در حال دیدن این عنوان: |
۱ کاربر مهمان
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
![]() ![]() ![]() |
|
داستانک! [عمه والورده - سکرات مرگ - پدر پسر شجاع] | ||
مهمان_مهمان
|
قوانین: هر شخص در یک ارسال داستانک ۳۰۰ کلمهای با استفاده از ۳ کلمه تعیین شده توسط برنده دوره قبلی مینویسد و ارسال میکند. (۳ کلمه تعیین شده در عنوان تاپیک موجود است.) بعد از اتمام دوره به هر یک از داستانکها نمراتی از ۰ تا ۱۰ نمره داده میشه و این نمرات با هم جمع زده میشن و نمره اثر تعیین میشه. برنده کسیه که داستانکش بیشترین نمره رو در مجموع دریافت کنه. قوانین رایدهی: تمام شرکت کنندگان ملزم به شرکت در رای دادن هم هستند و در صورتی که رای ندهند داستانکشان از دور رقابت کنار گذاشته میشود. هیچکس نمیتواند به داستانک خودش رای بدهد. افراد غیر شرکت کننده نیز میتوانند در رای دهی شرکت کنند. یادتون باشه، نظر دادن و بحث در مورد داستان ها، توی تایپیک پیشنهادات، انتقادات و شکایات بخش داستان نویسی انجام می شه. موفق باشید. |
||
۲۹ خرداد ۱۳۸۸
|
|
فینال جام باشگاه های اروپا | ||
![]() ![]() نام کاربری: Kind_Girl
پیام:
۴۱۷
عضویت از: ۱۴ آذر ۱۳۸۹
طرفدار:
- BOJAN - رنالدینیو - هیچ کدوم - اسپانیا - پپ گواردیولا-فرانک رایکارد گروه:
- کاربران عضو ![]() |
تمام شد بالاخره این انتظار تمام شد همون فینال سرنوشت ساز رسید این حرف رو مربی با خودش زمزمه میکرد.ناگهان رئیس باشگاه (آقای لاپورتا) از راه رسید و گفت:بچه ها دیگه باید بریم بلند شید ولی اصلا نباید بترسید!! همه خوشحال ولی نگران سوار اتوبوس شدیم تا به فرودگاه برویم مردم استقبال خیلی خوبی کرده بودند. دست لئو رو گرفتم و گفتم:امیدوارم بازی خوبی رو به نمایش بزاریم ما قهرمانیم مگنه؟لئو هم به نشانه ی تایید سرش رو تکون داد و گفت:بازم میگم من بخواطر رونالدو کاری نمیکنم همش بخواطر تیمه.بعد هم خنده ی ملیحی زد و با هم سوار هواپیما شدیم. بقیه هم سوار شدن و سر جاهای خودشون نشستند. با این که چهره ی همه خوشحال و خندان بود ولی من اون اضطرابو ته دل بچه ها حس میکردم. توی هواپیما هم کارای همیشگی رو کردیم حرف میزدیم و به هم امیدواری میدادیم. هواپیما سرعتش کمتر میشد سکوت قشنگی همه جا رو فرا گرفته بود که یهو دنی داد زد و گفت:بچه ها رسیدیم بچه ها رسیدیم! بالاخره هواپیما نشست.با استقبالی روبه رو شدیم که تقریبا کم سابقه بود باز هم سوار اتوبوس دیگری شدیم و به سمت هتل حرکت کردیم.خیلی هتل خوب و مجهزی بود داخل هتل شدیم و...(کار های همیشگی) روز مسابقه بود مربی هممونو جمع کرد یه جا و گفت:خوب اینم اون روز فینال که حرفشو میزدیم امشب مهمترین باری این فصل رو پیش رو داریم ولی هیچ مشکلی نیست منچستر هم مثل تیمای دیگه خوب حالا دنبال من بیاید! همه تعجب کرده بودیم یعنی چی کارمون داره؟؟؟ ما رو برد به یک قسمت از هتل و یه فیلم برامون گذاشت همه اول با تعجب فیلمو نگاه میکردیم ولی کم کم محوتماشای اون شده بودیم بعضی هاهم گریه کردن.خیلی فیلم قشنگی بود همش از ما بود و کارهایی که توی این فصل کرده بودیم نمیدودم چی توی اون فیلم بود که مارو ازاین رو به اون رو کرد دیگه مثل اول نبودیم خیلی خیلی امیدوار بودیم خیلی زیاد! باز هم سوار اتوبوس شدیم ولی این بار فرق میکرد داشتیم برای بازی میرفتیم.رسیدیم به ورزشگاه المپیک روم منچستری ها هم اومده بودن چه جمعیتی غیر قابل توصیفه. قبل از بازی نمایش قشنگی توی زمین انجام شد.خوب حالا باید بریم با انرژی خاصی وارد زمین شدیم.داور سوت بازیو زد توی 10 دقیقه ی اول چندتا خطری دروازمونو تهدید کرد ولی خوشبختانه مشکلی برامون به وجود نیاورد خوب حالا نوبت ماست اتوو میره گـــــــــــــل!وای خدا خیلی خوبه تو این چند بازی اخیر گل نمیزد ولی تو این بازی مهم... نیمه ی اول به نفع ما تموم شد خیلی خوشحال بودیم با انرژی بیشتر از قبل وارد زمین شدیم چند دقیقه ای از بازی گذشته توپ با درصد بیشتری دست بازیکنان ما مثل ژاوی و آندرس میچرخه.ژاوی چه پاس قشنگی لئو چه پرشی و دوباره گـــــــــــــل گـــــــــــــل چه لحظه های قشنگی بهترین لحظه تو عمرم بود.بازی هم تموم شدخیلی خوب کار کردیم از شدت خوشحالی سر از پا نمیشناختیم.مدال ها رو گرفتیم حالا نوبت به گرفتن جام شده بچه ها همه خیلی خوشحال ایستاده بودن وقتی من اومدم راهو برای من خالی کردن تا جامو بلند کنم جام رو هم بلند کردیم چه شور و هیجانی.بعد شادی در ورزشگاه روم به کشورمان کاتالونیا برگشتیم همه ی طرفدارامون اینجان از این که تونسته بودیم اونها رو هم خوشحال کنیم شادی ما چند برابر شده بود.خلاصه تا شب با اتوبوس تو شهر میگشتیم بالاخره به ورزشگاه خودمون نوکمپ برگشتیم چه قدر خوب هوادارامون اینچا هم اومدن!خیلی شادی کردیم خیلی زیاد همه ی جامارو گرفتیم قهرمان اروپا اسپانیا و جام حذفی. خوب الان بعد این فصل خوب و قشنگ و تمام شدن تغریبا همه ی بازی ها با تمام هوادارانمون در هر جای دنیا که هستند سرود تیممان را میخوانیم: . . . کارلس پویول |
||
۳۱ خرداد ۱۳۸۸
|
|
به رنگ آسفالت | ||
مهمان_
|
شنوندگان عزیز! دوباره صدای مارو از ریازور دارید! به خاطر قطع ارتباط عذر می خوام . در این چند دقیقه ای که ارتباطمون قطع شد اتفاق تازه ای نیافتاد . توپ تقریبا در مرکز زمین می چرخید و فقط یکبار شوت سنگین ژاوی هرناندز در وازه دپور رو تهدید کرد . حالا باز هم هرناندز، میده به اینیستا اونم دوباره به هرنادز ، هرنادز به توره یه تکل از واسویچ صرب اما توره با پاهای بلندش از اون عبور میکنه حالا میره جلو ، فرار اینیستا از سمت چپ ... اما توره توپو میس پره به اتوو ، این صدایی که میشنوید صدای سوت تماشاگراست ، هه !دارن میگن نسل اتوو به جنگل های آمازون برمیگرده .. برگردیم به بازی ؛اتوو مدافع رو جا می ذاره ...فرصت برای اتوو و ... توپو به کجا زد.... امروز اصلا روی فرم نیست .... . . . خب به دقیقه هفتادو پنج میرسیم بازم همکاری ژاوی با اینیستا پاس به اتوو و باز هم توپو خراب کرد.... صدای تماشاگرا قطع نمیشه . آنری بهش دلداری میده ... اتوو زانو میزنه رو زمین... انگار اتفاقی افتاده ، بله سامی داره گریه می کنه .... معلوم نیست چی شده ... هه! دروازه بان بارسا از اون سمت زمین داره میاد به سمت اتوو .، ببینید چه طوری این سیاه رنگ آسفالت بازی رو بهم ریخته... بازیکنای بارسا دوره اتوو جمع شدن ،معلوم نشد چه اتفاقی افتاد که اینجور شد ،همه دارن از بازیکنشون دلجویی میکنن...همه دارن یه قسمت از جایگاه تماشاگرارو نگاه می کنن داور هم مجبور میشه بازی رو متوقف کنه،کاش یه ذره از این روحیه همدلی رو بازی کنای دپور داشتن. ، بذارین ببینم... حالا معلوم شد چی شده.... حدس بزنید این سیاه واسه ی چی بازی رو بهم زده.... پسرش داشته به خاطر فحش هایی که به پدرش می دادن گریه می کرده ! اونم بهش بر خورده ...معلوم نیست این فوتباله یا باغ وحش ... یالا داور بازی رو راه بنداز ... . . . بلاخره بازی دوباره راه افتاد بازیکنای دپور بازم توپ رو وسط زمین از دست دادن ، خدایا این ژاوی رو کی می تونه متوقف کنه؟ بازم اینیستا به اتوو ...یه بازیکن رو جا میذاره و تکل عالی از دفاع .... دوربین روی چهره اتوو زوم کرده: نگاه اتوو با صورت بغض کرده به یه گوشه از جایگاه ثابت مونده؛ به پسرش. |
||
۱۹ مرداد ۱۳۸۸
|
|
پاسخ به: داستان آزاد (اپیزودیک) | ||
![]() ![]() نام کاربری: lovebarcelona
پیام:
۱,۱۴۴
عضویت از: ۱۶ مرداد ۱۳۸۶
از: پيش شيطان تو سياره ي سرخ
گروه:
- كاربران بلاک شده ![]() |
خدايا! وقتي چشم از جهان گشودن جز محبتت ، محبتي ديگر نيافتم ، گويي يك عمر محبت را در وجودت بايد يافت ، ولي به اين جسم خاكي مي انديشم ، مي بينم اين جهان هم از ذره ذره ي عشق تو نهفته است و پايه ي اين دنيا بر عشق نهاده شده؛ پس از عشق پدر و مادر كه در طول زندگيم به من شناساندي گويي يك عشق را در وجودم نهاندي ، آري آن عشقي كه پس از اين همه مدت هنوز گريبان گير من است؛ وجودم انگار به او پيوند خورده و از آن گسستني نيست ،آري تيمي كه حقيقتي به من نهاد تا به حقيقت هاي ديگر بيانديشم. اي بارساي محبوب من از زماني كه گمپر عزيز برتو پرچمي زيبا بر افراشت ، گويي تعداد بيشماري از اهالي يك شهر به تو پيوستند و قلب خود را تابع مديري ديدند كه وقتي تيمي را برافراشت ، گويي اشك را به همراه آن تيم به ارمغان آورد و اي تيم بزرگي كه اكنون بر فراز سال ها استبدادي كه بر تو فائق آمد گويي باز هم پر عشق ترين تيم جهان هستي از آن زمان كه استبداد و فكر خون خواهي ژنرال فرانكو تو را مي آزرد همه ي هدايت گريت تابع وجود هواداراني شده بود كه با تو به هم صدايي عشق مي پرداختند؛ گويي وقتي به پرچمي زيبا مي انديشيدند اين استبداد مادريدي ها به آن پرچم چشم زيبايي نداشتند و هيچ هوادارت را با وقاحت و پستي تمام ، اجازه ي ورود با آن پرجم زيبايت نمي دادند ، گويي عشق تو گونه اي ديگري بود. پس از ريخته شدن خون بيگناهاني بر سر عشق تو ، انديشه ي زيبايي بر سر آنها نفوذ كرد وپرچم زيباتري برايت برگزيدند به رنگ آبي و اناري؛ آبي حقيقت عشقي كه گويي آسمان آبي را همواره در آغوش خود دارند و به فرداي آزادي يك آسمان پاك و آبي مي انديشند و اناري نماد خوني كه در آسمان زيباي شهر عشق نقش بست و ديدگان خون بارآنها را تداعي مي كند. و اكنون اين تيم با بيش از ميليون ها طرفدار از آن روزگار پر استبداد و ننگين هنوز بر قله ي افتخار ايستاده است و پس از سال ها ريخته شدن خون بيگناهانت ما زنده ايم تا پرچم اناريت را زنده نگهداريم و به همه ثابت كنيم كه پايه مادريد از ريخته شدن خون بيگناهان هوادارنت بنا شده و آنقدر اين ننگ آن ها را بيان ميكنيم ، تا از خواري و پستي خود به مرگ فكر كنند و گويي ميليارد ها هزينه ي بي فايده ي يك تيم مستبد لحظه اي جايگاه يك عشق واقعي اين تيم را نخواهد گرفت و اكنون بي عشق تو اهداف دنيايي ديگر پست به نظر مي آيد گويي فقط خودت باقي خواهي ماند و هميشه عشق را به ما يادآوري خواهي كرد. ((دوستدارت از يك هوادار بسيار كوچك)) |
||
۱۸ آبان ۱۳۸۸
|
|
پاسخ به: داستان آزاد (اپیزودیک) | ||
![]() ![]() نام کاربری: hamedmessi
پیام:
۵,۷۳۴
عضویت از: ۱ مرداد ۱۳۸۸
از: ورزشگاه بزرگ Nou Camp
طرفدار:
- همه بازیکن های بارسلونا - همه اسطوره های تاریخ بارسلونا - پپ گواردیولا گروه:
- کاربران عضو ![]() |
نقل قول خدايا! وقتي چشم از جهان گشودن جز محبتت ، محبتي ديگر نيافتم ، گويي يك عمر محبت را در وجودت بايد يافت ، ولي به اين جسم خاكي مي انديشم ، مي بينم اين جهان هم از ذره ذره ي عشق تو نهفته است و پايه ي اين دنيا بر عشق نهاده شده؛ پس از عشق پدر و مادر كه در طول زندگيم به من شناساندي گويي يك عشق را در وجودم نهاندي ، آري آن عشقي كه پس از اين همه مدت هنوز گريبان گير من است؛ وجودم انگار به او پيوند خورده و از آن گسستني نيست ،آري تيمي كه حقيقتي به من نهاد تا به حقيقت هاي ديگر بيانديشم. اي بارساي محبوب من از زماني كه گمپر عزيز برتو پرچمي زيبا بر افراشت ، گويي تعداد بيشماري از اهالي يك شهر به تو پيوستند و قلب خود را تابع مديري ديدند كه وقتي تيمي را برافراشت ، گويي اشك را به همراه آن تيم به ارمغان آورد و اي تيم بزرگي كه اكنون بر فراز سال ها استبدادي كه بر تو فائق آمد گويي باز هم پر عشق ترين تيم جهان هستي از آن زمان كه استبداد و فكر خون خواهي ژنرال فرانكو تو را مي آزرد همه ي هدايت گريت تابع وجود هواداراني شده بود كه با تو به هم صدايي عشق مي پرداختند؛ گويي وقتي به پرچمي زيبا مي انديشيدند اين استبداد مادريدي ها به آن پرچم چشم زيبايي نداشتند و هيچ هوادارت را با وقاحت و پستي تمام ، اجازه ي ورود با آن پرجم زيبايت نمي دادند ، گويي عشق تو گونه اي ديگري بود. پس از ريخته شدن خون بيگناهاني بر سر عشق تو ، انديشه ي زيبايي بر سر آنها نفوذ كرد وپرچم زيباتري برايت برگزيدند به رنگ آبي و اناري؛ آبي حقيقت عشقي كه گويي آسمان آبي را همواره در آغوش خود دارند و به فرداي آزادي يك آسمان پاك و آبي مي انديشند و اناري نماد خوني كه در آسمان زيباي شهر عشق نقش بست و ديدگان خون بارآنها را تداعي مي كند. و اكنون اين تيم با بيش از ميليون ها طرفدار از آن روزگار پر استبداد و ننگين هنوز بر قله ي افتخار ايستاده است و پس از سال ها ريخته شدن خون بيگناهانت ما زنده ايم تا پرچم اناريت را زنده نگهداريم و به همه ثابت كنيم كه پايه مادريد از ريخته شدن خون بيگناهان هوادارنت بنا شده و آنقدر اين ننگ آن ها را بيان ميكنيم ، تا از خواري و پستي خود به مرگ فكر كنند و گويي ميليارد ها هزينه ي بي فايده ي يك تيم مستبد لحظه اي جايگاه يك عشق واقعي اين تيم را نخواهد گرفت و اكنون بي عشق تو اهداف دنيايي ديگر پست به نظر مي آيد گويي فقط خودت باقي خواهي ماند و هميشه عشق را به ما يادآوري خواهي كرد. ((دوستدارت از يك هوادار بسيار كوچك)) |
||
۱۲ آذر ۱۳۸۸
|
|
پاسخ به: داستان آزاد (اپیزودیک) | ||
![]() ![]() نام کاربری: Agent.47
پیام:
۲,۲۷۲
عضویت از: ۲۳ شهریور ۱۳۸۷
از: Behind You
طرفدار:
- اسپانیا - پپ گروه:
- کاربران عضو ![]() |
دوستان عزیز اگه داستان آزاد میخوایید بنویسید اینجا اقدام کنید!
|
||
![]() ![]() ![]() ![]() |
|||
۳۰ مهر ۱۳۸۹
|
|
پاسخ به: داستان آزاد (اپیزودیک) | ||
|
خوب بچه ها با هماهنگی قبلی قرار شد هر روزی که من میام یه بخشی از کتاب طنزی که خوندم رو براتون بنویسم...با کمک خدا تا اخر تابستون تموم میشه و شما یه کتاب رو خوندین... چون مطلب طنزه باید جنبه ی خوندنش رو داشته باشین و ایراد نگیرین...غلط های املایی برای من نیست و بدون کوچکترین تغییری مطالب درج شده داخل کتاب رو مینویسم... ![]() ![]() ![]() |
||
۲۷ خرداد ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: داستان آزاد (اپیزودیک)_دست نوشته های یک کودک فهیم(بخش یک) | ||
|
جمعه امروز که جمعه باشد جام جهانی آغاز شد.از امروز در هر بازی 22 آدم نخراشیده و خارجکی که اصلا هم معلوم نمی باشد خودشان را چه طوری میشورند,به دنبال یک نفر توپ میدوند و ما هم الکی بی کار می باشیم... ![]() ![]() تیلویزیون مراسم افتتاحیه را نشان نداد.بابام که خیلی خوشحال می باشد به من که خیلی ناراحتم میگوید مراسم افتتاحیه خوب نیست,حرکات موزون دارد و آدم بی تربیت می شود. ![]() ![]() ![]() ![]() بابایم میگوید اگر مراسم افتتاحیه راببینی عین...میشوی,من خوشحال شدم که مراسم را ندیدم.بابایم ناراحت شد که سرم را گول مالیده است. ![]() من با ممد فرنگیز خانم اینا شرط بستم که فرانسه نمیبرد.بابایم میگوید خلی ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
||
۲۷ خرداد ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: داستان آزاد (اپیزودیک)_دست نوشته های یک کودک فهیم(بخش دو) | ||
|
امروز که شنبه باشد چند بازی انجام خواهد شد.من باید کودک درسخوانی باشم,پس فقط دو ساعت در روز میتوانم فوتبال ببینم و کودک فهیم باشم,باشه؟ ![]() آلمانی ها که خیلی از آنها متنفرم ![]() ![]() صدای جیغ و همهمه از ورزشگاه به گوش میآید.انگاری سنگ پا گم شده است. ![]() ![]() بهترین دروازه بان قرن آسیا فرت و فرت گل میخورد.یانکر بعد از اینکه گل میزند برای رفتن به حمام آماده میشود. ![]() ![]() ![]() ![]() مهاجم آلمان که گل میزند ادای اصلانیان را در می آورد.عربستانی که از آن متنفر ترم به آلمانی که از آن متنفرم بازید. ![]() امروز که یک شنبه باشد خیلی بازی های مهم مهم انجام میشود.آرژانتین که عقشولی من میباشد ![]() داور در سوتش فوت کرده میباشد. ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() |
||
۳۰ خرداد ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: داستان آزاد (اپیزودیک) | ||
![]() ![]() نام کاربری: ehsan85
پیام:
۸۲
عضویت از: ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۰
از: شیراز
طرفدار:
- ژاوی - لوییز انریکه مارتینز - استقلال - برزیل - فرهاد مجیدی - پپ گواردیولا - غلام حسین پیروانی گروه:
- كاربران بلاک شده ![]() |
سلام به همگی!قرار شد من با"دختر برف"از امروز با هم داستان رو بنوسیم.این هم تیکه بعدی داستان: امروز که جمعه باشد،سلام. هنوز عرق گزارشگر در نیامده که اسپانیا گل میخورد ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() امروز یک بازی مهم مهم انجام میشود و قلب من سرجایش نمی باشد ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() عباسقلی و فنایی با یکدیگر گپ گرم و صمیمی ای می زنند. یک عده بازیکن بی تربیت هم وسط صحبت های این دو عزیز، فوتبال بازی می کنند ![]() ![]() ![]() کفتر کاکل به سر، گل می زند. عقشولی خذف میشود و من آنقدر گریه می کنم که خوابم میبرد ![]() ![]() To be continued......
|
||
۲ تیر ۱۳۹۰
|
![]() ![]() ![]() |
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
شما میتوانید مطالب را بخوانید. |
شما نمیتوانید عنوان جدید باز کنید. |
شما نمیتوانید به عنوانها پاسخ دهید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را حذف کنید. |
شما نمیتوانید نظرسنجی اضافه کنید. |
شما نمیتوانید در نظرسنجیها شرکت کنید. |
شما نمیتوانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید. |
شما نمیتوانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید. |