پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | |||
---|---|---|---|
نویسنده: فرزاد جمعه، ۲۷ بهمن ۱۳۹۱ (۲۲:۰۲) | |||
نقل قول محمدعلي نوشته:حالا من يه خاطره بگم از مشهد دو ساله پيش بود رفتيم مشهد.. ميخواستيم بريم بازار روس ها، خيام و الماس غرب بعد پدرم سره سه راهي كه ميپيچيد به سمت بازار از يكي ميپرسه آقا ببخشيد بازار روس ها از كدوم طرفه؟؟؟ مرده هم فكر ما داريم گيرش مياريم (چون خودمون پيش بازار بوديم، مثل اينكه يكي بياد تو بابلسر به من بگه آقا ببخشيد بابلسر از كدوم طرفه؟؟؟ ) آقا اونم نكرد نامردي يه آدرسي به ما داد كه خر با بارش گير ميكرد ما يه هفت هشت كيلومتري رفتيم بعد ديديم آرورم آروم ديگه اثري از آبادي ديده نميشه . .. هر چي بود بيابون بود تا دلت ميخواست زمين خالي بود... اونجا بود كه زدم پشت دستم گفتم اي دل غافل گول خورديم... يواش در گوشه بابام گفتم بابا دستمون انداختن ..بابام ميگه چرا ؟؟ گفتم مگه نميبيني اين همه برهوت رو ؟؟ ميگه نه پسر تو اشتباه ميكني.. منم بهش گفتم اره برو برو.... برو كه الان دمه در بازار روس ها برا ما فرش قرمز پهن كردن، خوبيت نداره مردمي رو كه ازساعت هاي اوليه ي صبح متظر استقبال از ما هستن بيشتر از اين چشم انتظار نگه داريم....نزديك بود برسيم به افغانستان ولي پدرم همچنان مصرانه و مشتاقانه داشت به مسير ادامه ميداد .. ديگه آخرا با GPS هم نميتونستن اون منطقه اي كه ما بوديم رو مشخص كنن كه كجاست؟؟؟ ..بيچاره پدرم فكر ميكرد آخرش مثل اين فيلم هاست كه يه دفعه يه آبادي جلوش زاهر ميشه... به خدا يه 5 دقيقه اي داشتم به اين خاطره ميخنديدم ... واقعا هميچين اتفاقي براتون افتاد؟؟؟ چرا تا حالا به من نگفتي؟؟؟ پدرت كه تا اين حد فاجعه نبود كه ... از پدرت واقعا بعيد بود... |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول