پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... | |||
---|---|---|---|
نویسنده: کاف. میم یکشنبه، ۲۸ مهر ۱۳۹۲ (۰:۳۲) | |||
سلام من برگشتم.رفتیم شهرستان میانه خونه خاله م اینا... همه چی خوب بود الا این گزش حشرات موزی! که الان احساس میکنم ابله گرفتم! فعلا از خوشی های مسافرت بگم تا....... بعد چند سال همه چی رو رها کردم پناه بردم به طبیعت! نه گوشی انتن میداد نه تی وی روشن بود نه اینترنت داشتم نه چیزی... رهای رها... از طبیعت و باغ و و رودخانه و... کلی لذت بردم و همه ی اعصاب خوردی و غم شهر رو فراموش کردم.. به معنای واقعی زندگی کردم بدون هیچ گونه استرس و ناراحتی ای!!...اما... به ما نیومده بود انقدر از زندگی لذت ببریم که حال مون گرفته شد! موقع برگشت با مصیبت برگشتیم!! مسیری که نهایت 7ساعت طول میکشید رو ما 14ساعت تو راه بودیم!! داداشم ماشین دوست شو گرفته بود ماهم از همه جا بی خبر پاشدیم با این ماشین رفتیم شهرستان ! حالا رفتنش فقط یه شیشه بالابرش خراب بود اون هیچ ! برگشت یعنی به معنای واقعی داغون شدیم! از میانه اومدیم سمت زنجان صندلی شکسته شو دادیم مکانیکی درست کرد که 3ساعت وقتمونو گرفت بعد اومدیم رسیدیم تاکستان کم کم داشت باطری ماشین ضعیف میشد گفتیم اینم درست کنیم ماشالله اونجام که شهر ارواح ساعت 6و نیم همه ی شهر برقا خاموش خواب هیچی دیگه نه بوق نه چراغ نه روشنایی تو تاریکی مطلق خودمون رو روسوندیم قزوین! تا برسیم دیگه 9شب شده بود حالا بیا اینجا باطری سازی پیدا کن.. دونه دونه خیابونای شهر رو گشتیم بالاخره یه جا وایستادیم شماره مرده رو از رو مغازه ش برداشتیم زنگ زدیم 4ساعت بعد تازه تشریف اورد! یا خداااا دینام درب و داغون تسمه پاره شده! کی این درست میشه حالا! اونم چی تو مغازه ش هیچی پیدا نمیشه داداشم ماشین مرده رو برداشت رفت اون ور شهر ابزار لازم رو خرید دوساعت بعد اومد! 4ساعت هم به تعمیر اون گذشت! همه ی اینا به کنار این پلیس راه ها دیگه سنگ تموم گذاشتن .. هیچ پلیس راهی نبود که ما رو نگه نداشت! هر کدوم هم ماشالله نیم ساعت حرف زدن و چرت و پرت گفتن! دیگه میخواستم برم سروانه رو بگیرم یه فصل کتک بزنم انقدر که رو اعصابم بود! دیگه بدونید داداش من چی کشیده با این همه خستگی و مصیبت تعمیرگاه ها نگرفته یارو رو بزنه خودش کلیه! تو جاده زنجان یه جا داداشم داشت با سرعت 90تا میومد بعد از تو یه فرعی یه راننده الاغ با سرعت 30تا اومده جلومون باموبیال هم داره حرف میزنه ! تو اتونبان! بعد یهو داداشم از کنارش سبقت گرفت که نخوره بهش جلوتر پلیس راه مارو گرفته که چرا از خط ممتد سبقت میگری! 100 تومن جریمه! دوساعت براش توضیح داده که اون الاغ چطوری حرکت کرده سروان مملکت ما رو داشته باشین ! برگشته میگه خب شمارشو برمیداشتی! داداشم میگه آهان یادم نبود تو اون هاگیرواگیر کاغذ قلم برارم شماره پلاک یادداشت کنم! دیگه بقیه افسرها و پلیس راه ها رو نمیگم که سرتون درد نگیره! خلاصه ساعت 2نصفه شب رسدیم تازه تهران! خداروشکر دیگه ترافیک نبود! ولی تو همون شرایط هم خوشم میاد روحیه مونو حفظ کرده بودیم چرت و پرت میگفتیم میخندیدیم! هرچی پلیس راه بود مسخره کردیم! جاتون خالی |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول