پاسخ به: بحث آزاد مذهبی | |||
---|---|---|---|
نویسنده: کاف. میم یکشنبه، ۲۹ دی ۱۳۹۲ (۰:۵۶) | |||
"من پسر زنی هستم که با دست هایش از بزها شیر می دوشید" این را عرب بیابانی گفت. عرب بیابانی از هیبت پیامبری که همه ی قبایل به او ایمان آورده بودند، لکنت گرفته بود. آمده بود جمله ای بگوید و نتوانسته بود و کلماتش بریده بریده شده بودند. رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم از جایش بلند شده بود. آمده بود نزدیک و ناگهان او را در آغوش گرفته بود؛ تنگ تنگ. آن طور که تنشان تن هم را لمس کند. در گوشش گفته بود: " من برادر توام "، " أنا اخوک " گفته بود فکر می کنی من کی ام؟ فکر می کنی پادشاهم؟ نه! من از آن سلطان ها که خیال می کنی نیستم. " من اصلا پادشاه نیستم" "لَیسَ بمَلَکٍ" من محمدم. پسر همان بیابان هایی هستم که تو از آن آمده ای. "من پسر زنی هستم که با دست هایش از بزها شیر می دوشید." حتی نگفته بود که پسر عبدالله و آمنه است.حرف دایه ی صحرا نشینش را پیش کشیده بود که مرد راحت باشد.آخرش هم دست گذاشته بود روی شانه ی او و گفته بود: " هَوِنٌ علیک" " آسان بگیر، من برادرتم" مرد بیابانی خندید و صورت او را بوسید: " عجب برادری دارم." یک دوست عجیب غریب از آن ها که توی دوستی حساب کتاب هم نمی کنند. دیده یکی محتاج است تنها ردایش را هم بخشیده، حالا نشسته توی خانه و نمی تواند آن طور بیابد مسجد. خدا است که دوباره عتابش می کند * و لا تَبسُطها کُلَّ البسط* " دیگر نگفتم که همه ی دستت را باز کن، طوری که برای خودت هیچی نماند" این چه جور دلی است که تو داری؟ از همه قشنگ تر حال و روز او را علی علیه السلام توصیف می کند.علی علیه السلام می گوید:"رسول الله یک طبیب دوره گرد بود." دلش نمی آمد که خیلی با ابهت بنشیند آن بالا، مریض ها شرفیاب حضورش بشوند.لوازم معالجه اش را بر می داشت راه می افتاد دور شهر، پی مریض ها."طُبیبٌ دَوّارٌ بِطبه" چی با خودش بر می داشت؟ یک دستش "مرهم" می گرفت یک دستش "وسم"؛ برای آنها که فقط زخم داشتند مرهم می گذاشت؛ ولی بعضی ها، دمل های چرکی داشتند، باید جراحی هم می کرد؛"وسم" مال همین کار بود.وسم یعنی داغ هایی که قدیم برای شکافتن استفاده می کردند؛جراحی سرپایی. علی علیه السلام می گوید:"مرهم هایش کاری بودند، اثر داشتند." "أحکَمَ مَراهِمَهُ" وسم هایش هم حسابی بودند"وَ أحمَی مَواسِمَهُ". اول فکر کردم از همه قشنگ تر را علی علیه السلام گفته؛ ولی الان یک جمله ی حتی قشنگ تر هم یادم آمد که درست همین حال را بگوید. آن هم توصیف خداست از او؛" یک رسولی آمده سراغتان که تحمل رنج شما برایش سخت است" "لَقَد جاءَ کُم رَسولٌ مِن انفُسکم عزیزً عَلَیه ما عَنِتُّم" آخرش هم تقصیر همین دلش شد که در آن روایت گفت: " هیچ پیامبری به اندازه ی من سختی نکشید." حساب دو دوتایی اگر بخواهی بکنی نسبت به بقیه ی پیغمبرها خیلی هم اوضاع برای او سخت نبود.در طائف سنگش زدند، در احد هم پیشانی و دندانش را شکستند.بقیه هم از این جور مصیبت ها داشته اند؛ ولی از حساب دو دو تایی که بزنیم بیرون، اگر حواست به حرف خدا باشد که " رنج های شما، برای او گران تمام می شود، طاقتش را می برد" این جوری اگر چرتکه بیندازی، راستی هم چقدر سختی کشیده! اندازه ی نادانی و غل و زنجیرهایی که همه ی ما به خودمان بسته ایم اگر بخواهد رنج بکشد، اگر حرص بزند که ما را به راه بیاورد، واقعا هم چه کارش سخت است. آخرش این که خدا داشت تماشایش می کرد.بعد گفت" چه اخلاق شگرفی داری" *إنّکَ لَعَلی خلقٍ عظیمٍ* انگار که از دست پخت خودش در شگفت مانده باشد... (خدا خانه دارد... فاطمه شهیدی) |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول