فرار از بستر | |||
---|---|---|---|
نویسنده: مجنون پنجشنبه، ۲۵ فروردین ۱۳۹۰ (۰:۲۹) | |||
فرار از بستر پيغمبر اكرم پنجاه و پنج سال از عمرش مىگذشت كه با دخترى به نام «عايشه» ازدواج كرد. ازدواج اول پيغمبر با خديجه بود كه قبل از او دو شوهر كرده بود و بعلاوه پانزده سال از خودش بزرگتر بود. ازدواج با خديجه در سن بيست و پنج سالگى پيغمبر و چهل سالگى خديجه صورت گرفت و خديجه بيست و پنج سال به عنوان زن منحصر به فرد پيغمبر در خانهء پيغمبر بود و فرزندانى آورد و در شصت و پنج سالگى وفات كرد. پس از خديجه پيغمبر با يك بيوهء ديگر به نام «سوده» ازدواج كرد. بعد از او با عايشه كه دختر خانه بود و قبلا شوهر نكرده بود و مستقيما از خانهء پدر به خانهء پيغمبر مىآمد ازدواج كرد. پس از عايشه نيز، با آنكه پيغمبر زنان متعدد گرفت، هيچ كدام دختر خانه نبودند، همه بيوه و غالبا سالخورده و احيانا صاحب فرزندان برومندى بودند. عايشه همواره در ميان زنان پيغمبر به خود مىباليد و مىگفت: «من تنها زنى هستم كه با غير پيغمبر آميزش نكردهام. » او به زيبايى خود نيز مىباليد و اين دو جهت او را مغرور كرده بود و احيانا پيغمبر را ناراحت مىكرد. عايشه پيش خود انتظار داشت با بودن او پيغمبر به زن ديگر التفات نكند، زيرا طبيعى است براى يك مرد با داشتن زنى جوان و زيبا، به سر بردن با زنانى سالخورده و بى بهره از زيبايى جز تحمل محروميت و ناكامى چيز ديگر نيست، خصوصا اگر مانند پيغمبر بخواهد رعايت حق و نوبت همه را در كمال دقت و عدالت بنمايد. اما پيغمبر كه ازدواجهاى متعددش بر مبناى مصالح اجتماعى و سياسى آن روز اسلام بود نه بر مبانى ديگر، به اين جهات التفاتى نمىكرد و از آن تاريخ تا آخر عمر - كه مجموعا در حدود ده سال بود- زنان متعددى از ميان زنان بىسرپرست كه شوهرهاشان كشته شده بودند يا به علت ديگر بىسرپرست شده بودند، به همسرى انتخاب كرد. موضوع ديگرى كه احيانا سبب ناراحتى عايشه مىشد اين بود كه پيغمبر هيچ وقت تمام شب را در بستر نمىماند، يك سوم شب و گاهى نيمى از شب و گاهى بيشتر از آن را در خارج از بستر به حال عبادت و تلاوت قرآن و استغفار به سر مىبرد1 شبى نوبت عايشه بود. پيغمبر همينكه خواست بخوابد جامه و كفشهاى خود را در پايين پاى خود نهاد، سپس به بستر رفت. پس از مكثى، به خيال اينكه عايشه خوابيده است، آهسته حركت كرد و كفشهاى خويش را پوشيد و در را باز كرد و آهسته بست و بيرون رفت. اما عايشه هنوز بيدار بود و خوابش نبرده بود. اين جريان براى عايشه خيلى عجيب بود، زيرا شبهاى ديگر مىديد كه پيغمبر از بستر برمىخيزد و در گوشهاى از اتاق به عبادت مىپردازد، اما براى او بىسابقه بود كه شبى كه نوبت اوست پيغمبر از اتاق بيرون رود. با خود گفت من بايد بفهمم پيغمبر كجا مىرود، نكند به خانهء يكى ديگر از زنها برود! با خود گفت آيا واقعا پيغمبر چنين كارى خواهد كرد و شبى را كه نوبت من است در خانهء ديگرى به سر خواهد برد؟ ! اى كاش ساير زنانش بهرهاى از جوانى و زيبايى مىداشتند و حرمسرايى از زيبارويان تشكيل داده بود. او چنين كارى هم كه نكرده و مشتى زنان سالخورده و بيوه دور خود جمع كرده است. به هر حال بايد بفهمم او در اين وقت شب، به اين زودى كه هنوز مرا خواب نبرده به كجا مىرود. عايشه فورا جامههاى خويش را پوشيد و مانند سايه به دنبال پيغمبر راه افتاد. ديد پيغمبر يكسره از خانه به طرف بقيع- كه در كنار مدينه بود و به دستور پيغمبر آنجا را قبرستان قرار داده بودند- رفت و در كنارى ايستاد. عايشه نيز آهسته از پشت سر پيغمبر رفت و خود را در گوشهاى پنهان كرد. ديد پيغمبر سه بار دستها را به سوى آسمان بلند كرد، بعد راه خود را به طرفى كج كرد. عايشه نيز به همان طرف رفت. پيغمبر راه رفتن خود را تند كرد. عايشه نيز تند كرد. پيغمبر به حال دويدن درآمد. عايشه نيز پشت سرش دويد. بعد پيغمبر به طرف خانه راه افتاد. عايشه، مثل برق، قبل از پيغمبر خود را به خانه رساند و به بستر رفت. وقتى كه پيغمبر وارد شد، نفس تند عايشه را شنيد، فرمود: «عايشه! چرا مانند اسبى كه تند دويده باشد نفس نفس مىزنى؟ » . - چيزى نيست يا رسول اللّٰه! . - بگو، اگر نگويى خداوند مرا بىخبر نخواهد گذاشت. - پدر و مادرم قربانت، وقتى كه تو بيرون رفتى من هنوز بيدار بودم، خواستم بفهمم تو اين وقت شب كجا مىروى، دنبال سرت بيرون آمدم. در تمام اين مدت از دور ناظر احوالت بودم. - پس آن شبحى كه در تاريكى هنگام برگشتن به چشمم خورد تو بودى؟ . - بلى يا رسول اللّٰه! . پيغمبر در حالى كه مشت خود را آهسته به پشت عايشه مىزد فرمود: «آيا براى تو اين خيال پيدا شد كه خدا و پيغمبر خدا به تو ظلم مىكنند و حق تو را به ديگرى مىدهند؟ ! » . - يا رسول اللّٰه! آنچه مردم مكتوم مىدارند، خدا همهء آنها را مىداند و تو را آگاه مىكند؟ . - آرى، جريان رفتن من امشب به بقيع اين بود كه فرشتهء الهى جبرئيل آمد و مرا بانگ زد و بانگ خويش را از تو مخفى كرد. من به او پاسخ دادم و پاسخ را از تو مكتوم داشتم. چون گمان كردم تو را خواب ربوده، نخواستم تو را بيدار كنم و بگويم براى استماع وحى الهى بايد تنها باشم. بعلاوه ترسيدم تو را وحشت بگيرد. اين بود كه آهسته از اتاق بيرون رفتم. فرشتهء خدا به من دستور داد بروم به بقيع و براى مدفونين بقيع طلب آمرزش كنم. - يا رسول اللّٰه! من اگر بخواهم براى مردگان طلب آمرزش كنم چه بگويم؟ . - بگو: السلام على اهل الديار من المؤمنين والمسلمين، و يرحم اللّٰه المستقدمين منا والمستأخرين، فانّا ان شاء اللّٰه اللاحقون2. ______________________________________ 1 . «ان ربك يعلم انك تقوم ادنى من ثلثى الليل و نصفه و ثلثه، و طائفة من الذين معك، و اللّٰه يقدر الليل و النهار» : قرآن كريم، سوره مزّمّل، آيه 20. 2. مسند احمد حنبل، ج 6/ص 221. |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول