گریه افزوده میشود) شبنم: (او را در آغوش میکشد) عزیزم... گریه نکن. میفهممت. درد بزرگیه! (بغض شبنم نیز میترکد) بهتره دیگه غصه نخوری و خودتو برای امتحان فردا آماده کنی. درس سخت و حجیمیه. میدونی که؟ لاله: (اشکهایش را آرام آرام پاک میکند) آره. میدونم! اما من اونقدر سر ماجرای امروز دلم خون بود و فقط تونستم 8 دور بخونم! میفهمی شبنم؟ فقط 8 دور... (دوباره صدای گریهاش بلند میشود) حالا چه جوری سرمو جلوی نازی و دوستاش بلند کنم؟! شبنم: عزیزم... دیگه گریه نکن. من و شهره هم فقط 7 - 8 دور تونستیم بخونیم! ببین! فکر کردن به این مسائل که میدونم سخته، فایدهای نداره و مشکلی رو حل نمیکنه. لاله: نمیدونم. چرا چند روزیه که مثل قدیم دلم به درس نمیره. مثلاً امروز صبح، ساعت 5/7 بیدار شدم. باورت میشه؟! (در همین حال، صدای جیغ و شیون از واحد مجاور به گوش میرسد. استرس عظیمی وجودِ شبنم و لاله را در بر میگیرد! دختری به نام «فرشته» با اضطراب وارد اتاق میشود.) شبنم: چی شده فرشته؟! فرشته: (با دلهره) کمک کنید... نازی داشت واسه بیستمین بار کتابشو میخوند که یه دفعه از حال رفت! شبنم: لابد به خودش خیلی سخت گرفته. فرشته: خب، منم 19 بار خوندم. این طوری نشدم! زود باشید، ببریمش دکتر. (و تمام ساکنین آن واحد، سراسیمه برای یاری «نازی» از اتاق خارج میشوند. چراغها خاموش میشود.) خوابگاه پسران (شب) سکانس دوم: در اتاقی دو پسر به نامهای «مهدی» و «آرمان» دراز کشیدهاند. مهدی در حال نصب برنامه روی لپ تاپ و آرمان مشغول نوشتن مطالبی روی چند برگه است. در همین حال، هم واحدیشان، «میثاق» در حالی که به موبایلش ور میرود وارد اتاق میشود. میثاق: مهدی... شایعه شده فردا صبح امتحان داریم. مهدی: نه! راسته. امتحان پایان ترمه. میثاق: اوخ اوخ! من اصلاً خبر نداشتم. چقدر زود امتحانا شروع شد. مهدی: آره... منم یه چند دقیقه پیش فهمیدم. حالا چیه مگه؟! نگرانی؟ میثاق: من و نگرانی؟ عمراً! (به آرمان اشاره میکند) وای وای نیگاش کن! چه خرخونیه این آقا آرمان! ببین از روی جزوههای زیر قابلمه چه نتی بر میداره! آرمان: تو هم یه چیزی میگیا! این برگههای تقلبه که 10 دقیقه پیش شروع به نوشتنش کردم. بچههای کلاس ما که مثل بچههای شما پایه نیستن. اگه کسی بهت نرسوند، باید یه قوت قلب داشته باشی یا نه؟ کار از محکم کاری... مهدی: (همچنان که در لپ تاپش سیر میکند) آرمان جون... اگه واست زحمتی نیست چند تا برگه واسه منم بنویس. دستت درست! در همین حال، صدای فریاد و هیاهویی از واحد مجاور بلند می شود. پسری به نام «رضا» با خوشحالی وسط اتاق میپرد. میثاق: چت شده؟ رو زمین بند نیستی! رضا: پرسپولیس همین الان دومیشم خورد! مهدی: اصلا حواسم نبود. توپ تانک فشفشه... (و تمام ساکنین آن واحد، برای دیدن ادامه مسابقه به اتاق مجاور میشتابند. چراغها روشن میمانند) اقا من اعتراض دارم.... مگه دخترا انیشتین هستند که 20 بار یه کتابو بخونن! |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول