پاسخ به: یاد بچه های جنگ ... | |||
---|---|---|---|
نویسنده: فواد جمعه، ۱۳ اسفند ۱۳۸۹ (۱۷:۲۶) | |||
یکی از رزمندگان رفته بود دستشویی و وقتی دید آفتابه ها خالیه و باید تا کوه بره،زورش اومد و یک بسیجی رو گیر آورد و گفت دستت درد نکنه داداش این آفتابه رو آب می کنی؟بسیجی هم رفت و آب کرد ولی آب کثیف بود.رزمنده گفت:برادرجون اگه از 100 متر بالا تر آب می آوردی تمیز بود.بسیجی دوباره آفتابه رو برداشت و رفت اونو آب کرد و آورد.بعدها رزمنده می فهمه اون بسیجی اسمش «مهدی زین الدین» بود! یکبار تو یکی از پادگانها بعد از نماز ظهر راه افتادم طرف آسایشگاه ،بین راه چشمم افتاد به یک تویوتا،داشتند غذا میدادند.چند تا بسیجی هم توی صف ایستاده بودند.ما بین آنها،یکدفعه چشمم افتاد به او! یک آن خیال کردم اشتباه دیدم.دقیق تر نگاه کردم .با خودم گفتم شاید من اشتباه شنیدم که او فرمانده گردان شده.رفتم جلو،احوالش را که پرسیدم،گفتم:«شما چرا وایستادی تو صف غذا،آقای برونسی؟مگه فرمانده گردان...»بقیه حرفم را نتوانستم بگویم.خنده از لب هایش رفت.گفت:«مگه فرمانده گردان با بسیجی های دیگر فرق می کنه که باید غذا بدون صف بگیره؟» |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول