پاسخ به: یاد بچه های جنگ ... | |||
---|---|---|---|
نویسنده: حسین دوشنبه، ۲۳ اسفند ۱۳۸۹ (۲۲:۵۹) | |||
قصه يحيي وقتي داشت ساك خود را بر دوش مي گذاشت به صورت مادر نگاه كرد و ديد كه مادر دارد گريه مي كند برگشت بر دستان مادر بوسه زد و با چفيه خود اشك هاي مادر را پاك كرد براي اينكه دل مادر را آرام كند به او قول داد كه اين بار كه از جبهه برگرد او را به زيارت اما رضا مي برد يحيي رفت و مادر نظاره گر قد رشيد فرزند خود بود . . . . . شب عمليات گردان يحيي محاصره شده بود و بچه هاي پاك داشتند پر پر مي شدند يحيي زخمي بود تنها او زنده مانده بود و 8 نفر از بقيه بچه ها. مي خواستند هر جور شده خودشونو عقب بكشند اما يحيي كه مجروح بود رفتن را سخت مي كرد وقت تصميم بود از طرفي عهدي كه با مادر بسته بود و از طرفي جان دوستانش كه اگر مي خواستند او را با خود ببرند امكان داشت آنها هم برنگردند يحيي انتخاب كرد او ماند تا با ماندنش امكان زنده ماندن دوستانش را فراهم كند اون شب نيروهاي بعپي همه بچه هايي كه اونجا مونده بودن رو تير خلاص زد و با تانكها از روي پيكرشون رد شد . . . مادر يحيي 20 سال منتظر پسرش بود تا اينكه پسرش بياد و اونو به مشهد ببره روز موعود فرا رسيد چند تن از بزرگان و ريش سفيدان روستا به همراه كدخدا به ديدن مادر يحيي اومدن و به اون خبر دادن كه جنازه پسرشو با چند تا شهيد ديگه رو اشتباهي بردن مشهد بايد بري تحويلش بگيري . . آره درسته يحيي و قتي از جبهه برگشت هم خودش به مشهد رقت هم مادرشو برد شادي روح شهيدان صلوات |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول