پاسخ به: یاد بچه های جنگ ... | |||
---|---|---|---|
نویسنده: مجنون شنبه، ۱۴ اسفند ۱۳۸۹ (۱:۲۲) | |||
شهيد نفر اول کنکور پزشکي يادداشت هاي شهيد نفر اول کنکور پزشکي نویسنده : احمد رضا احدي « احمدرضا احدي » سال 64 با رتبه اول در رشته پزشکي وارد دانشگاه شد.وي همزمان در اين دوران در جبهههاي جنگ حضور داشت. در مدت 4 سال حضور در جبهه بارها مجروح شد و سرانجام در عمليات کربلاي5 به شهادت رسيد. اشاره : «احمدرضا احدي» در آبان ماه سال 1345 خورشيدي در شهرستان اهواز در خانوادهاي مذهبي زاده شد. وي با شروع جنگ تحميلي همراه خانواده به زادگاه پدر و مادر خويش(ملاير) بازگشت. سال 64 با رتبه اول در رشته پزشکي وارد دانشگاه شد. وي همزمان در اين دوران در جبهههاي جنگ حضور داشت. در مدت 4 سال حضور در جبهه بارها مجروح شد و سرانجام در عمليات کربلاي5 ،در اسفند ماه سال 65 به شهادت رسيد. متني که در پي آمده است، بخشي از دست نوشتههاي شهيد احمدرضا احدي است : چه کسي ميداند فرود يک خمپاره قلب چند نفر را ميدرد؟ چه کسي ميداند سوت خمپاره فردا به قطره اشکي بدل خواهد شد و اين اشک جگرهايي را خواهد سوزاند؟ کيست که بداند جنگ يعني سوختن، ويران شدن، آرامش مادري که فرزندش را همين الان با لاي لاي گرمش در آغوش خود خوابانيده؛ نوري، صدايي، ريزش سقف خانه و سرد شدن تن گرم کودک در قامت خميده مادر؟ کيست که بداند جنگ يعني ستم، يعني آتش، يعني خونين شدن خرمشهر، يعني سرخ شدن جامهاي و سياه شدن جامهاي ديگر، يعني گريز به هرجا، هرجا که اينجا نباشد، يعني اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم کجاست؟ دخترم چه شد؟به کدام گوشه تهران نشستهاي؟ کدام دختر دانشجويي که حوصله ندارد عکسهاي جنگ را ببيند و اخبار جنگ را بشنود، داغ آن دختران معصوم سوسنگرد، خواهران گل، آن گلهاي ناز، آن اسوههاي عفاف که هرکدام در پس رنجهاي بيکران صحرانشيني و بيابانگردي، آرزوهاي سالهاي بعد را در دل ميپروراندند، آن خواهران ماه، مظاهر شرم و حيا را بفهمد، که بيشرمان دامانشان را آلودند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند. کدام پسر دانشجويي ميداند هويزه کجاست؟ چه کسي در آن کشته شد و در آن دفن گرديد؟ چگونه بفهمد تانکها هويزه را با 120 اسوه، از بهترين خوبان له کردند و اصلاً چه ميداني که تانک چيست و چگونه سري زير شنيهاي تانک له ميشود؟ - کيف و کلاسور را از چه پر ميکني؟ از خيال. از کتاب. از لقب شامخ دکتر. يا از آدامسي که مادرت هرروز صبح در کيفت ميگذارد. - کدام اضطراب جانت را ميخورد؟ دير رسيدن اتوبوس. دير رسيدن سر کلاس. نمره A گرفتن. - دلت را به چه چيز بستهاي؟ به مدرک. به ماشين. به قبول شدن در دوره فوق دکترا. آري پسرک دانشجو! به تو چه مربوط است که خانوادهاي در همسايگي تو داغدار شده است. جواني به خاک افتاده و خون شکفته. آري دخترک دانشجو! به تو چه مربوط که دختران سوسنگرد را به اشک نشاندند و آنان را زنده به گور کردند. در کردستان حلقوم کساني را پاره کردند تا کدهاي بيسيم را بيابند. به تو چه مربوط است که موشکي در دزفول فرود بيايد و به فاصله زماني انتشار نوري، محلهاي نابود شود و يا کارگري که صبح به قصد کارخانه نبرد اهواز از خانه خارج و ديگر بازنگشت و همکارانش او را روي دست تا بهشت اباد اهواز بدرقه کردند. به تو چه مربوط که کودکاني در خرمشهر از تشنگي مردند؟ هيچ ميدانستي؟ حتماً نه! هيچ آيا آنجا که کارون و دجله و فرات به هم گره ميخورند به دنبال آب گشتهاي تا اندکي زبان خشکيده کودکي را تر کني؟ و آنگاه که قطره اي نم يافتي با اميدهاي فراوان به بالين کودک رفتي تا سيرابش کني،اما ديدي که کودک ديگر آب نميخواهد!! اما تو، اگر قاسم نيستي، اگر علي اکبر نيستي، حرمله مباش که خدا هديه حسين(عليه السلام) را پذيرفت. خون علي اصغر را به زمين باز پس نداد و نميدانم که اين خون، خون خدا، با حرمله چه ميکند؟! *** ديگر نمي خواهم زنده بمانم. من محتاج توام. خدايا بگو ببارد باران؛ که کوير شوره زار قلبم سالهاست که سترون مانده است. من ديگر طاقت دوري از باران را ندارم. خدايا! ديگر طاقت ماندن ندارمي بگذار اين خشکزار وجودمي اين مرده قلب من ديگر نباشد! بگذار اين ديدگان ديگر نبيند. بس است هرچه ديده اند. بگذار اين گوش هاي صم ديگر نشنوند. بس است هرچه شنيده اند. بگذار اين دست وپاها ديگر حرکت نکنند. بس است هرچه جنبيده اند. خدايا ! دوست دارم، تنهاي تنها بيايم ، دور از هر کثرتي؛ دوست دارم گمنام گمنام بيايم، دوراز هر هويتي. خدايا! اگر بگويي: لياقت نداري، خواهم گفت:لياقت کداميک از الطاف تو را داشته ام؟!خدايا ! دوست دارم سوختن را؛ فناشدن،از همه جاجاري شدن به سوي کمال انقطاع روان شدن. *** آن هنگام که پيکر پاک شهيد برخاکهاي سوزان دشت فرو مي افتاد من و تو در فضاي کرخت شهر چشم و گوش بسته بوديم . آن هنگام که ناله جانسوزمجروحي در گوشه بيمارستان بلندبود ، من و تو در کمال آسايش وسلامت به سر مي برديم . آن هنگام که آوار خشم و کين دشمن بر سرکودکان معصوم وبي گناه فرومي ريخت، من و تو در بلند عمارتهاي جهل آرام و بيخطر خفته بوديم .آن هنگام که سرهاي بريده بچه هادر کردستان به بالاي نيزه هامي رفت ،من و تو به کدامين خيال بوديم ؟ آن هنگام که غروب غم بر قلب نوجوان اسير سنگيني مي کرد،من تودرجمع گرم خانواده آرام گرفته بوديم. آن هنگام که سرماي طاقت فرساي کردستان ، دستان آن نوجوان را _که براي حفاظت حريم من و تو به آنجا رفته بود_بي حس کرده بود ، من وتو در کنار شوفاژهاي گرم درپشت ميزهاي رنگارنگ ، آرام و بي خبر نشسته بوديم . بگذار حکايت اين همه ايثار در کنج همان سرزمينها مدفون بماند! بگذار کسي نفهمد که چه بر سر آنها آمده ! بگذار کسي نداند که مادر فرزند از دست داده چگونه است ! بگذار در لاکهاي خود فرو روند و حقايق پيرامون ما مشخص نشود . ... مي گويند آنها که مي توانند درس بخواندو امکانش را هم دارند ، بايد به دانشگاه بروند ،و آنهايي که مي توانندبجنگندبه مرزها روند . هر کسي را شغلي است ! زهي خيال باطل . به خدا قسم ، عده اي از همانها که ديگر در ميان ما نيستند ،صدها باربهتر از من وتو درس مي خواندند . ولي آنان همه مرارتهاي جبهه را در عوض درس خواندن صرف به جان خريدند ... *** آيا ميتوانيد اين مسئله را حل کنيد؛ گلولهاي از دوشکا با سرعت اوليه خود از فاصله 100 متري شليک ميشود و در مبدأ به حلقومي اصابت نموده و آن را سوراخ کرده و گذر ميکند، معلوم نماييد: - سر کجا افتاده است؟ - کدام زن صيحه ميکشد؟ - کدام پيراهن سياه ميشود؟ - کدام خواهر بي برادر ميشود؟ - آسمان کدام شهر سرخ ميشود؟ - کدام گريبان پاره ميشود؟ - کدام چهره چنگ ميخورد؟ - کدام کودک در انزوا و خلوت خويش اشک ميريزد؟ يا اين مسئله را که هواپيمايي با يک ونيم برابر سرعت صوت از ارتفاع 10 متري سطح زمين ماشين لندکروزي را که با سرعت در جاده مهران - دهلران حرکت ميکند مورد اصابت موشک قرار ميدهد؟ اگر از مقاومت هوا صرفنظر کنيم، معلوم کنيد: - کدام تن ميسوزد؟ - کدام سر ميپرد؟ - چگونه بايد اجساد را از ميان اين آهن پاره له شده بيرون کشيد؟ - چگونه بايد آنها را غسل داد؟ - چگونه بخنديم و نگاه آن عزيزان را فراموش کنيم؟ - چگونه در تهران بمانيم و تنها، درس بخوانيم؟ - چگونه ميتواني درها را بر روي خودت ببندي و چون موش، در انبار کلمات کهنه کتاب لانه کني؟ - کدام مسئله را حل ميکني؟ - براي کدام امتحان، درس ميخواني؟ - به چه اميدي نفس ميکشي؟ |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول