به اولین سایت تخصصی هواداران بارسلونا در ایران خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات سایت، ثبت نام کنید و یا با نام کاربری خود وارد شوید!

شناسه کاربری:
کلمه عبور:
ورود خودکار

نحوه فعالیت در انجمن‌های سایت
دوستان عزیز توجه کنید که تا زمانی که با نام کاربری خود وارد نشده باشید، تنها می‌توانید به مشاهده مطالب انجمن‌ها بپردازید و امکان ارسال پیام را نخواهید داشت. در صورتی که تمایل دارید در مباحث انجمن‌های سایت شرکت نمایید، در سایت عضو شده و با نام کاربری خود وارد شوید.

پیشنهاد می‌کنیم که قبل از هر چیز، با مراجعه به انجمن قوانین و شرح وظایف ضمن مطالعه قوانین سایت، با نحوه اداره و گروه‌های فعال در سایت و همچنین شرح وظایف و اختیارات آنها آشنا شوید. به علاوه دوستان عزیز بهتر است قبل از آغاز فعالیت در انجمن‌ها، ابتدا خود را در تاپیک برای آشنایی (معرفی اعضاء) معرفی نمایند تا عزیزان حاضر در انجمن بیشتر با یکدیگر آشنا شوند.

همچنین در صورتی که تمایل دارید در یکی از گروه‌های کاربری جهت مشارکت در فعالیت‌های سایت عضو شوید و ما را در تهیه مطالب مورد نیاز سایت یاری نمایید، به تاپیک اعلام آمادگی برای مشارکت در فعالیت‌های سایت مراجعه نموده و علائق و توانایی های خود را مطرح نمایید.
تاپیک‌های مهم انجمن
ارسال گزارش یک مورد قابل بررسی در مورد پیام زیر در تالار گفتمان
متن گزارش:*
 

پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
نویسنده: Strong forever
سه‌شنبه، ۹ مهر ۱۳۹۸ (۷:۲۴)
سرما بیداد می کرد و من یک دانشجوی ساده با پالتویی رنگ و رو رفته در یکی از بهترین شهر های اروپا دارم تند تند راه میرم تا به کلاس برسم...
نوک بینی ام سرخ شده و اشکی گرم که محصول سوز ماه ژانویه است تمام صورتم را می پیماید و با آب بینی ام مخلوط می شود. دستمالی در یکی از جیب هایم پیدا میکنم و اشکو مخلفاتشو رو پاک می کنم و خود را به آعوش گرم کلاس می سپارم.
استاد تند تند حرف میزند، اما ذهن من جای دیگری است! برف شروع می شود، این را از پنجره کلاس می بینم و خاطرات، مرا می برد به سال های دور کودکی...وقتی صبح سر را از لحاف بیرون میاری و اول به پنجره نگاه می کردیم و چه ذوقی داشت وقتی می دیدی تمام زمین و آسمان سفید پوش شده است و این یعنی؛ مدرسه بی مدرسه! پس خودت را به خواب شیرین صبحگاهی میهمان می کردی و مواظب بودی تا انگشت های پایت بیرون از لحاف نماند و یخ نکند...
خاطرات مرا به برف بازی با دستکش های کاموایی می برد...که اول سبک بودند اما کم کم خیس می شدند و سنگین تر...یاد لبو های داغ و قرمزی که مادر می پخت و از آن بخار بلند می شد.
اما حالا دختری تنها، بی پول و بی پناه که در یک سوئیت دوازده متری زندگی می کند و با کمک هزینه 300 یورویی دانشگاه، باید هم درس بخواند و هم زندگی کند.
این ماه اوضاع جیبم افتضاح است. البته همیشه افتضاح است، اما این ماه بد تر! راستش یه هزینه پیش بینی نشده بیشتر از نصف پول ماهیانه ام را بلعید و این در حالی بود که نصفه اولشو پیش از این خرج کرده بودم و حالا تا اخر ماه پولی در کار نبود.
نمیدونم براتون پیش اومده یا نه، که پس اندازی نداشته باشید و فقط به درآمدتان که زیاد هم نیست متکی باشید. راسش خیلی ترسناکه! هر چند باز جای شکرش باقیه که اینجا هم بیمه درمانی دارید و هم سر پناه و این یعنی حیالتان از بابت بیماری و بی خانمانی راحت است! ولی خب زندگی خرج داره و باید خرج کنید و وقتی مثه این ماه من یه خرج ناخواسته کرده باشید اوضاعتان کمی بهم می ریزد.
ناگهان انگار گرما، مغز منجمد شدم را به کار انداخته باشد یاد یک دوست قدیمی افتادم. الیته نه برای قرض کردن پول که از این کار نفرت محض دارم، بلکه برای کار.
یلدا یک دوست قدیمی که شرایطش تقریبا مثه خودم بود با این تفاوت که اون کارم می کرد. پس سراغش رفتم، از قبل هم میدونستم که پرستار بچه است! سراغش رفتم و من رو به یه قهوه مهمانم کرد و یک ساعت مرا از کار غیر قانونی ترساند که البته حقم داشت و راست می گفت!برای چند ساعت کار در هفته که آن هم شاید گیر بیاید یا نه، نمی ارزید همه چیو به خطر بندازم. یک آن در آن رستوران احساس کردم بدبخت ترین ادم روی زمینم. وقتی یلدا بلند شد که بره، به شوخی یا شایدم جدی گفت: راستی این شبا سفارت شام میدن. محرمه، تو هم خودتو بنداز اونجا. و رفت.
سفارت ایران سال ها پیش خانه ای بزرگ در یکی از منطق اعیان نشین پاریس خرید و و آن جا را تبدیل به حسینیه کرد که مراسمای مذهبی رو توش برگزار می کردن...راسش اون شب نرفتم. اما شب دوم یخچال خالی و شکم گرسنه و داشتن کارت مترو وسوسه ام کرد به رفتن...که رفتم. در حالی این کارو کرده بودم که از خودم دلخور بودم...نه بخاطر مسائل سیاسی و یا حتی مذهبی...که از خودم بدم میومد که فقط بخاطر شام خوردن برم جایی...اما زندگی خیلی وقتا ادما رو مجبور به کارایی میکنه که دوست نداره اما ناچار به انجام ان است... و من نیز ناچار بود.
دو تا مترو عوض کردم و یک ربع پیاده رفتم تا بالاخره رسیدم. وقتی رسیدم چراغ هارو خاموش کرده بودن و یکی داشت روضه می خوند. کورمال یک جایی نزدیک ورودی پیدا کردم و نشستم. نمیدونم چرا، اما گریه امونم نداد؛ دلایل زیادی برای گریه داشتم اما شابقه نداشت به جز تو تنهایی خودم گریه کنم....اما آن شب همه چیز فرق داشت.
چراغ ها که روشن شد دیدم سر و شکل من میان اون تیپ از آدما خیلی انگشت نما و چه بسا بد بود. داشتم از خجالت می مردم، حس می کردم همه میدونن که واسه چی اونجام! سفره رو انداختن، و همه مشغول خودرن شدند اما نمیدونم چرا هر کاری کردم نتونستم با خودم کنار بیام که آن غذا رو بخورم. حس می کردم این قضا سهم من نیست! دوباره به گریه افتادم و بدون اینکه لب به غذا بزنم اونجا رو ترک کردم. آروم پاشدم و بیرون رفتم. هر چند گرسنم بود اما احساس شادی و سبکی داشتم. انگار بار خیلی سنگینی از روی دوشم برداشته شده باشه. سرم را رو به آسمان گرفتم و به 'او' لبخندی زدم.
نزدیکی های ایستگاه مترو یک ماشین در خیابان ایستاد و بوق زد. متعجب و ترسان در پیاده رو ایستادم. پیاده شد و گفت: شما غذاتونو جا گذاشتین.
گفتم:نه، اون ماله من نیست.
گفت:چرا این غذای شماست...فقط ماله شما...من می دونم!
و پلاستیک رو به دستم داد و گفت: میخوای برسونمت؟
گفتم: نه ممنون. با مترو میرم. و با دست به سمت ایستگاه مترو اشاره زدم.
رفت. کیسه رو نگاه کردم که جز ظرف غذا یه پاکت نامه هم توش بود! تو پاکت یه نامه و 500 یورو اسکناس بود.نامه رو باز کردم:
'سال ها پیش وقتی منم نتونستم غذایی رو که فکر می کردم سهمم نیست رو بخورم، یک مرد، ظرفی غذا و سه هزار فرانک پول به من بخشی.
پولی که در دیار غربت می توانست زندگی یک دختر را نجات دهد. و از من خواست که هر وقت تونستم این پول رو به یکی مثه آن روز خودم ببخشم و این گونه قرضش را ادا کنم. پس تو به من مقروض نیستی!'
این داستان برای من سال 2003 اتفاق افتاد. نمیخوام اسم معجزه رو روش بذارم، اما عجیب ترین و در عین حال زیباترین اتفاق زندگی من تا امروز بوده است. و امروز من آن قرض را به یکی مثل آن روز های خودم ادا کردم... و امروز برف می بارید.
فعالترین کاربران ماه انجمن
فعالیترین کاربران سایت
اعضای جدید سایت
جدیدترین اعضای فعال
تعداد کل اعضای سایت
اعضای فعال
۱۷,۹۴۴
اعضای غیر فعال
۱۴,۳۶۳
تعداد کل اعضاء
۳۲,۳۰۷
پیام‌های جدید
بحث آزاد در مورد بارسا
انجمن عاشقان آب‍ی و اناری
۵۸,۲۰۵ پاسخ
۸,۴۳۱,۷۱۳ بازدید
۵ روز قبل
Salehm
بحث در مورد تاپیک های بخش سرگرمی
انجمن سرگرمی
۴,۶۶۵ پاسخ
۵۴۹,۷۹۶ بازدید
۵ روز قبل
ali
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
انجمن مباحث آزاد
۷۶,۴۹۴ پاسخ
۱۱,۶۹۲,۹۱۳ بازدید
۷ روز قبل
یا لثارات الحسن
برای آشنایی خودتون رو معرفی کنید!
انجمن مباحث آزاد
۷,۶۴۳ پاسخ
۱,۲۴۷,۴۴۲ بازدید
۷ روز قبل
Activated PC
آموزش و ترفندهای فتوشاپ
انجمن علمی و کاربردی
۱۳۵ پاسخ
۴۵,۰۱۹ بازدید
۷ روز قبل
RealSoftPC
جام جهانی ۲۰۲۲
انجمن فوتبال ملی
۲۳ پاسخ
۲,۰۹۵ بازدید
۸ روز قبل
Crack Hints
موسیقی
انجمن هنر و ادبیات
۵,۱۰۱ پاسخ
۱,۰۲۴,۰۲۷ بازدید
۹ روز قبل
Activated soft
علمی/تلفن هوشمند/تبلت/فناوری
انجمن علمی و کاربردی
۲,۴۱۹ پاسخ
۴۳۸,۵۲۶ بازدید
۱۶ روز قبل
javibarca
مباحث علمی و پزشکی
انجمن علمی و کاربردی
۱,۵۴۷ پاسخ
۷۴۹,۹۷۹ بازدید
۱ ماه قبل
رویا
مســابــقـه جــــذاب ۲۰ ســــوالـــــــــــــــــــی
انجمن سرگرمی
۲۳,۶۵۸ پاسخ
۲,۲۱۳,۱۰۳ بازدید
۱ ماه قبل
رویا
اسطوره های بارسا
انجمن بازیکنان
۳۴۳ پاسخ
۸۶,۶۲۴ بازدید
۶ ماه قبل
jalebamooz
تغییرات سایت
انجمن اتاق گفتگوی اعضاء و ناظران
۱,۵۵۷ پاسخ
۲۷۸,۱۷۷ بازدید
۱۱ ماه قبل
یا لثارات الحسن
حاضرین در سایت
۱۹۰ کاربر آنلاین است. (۱۱۲ کاربر در حال مشاهده تالار گفتمان)

عضو: ۰
مهمان: ۱۹۰

ادامه...
هرگونه کپی برداری از مطالب این سایت، تنها با ذکر نام «اف سی بارسلونا دات آی آر» مجاز است!