پاسخ به: داستانک! | |||
---|---|---|---|
نویسنده: beautiful queen سهشنبه، ۱۳ اسفند ۱۳۹۸ (۹:۲۰) | |||
ترس قسمت بیست و هشت الان که فکر میکنم، میگم ایکاش اون کارا و اون داد و بیداد ها رو توی خیابون راه نینداخته بودم. اون روز فکر میکردم که اگه سند نباشه نمیتونم هیچ طوری طلاق بگیرم اما اشتباه میکردم. نباید به مادرش اونطور عصبانی میشدم.اما متاسفانه آب ریخته جمع نمیشه. ده روزی از اون روز دعوا میگذشت. حتی یک زنگ هم نزده بودن. گاهی با خودم فکر میکردم، زندگی هم مثل داستان هاست، بالاخره مهران متوجه میشه که اشتباه کرده ولی هرگز قبول نکرد. به جز پدر مادرم، تنها کسی از اطرافیانم که ماجرا رو میدونست، خواهرم بود که فهمیده بود ما داریم جدا میشیم. هی نصیحت میکرد که ریحانه،مردا مغرورن، الکی زندگیت رو از بین نبر، خیلی از مردها هستن که از این اشتباها میکنن. بهش پیام بده زنگ بزن،بگو هنوز دوستش داری،بگو نمیخوای زندگیتون از بین بره، منم گوش میکردم به نصیحتش. به مهران پیام میدادم که خودت میدونی من برای چی از توی اون خونه اومدم. هنوزم دوستت دارم مهران ،هنوزم دلم نمیخواد طلاق بگیریم. اما جواب هیچ کدوم از پیام هام رو نمی داد. جواب زنگ هامم نمیداد. دو هفته ای گذشته بود، روزهای آخر ماه محرم بود. و من همچنان آشفته و سردر گم بودم. مادرم کم و بیش میخواست که برگردم سر زندگیم. ولی بابام که رفتارهای مهران رو قبل از مکه رفتنشون فراموش نکرده بود، محکم ایستاده بود که خودتم بخوای من نمیذارم بری. توی اون چند روز برای مهریه ام رفته بودم و اقدام کرده بودم.اما اونقدر سخت کرده بودن پروسه گرفتن مهریه رو که گفته بودن دو ماه بعد جوابش میاد . یک روز دیدم مهران زنگم زده، و همچنین یک شماره نا آشنا. با خودم گفتم شاید میخواد عذرخواهی کنه. زنگ زدم به مهران. با آرومی گفتم کاریم داشتی؟گفت نه خیر خانم علی نیا، وکیلم با پدرتون تماس گرفته. گفتم مهران تو نمیخوای قبول کنی که اشتباه کردی نه؟ گفت من کاری نکردم، شما فقط به من تهمت زدی گفتم این همه زنگت میزدم چرا جواب نمیدادی؟ چرا جواب پیام هام رو نمیدادی؟ گفت من نه پیامی از شما دریافت کردم نه زنگی به من زدین(اینطور که حرف میزد فهمیدم داره صدام رو ضبط میکنه که برای توی دادگاه بگه زنم از خونه ول کرده رفته. بعدها این فکرم بهم ثابت شد. چون دو ذوز بعد از اومدن من از خونش رفته بود و نامه عدم تمکین گرفته بود. اما دادگاهمون افتاده بود چند ماه بعدش) بهش گفتم تو حتی کلید خونه رو هم از تو دسته کلیدام برداشتی، گفت نه من چنین کاری نکردم. حتما کلید رو شما گم کردی داری باز دروغ میگی. هرچی من گفتم گفت نه دروغه آخرسر هم گفت من حرفی با شما ندارم. با وکیلم حرف بزنید و قطع کرد. از اون همه وقاحتش متعجب بودم. زنگ زدم به وکیلش. یه انسان محترم بود، گفتم آقای رمضانی لطفا بگید حرف حسابش چیه؟ گفت : میگه این خانم مادرم رو تو خیابون کتک زده و... با تعجب گفتم من؟ خب حالا میخواد چیکار کنیم؟ آقای رمضانی گفت من حقیقت وکیل ایشون هنوز نیستم، من استاد دانشگاهش بودم قبلا و یکی از دوستان مشترک من و پدرشون ایشون رو معرفی کرده که کارش رو راه بندازم و با شما حرف بزنم ببینم راهی هست برای مصالحه یا نه. ازش وقت حضوری گرفتم و خواهش کردم به مهران نگه. چون مهران به شدت انسان بدبینی بود و همش توهم توطئه داشت. |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول