به اولین سایت تخصصی هواداران بارسلونا در ایران خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات سایت، ثبت نام کنید و یا با نام کاربری خود وارد شوید!

شناسه کاربری:
کلمه عبور:
ورود خودکار

نحوه فعالیت در انجمن‌های سایت
دوستان عزیز توجه کنید که تا زمانی که با نام کاربری خود وارد نشده باشید، تنها می‌توانید به مشاهده مطالب انجمن‌ها بپردازید و امکان ارسال پیام را نخواهید داشت. در صورتی که تمایل دارید در مباحث انجمن‌های سایت شرکت نمایید، در سایت عضو شده و با نام کاربری خود وارد شوید.

پیشنهاد می‌کنیم که قبل از هر چیز، با مراجعه به انجمن قوانین و شرح وظایف ضمن مطالعه قوانین سایت، با نحوه اداره و گروه‌های فعال در سایت و همچنین شرح وظایف و اختیارات آنها آشنا شوید. به علاوه دوستان عزیز بهتر است قبل از آغاز فعالیت در انجمن‌ها، ابتدا خود را در تاپیک برای آشنایی (معرفی اعضاء) معرفی نمایند تا عزیزان حاضر در انجمن بیشتر با یکدیگر آشنا شوند.

همچنین در صورتی که تمایل دارید در یکی از گروه‌های کاربری جهت مشارکت در فعالیت‌های سایت عضو شوید و ما را در تهیه مطالب مورد نیاز سایت یاری نمایید، به تاپیک اعلام آمادگی برای مشارکت در فعالیت‌های سایت مراجعه نموده و علائق و توانایی های خود را مطرح نمایید.
تاپیک‌های مهم انجمن
ارسال گزارش یک مورد قابل بررسی در مورد پیام زیر در تالار گفتمان
متن گزارش:*
 

پاسخ به: اتاق فکر طراحی داستان گروهی
نویسنده: مسافر کربلا
شنبه، ۸ آبان ۱۳۹۵ (۰:۰۴)
با سرعت رفتم سمتش تا ببینم حالش خوبه یا نه که یهو هلیا گفت با لحن بچه گانه اش: اون دختله بیدال شد.
دختری که روی زمین افتاده بود ناباورانه داشت ما دوتا رو نگاه می کرد. سعی کردم نزدیک تر بشم تا ببینم حالش خوبه یا نه. در همین حین بود که یهو تیر کمان رو از جیبش در آورد و‌ به سمت ما نشونه گرفت.
همه چیز در چشم به هم زدنی اتفاق افتاد. هلیا که ترسیده بود جیغ بلندی زد و خودش رو من و‌محکم گرفته بود. من که کاری از دستم بر نمی اومد با فریاد گفتم: داری چیکار می کنی؟ ما که کاری بهت نداریم.
با شنیدن این حرف بود که تایید کمان رو پایین گرفت، از زمین بلند شد و به طرف ما اومد. با صدایی من من کنان و‌ اروم گفت: تو کی هستی؟ اینجا چیکار می کنی؟
-خود تو كى هستي؟ به لباست نمى خوره از مسافراي هواپيما باشی.
با حالتى بهت زده گفت:
- كدوم هواپيما؟
- پرواز zx555
- نه من از مسافرا نيستم
- پس كي؟
- نمى دونم
- يعني چي نمى دونم؟

رفتارش خیلی برام عجیب بود. واقعا معلوم نبود که اون توی اون جنگل چیکار می کنه. اما ظاهرش به قدری ساده بود که می شد خیلی راحت بهش اعتماد کرد. سعی کردم از زیر زبونش بیرون بکشم که اون جزیره کجاست و ... اما اصلا حواسش به من نبود. جواب ندادنش منو بیشتر عصبانی کرد تا اینکه یهو گفت:
اگه لازم باشه زنده می مونی و به جواب سوالات می رسی اگرنه

فهمیدم که خیلی عصبانی ه و واقعا نمیشه باهاش کل کل کرد. دیگه چیزی نپرسیدم. هلیا با نگاهی خاصی توجه اون دختر رو به خودش جلب کرد.
دختر به من گفت:
-اسم من رزه اسم تو چی؟
-هادی
-و این دختر کوچولو
-هلیا از مسافر های هواپیماست که مادرش رو گم کرده.

یه لحظه ناراحتی بدی توی چشم هاش دیدم. نمیدونم برای دزدیدن نگاه بود یا سهوی، نگاهش رو به آسمون دوخت. بعد از چند ثانیه گفت که شب ها جنگل خطرناک ه و باید هرچه سریعتر از اونجا بریم. دنبالش رفتم. نمی دونستم کجا داره میره اما انگار بهترین کار توی اون لحظه اعتماد به رز بود.

کمی از پیاده روی گذشته بود که صدای گرگ ها اومد. ترسناک بود و هلیا هم بدجوری ترسیده بود. سعی کردم ارومش کنم. اما دست ها و بدنم رو به سختی تونستم حرکت بدم. همه بدنم درد می کرد و با سختی خودم رو سر پا نگه داشته بودم.

-کسی توی این سفر همراهت بود؟
_عزیزترین کسم

با این سوال دوباره به یاد اما افتادم و درد بدنم جای خودش رو به درد و عذاب روحی من داد.

دیگه واقعا طاقت هیچ کاری رو نداشتم. هلیا رو روی زمین گذاشتم و خودم هم نشستم.
صدای اعتراض رز بلند شد: باید عجله کنیم.
اما من دیگه واقعا حوصله و رمق نداشتم. با صدایی بغض آلود گفتم: خسته ام. اما مرده. معلوم نیست کی میان کمکمون و از این جزیره لعنتی خلاص می شیم. تو هم که هیچی نمیگی اینجا کجاست.


در همین اوضاع هلیا یهو جیغ زد. از جای خودم به سرعت بلند شدم و با دیدن عجیب ترین صحنه زندگیم فقط گفتم: آه خدای من.
رز هلیا رو بلند کرد و فریاد زد: بدو. فقط بدو.
تمام خستگی ها و درد ها به یک طرف و حالا این موجودات عجیبی که دنبال ما بودن یه طرف! دندان های خونی و چشم های بیرون زده از حدقه اون موجود ها واقعا ترسناک بود.
به رز رسیدم، هلیا رو از دستش گرفتم و پرسیدم: اونا کین؟ جواب داد: زامبی!!
عجیب ترین اتفاق عمرم دقیقا توی اون لحظات اتفاق افتاد. واکینگ دد واقعی بود! زامبی ها وجود خارجی داشتن و حالا دنبال ما بودن.
در حین فرار بود که یهو رز روی زمین افتاد. برگشتم تا بلندش کنم و از اون مخمصه نجات پیدا کنیم اما زامبی ها خیلی بهمون نزدیک شده بودن. بالاخره رز از روی زمین بلند شد اما دیگه دیر شده بود. یه زامبی پشت سر اون بود و‌ نزدیک بود به اون حمله کنه که صدای غرش گرگ ها توجه من رو به خودش جلب کرد.
سه گرگ خاکستری به زامبی ها حمله کردن و اون ها رو فراری دادن.

دهنم از تعجب باز بود و زبانم قاصر بود از حرف زدن. رز رفت نزدیک یکی از گرگ ها و اون رو بغل کرد.

واقعا نمی فهمیدم چه خبره. زامبی، گرگ، حتی همین رز...
کم کم فکر می کردم دارم دیوونه میشم.

پرسیدم: این چه جزیره ایه؟ تو با گرگا دوستی؟؟
-هنوز خیلی مونده تا بفهمی اینجا چه جور جاییه.
فعالترین کاربران ماه انجمن
فعالیترین کاربران سایت
اعضای جدید سایت
جدیدترین اعضای فعال
تعداد کل اعضای سایت
اعضای فعال
۱۷,۹۳۴
اعضای غیر فعال
۱۴,۳۶۳
تعداد کل اعضاء
۳۲,۲۹۷
پیام‌های جدید
بحث آزاد در مورد بارسا
انجمن عاشقان آب‍ی و اناری
۵۸,۱۹۹ پاسخ
۸,۳۸۲,۳۷۵ بازدید
۱۰ ساعت قبل
Salehm
علمی/تلفن هوشمند/تبلت/فناوری
انجمن علمی و کاربردی
۲,۴۱۹ پاسخ
۴۳۶,۷۸۸ بازدید
۲ روز قبل
javibarca
بحث در مورد تاپیک های بخش سرگرمی
انجمن سرگرمی
۴,۶۶۴ پاسخ
۵۴۷,۳۳۳ بازدید
۶ روز قبل
یا لثارات الحسن
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
انجمن مباحث آزاد
۷۶,۴۹۱ پاسخ
۱۱,۶۴۴,۵۳۴ بازدید
۶ روز قبل
یا لثارات الحسن
مباحث علمی و پزشکی
انجمن علمی و کاربردی
۱,۵۴۷ پاسخ
۷۴۷,۰۶۱ بازدید
۲۸ روز قبل
رویا
مســابــقـه جــــذاب ۲۰ ســــوالـــــــــــــــــــی
انجمن سرگرمی
۲۳,۶۵۸ پاسخ
۲,۲۰۵,۲۴۰ بازدید
۲۸ روز قبل
رویا
برای آشنایی خودتون رو معرفی کنید!
انجمن مباحث آزاد
۷,۶۴۲ پاسخ
۱,۲۳۸,۲۷۸ بازدید
۶ ماه قبل
مهسا
اسطوره های بارسا
انجمن بازیکنان
۳۴۳ پاسخ
۸۵,۹۶۳ بازدید
۶ ماه قبل
jalebamooz
جام جهانی ۲۰۲۲
انجمن فوتبال ملی
۲۲ پاسخ
۱,۹۷۷ بازدید
۱۰ ماه قبل
phaidyme
تغییرات سایت
انجمن اتاق گفتگوی اعضاء و ناظران
۱,۵۵۷ پاسخ
۲۷۷,۳۵۳ بازدید
۱۱ ماه قبل
یا لثارات الحسن
حاضرین در سایت
۳۴۰ کاربر آنلاین است. (۱۹۶ کاربر در حال مشاهده تالار گفتمان)

عضو: ۰
مهمان: ۳۴۰

ادامه...
هرگونه کپی برداری از مطالب این سایت، تنها با ذکر نام «اف سی بارسلونا دات آی آر» مجاز است!