به اولین سایت تخصصی هواداران بارسلونا در ایران خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات سایت، ثبت نام کنید و یا با نام کاربری خود وارد شوید!

شناسه کاربری:
کلمه عبور:
ورود خودکار

نحوه فعالیت در انجمن‌های سایت
دوستان عزیز توجه کنید که تا زمانی که با نام کاربری خود وارد نشده باشید، تنها می‌توانید به مشاهده مطالب انجمن‌ها بپردازید و امکان ارسال پیام را نخواهید داشت. در صورتی که تمایل دارید در مباحث انجمن‌های سایت شرکت نمایید، در سایت عضو شده و با نام کاربری خود وارد شوید.

پیشنهاد می‌کنیم که قبل از هر چیز، با مراجعه به انجمن قوانین و شرح وظایف ضمن مطالعه قوانین سایت، با نحوه اداره و گروه‌های فعال در سایت و همچنین شرح وظایف و اختیارات آنها آشنا شوید. به علاوه دوستان عزیز بهتر است قبل از آغاز فعالیت در انجمن‌ها، ابتدا خود را در تاپیک برای آشنایی (معرفی اعضاء) معرفی نمایند تا عزیزان حاضر در انجمن بیشتر با یکدیگر آشنا شوند.

همچنین در صورتی که تمایل دارید در یکی از گروه‌های کاربری جهت مشارکت در فعالیت‌های سایت عضو شوید و ما را در تهیه مطالب مورد نیاز سایت یاری نمایید، به تاپیک اعلام آمادگی برای مشارکت در فعالیت‌های سایت مراجعه نموده و علائق و توانایی های خود را مطرح نمایید.
تاپیک‌های مهم انجمن
ارسال گزارش یک مورد قابل بررسی در مورد پیام زیر در تالار گفتمان
متن گزارش:*
 

پاسخ به: اتاق فکر طراحی داستان گروهی
نویسنده: Ramona
جمعه، ۷ آبان ۱۳۹۵ (۱۰:۱۳)
رز ، پرده چهارم


هرآنچه خورده بودم بالا اوردم. چند نفس عميق كشيدم . احساس سبكى مى كردم. نمى دونستم چه مدت بي هوش بودم. سرم رو بالا گرفتم. ديگه درختا ساكت شده بودن. بجز نسيمي خنك و آرام چيزي رو در اطرافم حس نمى كردم.
- اون دختله بيدال شده .
چي دارم مى بينم؟ پسري جوان كه دختر كوچيكي رو بغل كرده بود داشت بهم نزديك مى شد. آيا اون قارچا منو به يه روياي عجيب و شيرين يا شايد تلخ برده بودن؟ لباساش پاره شده و به خون آغشته بود. روي پيشونيش زخم بزرگى برداشته بود. هر قدم كه به سمتم برميداشت قلبم تندتر مى تپيد. فقط طي چند ثانيه سوالاي زيادي ذهنمو تير بارون كردن. بعد از مدت ها يه آدم جديد به جزيره اومده؟ يا آدماي جديد؟ بالاخره وقتش رسيده يا بايد منتظر باشم اينا هم بميرن؟ قراره خلاص بشم؟ يا...
آرزو كردم كاش همه ي زندگي من يه خواب بود و هرچه زودتر از اين خواب بلند بيدار مى شدم.
با شنيدن صداي خش خش برگ هاي زير پاش به خودم اومدم. مثل آدم نديده ها تيركمونمو از جيبم درآوردم و به سمتش نشونه گرفتم. دخترك جيغي كشيد و روشو برگردوند. پسر جوان فرياد كشيد:"داري چيكار مى كنى؟ ما كه كاري بت نداريم". تيركمون رو پايين گرفتم. از زمين بلند شدم و به سمتش رفتم. نفسم بند اومده بود. با صدايي نامفهوم گفتم :" تو... كي هستي؟ اينجا چي.. كار مى كنى؟
- خود تو كى هستي؟ ب لباست نمى خوره از مسافراي هواپيما باشي
با حالتى بهت زده گفتم:
- كدوم هواپيما؟
- پرواز zx555
- نه من از مسافرا نيستم
- پس كي؟
- نمى دونم
- يعني چي نمى دونم؟

من حتى نمى دونم چرا هر كسي مياد تو جزيره مى تونم به زبون اون ها صحبت كنم. البته آخرين باري كه اين اتفاق افتاد برمى گرده به مدت ها پيش اما دقيقا نمى دونم چه زمانى.

ديگه باورم شده بود كه اونا واقعين. شايد بايد خوشحال مى بودم كه كسي رو پيدا كردم ولي احساس يأسي اجازه ي فكر كردن به يه داستان خوش رو نميداد. پسر جوان مرتب از من سوال مى كرد كه اينجا كجاست؟ ولي من تو يه عالم ديگه بودم. با سوالاش كلافه ام كرده بود تا اينكه خشمگينانه گفتم: اگه لازم باشه زنده مى مونى و به جواب سوالات مى رسى اگر نه..! ديگه ساكت شد. دخترك با نگاه بدي منو ورانداز مى كرد.
بهش گفتم:
- اسم من رزه تو چي؟
- هادي
- واين دختر كوچولوي زيبا؟
- هليا از مسافراي هواپيماست مادرشو گم كرده
با شنيدن اين حرف قلبم تير كشيد. شايد هليا كوچولو هم به سرنوشت من دچار ميشد. وقتي ياد گذشته و سختي هايي كه به تنهايي توي اين جزيره سپري كردم افتادم بغض داشت خفه م مى كرد اما نذاشتم احساس ضعف بر من غلبه كنه.

يه نگاهي به آسمون انداختم هوا داشت تاريك مي شد.
به هادي گفتم شب اين قسمت از جنگل خطرناكه بايد هرچه زودتر از اينجا بريم. دنبالم راه افتاد. بايد اونا رو به كلبه مى رسوندم. كم كم نااميدي اي كه دروجودم بود داشت رخت برمي بست و از اعتماد اونا به خودم احساس خوشايندي داشتم.

صداي زوزه گرگ ها بلند شده بود. هادي مشغول آروم كردن هليا بود و از طرفي كاملا مشخص بود بخاطر زخم هاي بدنش درد شديدي رو تحمل مى كنه. ازش پرسيدم: كسي تو اين سفر همراهت بود؟ بعد از مكثي طولاني گفت: عزيزترين كسم. حدس زدم حتما اونو از دست داده و ديگه ادامه ندادم. از درختاي نزديك ساحل دور شده بوديم و تنها با نور ماه مى شد كمى جلوي پامون رو ببينيم. هادي كه خيلي خسته شده بود هليا رو زمين گذاشت و خودش هم نشست.
بهش گفتم بايد عجله كنيم. دستش رو جلوي صورتش گرفت. و بعد با صدايي بغض آلود گفت: خسته ام. اِما مرده. معلوم نيست كِي ميان كمكمون و از اين جزيره لعنتي خلاص ميشيم. تو هم كه هيچي نميگي اينجا كجاست.
مى خواستم درباره ي بقيه مسافرا باهاش صحبت كنم ولي الان وقتش نبود.
جيغ بلند هليا نشون داد كه اومدن.
هادي ناگهان از جاش پريد و زير لب گفت:
- آه خداي من
به سرعت هليا رو بغل كردم و رو به هادي داد زدم: بدو فقط بدو
هر دو وحشت زده شروع به دويدن كرديم. با اينكه آخرين چيزي كه خورده بودم همون قارچ ها بود اما ترس نيروي بدنم رو مضاعف كرده بود. هليا سرش رو روي شونه م گذاشته بود و جيغ مى كشيد و گريه مى كرد. من اين صحنه رو همراه پدرم تجربه كرده بودم. يه نگاه به عقبم انداختم. اونا با دندوناي خونين و چشم هاي از حدقه بيرون اومدشون دنبال ما ميومدن.
سرعتم كم شده بود. هادي به كنارم اومد و در حين دويدن هليا رو ازم گرفت. با صداي بلند گفت:
- اونا كين؟
- زامبي!
بادي كه به صورتم مى خورد چشم هام رو اشك آلود كرده بود. هم چنان در حال دويدن بوديم كه پام به يه چيزي گير كرد و افتادم زمين. پيش خودم گفتم كارم تمومه. هادي سعي داشت كمكم كنه ولي زامبي ها فاصله شون با ما كم شده بود.
هرچه در بدن داشتم گذاشتم تا بلند شم و موفق هم شدم اما صداي وحشتناك يك زامبي پشت سرم نشون ميداد كه خيلي دير شده. چشم هام رو بستم و آماده تبديل شدن به يكي مثل اونا شدم اما...
غرش گرگ ها!
سرم رو برگردوندم سه گرگ خاكستري با نگاهي خوفناك آماده حمله به زامبي ها بودن. اما زامبي ها قبل از اينكه بدنشون با دندون هاي تيز گرگ ها تكه تكه بشه پا به فرار گذاشتن.
به سمت يكي از گرگ ها رفتم. گردنشو در آغوش گرفتم و دوتاي ديگر هم نزديكم اومدن و اون ها رو هم نوازش كردم.
هادي با حيرت به ما خيره شده بود.
- اين چه جزيره ايه؟ تو با اون گرگا دوستي؟
- هنوز خيلي مونده تا بفهمي اينجا چه جور جاييه...

فعالترین کاربران ماه انجمن
فعالیترین کاربران سایت
اعضای جدید سایت
جدیدترین اعضای فعال
تعداد کل اعضای سایت
اعضای فعال
۱۷,۹۴۵
اعضای غیر فعال
۱۴,۳۶۳
تعداد کل اعضاء
۳۲,۳۰۸
پیام‌های جدید
بحث در مورد تاپیک های بخش سرگرمی
انجمن سرگرمی
۴,۶۶۶ پاسخ
۵۵۰,۱۹۰ بازدید
۸ ساعت قبل
مهدی
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
انجمن مباحث آزاد
۷۶,۴۹۵ پاسخ
۱۱,۷۰۵,۶۵۲ بازدید
۱ روز قبل
Galaxy Alpha
بحث آزاد در مورد بارسا
انجمن عاشقان آب‍ی و اناری
۵۸,۲۰۵ پاسخ
۸,۴۴۴,۱۱۵ بازدید
۹ روز قبل
Salehm
برای آشنایی خودتون رو معرفی کنید!
انجمن مباحث آزاد
۷,۶۴۳ پاسخ
۱,۲۵۰,۰۶۴ بازدید
۱۱ روز قبل
Activated PC
آموزش و ترفندهای فتوشاپ
انجمن علمی و کاربردی
۱۳۵ پاسخ
۴۵,۰۶۹ بازدید
۱۱ روز قبل
RealSoftPC
جام جهانی ۲۰۲۲
انجمن فوتبال ملی
۲۳ پاسخ
۲,۱۰۱ بازدید
۱۲ روز قبل
Crack Hints
موسیقی
انجمن هنر و ادبیات
۵,۱۰۱ پاسخ
۱,۰۲۴,۸۹۷ بازدید
۱۳ روز قبل
Activated soft
علمی/تلفن هوشمند/تبلت/فناوری
انجمن علمی و کاربردی
۲,۴۱۹ پاسخ
۴۳۹,۳۰۲ بازدید
۱۹ روز قبل
javibarca
مباحث علمی و پزشکی
انجمن علمی و کاربردی
۱,۵۴۷ پاسخ
۷۵۰,۳۱۵ بازدید
۱ ماه قبل
رویا
مســابــقـه جــــذاب ۲۰ ســــوالـــــــــــــــــــی
انجمن سرگرمی
۲۳,۶۵۸ پاسخ
۲,۲۱۴,۴۸۹ بازدید
۱ ماه قبل
رویا
اسطوره های بارسا
انجمن بازیکنان
۳۴۳ پاسخ
۸۶,۷۷۷ بازدید
۷ ماه قبل
jalebamooz
تغییرات سایت
انجمن اتاق گفتگوی اعضاء و ناظران
۱,۵۵۷ پاسخ
۲۷۸,۴۲۹ بازدید
۱۱ ماه قبل
یا لثارات الحسن
حاضرین در سایت
۱۱۴ کاربر آنلاین است. (۶۳ کاربر در حال مشاهده تالار گفتمان)

عضو: ۰
مهمان: ۱۱۴

ادامه...
هرگونه کپی برداری از مطالب این سایت، تنها با ذکر نام «اف سی بارسلونا دات آی آر» مجاز است!