پاسخ به: داستانک! | |||
---|---|---|---|
نویسنده: † † † † sidarta † † † † شنبه، ۲۵ دی ۱۳۹۵ (۱۸:۲۳) | |||
نقل قول Anis نوشته:خواهر کوچیکهم امروز به دنیا اومد. درست وقت آفتاب. درست وقتی که یه گُله آفتاب ریخت سر قبرا. خواهر کوچیکهم درست همون موقع به دنیا اومد. اینو چاخان نمیکنم، واسه این میگم که اون موقع من بیرون بودم. تو قبر نبودم… یهو دیدم که مردا، حتی زنا، حتی بچهها دوئیدن طرف قبرای ما… واسه هیچی نبود، واسه همون یه عالمه آفتاب بود که یهویی ریخت رو سر ما، هرچی مرد بود تو قبرستون، هرچی زن بود تو قبرستون، هرچی بچه بود دوئید طرف قبرای ما… من اولش بیرون نبودم که ببینم… اون موقع که هنوز آفتاب نریخته بود رو سرمون، من تو قبرم بودم… قبر من این سومیهاس… من خوابیده بودم توش… پیش خالهم… تو قبر کناریه اون یکی داداشم بود با اون یکی داداش دیگهم. مادرم تو قبر بعدیه بود. همونجا که خواهر کوچیکهم، به دنیا اومد… اون موقع هنوز به دنیا نیومده بود. اون موقع که آفتاب هنوز نریخته بود رو سرمون. #فریدون_عموزاده_خلیلی ادامه : مشاهده لینک خیلی جالب بود چند دقیقه طول کشید تا بفهمم موضوع چیه |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول