پاسخ به: یاد بچه های جنگ ... | |||
---|---|---|---|
نویسنده: فواد دوشنبه، ۱۵ شهریور ۱۳۸۹ (۱۹:۳۶) | |||
بعد از شهادت حاجی هنوز هم، حضور او را به عینه در زندگی حس میکنم. یادم میآید یک بار یکی از فرزندانمان، پس از گذشت روز سختی در اوج تب میسوخت. نیمهشب بود. همه توصیه میکردند که بچّه را به دکتر برسانیم. امّا من به دلایلی موافق این کار نبودم. نزدیک نماز صبح گریهام گرفت و خطاب به حاجی گفتم: «بیمعرفت! دو دقیقه بیا این بچّه را نگه دار؟» نزدیک صبح برای لحظهای، نمی گویم خوابم برد، یقین دارم که خوابم نبرد، حاجی برای لحظهای آمد و بچه را از دست من گرفت، و دو سه بار دست به سر او کشید. ... وقتی من به خودم آمدم دیدم، تب بچه قطع شده است. با خودم گفتم، این حالت شاید نشانههای قبل از مرگ بچه باشد. آفتاب که زد با حالت بیقراری و اشک و آه بچّه را به دکتر رساندم. دکتر گفت: این بچّه که هیچ ناراحتی ندارد... همسر شهید همّت |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول