پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو... | |||
---|---|---|---|
نویسنده: Ramona دوشنبه، ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۶ (۱۶:۰۹) | |||
نقل قول سجاد نوشته:امروز طی وضعیتی که به نوعی میشه بهش توفیق اجباری گفت، چشمهام رو به چشمپزشک سپردم تا معاینهشون کنه. فقط چند دقیقه بین لحظهای که وارد اتاقش شدم تا اون لحظه خیلی خاص، فاصله بود. اولش پشت یه دستگاهی نشستم که خانوم دکتر سمت مقابلش بود، و چونهم رو روی جایی که براش تعبیه شده بود، قرار دادم. بعد از تنظیمات کوچیکی که انجام شد، عکس یه خونه تو یه فضای سبز، همخوان با خونههای ابتدای قرن بیستم آمریکایی که مزرعه داره و قصههای جزیره توش اتفاق میافته (البته احساس میکنم اون سریال انگلیسی بود)، رو دیدم. بعد خانوم دکتر بهم گفت که چند وقته که آبریزش داره چشمات؟ و من که قبلش هیچ اشارهای به این مسئله نکرده بودم، حس خوبی از جنس «این دکتر کارش رو بلده» پیدا کردم و گفتم از کودکی. راهنماییم کرد تا روی صندلی محقری که در گوشهترین بخش اتاق نسبتاً بزرگش بود بشینم و رفت کنار معروفترین ابزاری که چشمپزشکها باهاش سلامت چشم رو بررسی میکنن: دندههای جهتدار. من پیش از این در تستهای محدودی که از این جنس داده بودم، خیلی راحت همه رو گفته بودم و مشکلی نداشتم. اما این بار شاید پنج بار جهت رو بدون اینکه مطمئن باشم گفتم، و حتی یکی دو بار هم مطمئن بودم که اشتباه گفتم. تا اینجا هنوز چند ده ثانیه تا اون لحظه خاص فاصله بود. یه جسمی که نزدیکترین حدسی که میتونم در موردش بزنم عینک بودنشه رو گذاشت روی چشمام و در همون حین داشت توضیح میداد که چشمام ضعیف شده. اون لحظه فرا رسید و یه شیشه رو گذاشت روی منفذی که اون جسم جلوی چشمام ایجاد کرده بود. اگه بخوام طوری توصیف کنم که اونایی که این لحظه رو تجربه نکردن هم متوجهش بشن، مثل این بود که مانیتور شما دچار مشکل شده و شما کابلی که به پشتش متصله رو دستکاری میکنید و ناگهان همه چیز بینقص به نظر میاد. این لحظه به حدی خاص و شعفآور بود که حالم دست کمی از پسرک راوی داستان آخر ادبیات سال پیش دانشگاهی که عینک یکی از فامیلهای دورش که پیرزنی بود رو از روی کنجکاوی به چشم گذاشته بود و خیلی تفاوت احساس کرده بود، نداشت. از عینکی بودن زیاد خوشم نمیاومد، اما با این اتفاق، تمایل شدیدی دارم که هرچه زودتر برم و عینک رو بگیرم و از تماشای اطرافم لذت ببرم. من تازه خوندم خيلي قشنگ توصيف كرديد واقعا اون داستان ادبيات هم درس يكى مونده به آخر بود خيلي خوب بود |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول