امام صادق و گروهى از متصوفه | |||
---|---|---|---|
نویسنده: مجنون سهشنبه، ۹ آذر ۱۳۸۹ (۱۴:۳۷) | |||
امام صادق و گروهى از متصوفه سفيان ثوری1 كه در مدينه مىزيست بر امام صادق وارد شد.امام را ديد جامهاى سپيد و بسيار لطيف-مانند پردهء نازكى كه ميان سفيدهء تخم مرغ و پوست آن است و آندو را از هم جدا مىسازد-پوشيده است.به عنوان اعتراض گفت:«اين جامه سزاوار تو نيست.تو نمىبايست خود را به زيورهاى دنيا آلوده سازى.از تو انتظار مىرود كه زهد بورزى و تقوا داشته باشى و خود را از دنيا دور نگه دارى.». امام:«مىخواهم سخنى به تو بگويم،خوب گوش كن كه از براى دنيا و آخرت تو مفيد است.اگر راستى اشتباه كردهاى و حقيقت نظر دين اسلام را دربارهء اين موضوع نمىدانى،سخن من براى تو بسيار سودمند خواهد بود.اما اگر منظورت اين است كه در اسلام بدعتى بگذارى و حقايق را منحرف و وارونه سازى،مطلب ديگرى است و اين سخنان به تو سودى نخواهد داد.ممكن است تو وضع ساده و فقيرانهء رسول خدا و صحابهء آن حضرت را در آن زمان،پيش خود مجسم سازى و فكر كنى كه يك نوع تكليف و وظيفهاى براى همهء مسلمين تا روز قيامت هست كه عين آن وضع را نمونه قرار دهند و هميشه فقيرانه زندگى كنند.اما من به تو بگويم كه رسول خدا در زمانى و محيطى بود كه فقر و سختى و تنگدستى بر آن مستولى بود.عموم مردم از داشتن لوازم اوليهء زندگى محروم بودند.وضع خاص زندگى رسول اكرم و صحابهء آن حضرت مربوط به وضع عمومى آن روزگار بود.ولى اگر در عصرى و روزگارى وسائل زندگى فراهم شد و شرايط بهره بردارى از موهبتهاى الهى موجود گشت، سزاوارترين مردم براى بهره بردن از آن نعمتها نيكان و صالحانند،نه فاسقان و بدكاران،مسلمانانند نه كافران. «تو چه چيز را در من عيب شمردى؟!به خدا قسم من در عين اينكه مىبينى كه از نعمتها و موهبتهاى الهى استفاده مىكنم،از زمانى كه به حد رشد و بلوغ رسيدهام، شب و روزى بر من نمىگذرد مگر آنكه مراقب هستم كه اگر حقى در مالم پيدا شود فوراً آن را به موردش برسانم.». سفيان نتوانست جواب منطق امام را بدهد،سرافكنده و شكست خورده بيرون رفت و به ياران و هم مسلكان خود پيوست و ماجرا را گفت.آنها تصميم گرفتند كه دسته جمعى بيايند و با امام مباحثه كنند. جمعى به اتفاق آمدند و گفتند:«رفيق ما نتوانست خوب دلائل خودش را ذكر كند،اكنون ما آمدهايم با دلائل روشن خود تو را محكوم سازيم.». امام:«دليلهاى شما چيست؟بيان كنيد.». جمعيت:«دليلهاى ما از قرآن است.». امام:«چه دليلى بهتر از قرآن؟بيان كنيد،آمادهء شنيدنم.». جمعيت:«ما دو آيه از قرآن را دليل بر مدعاى خودمان و درستى مسلكى كه اتخاذ كردهايم مىآوريم و همين ما را كافى است.خداوند در قرآن كريم يك جا گروهى از صحابه را اينطور ستايش مىكند:«در عين اينكه خودشان در تنگدستى و زحمتند،ديگران را بر خويش مقدم مىدارند.كسانى كه از صفت بخل محفوظ بمانند،آنهايند رستگاران.»2 در جاى ديگر قرآن مىگويد:«در عين اينكه به غذا احتياج و علاقه دارند،آن را به فقير و يتيم و اسير مىخورانند.»3 همينكه سخنشان به اينجا رسيد،يك نفر كه در حاشيهء مجلس نشسته بود و به سخنان آنها گوش مىداد گفت:«آنچه من تاكنون فهميدهام اين است كه شما خودتان هم به سخنان خود عقيده نداريد،شما اين حرفها را وسيله قرار دادهايد تا مردم را به مال خودشان بىعلاقه كنيد تا به شما بدهند و شما عوض آنها بهرهمند شويد،لهذا عملا ديده نشده كه شما از غذاهاى خوب احتراز و پرهيز داشته باشيد.». امام:«عجالتاً اين حرفها را رها كنيد،اينها فايده ندارد.»بعد رو به جمعيت كرد و فرمود:«اول بگوييد آيا شما كه به قرآن استدلال مىكنيد،محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ قرآن را تميز مىدهيد يا نه؟!هركس از اين امت كه گمراه شد از همين راه گمراه شد كه بدون اينكه اطلاع صحيحى از قرآن داشته باشد به آن تمسك كرد.». جمعيت:«البته فى الجمله اطلاعاتى در اين زمينه داريم ولى كاملا نه.». امام:«بدبختى شما هم از همين است.احاديث پيغمبر هم مثل آيات قرآن است، اطلاع و شناسايى كامل لازم دارد.». «اما آياتى كه از قرآن خوانديد:اين آيات بر حرمت استفاده از نعمتهاى الهى دلالت ندارد.اين آيات مربوط به گذشت و بخشش و ايثار است.قومى را ستايش مىكند كه در وقت معينى ديگران را بر خودشان مقدم داشتند و مالى را كه بر خودشان حلال بود به ديگران دادند،و اگر هم نمىدادند گناهى و خلافى مرتكب نشده بودند.خداوند به آنان امر نكرده بود كه بايد چنين كنند،و البته در آن وقت نهى هم نكرده بود كه نكنند؛آنان به حكم عاطفه و احسان،خود را در تنگدستى و مضيقه گذاشتند و به ديگران دادند.خداوند به آنان پاداش خواهد داد.پس اين آيات با مدعاى شما تطبيق نمىكند،زيرا شما مردم را منع مىكنيد و ملامت مىنماييد بر اينكه مال خودشان و نعمتهايى كه خداوند به آنها ارزانى داشته استفاده كنند. «آنها آن روز آنطور بذل و بخشش كردند،ولى بعد در اين زمينه دستور كامل و جامعى از طرف خداوند رسيد،حدود اين كار را معين كرد.و البته اين دستور كه بعد رسيد ناسخ عمل آنهاست،ما بايد تابع اين دستور باشيم نه تابع آن عمل. «خداوند براى اصلاح حال مؤمنين و به واسطهء رحمت خاص خويش،نهى كرد كه شخص،خود و عائلهء خود را در مضيقه بگذارد و آنچه در كف دارد به ديگران بخشد،زيرا در ميان عائلهء شخص،ضعيفان و خردسالان و پيران فرتوت پيدا مىشوند كه طاقت تحمل ندارند.اگر بنا شود كه من گردهء نانى كه در اختيار دارم انفاق كنم،عائلهء من كه عهدهدار آنها هستم تلف خواهند شد.لهذا رسول اكرم صلى اللَّٰه عليه وآله فرمود:«كسى كه چند دانه خرما يا چند قرص نان يا چند دينار دارد و قصد انفاق آنها را دارد،در درجهء اول بر پدر و مادر خود بايد انفاق كند،و در درجهء دوم خودش و زن و فرزندش،و در درجهء سوم خويشاوندان و برادران مؤمنش،و در درجهء چهارم خيرات و مبرّات.»اين چهارمى بعد از همهء آنهاست. رسول خدا وقتى كه شنيد مردى از انصار مرده و كودكان صغيرى از او باقى مانده و او دارايى مختصر خود را در راه خدا داده است فرمود:«اگر قبلا به من اطلاع داده بوديد،نمىگذاشتم او را در قبرستان مسلمين دفن كنند.او كودكانى باقى مىگذارد كه دستشان پيش مردم دراز باشد!!» «پدرم امام باقر براى من نقل كرد كه رسول خدا فرموده است:«هميشه در انفاقات خود از عائلهء خود شروع كنيد،به ترتيب نزديكى،كه هر كه نزديكتر است مقدمتر است.». «علاوه بر همهء اينها،در نص قرآن مجيد از روش و مسلك شما نهى مىكند،آنجا كه مىفرمايد: «متقين كسانى هستند كه در مقام انفاق و بخشش نه تندروى مىكنند و نه كندروى،راه اعتدل و ميانه را پيش مىگيرند.»4 «در آيات زيادى از قرآن نهى مىكند از اسراف و تندروى در بذل و بخشش، همانطور كه از بخل و خسّت نهى مىكند.قرآن براى اين كار حد وسط و ميانه روى را تعيين كرده است،نه اينكه انسان هرچه دارد به ديگران بخشد و خودش تهيدست بماند،آنگاه دست به دعا بردارد كه خدايا به من روزى بده.خداوند اينچنين دعايى را هرگز مستجاب نمىكند،زيرا پيغمبر اكرم فرمود:«خداوند دعاى چند دسته را مستجاب نمىكند: الف.كسى كه از خداوند بدى براى پدر و مادر خود بخواهد. ب.كسى كه مالش را به قرض داده،از طرف،شاهد و گواه و سندى نگرفته باشد و او مال را خورده است.حالا اين شخص دست به دعا برداشته از خداوند چاره مىخواهد.البته دعاى اين آدم مستجاب نمىشود،زيرا او به دست خودش راه چاره را از بين برده و مال خويش را بدون سند و گواه به او داده است. ج.كسى كه از خداوند دفع شر زنش را بخواهد،زيرا چارهء اين كار در دست خود شخص است،او مىتواند اگر واقعا از دست اين زن ناراحت است عقد ازدواج را با طلاق فسخ كند. د.آدمى كه در خانهء خود نشسته و دست روى دست گذاشته و از خداوند روزى مىخواهد.خداوند در جواب اين بندهء طمعكار جاهل مىگويد: «بندهء من!مگر نه اين است كه من راه حركت و جنبش را براى تو باز كردهام؟! مگر نه اين است كه من اعضا و جوارح صحيح به تو دادهام؟!به تو دست و پا و چشم و گوش و عقل دادهام كه ببينى و بشنوى و فكر كنى و حركت نمايى و دست بلند كنى.در خلقت همهء اينها هدف و مقصودى در كار بوده.شكر اين نعمتها به اين است كه تو اينها را به كار وادارى.بنابراين من بين تو و خودم حجت را تمام كردهام كه در راه طلب گام بردارى و دستور مرا راجع به سعى و جنبش اطاعت كنى و بار دوش ديگران نباشى.البته اگر با مشيت كلى من سازگار بود به تو روزى وافر خواهم داد،و اگر هم به علل و مصالحى زندگى تو توسعه پيدا نكرد،البته تو سعى خود را كرده وظيفهء خويش را انجام دادهاى و معذور خواهى بود.». هـ.كسى كه خداوند به او مال و ثروت فراوان داده و او با بذل و بخششهاى زياد آنها را از بين برده است و بعد دست به دعا برداشته كه خدايا به من روزى بده. خداوند در جواب او مىگويد: «مگر من به تو روزى فراوان ندادم؟چرا ميانه روى نكردى؟!. «مگر من دستور نداده بودم كه در بخشش بايد ميانه روى كرد؟!. «مگر من از بذل و بخششهاى بىحساب نهى نكرده بودم؟». و.كسى كه دربارهء قطع رحم دعا كند و از خداوند چيزى بخواهد كه مستلزم قطع رحم است(يا كسى كه قطع رحم كرده بخواهد دربارهء موضوعى دعا كند).». «خداوند در قرآن كريم مخصوصا به پيغمبر خويش طرز و روش بخشش را آموخت،زيرا داستانى واقع شد كه مبلغى طلا پيش پيغمبر بود و او مىخواست آنها را به مصرف فقرا برساند و ميل نداشت حتى يك شب آن پول در خانهاش بماند،لهذا در يك روز تمام طلاها را به اين و آن داد.بامداد ديگر سائلى پيدا شد و با اصرار از پيغمبر كمك مىخواست،پيغمبر هم چيزى در دست نداشت كه به سائل بدهد،از اين رو خيلى ناراحت و غمناك شد.اينجا بود كه آيهء قرآن نازل شد و دستور كار را داد،آيه آمد كه:«نه دستهاى خود را به گردن خود ببند و نه تمام گشاده داشته باش كه بعد تهيدست بمانى و مورد ملامت فقرا واقع شوى.»5 «اينهاست احاديثى كه از پيغمبر رسيده.آيات قرآن هم مضمون اين احاديث را تأييد مىكند،و البته كسانى كه اهل قرآن و مؤمن به قرآنند به مضمون آيات قرآن ايمان دارند. «به ابوبكر هنگام مرگ گفته شد راجع به مالت وصيتى بكن،گفت يك پنجم مالم انفاق شود و باقى متعلق به ورثه باشد.و يك پنجم كم نيست.ابوبكر به يك پنجم مال خويش وصيت كرد و حال آنكه مريض حق دارد در مرض موت تا يك سوم هم وصيت كند،و اگر مىدانست بهتر اين است از تمام حق خود استفاده كند،به يك سوم وصيت مىكرد. «سلمان و ابوذر را كه شما به فضل و تقوا و زهد مىشناسيد،سيره و روش آنها هم همينطور بود كه گفتم. «سلمان وقتى كه نصيب سالانهء خويش را از بيت المال مىگرفت،به اندازهء يك سال مخارج خود-كه او را به سال ديگر برساند-ذخيره مىكرد.به او گفتند:«تو با اينهمه زهد و تقوا در فكر ذخيرهء سال هستى؟شايد همين امروز يا فردا بميرى و به آخر سال نرسى؟»او در جواب گفت:«شايد هم نمردم،چرا شما فقط فرض مردن را صحيح مىدانيد.يك فرض ديگر هم وجود دارد و آن اينكه زنده بمانم،و اگر زنده بمانم خرج دارم و حوائجى دارم.اى نادانها!شما از اين نكته غافليد كه نفس انسان اگر به مقدار كافى وسيلهء زندگى نداشته باشد در اطاعت حق كندى و كوتاهى مىكند و نشاط و نيروى خود را در راه حق از دست مىدهد،و همين قدر كه به قدر كافى وسيله فراهم شد آرام مىگيرد.». «و اما ابوذر،وى چند شتر و چند گوسفند داشت كه از شير آنها استفاده مىكرد و احيانا اگر ميلى در خود به خوردن گوشت مىديد يا مهمانى برايش مىرسيد يا ديگران را محتاج مىديد،از گوشت آنها استفاده مىكرد و اگر مىخواست به ديگران بدهد،براى خودش نيز برابر ديگران سهمى منظور مىكرد. «چه كسى از اينها زاهدتر بود؟پيغمبر دربارهء آنان چيزها گفت كه همه مىدانيد. هيچ گاه اين اشخاص تمام دارايى خود را به نام زهد و تقوا از دست ندادند و از اين راهى كه شما امروز پيشنهاد مىكنيد كه مردم از هرچه دارند صرف نظر كنند و خود و عائلهء خود را در سختى بگذارند نرفتند. «من به شما رسما اين حديث را كه پدرم از پدر و اجدادش از رسول خدا نقل كردهاند اخطار مىكنم،رسول خدا فرمود: «عجيبترين چيزها حالى است كه مؤمن پيدا مىكند،كه اگر بدنش با مقراض قطعه قطعه بشود برايش خير و سعادت خواهد بود،و اگر هم مُلك شرق و غرب به او داده شود باز برايش خير و سعادت است.» «خيرِ مؤمن در گرو اين نيست كه حتما فقير و تهيدست باشد؛خير مؤمن ناشى از روح ايمان و عقيدهء اوست،زيرا در هر حالى از فقر و تهيدستى يا ثروت و بىنيازى واقع شود،مىداند در اين حال وظيفهاى دارد و آن وظيفه را به خوبى انجام مىدهد.اين است كه عجيبترين چيزها حالتى است كه مؤمن به خود مىگيرد،كه همهء پيشامدها و سختى و سستىها برايش خير و سعادت مىشود. «نمىدانم همين مقدار كه امروز براى شما گفتم كافى است يا بر آن بيفزايم؟. «هيچ مىدانيد كه در صدر اسلام،آن هنگام كه عدهء مسلمانان كم بود،قانون جهاد اين بود كه يك نفر مسلمان در برابر ده نفر كافر ايستادگى كند،و اگر ايستادگى نمىكرد گناه و جرم و تخلف محسوب مىشد،ولى بعد كه امكانات بيشترى پيدا شد، خداوند به لطف و رحمت خود تخفيف بزرگى داد و اين قانون را به اين نحو تغيير داد كه هر فرد مسلمان موظف است كه فقط در برابر دو كافر ايستادگى كند نه بيشتر. «از شما مطلبى راجع به قانون قضا و محاكم قضائى اسلامى سؤال مىكنم:فرض كنيد يكى از شما در محكمه هست و موضوع نفقهء زن او در بين است،و قاضى حكم مىكند كه نفقهء زنت را بايد بدهى.در اينجا چه مىكند؟آيا عذر مىآورد كه بنده زاهد هستم و از متاع دنيا اعراض كردهام؟!آيا اين عذر موجه است؟!آيا به عقيدهء شما حكم قاضى به اينكه بايد خرج زنت را بدهى،مطابق حق و عدالت است يا آنكه ظلم و جور است؟اگر بگوييد اين حكم ظلم و ناحق است،يك دروغ واضح گفتهايد و به همهء اهل اسلام با اين تهمت ناروا جور و ستم كردهايد،و اگر بگوييد حكم قاضى صحيح است،پس عذر شما باطل است و قبول داريد كه طريقه و روش شما باطل است. «مطلب ديگر:مواردى هست كه مسلمان در آن موارد يك سلسله انفاقهاى واجب يا غيرواجب انجام مىدهد،مثلا زكات يا كفّاره مىدهد.حالا اگر فرض كنيم معناى زهد اعراض از زندگى و مايحتاجهاى زندگى است،و فرض كنيم همهء مردم مطابق دلخواه شما«زاهد»شدند و از زندگى و مايحتاج آن روگرداندند،پس تكليف كفّارات و صدقات واجبه چه مىشود؟تكليف زكاتهاى واجب-كه به طلا و نقره و گوسفند و شتر و گاو و خرما و كشمش و غيره تعلق گيرد-چه مىشود؟مگر نه اين است كه اين صدقات فرض شده كه تهيدستان زندگى بهترى پيدا كنند و از مواهب زندگى بهرهمند شوند!اين خود مىرساند كه هدف دين و مقصود از اين مقررات رسيدن به مواهب زندگى و بهرهمند شدن از آن است.و اگر مقصود و هدف دين فقير بودن بود و حد اعلاى تربيت دينى اين بود كه بشر از متاع اين جهان اعراض كند و در فقر و مسكنت و بيچارگى زندگى كند،پس فقرا به آن هدف عالى رسيدهاند و نمىبايست به آنان چيزى داد تا از حال خوش و سعادتمندانهء خود خارج نشوند و آنان نيز چون غرق در سعادتند نبايد بپذيرند. «اساسا اگر حقيقت اين است كه شما مىگوييد،شايسته نيست كه كسى مالى را در كف نگاه دارد،بايد هرچه به دستش مىرسد همه را ببخشد،و ديگر محلى براى زكات باقى نمىماند. «پس معلوم شد كه شما بسيار طريقهء زشت و خطرناكى را پيش گرفتهايد و به سوى بد مسلكى مردم را دعوت مىكنيد.راهى كه مىرويد و مردم ديگر را هم به آن مىخوانيد،ناشى از جهالت به قرآن و اطلاع نداشتن از قرآن و از سنت پيغمبر و از احاديث پيغمبر است.اينها احاديثى نيست كه قابل تشكيك باشد،احاديثى است كه قرآن به صحت آنها گواهى مىدهد.ولى شما احاديث معتبر پيغمبر را اگر با روش شما درست در نيايد رد مىكنيد،و اين خود نادانى ديگرى است.شما در معانى آيات قرآن و نكتههاى لطيف و شگفتانگيزى كه از آن استفاده مىشود تدبر نمىكنيد.فرق بين ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه را نمىدانيد،امر و نهى را تشخيص نمىدهيد. «جواب مرا راجع به قصهء سليمان بن داود بدهيد كه،از خداوند مُلكى را مسألت كرد كه براى كسى بالاتر از آن ميسر نباشد6 .خداوند هم چنان ملكى به او داد.البته سليمان جز حق نمىخواست.نه خداوند در قرآن و نه هيچ فرد مؤمنى اين را بر سليمان عيب نگرفت كه چرا چنين ملكى را در دنيا خواسته.همچنين است داود پيغمبر كه قبل از سليمان بود.و همچنين است داستان يوسف كه به پادشاه رسما مىگويد:«خزانه دارى را به من بده كه من،هم امينم و هم داناى كار.»7 بعد كارش به جايى رسيد كه امور كشوردارى مصر تا حدود يمن به او سپرده شد،و از اطراف و اكناف-در اثر قحطى كه پيش آمد-مىآمدند و آذوقه مىخريدند و برمىگشتند.و البته نه يوسف ميل به عمل ناحق كرد و نه خداوند در قرآن اين كار را بر يوسف عيب گرفت.همچنين است قصهء ذوالقرنين كه بندهاى بود كه خدا را دوست مىداشت و خدا نيز او را دوست مىداشت.اسباب جهان دراختيارش قرار گرفت و مالك مشرق و مغرب جهان شد. «اى گروه!از اين راه ناصواب دست برداريد و خود را به آداب واقعى اسلام متأدب كنيد.از آنچه خدا امر و نهى كرده تجاوز نكنيد و از پيش خود دستور نتراشيد.در مسائلى كه نمىدانيد مداخله نكنيد.علم آن مسائل را از اهلش بخواهيد.در صدد باشيد كه ناسخ را از منسوخ و محكم را از متشابه و حلال را از حرام بازشناسيد.اين براى شما بهتر و آسانتر و از نادانى دورتر است.جهالت را رها كنيد كه طرفدار جهالت زياد است،به خلاف دانش كه طرفداران كمى دارد.خداوند فرمود بالاتر از هر صاحب دانشى دانشمندى است.»8 _____________________________________________ 1 .در حدود اوايل قرن دوم هجرى،دستهاى در ميان مسلمين به وجود آمدند كه خود را زاهد و صوفى مىناميدند.اين دسته روش خاصى در زندگى داشتند و ديگران را هم به همان روش دعوت مىكردند و چنين وانمود مىكردند كه راه دين هم همين است.مدعى بودند كه از نعمتهاى دنيا بايد دورى جست،آدم مؤمن نبايد جامهء خوب بپوشد،يا غذاى مطبوع بخورد،يا در مسكن عالى بنشيند.اينها ديگران را كه مىديدند احيانا اين مواهب را مورد استفاده قرار مىدهند،سخت تحقير و ملامت مىكردند و آنان را اهل دنيا و دور از خدا مىخواندند.ايراد سفيان بر امام صادق روى همين طرز تفكر بود. اين روش و مسلك در جهان سابقه داشت.در يونان و در هند،بلكه در همه جاى دنيا اين مسلك كم و بيش وجود داشته،در ميان مسلمين هم پيدا شد و به آن رنگ دينى دادند.اين روش و اين مسلك در نسلهاى بعد ادامه يافت و نفوذ عجيبى پيدا كرد،و مىتوان گفت مكتب مخصوصى در ميان مسلمين به وجود آمد كه اثر مستقيمش محترم نشمردن اصول زندگى و لاقيدى در كارها بود و ثمرهاش انحطاط و تأخر كشورهاى اسلامى شد. نفوذ اين مكتب و اين فلسفه،تنها در ميان طبقاتى كه رسما به نام صوفى ناميده شدهاند نبوده،شيوع اين طرز تفكر مخصوص-به نام زهد و تقوا و ترك دنيا-در ميان ساير طبقات و گروههاى مذهبى اسلامى كه احيانا خود را ضدصوفى قلمداد كرده و مىكنند كمتر از صوفيه نبوده است.و هم مىتوان گفت تمام كسانى كه صوفى ناميده شدهاند داراى اين طرز تفكر نبودهاند.شك نيست كه اين طرز تفكر را بايد يك نوع بيمارى اجتماعى تلقى كرد،يك بيمارى خطرناك كه موجب فلج روحى اجتماع مىگردد.و بايد با اين بيمارى مبارزه كرد و اين طرز تفكر را از بين برد.متأسفانه مبارزههايى كه به اين نام شده و مىشود،هيچ يك مبارزه با اين بيمارى يعنى با اين طرز تفكر نيست،مبارزه با اسماء و الفاظ و افراد و اشخاص است و احيانا مبارزه براى ربودن مناصب دنيوى،و بسا هست كه مبارزه كنندگان با تصوف،خودشان به آن بيمارى بيشتر مبتلا هستند و عامل شيوع آن بيمارى مىباشند.يا آنكه به علت جهل و قصور درك مبارزه كنندگان،يك سلسله افكار عالى و لطيف كه شاهكار انسانيت است و دست كمتر كسى به آنها مىرسد مورد حمله قرار مىگيرد.مبارزه با تصوف بايد به صورت مبارزه با آن بيمارى و آن طرز تفكر باشد كه در حديث متن،در ضمن بيان امام صادق عليه السلام آمده.بايد با آن مبارزه شود،در هر جا كه باشد و از طرف هر جمعيت كه ابراز شود،به هر نام كه خوانده شود. به هر حال،بيان امام در اين داستان جامعترين بيانى است در رد اين طرز تفكر،كه متأسفانه شيوع عظيمى پيدا كرده،و خوشبختانه اين بيان جامع،در كتب حديث محفوظ و مضبوط مانده است. 2 .«وَالَّذينَ تَبَوَّءُ و الدّارَ وَالْايمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبّونَ مَنْ هاجَرَ اِلَيْهِمْ وَ لا يَجِدونَ فى صُدورِهِمْ حاجَةً مِمّا اُوتوا وَ يُؤْثِرونَ عَلىَٰ أنْفُسِهِمْ وَ لَوْكانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَاوُلَٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحونَ»(سورهء حشر،آيهء 9). 3 .«وَ يُطْعِمونَ الطَّعامَ عَلىَٰ حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ أسيراً»(سورهء دهر،آيهء 8). 4 .«اَلَّذينَ اِذا أنْفَقوا لَمْ يُسْرِفوا وَلَمْ يَقْتُروا وَ كانَ بَيْنَ ذَٰلِكَ قَواماً»(سورهء فرقان،آيهء 76). 5 .«وَ لا تَجْعَلْ يَدَكَ مَغْلولَةً اِلىَٰ عُنُقِكَ وَلا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلوماً مَحْسوراً»(سورهء اسراء،آيهء 92). 6 .«وَ هَبْ لى مُلْكاً لايَنْبَغى لِاَحَدٍ مِنْ بَعْدى»(سورهء ص،آيهء 53). 7 .«قالَ اجْعَلْنى عَلىَٰ خَزائِنِ الْأرْضِ اِنّى حَفيظٌ عَليمٌ»(سورهء يوسف،آيهء 55). 8 .تحف العقول،صفحهء 843-453،وكافى،جلد 5،باب المعيشة،صفحهء 56-17. |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول