پاسخ به: با کاروان شعر و موسیقی | |||
---|---|---|---|
نویسنده: مهمان جمعه، ۲۰ شهریور ۱۳۸۸ (۲۲:۳۲) | |||
بازم سلام با اينکه استقبال زيادي نشد اما مي خوام بازم شعر بنويسم حداقلش اینه که دوسه نفر مي خونن. راستي راستي شما به هيچ شعر علاقه نداريد؟ هيچ شاعري رو بيشتر از بقيه دوس نداريد؟ بابا ايول مثلا دور و ور ما پر از شاعراي ريز و درشته، مثلا فرهنگي بسي غني داريما. به هر حال فوق العاده خوشحال مي شم که شاعراي محبوب شما رو بشناسم و اگه تونستم براتون از اونا شعر بنويسم. الان از داش فريدون خيالم راحته که اينجا چند نفري خاطرشو مي خوان براي همينم از ايشون شروع مي کنم. تنها ، غمگين ، نشسته با ماه در خلوت ساکت شبانگاه اشکي به رخم دويد ناگاه روي تو شکفت در سرشکم ديدم که هنوز عاشقم، آه ::::::::::::::::::::::::::::::: بازگشت دور از نشاط هستي و غوغاي زندگي دل با سکوت و خلوت غم خو گرفته بود آمد، سکوت سرد و گرانبار را شکست آمد صفاي خلوت اندوه را ربود آمد به اين اميد که در گور سرد دل شايد ز عشق رفته بيابد نشانه اي او بود و آن نگاه پر از شوق و اشتياق من بودم وسکوت و غم جاودانه اي آمد مگر که باز در اين ظلمت ملال روشن کند به نور محبت چراغ من باشد که من دوباره بگيرم سراغ شعر زان پيشتر که مرگ بگيرد سراغ من گفتم مگر صفاي نخستين نگاه را در ديدگان غم زده اش جستجو کنم وين نيمه جان سوخته از اشتياق را خاکستر از حرارت آغوش او کنم چشمان من به ديده ي او خيره مانده بود رخشيد ياد عشق کهن در نگاه ما آهي از آن صفاي خدايي زبان دل اشکي از آن نگاه نخستين، گواه ما ناگاه عشق مرده سر از سينه برکشيد آويخت همچو طفل يتيمي به دامنم آنگاه سر به دامن آن سنگدل گذاشت آهي کشيد از سر حسرت که: اين منم باز آن لهيب شوق و همان شور و التهاب باز آن سرود مهر و محبت ولي چه سود ما هرکدام رفته به دنبال سرنوشت من ديگر آن نبودم و او ديگر او نبود. :::::::::::::::::::::::::::::::::: چشم من روشن آخر اي دوست نخواهي پرسيد که دل از دوري رويت چه کشيد؟ سوخت در آتش و خاکستر شد وعده هاي تو بدادش نرسيد داغ ماتم شد و بر سينه نشست اشک حسرت شد و بر خاک چکيد آن همه عهد فراموشت شد؟ چشم من روشن، روي تو سپيد جان به لب آمده در ظلمت غم کي به دادم رسي اي صبح اميد؟ آخر اين عشق مرا خواهد کشت عاقبت داغ مرا خواهي ديد دل پر درد " فريدون " مشکن که خدا بر تو نخواهد بخشيد ::::::::::::::::::::::::::::::::::: پرستش اي شب به پاس صحبت ديرين، خداي را با او بگو حکايت شب زنده داريم با او بگو چه مي کشم از درد اشتياق شايد وفا کند بشتابد به ياري ام اي دل چنان بنال که آن ماه نازنين آگه شود ز رنج من و عشق پاک من با او بگو که مهر تو از دل نمي رود هر چند بسته مرگ کمر بر هلاک من اي شعر من، بگو که جدايي چه مي کند کاري بکن که در دل سنگش اثر کني اي چنگ غم، که از تو بجز ناله بر نخواست راهي بزن که ناله ازين بيشتر کني اي آسمان، به سوز دل من گواه باش کز دست غم به کوه و بيابان گريختم داري خبر که شب همه شب دور از آن نگاه مانند شمع سوختم و اشک ريختم اي روشنان عالم بالا، ستاره ها رحمي به حال عاشق خونين جگر کنيد يا جان من ز من بستانيد بي درنگ يا پا فرانهيد و خدارا خبر کنيد آري مگر خدا به دل اندازدش که من زين آه و ناله راه به جايي نمي برم جز ناله هاي تلخ نريزد زساز من از حال دل اگر سخني بر لب آورم آخر اگر پرستش او شد گناه من عذر گناه من، همه، چشمان مست اوست تنها نه عشق و زندگي و آرزوي من او هستي من است که آينده دست اوست عمري مرا به مهر و وفا آزموده است داند من آن نيم که کنم رو به هردري او نيز مايل است به عهدي وفا کند اما اگر خدا بدهد عمر ديگري |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول