پاسخ به: چشم دل باز كن كه جان بينی ... | |||
---|---|---|---|
نویسنده: miss psychologist دوشنبه، ۱۹ مهر ۱۳۸۹ (۱۵:۲۵) | |||
این یه داستان کوتاه قشنگ از کتاب (عشق بدون قید و شرط )هست خیلی قشنگه مردی مقابل گل فروشی ایستاده بود و می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهری دیگر بود سفارش دهد تا برایش پست کنند. وقتی از گل فروشی خارج شد دختری را دید که روی جدول نشسته بود و هق هق گریه میکرد مرد نزدیکتر رفت و از او پرسید دختر خوب چرا گریه میکنی؟؟ دختر در حالی که گریه میکرد گفت میخواستم برای مادرم یک شاخه گل رز بخرم ولی فقط 75 سنت دارم در حالی که گل رز 2 دلار میشود مرد لبخندی زد و گفت با من بیا من برایت یک شاخه گل رز قشنگ میخرم وقتی از گل فروشی خارج میشدند مرد به دختر گفت مادرت کجاست؟؟ می خواهی تو را برسانم؟؟ دختر دست مرد را گرفت و گفت انجا و به قبرستان ان طرف خیابان اشاره کرد مرد او را به قبرستان برد و دختر روی یک قبر تازه نشست و گل را انجا گذاشت مرد دلش گرفت طاقت نیاورد به گل فروشی برگشت دسته گل را گرفت و 200 مایل رانندگی کرد تا خودش دسته گل را به مادرش بدهد ![]() ![]() ![]() |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول