در بارگاه رستم | |||
---|---|---|---|
نویسنده: مجنون چهارشنبه، ۲۴ فروردین ۱۳۹۰ (۰:۱۴) | |||
در بارگاه رستم رستم فرخزاد، با سپاه گران و ساز و برگ كامل، براى سركوبى مسلمانان كه قبلا شكست سختى به ايرانيان داده بودند وارد قادسيه شد. مسلمانان به سركردگى سعد وقاص تا نزديك قادسيه جلو آمده بودند. سعد عدهاى را مأمور كرده بود تا پيشاپيش سپاه به عنوان «مقدمة الجيش» و پيشاهنگ حركت كنند. رياست اين عده با مردى بود به نام زهرة بن عبد اللّٰه. رستم پس از آنكه شبى را در قادسيه به روز آورد، براى آنكه وضع دشمن را از نزديك ببيند سوار شد و به راه افتاد و در كنار اردوگاه مسلمانان بر روى تپهاى ايستاد و مدتى وضع آنها را تحت نظر گرفت. بديهى است نه عدد و نه تجهيزات و ساز و برگ مسلمانان چيزى نبود كه اسباب وحشت بشود. اما در عين حال مثل اينكه به قلبش الهام شده بود كه جنگ با اين مردم سرانجام نيكى نخواهد داشت. رستم همان شب با پيغام، زهرة بن عبد اللّٰه را نزد خود طلبيد و به او پيشنهاد صلح كرد، اما به اين صورت كه پولى بگيرند و برگردند سر جاى خود. رستم با غرور و بلندپروازى- كه مخصوص خود او بود- به او گفت: «شما همسايهء ما بوديد و ما به شما نيكى مىكرديم. شما از انعام ما بهرهمند مىشديد و گاهى كه خطرى از ناحيهء كسى شما را تهديد مىكرد، ما از شما حمايت و شما را حفظ مىكرديم. تاريخ گواه اين مطلب است. » سخن رستم كه به اينجا رسيد، زهرة گفت: «همهء اينها كه راجع به گذشته گفتى صحيح است، اما تو بايد اين واقعيت را درك كنى كه امروز غير از ديروز است. ما ديگر آن مردم نيستيم كه طالب دنيا و ماديات باشيم. ما از هدفهاى دنيايى گذشته هدفهاى آخرتى داريم. ما قبلا همانطور بوديم كه تو گفتى، تا روزى كه خداوند پيغمبر خويش را در ميان ما مبعوث فرمود. او ما را به خداى يگانه خواند. ما دين او را پذيرفتيم. خداوند به پيغمبر خويش وحى كرد كه اگر پيروان تو بر آنچه به تو وحى شده ثابت بمانند، خداوند آنان را بر همهء اقوام و ملل ديگر تسلط خواهد بخشيد. هركس به اين دين بپيوندد عزيز مىگردد و هركس تخلف كند خوار و زبون مىشود. » رستم گفت: «ممكن است در اطراف دين خودتان توضيحى بدهى؟ » . - اساس و پايه و ركن آن دو چيز است: شهادت به يگانگى خدا و شهادت به رسالت محمد، و اينكه آنچه او گفته است از جانب خداست. - اين كه عيب ندارد، خوب است. ديگر چى؟ . - آزاد ساختن بندگان خدا از بندگى انسانهايى مانند خود1 - اين هم خوب است. ديگر چى؟ . - مردم همه از يك پدر و مادر زاده شدهاند، همه فرزندان آدم و حوا هستند، بنابراين همه برادر و خواهر يكديگرند. » 2 - اين هم بسيار خوب است. خوب اگر ما اينها را بپذيريم و قبول كنيم، آيا شما باز خواهيد گشت؟ . - آرى، قسم به خدا ديگر قدم به سرزمينهاى شما نخواهيم گذاشت مگر به عنوان تجارت يا براى كار لازم ديگرى از اين قبيل. ما هيچ مقصودى جز اينكه گفتم نداريم. - راست مىگويى. اما يك اشكال در كار است. از زمان اردشير در ميان ما مردم ايران سنتى معمول و رايج است كه با دين شما جور درنمى آيد. از آن زمان رسم بر اين است كه طبقات پست از قبيل كشاورز و كارگر حق ندارند تغييرشغل دهند و به كار ديگر بپردازند. اگر بنا شود آن طبقات به خود يا فرزندان خود حق بدهند كه تغيير شغل و طبقه بدهند و در رديف اشراف قرار بگيرند، پا از گليم خود درازتر خواهند كرد و با طبقات عاليه و اعيان و اشراف ستيزه خواهند جست. پس بهتر اين است كه يك بچهء كشاورز بداند كه بايد كشاورز باشد و بس، يك بچهء آهنگر نيز بداند كه غير از آهنگرى حق كار ديگر ندارد و همينطور. . . - اما ما از همهء مردم براى مردم بهتريم3. ما نمىتوانيم مثل شما باشيم و طبقاتى آنچنان در ميان خود قائل شويم. ما عقيده داريم امر خدا را در مورد همان طبقات پست اطاعت كنيم. همانطور كه گفتم به عقيدهء ما همهء مردم از يك پدر و مادر آفريده شدهاند و همه برادر و برابرند. ما معتقديم به وظيفهء خودمان دربارهء ديگران به خوبى رفتار كنيم، و اگر به وظيفهء خودمان عمل كنيم، عمل نكردن آنها به ما زيان نمىرساند. عمل به وظيفه، مصونيت ايجاد مىكند. زهرة بن عبد اللّٰه اينها را گفت و رفت. رستم بزرگان سپاه را جمع كرد و سخنان اين فرد مسلمان را براى آنان بازگو كرد. آنان سخنان آن مسلمان را به چيزى نشمردند. رستم به سعد وقاص پيام داد كه نمايندهاى رسمى براى مذاكره پيش ما بفرست. سعد خواست هيئتى را مأمور اين كار كند، اما ربعى بن عامر كه حاضر مجلس بود صلاح نديد، گفت: «ايرانيان اخلاق مخصوصى دارند. همينكه يك هيئت به عنوان نمايندگى به طرفشان برود آن را دليل اهميت خودشان قرار مىدهند و خيال مىكنند ما چون به آنها اهميت مىدهيم هيئتى فرستادهايم. فقط يك نفر بفرست، كافى است. » . خود ربعى مأمور اين كار شد. از آن طرف به رستم خبر دادند كه نمايندهء سعد وقاص آمده است. رستم با مشاورين خود در كيفيت برخورد با نمايندهء مسلمانان مشورت كرد كه به چه صورتى باشد. به اتفاق كلمه رأى دادند كه بايد به او بىاعتنايى كرد و چنين وانمود كرد كه ما به شما اعتنايى نداريم، شما كوچكتر از اين حرفها هستيد. رستم براى آنكه جلال و شكوه ايرانيان را به رخ مسلمانان بكشد، دستور داد تختى زرين نهادند و خودش روى آن نشست، فرشهاى عالى گستردند، متكاهاى زربفت نهادند. نمايندهء مسلمانان در حالى كه بر اسبى سوار و شمشير خويش را در يك غلافى كهنه پوشيده و نيزهاش را به يك تار پوست بسته بود، وارد شد. تا نگاه كرد فهميد كه اين زينتها و تشريفات براى اين است كه به رخ او بكشند. متقابلا براى اينكه بفهماند ما به اين جلال و شكوهها اهميت نمىدهيم و هدف ديگرى داريم، همينكه به كنار بساط رستم رسيد، معطل نشد، اسب خويش را نهيب زد و با اسب داخل خرگاه رستم شد. مأمورين به او گفتند: «پياده شو! » قبول نكرد و تا نزديك تخت رستم با اسب رفت، آنگاه از اسب پياده شد. يكى از متكاهاى زرين را با نيزه سوراخ كرد و لجام اسب خويش را در آن فرو برد و گره زد. مخصوصا پلاس كهنهاى كه جل شتر بود، به عنوان روپوش به دوش خويش افكند. به او گفتند: «اسلحهء خود را تحويل بده، بعد برو نزد رستم. » گفت: «تحويل نمىدهم. شما از ما نماينده خواستيد و من به عنوان نمايندگى آمدهام، اگر نمىخواهيد برمىگردم. » رستم گفت: «بگذاريد هرطور مايل است بيايد. » . ربعى بن عامر، با وقار و طمأنينهء خاصى، در حالى كه قدمها را كوچك برمىداشت و از نيزهء خويش به عنوان عصا استفاده مىكرد و عمدا فرشها را پاره مىكرد، تا پاى تخت رستم آمد. وقتى كه خواست بنشيند، فرشها را عقب زد و روى خاك نشست. گفتند: «چرا روى فرش ننشستى؟ » گفت: «ما از نشستن روى اين زيورها خوشمان نمىآيد. » . مترجم مخصوص رستم از او پرسيد: «شما چرا آمدهايد؟ » . - خدا ما را فرستاده است. خدا ما را مأمور كرده بندگان او را از سختيها و بدبختيها رهايى بخشيم و مردمى را كه دچار فشار و استبداد و ظلم ساير كيشها هستند نجات دهيم و آنها در ظلّ عدل اسلامى درآوريم4. ما دين خدا را كه براين اساس است، بر ساير ملل عرضه مىداريم؛ اگر قبول كردند در سايهء اين دين خوش و خرم و سعادتمندانه زندگى كنند، ما با آنها كارى نداريم، اگر قبول نكردند با آنها مىجنگيم، آنگاه يا كشته مىشويم و به بهشت مىرويم، يا بر دشمن پيروز مىگرديم. - بسيار خوب، سخن شما را فهميديم. حالا ممكن است فعلا تصميم خود را تأخير بيندازيد تا ما فكرى بكنيم و ببينيم چه تصميم مىگيريم؟ . - چه مانعى دارد. چند روز مهلت مىخواهيد؟ يك روز يا دو روز؟ . - يك روز و دو روز كافى نيست، ما بايد به رؤسا و بزرگان خود نامه بنويسيم و آنها بايد مدتها با هم مشورت كنند تا تصميمى گرفته شود. ربعى كه مقصود آنها را فهميده بود و مىدانست منظور اين است كه دفع الوقت شده باشد، گفت: «آنچه پيغمبر ما سنت كرده و پيشوايان ما رفتار كردهاند اين است كه در اين گونه مواقع بيش از سه روز تأخير جايز ندانيم. من سه روز مهلت مىدهم تا يكى از سه كار را انتخاب كنيد: يا اسلام بياوريد. در اين صورت ما از راهى كه آمدهايم برمىگرديم؛ سرزمين شما با همهء نعمتها مال خودتان؛ ما طمع به مال و ثروت و سرزمين شما نبستهايم. يا قبول كنيد جزيه بدهيد. يا آمادهء نبرد باشيد. » . - معلوم مىشود تو خودت فرمانده كل مىباشى كه با ما قرار مىگذارى. - خير، من يكى از افراد عادى هستم، اما مسلمانان مانند اعضاى يك پيكرند، همه از همند. اگر كوچكترين آنها به كسى امان بدهد، مانند اين است كه همه امان دادهاند5. همه امان و پيمان يكديگر را محترم مىشمارند. پس از اين جريان، رستم كه سخت تحت تأثير قرار گرفته بود، با زعماى سپاه خويش در كار مسلمانان مشورت كرد، به آنها گفت: «چگونه ديديد اينها را؟ آيا در همهء عمر سخنى بلندتر و محكمتر و روشنتر از سخنان اين مرد شنيدهايد؟ اكنون نظر شما چيست؟ » . - ممكن نيست ما به دين اين سگ درآييم. مگر نديدى چه لباسهاى كهنه و مندرسى پوشيده بود؟ ! . - شما به لباس چكار داريد، فكر و سخن را ببينيد، عمل و روش را ملاحظه كنيد. سخن رستم مورد پذيرش آنان قرار نگرفت. آنها آنقدر گرفتار غرور بودند كه حقايق روشن را درك نمىكردند. رستم ديد هم عقيده و همفكرى ندارد. پس از يك سلسله مذاكرات ديگر با نمايندگان مسلمانان و مشورت با زعماى سپاه خود، نتوانست راه حلى پيدا كند، آمادهء كارزار شد؛ و چنان شكست سختى خورد كه تاريخ كمتر به ياد دارد. جان خويش را نيز در راه خيره سرى ديگران از دست داد6 ________________________________________ 1 . «و اخراج العباد من عبادة العباد الى عبادة اللّٰه. » 2 . «الناس بنو آدم و حواء اخوة لاب وام. » 3 . «نحن خيرالناس للناس. » 4 . اللّٰه جاء بنا و بعثنا لنخرج من يشاء من عباده، من ضيق الدنيا الى سعتها، و من جورالاديان الى عدل الاسلام. 5 . عبارت ربعى اين است: «ولكن المسلمين كالجسدالواحد بعضهم من بعض يجيرادناهم على اعلاهم» . اين مرد مضمون اين جمله را مجموعا از دو حديث نبوى ذيل اقتباس كرده است: الف. «مثل المؤمنين فى تواددهم و تراحمهم كمثل الجسد اذا اشتكى بعض تداعى له سائر اعضاء جسده بالحمّى و السهر» يعنى اهل ايمان از نظر عواطف و علائق و پيوندهاى دوستانه مانند يك پيكرند. چون عضوى به درد آيد، ساير عضوها به وسيلهء تب و بيخوابى با او همدردى مىكنند. سعدى اشاره به مضمون اين حديث مىكند آنجا كه مىگويد: بنى آدم اعضاى يك پيكرند. كه در آفرينش ز يك گوهرند. چو عضوى به درد آورد روزگار. دگر عضوها را نماند قرار. در خطبهاى كه خود عمر هنگام فرستادن سپاه به ايران ايراد كرد نيز به مضمون اين حديث اشاره كرد و گفت: «ان اللّٰه عزوجل قد جمع على الاسلام اهله فالّف بين القلوب وجعلهم فيه اخوانا والمسلمون فيما بينهم كالجسد لايخلو منه شىء من شىء اصاب غيره، و كذلك يحق على المسلمين ان يكونوا و امرهم شورى بينهم بين ذوى الراى منهم» يعنى خداوند اهل اسلام را گرد محور اسلام جمع كرده است، دلهاى آنها را به هم الفت داده و آنها را برادر يكديگر قرار داده است. مسلمانان با خودشان مانند يك پيكرند. آنچه به عضوى اصابت كند، به همهء عضوها اصابت مىكند. شايستهء مسلمانان اين است كه اينچنين باشند، كار خود را با مشورت و رأى اهل رأى و نظر اداره مىكنند (يا شايستهء مسلمين اين است كه امور خود را با مشورت اداره كنند. ) : كامل ابن اثير، جلد 2، صفحهء 310. ب. «المسلمون تتكافؤ دماؤهم، يسعى بذمتهم ادناهم، و هم يد على من سواهم» يعنى مسلمانان خونشان برابر است. كوچكترين آنها قراردادشان را محترم مىشمارد. آنها در برابر دشمن مانند يك دست مىباشند. 6 . كامل ابن اثير، ج 2/ص 319- 321، وقايع سال 14 هجرى. |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول