پاسخ به: با کاروان شعر و موسیقی | |||
---|---|---|---|
نویسنده: SMS دوشنبه، ۶ آبان ۱۳۸۷ (۱۳:۰۹) | |||
حماسه درخت ----------------- جز از ستاره ، درسی نیاموختم که بر دوردست نشست و بزرگیش را به رخ نکشانید - در همانحال که از خورشید ها بزرگتر بود - و در خور دید من نور افشاند و جهان را از دوردست به نظاره ای هماره به تماشا نشست و همیشه در شمار انبوه ستارگان بود . *** حماسه رود را درودی نباید گفت که از خروش ناگزیر است من تلاش آبی را کز آوند گیاهی خُرد بالا می رود ، بیش پاس می دارم تا رودی که با غرشی بلند در بستری ناگزیر می رود ، آه ، رود ، ای رود ! چنین غره کف بر لب میاور تناوری ات آماس نه فربهی است حماسه تو را از من درودی نیست *** زیبا ترین صدا صدای درخت است که همه عمر از هیچ نمی نالد : نه از اره ی آذرخش نه از نعره ی تندر نه از شلاق باد و نه از سوز خزان *** زیبا ترین کلام کلام درخت است که در همه عمر هیچ نمی گوید و بر پای ایستاده است و دست هایش بارورند درخت ، میوه را به خدا تعارف می کند با سرانگشتانی که به آسمان افراشته است اما ، کودکان به سنگ از او باز می گیرند و پیران بر نردبان و جوانان با شکستن شاخه ها *** سلام بر درخت که غرور تملک ندارد و هر چه ا و راست هماره ، فراچنگ به پیشکش می دهد و حتّاش اگر به سنگ زنند ، می بخشد ! *** وقتی به خانه آمد سرباز مادر گفت : جامه دیگر کن برادرت تیر خورده است بیا او را در باغچه در خاک کنیم سرباز گفت : می دانم مادر ! خودم او را زده ام ! *** چنگیز هم خونخوار تر از لحظه ها نیست زمان سیری ناپذیر است بین شهادت و شقاوت فاصله به درازی تفنگی ست تا در کدام سوی آن ایستاده باشی ! دگر باره سلام بر درخت که تا، زنده است ازو قنداق تفنگی نمی توان ساخت ! *** صفحه چون سیاه باشد قلم را یارای جولان نیست در کجا ایستاده ایم ؟ خدایا مردم چرا خاک را فراموش کرده اند ؟ من عبور تند سیر سیرک را می بینم از برگی به شاخه ای و خرده آفتاب را بر جلبکی خشک در سبزه کناره جوباری وفریاد بلند تندر را می شنوم هنگامی که قارچ کوهی را از خواب بهاری ، بر می خیزاند کاش چندان کوچک بودم که می توانستم ، چون کفشدوزک خود را در میدان یک گلبرگ به دار بیاویزم ! *** خدایا مرا به گون ها باز گردان مرا به کوچک ترین پرنده غریب در ناشناخته ترین بیشه ، ببخش ! مرا به فطرت خویش باز گردان ! راستی را ، کجا می رویم ؟ *** دلم برای واژه ها می سوزد ما خود را با طناب واژه در کتاب ها دار زده ایم زیبا ترین کلام راباید در جویبار جُست و در خلنگزار و کنار آن تپه کز نرمریز بهاری باران گلگیس سبزش مرطوب است و رنگین کمان از دو سوی گونه برجسته اش بوسه می گیرد واژگان اصیل را پریان ، زیر ریگ ها سپید پنهان کرده اند و فرشتگان در چنبر درخت نهاده اند ، در دست های برگ ؛ فاین تذهبون ؟ *** از ابر ، نمی توان تندیسی ساخت مگر در باغچه های آسمان وقتی گیاه سر افکنده است آدمی ، چگونه نباشد ؟ آیا بین پرنده و گیاه مرا جایی هست ؟ طوفان ، از کدام گذرگاه ذهن می گذرد ؟ چه چیز مرا در خلیج درد ، به لنگر انداخته است ؟ آه ای غریب ترین ماهی وقت آن است که در دامن یونس بگذرانی درنگ جایز نیست *** می آن ماهی ام که کوسگان ، زنده از دمبال او می خورند دل را از قفس دنده ها رها کن سگان را به روی سینه راهی نیست *** غرور تیری بود و مگر واژگان بر کمان نهاده بودم که چون از شست ، رست هم بر سینه ی من ، نشست ! *** دلم کلبه ای ست و غم ، رودی کز پیش آن می گذرد و دلمشغولیِ تغسیل ِ خواهران به خون خفته ام مرا از شنیدن نای هماره غم آلود آن باز نمی دارد *** آه ، آن ذوالجناح آیا از راه خواهد آمد تا بر آن ، به قله ساران بتازیم ؟ " علی موسوی گرمارودی " |
تالار گفتمان
آخرین عناوین
آخرین ارسالها
قوانین و مقررات
عاشقان آبی و اناری
مباحث آزاد
لیگ فانتزی
مسابقات سایت
آبی و اناری
گردانندگان سایت
حمایت مالی از سایت
تاریخچه باشگاه
افتخارات باشگاه
زندگینامه بازیکنان
مربیان باشگاه
اسطورههای باشگاه
مقالات سایت
پیوستن به جمع نویسندگان آبی و اناری
مقالات اختصاصی
مقالات آماری تحلیلی
مقالات آنالیز فنی
گالری عکس
پیوستن به جمع همکاران گالری
عکسهای قهرمانی
عکسهای بازیهای بارسا
عکسهای بازیکنان
عکسهای فصل 2016/17
نقشه سایت
سوال یا ابهام خود را مطرح نمایید!
راهنمای عضویت در سایت
مشکل در ورود به سایت
سوالات متداول