پاسخ به: احساس آبی اناری بودن... | |||
---|---|---|---|
نویسنده: zahra دوشنبه، ۸ فروردین ۱۳۹۰ (۲۰:۲۱) | |||
فقط می دونم شب بود چون اصلا گذشت زمان رو متوجه نمی شدم روی مبلی که فقط 30 سانتی متر با تلویزیون فاصله داشت نشسته بودم دقایق اخر بازی انگار که دقایق اخر عمرم بود حس می کردم که ازرائیل جلوم نشسته و می خواد جونمو بگیره بغض نه تنها گلو بلکه تمام وجودمو گرفته بود دقیقه ی 90 بود و داور 3 دقیقه وقت اضافه تعیین کرد دیگه ناامید شده بودم ولی به تنها کسی که تو اون لحظه امید داشتم خدا بود سرمو گذاشتم رو زانوم و خوندم نمی دونم چی ولی هر سوره و نیایشی که تو اون لحظه تو ذهنم می اومد رو خوندم گزر زمان تو اون 2 دقیقه رو نفهمیم به زور بغضم رو فرو می بردم که یهو یه صدای داد شنیدم گل ، گل اره درست میشنیدم این اندرس عزیز بود که در لحظه ای که فقط 1 دقیقه به پایان بازی مونده بود و همه از برد بارسا نا امید شده بودند اون بود که هنوز امید داشت و با یه زربه ی استادانه توپ رو در سه کنج دروازه ی پیتر چک قرار داد اون لحظه نفهمیدم چی شد فقط می دونستم که بغضم بی اختیار ترکید و اشک تمام صورتم رو پر کرد . می فهمیدم که لبم داره تکون می خوره اما نمی فهمیدم که چی دارم می گم ، فرداش بود که خواهرم بهم گفت دیوونه شده بودی و تو خواب همش می گفتی اندرس ، اندس ،اندرس...!!! |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول