پاسخ به: داستانک! | |||
---|---|---|---|
نویسنده: beautiful queen دوشنبه، ۱ شهریور ۱۳۹۵ (۱۲:۳۱) | |||
نقل قول † † † † sidarta † † † † نوشته:پیرمردی٬تنها در روستایی زندگی می کرد.او قصد داشت مزرعه ی سیب زمینی خود را شخم بزند٬اما کار بسیار سختی بود و تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان به سر میبرد. پیرمرد نامه ای به پسرش نوشت و وضعیت خود و مزرعه را برای او توضیح داد: "پسر عزیزم٬من حال خوشی ندارم٬چرا که امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم.من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم٬چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست می داشت.من برای کار در مزرعه خیلی پیر شده ام.اگر تو این جا بودی تمام مشکلات من حل می شد و مزرعه را برای من شخم می زدی.دوستدار تو پدرت!" پس از مدتی پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد: "پدر به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن٬من آنجا اسلحه پنهان کرده ام!" سپیده دم روز بعد٬دوازده نفر از ماموران و افسران پلیس محلی نزد پیرمرد آمدند و تمام مزرعه را زیر و رو کرند.بدون آنکه اسلحه ای پیدا کنند.پیرمرد بهت زده نامه ی دیگری برای پسرش فرستاد و او را از آن چه که روی داده بود مطلع کرد و از این امر اظهار سر در گمی نمود! پسرش پاسخ داد:"پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار٬این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم!" عالیییی بووود ![]() |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول