ماه در پس پرده آمده ای بدانی آیا غیر از کسانی که معرفتشان چون توست ، کسی داخل بهشت می شود ؟ اگر این باشد بهشتیان اندک ند ... به خدا سوگند گروهی به نام حقیه داخل در بهشتند ، افرادی که محب علی اند ... و به حق او سوگند می خورند ، در حالی که فضیلت و حق آن بزرگوار را نمی دانند . .! سخنانت در گوشم چون موسیقی آب است ... دوباره فرمودی : " آمده ای از اعتقادات مفوضه بپرسی ؟ " آن ها دروغگویند!!! چرا که می گویند خدا ، خلق کردن ، روزی دادن و غیر ذلک را به ما واگذار نموده است ، نمی دانند قلوب ما ظرف مشیت خداست ... " و ما تشاوون الا ان یشاء الله " ، " شما چیزی نمی خواهید مگر این که خدا آن را بخواهد " . کودکی چهار ساله و درخششی چون ماه ... ناخواسته با دیدنت جانم لرزید و گفتم : لبیک سرورم ... ذهنم را خواندی و آن چه برایش به نزد امام حسن عسکری (علیه السلام) آمده بودم را بر زبان راندی ، پاسخم دادی و ناگه پرده افتاد . تلاشم برای کنار زدن پرده ، تلاشی بی ثمر بود . .! امام حسن عسکری (ع) متوجه من شد ، نقش تبسم بر لبانش نشست ، " کامل دیگر چرا نشسته ای ؟ ! به راستی نشان بعد از من، تو را خبر داد " . من هم برخاستم و رفتم ، دیگر تو را ندیدم و از آن روز به بعد در قلبم نام و یاد تو نقش بست ، چون نقش گل بر قالی . شیفته ات شدم ، در هم نشینی با تو ، آرامش بر جانم نشست ، من که سهل است ، زمین هم آرام و قرار گرفت ... گویی زمین هم به سکون نشست و من به سکوت ، برای ربودن جواهرات سر ریز شده از لبانت ... جان به فدایت ، قربان نیم نگاهت ، که جان ها را جلا می بخشد و روح ها را طلا نشان می کند ، من هم به نیم نگاهی آرزومندم ...