جويبر و ذلفا | |||
---|---|---|---|
نویسنده: مجنون جمعه، ۶ اسفند ۱۳۸۹ (۱:۳۶) | |||
جويبر و ذلفا - چقدر خوب بود زن مىگرفتى و خانواده تشكيل مىدادى و به اين زندگى انفرادى خاتمه مىدادى، تا هم حاجت تو به زن برآورده شود و هم آن زن در كار دنيا و آخرت كمك تو باشد. - يا رسول اللّٰه! نه مال دارم و نه جمال، نه حسب دارم و نه نسب، چه كسى به من زن مىدهد؟ و كدام زن رغبت مىكند كه همسر مردى فقير و كوتاه قد و سياهپوست و بدشكل مانند من بشود؟ ! . - اى جوبير! خداوند به وسيلهء اسلام ارزش افراد و اشخاص را عوض كرد. بسيارى از اشخاص در دورهء جاهليت محترم بودند و اسلام آنها را پايين آورد. بسيارى از اشخاص در جاهليت خوار و بىمقدار بودند و اسلام قدر و منزلت آنها را بالا برد. خداوند به وسيلهء اسلام نخوتهاى جاهليت و افتخار به نسب و فاميل را منسوخ كرد. اكنون همهء مردم از سفيد و سياه، قرشى و غيرقرشى، عربى و عجمى در يك درجهاند، هيچ كس بر ديگرى برترى ندارد مرگ به وسيلهء تقوا و طاعت. من در ميان مسلمانان فقط كسى را از تو بالاتر مىدانم كه تقوا و عملش از تو بهتر باشد. اكنون به آنچه دستور مىدهم عمل كن. اينها كلماتى بود كه در يكى از روزها كه رسول اكرم به ملاقات «اصحاب صُفّه» آمده بود، ميان او و جويبر رد و بدل شد. جويبر از اهل يمامه بود. در همان جا بود كه شهرت و آوازهء اسلام و ظهور پيغمبر خاتم را شنيد. او هرچند تنگدست و سياه و كوتاه قد بود، اما باهوش و حق طلب و بااراده بود. بعد از شنيدن آوازهء اسلام، يكسره به مدينه آمد تا از نزديك جريان را ببيند. طولى نكشيد كه اسلام آورد و در سلك مسلمانان درآمد، اما چون نه پولى داشت و نه منزلى و نه آشنايى، موقتا به دستور رسول اكرم در مسجد به سر مىبرد. تدريجا در ميان كسان ديگرى كه مسلمان مىشدند و در مدينه مىماندند، افرادى ديگر هم يافت شدند كه آنها نيز مانند جويبر فقير و تنگدست بودند و به دستور پيغمبر در مسجد به سر مىبردند. تا آنكه به پيغمبر وحى شد مسجد جاى سكونت نيست، اينها بايد در خارج مسجد منزل كنند. رسول خدا نقطهاى در خارج از مسجد در نظر گرفت و سايبانى در آنجا ساخت و آن عده را به زير آن سايبان منتقل كرد. آنجا را «صفّه» مىناميدند و ساكنين آنجا كه هم فقير بدودن و هم غريب، «اصحاب صفّه» خوانده مىشدند. رسول خدا و اصحاب به احوال و زندگى آنها رسيدگى مىكردند. يك روز رسول خدا به سراغ اين دسته آمده بود. در آن ميان چشمش به جويبر افتاد، به فكر رفت كه جويبر را از اين وضع خارج كند و به زندگى او سر و سامانى بدهد. اما چيزى كه هرگز به خاطر جويبر نمىگذشت- با اطلاعى كه از وضع خودش داشت- اين بود كه روزى صاحب زن و خانه و سر و سامان بشود. اين بود كه تا رسول خدا به او پيشنهاد ازدواج كرد، با تعجب جواب داد: مگر ممكن است كسى به زناشويى با من تن بدهد؟ ! ولى رسول خدا زود او را از اشتباه خودش خارج ساخت و تغيير وضع اجتماعى را- كه در اثر اسلام پيدا شده بود- به او گوشزد فرمود. رسول خدا پس از آنكه جويبر را از اشتباه بيرون آورد و او را به زندگى مطمئن و اميدوار ساخت، دستور داد يكسره به خانهء زيادبن لبيد انصارى برود و دختر «ذلفا» را براى خود خواستگارى كند. زيادبن لبيد از ثروتمندان و محترمين اهل مدينه بود. افراد قبيلهء وى احترام زيادى برايش قائل بودند. هنگامى كه جويبر وارد خانهء زياد شد، گروهى از بستگان و افراد قبيلهء لبيد در آنجا جمع بودند. جويبر پس از نشستن مكثى كرد و سپس سر را بلند كرد و به زياد گفت: «من از طرف پيغمبر پيامى براى تو دارم، محرمانه بگويم يا علنى؟ » . - پيام پيغمبر براى من افتخار است، البته علنى بگو. - پيغمبر مرا فرستاده كه دخترت ذلفا را براى خودم خواستگارى كنم. - پيغمبر خودش اين موضوع را به تو فرمود؟ ! ! . - من كه از پيش خود حرفى نمىزنم، همه مرا مىشناسند، اهل دروغ نيستم. - عجيب است! رسم ما نيست دختر خود را جز به هم شأنهاى خود از قبيلهء خودمان بدهيم. تو برو، من خودم به حضور پيغمبر خواهم آمد و در اين موضوع با خود ايشان مذاكره خواهم كرد. جويبر از جا حركت كرد و از خانه بيرون رفت، اما همانطور كه مىرفت با خودش مىگفت: «به خدا قسم آنچه قرآن تعليم داده است و آن چيزى كه نبوت محمد براى آن است غير اين چيزى است كه زياد مىگويد. » . هركس نزديك بود، اين سخنان را كه جويبر با خود زير لب زمزمه مىكرد مىشنيد. ذلفا دختر زيباى لبيد كه به جمال و زيبايى معروف بود، سخنان جويبر را شنيد، آمد پيش پدر تا از ماجرا آگاه شود. - بابا! اين مرد كه همين الآن از خانه بيرون رفت با خودش چه زمزمه مىكرد و مقصودش چه بود؟ . - اين مرد به خواستگارى تو آمده بود و ادعا مىكرد پيغمبر او را فرستاده است. - نكند واقعا پيغمبر او را فرستاده باشد و رد كردن تو او را تمرد امر پيغمبر محسوب گردد؟ ! . - به عقيدهء تو من چه كنم؟ . - به عقيدهء من زود او را قبل از آنكه به حضور پيغمبر برسد به خانه برگردان، و خودت برو به حضور پيغمبر و تحقيق كن قضيه چه بوده است. زياد جويبر را با احترام به خانه برگردانيد و خودش به حضور پيغمبر شتافت. همينكه آن حضرت را ديد عرض كرد: «يا رسول اللّٰه! جويبر به خانهء ما آمد و همچو پيغامى از طرف شما آورد، مىخواهم عرض كنم رسم و عادت جارى ما اين است كه دختران خود را فقط به هم شأنهاى خودمان از اهل قبيله كه همه انصار و ياران شما هستند بدهيم. » - اى زياد! جويبر مؤمن است. آن شأنيتها كه تو گمان مىكنى امروز از ميان رفته است. مرد مؤمن هم شأن زن مؤمنه است. زياد به خانه برگشت و يكسره به سراغ دخترش ذلفا رفت و ماجرا را نقل كرد. - به عقيدهء من پيشنهاد رسول خدا را رد نكن. مطلب مربوط به من است. جويبر هرچه هست من بايد راضى باشم. چون رسول خدا به اين امر راضى است من هم راضى هستم. زياد ذلفا را به عقد جويبر درآورد. مهر او را از مال خودش تعيين كرد. جهاز خوبى براى عروس تهيه ديد. از جويبر پرسيدند: «آيا خانهاى در نظر گرفتهاى كه عروس را به آن خانه ببرى؟ . - من چيزى كه فكر نمىكردم اين بود كه روزى داران زن و زندگى بشوم. پيغمبر ناگهان آمد و به من چنين و چنان گفت و مرا به خانهء زياد فرستاد. زياد از مال خود خانه و اثاث كامل فراهم كرد، به علاوه دو جامهء مناسب براى داماد آماده كرد. عروس را با آرايش و عطر و زيور كامل به آن خانه منتقل كردند. شب تاريك شد. جويبر نمىدانست خانهاى كه براى او درنظر گرفته شده كجاست. جويبر به آن خانه و حجله راهنمايى شد. همينكه چشمش به آن خانه و آنهمه لوازم و عروس آنچنان زيبا افتاد، گذشته به يادش آمد. با خود انديشيد كه من مردى فقير و غريب وارد اين شهر شدم. هيچ چيز نداشتم، نه مال و نه جمال و نه نسب و نه فاميل. خداوند به وسيلهء اسلام اينهمه نعمت برايم فراهم كرد. اين اسلام است كه اينچنين تحولى در مردم به وجود آورده كه فكرش را هم نمىشد كرد. من چقدر بايد خدا را شكر كنم. همان وقت حالت رضايت و شكرگزارى به درگاه ايزد متعال در وى پيدا شد، به گوشهاى از اطاق رفت و به تلاوت قرآن و عبادت پرداخت. يك وقت به خود آمد كه نداى اذان صبح به گوشش رسيد. آن روز را شكرانه نيت روزه كرد. وقتى كه زنان به سراغ ذلفا رفتند وى را بكر و دست نخورده يافتند. معلوم شد جويبر اصلا به نزديك ذلفا نيامده است. قضيه را از زياد پنهان نگاه داشتند. دو شبانه روز ديگر به همين منوال گذشت. جويبر روزها روزه مىگرفت و شبها به عبادت و تلاوت مىپرداخت. كم كم اين فكر براى خانواده ث عروس پيدا شد كه شايد جويبر ناتوانى جنسى دارد و احتياج به زن در او نيست. ناچار مطلب را با خود زياد در ميان گذاشتند. زياد قضيه را به اطلاع پيغمبر اكرم رسانيد. پيغمبر اكرم جويبر را طلبيد و به او فرمود: «مگر در تو ميل به زن وجود ندارد؟ ! » . از قضا اين ميل در من شديد است. - پس چرا تاكنون نزد عروس نرفتهاى؟ . - يا رسول اللّٰه! وقتى كه وارد آن خانه شدم و خود را در ميان آنهمه نعمت ديدم، در انديشه فرو رفتم كه خداوند به اين بندهء ناقابل چقدر عنايت فرموده! حالت شكر و عبادت در من پيدا شد. لازم دانستم قبل از هر چيزى خداى خود را شكرانه عبادت كنم. از امشب نزد همسرم خواهم رفت. رسول خدا عين جريان را به اطلاع زيادبن لبيد رسانيد. جويبر و ذلفا با هم عروسى كردند و با هم به خوشى به سر مىبردند. جهادى پيش آمد. جويبر با همان نشاطى كه مخصوص مردان باايمان است زير پرچم اسلام در آن جهاد شركت كرد و شهيد شد. بعد از شهادت جويبر هيچ زنى به اندازهء ذلفا خواستگار نداشت و براى هيچ زنى به اندازهء ذلفا حاضر نبودند پول خرج كنند. 1 ________________________________________ 1 . كافى، ج 5/ص 34 |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول