در حال دیدن این عنوان: |
۲۳ کاربر مهمان
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
![]() ![]() ![]() |
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
![]() ![]() نام کاربری: HO3INR
نام تیم: والنسیا
پیام:
۴,۳۹۱
عضویت از: ۱۱ بهمن ۱۳۸۷
از: Winterfell
طرفدار:
- Carles Puyol گروه:
- کاربران عضو ![]() |
نقل قول <span class='quoter'>مسعود نوشته:</span>البته قراره تو جشن تولد سایت از خجالتمون دربیان توجه دارین که جشن امسال تو ماه رمضونه؟! ![]() همین هم گیرت نمیاد. |
||
۳ خرداد ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
![]() ![]() نام کاربری: mahsa-teddybear
پیام:
۱۴۸
عضویت از: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۰
از: شيراز
طرفدار:
- مسى - پيكه - از همشون متنفرم - برزيل - از همشون متنفرم - از همشون متنفرم گروه:
- کاربران عضو ![]() |
بچه ها سلام. من تشريف آوردم ![]() خوشحاليد؟ خوشحالم! |
||
خداوند به داوود نبى فرمود: اگر بنده هاى گنهكارم مى دانستند كه من چه اشتياقى به بازگشت آنها به سويم دارم، از شوق مى مردند!!! | |||
۳ خرداد ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
![]() ![]() نام کاربری: xavisam
پیام:
۳,۲۵۴
عضویت از: ۲۴ خرداد ۱۳۸۹
از: Mashad
طرفدار:
- xavi - spain - pep گروه:
- کاربران عضو ![]() |
ببین اقا کمیل من با اینکه دارم درس میخونم ![]() ![]() ![]() ![]() هدایایی برای مادر چهار برادر ، خانه شان را به قصد تحصیل ترک کردند و دکتر،قاضی و آدمهای موفقی شدند. چند سال بعد،آنها بعد از شامی که باهم داشتند حرف زدند. اونا درمورد هدایایی که تونستن به مادر پیرشون که دور از اونها در شهر دیگه ای زندگی می کرد ،صحبت کردن. اولی گفت: من خونه بزرگی برای مادرم ساختم . دومی گفت: من تماشاخانه(سالن تئاتر) یکصد هزار دلاری در خانه ساختم. سومی گفت : من ماشین مرسدسی با راننده کرایه کردم که مادرم به سفر بره. چهارمی گفت: گوش کنید، همتون می دونید که مادر چقدر خوندن کتاب مقدس رو دوست اره، و میدونین که نمی تونه هیچ چیزی رو خوب بخونه چون جشماش نمیتونه خوب ببینه . شماها میدونید که مادر چقدر خوندن کتاب مقدس را دوست داشت و میدونین هیچ وقت نمی تونه بخونه ، چون چشماش خوب نمی بینه. من ، راهبی رو دیدم که به من گفت یه طوطی هست که میتونه تمام کتاب مقدس رو حفظ بخونه . این طوطی با کمک بیست راهب و در طول دوازده سال اینو یاد گرفت. من ناچارا تعهد کردم به مدت بیست سال و هر سال صد هزار دلار به کلیسا بپردازم. مادر فقط باید اسم فصل ها و آیه ها رو بگه و طوطی از حفظ براش می خونه. برادرای دیگه تحت تاثیر قرار گرفتن. پس از ایام تعطیل، مادر یادداشت تشکری فرستاد. اون نوشت میلتون عزیز، خونه ای که برام ساختی خیلی بزرگه .من فقط تو یک اتاق زندگی می کنم ولی مجبورم تمام خونه رو تمییز کنم.به هر حال ممنونم. مایک عزیز،تو به من تماشاخانه ای گرونقیمت با صدای دالبی دادی.اون ،میتونه پنجاه نفرو جا بده ولی من همه دوستامو از دست دادم ، من شنوایییم رو از دست دادم و تقریبا ناشنوام .هیچ وقت از اون استفاده نمی کنم ولی از این کارت ممنونم. ماروین عزیز، من خیلی پیرم که به سفر برم.من تو خونه می مونم ،مغازه بقالی ام رو دارم پس هیچ وقت از مرسدس استفاده نمی کنم. این ماشین خیلی تند تکون می خوره. اما فکرت خوب بود ممنونم ملوین عزیز ترینم ،تو تنها پسری هستی که با فکر کوچیکت بعنوان هدیه ات منو خوشحال کردی. جوجه ، خیلی خوشمزه بود!! ممنونم |
||
۳ خرداد ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
![]() ![]() نام کاربری: Shakiba
پیام:
۲,۱۰۸
عضویت از: ۱۷ مرداد ۱۳۸۹
از: شیراز
طرفدار:
- رایکارد٬ کرایوف - فجر سپاسی - اسپانیا٬ آرژانتین گروه:
- کاربران عضو ![]() |
نقل قول Gandalf the White نوشته:نقل قول مسعود نوشته:البته قراره تو جشن تولد سایت از خجالتمون دربیان توجه دارین که جشن امسال تو ماه رمضونه؟! ![]() همین هم گیرت نمیاد. اولشه یا آخرش؟ ای بابا امسالم تولدمون مالید ![]() |
||
۳ خرداد ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
![]() ![]() نام کاربری: hamedmessi
پیام:
۵,۷۳۴
عضویت از: ۱ مرداد ۱۳۸۸
از: ورزشگاه بزرگ Nou Camp
طرفدار:
- همه بازیکن های بارسلونا - همه اسطوره های تاریخ بارسلونا - پپ گواردیولا گروه:
- کاربران عضو ![]() |
نقل قول Gandalf the White نوشته:نقل قول مسعود نوشته:البته قراره تو جشن تولد سایت از خجالتمون دربیان توجه دارین که جشن امسال تو ماه رمضونه؟! ![]() همین هم گیرت نمیاد. میگم بعد ماه رمضان میشه یک جشن خوب گرفت ها ![]() |
||
۳ خرداد ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
|
کمیل جان هی میخوام کامنت نزارم ولی اینا نمیزارن که!!این آخریه![]() نقل قول توجه داین که جشن امسال تو ماه رمضونه؟! همین هم گیرت نمیاد.من میگرن دارم و نمیتونم روزه بگیرم در نتیجه آقا سعید خودش تهنایی برام سانویچ میخره ![]() برای اطلاعات بیشتر به سایت شتر در خواب بیند پنبه دانه مراجعه شود ![]() |
||
هیچوقت به سرباز نمیگن «جمعهها تعطیله نجنگ» | |||
۳ خرداد ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
![]() ![]() نام کاربری: ahmadr
پیام:
۸۴۱
عضویت از: ۱۲ مهر ۱۳۸۹
از: شيراز
طرفدار:
- ژاوی - ریوالدو - اسپانیا - حسين كعبي به خاطر ضربه زدن به فيگو در جام جهاني 2006 - پپ گواردیولا گروه:
- کاربران عضو ![]() |
اين قسمت واقعا تاپيك هرچه ميخواهد دل تنگت بگو، است به احتمال زياد بچه ها بر روي سر ناظران سوارن اگر ناظران بدشون نياد اگر مي ياد تا پاكش كنم. ![]() |
||
۳ خرداد ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
![]() ![]() نام کاربری: Dark_Rider
پیام:
۸,۸۵۸
عضویت از: ۶ دی ۱۳۸۸
از: كنار دريا
طرفدار:
- کارلس پویول & لیو مسی - کرایوف - برزیل و اسپانیا - :D - پپ عزیز - پروین گروه:
- کاربران عضو ![]() |
تيكه تون رو ناديده ميگيرم ![]() ولي همين تاپيك هم قوانيني داره هر وقت حس كنم از قانون خارجه خودم وارد عمل ميشم. |
||
۳ خرداد ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
|
خب کمیل جان من خودم تاپیکو به این روز انداختم خودم نجاتش میدم![]() کفش های قرمز (داستان کوتاه) دخترک طبق معمول هر روز جلوی کفش فروشی ایستاد و به کفش های قرمز رنگ با حسرت نگاه کرد بعد به بسته های چسب زخمی که در دست داشت خیره شد و یاد حرف پدرش افتاد :"اگر تا پایان ماه هر روز بتونی تمام چسب زخم هایت را بفروشی آخر ماه کفش های قرمز رو برات می خرم" دخترک به کفش ها نگاه کرد و با خود گفت: یعنی من باید دعا کنم که هر روز دست و پا یا صورت 100 نفر زخم بشه تا... و بعد شانه هایش را بالا انداخت و راه و افتاد و گفت: نه... خدا نکنه... _________ بازيگر (داستان كوتاه) مرد هر روز دیر سر کار حاضر می شد، وقتی می گفتند: چرا دیر می آیی؟ جواب می داد: یک ساعت بیشتر می خوابم تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم، برای آن یک ساعت هم که پول نمی گیرم. یک روز رئیس او را خواست و برای آخرین بار اخطار کرد که دیگر دیر سر کار نیاید. مرد هر وقت مطلب آماده برای تدریس نداشت به رئیس آموزشگاه زنگ می زد تا شاگرد ها آن روز برای کلاس نیایند و وقتشان تلف نشود. یک روز از پچ پچ های همکارانش فهمید ممکن است برای ترم بعد دعوت به کار نشود. مرد هر زمان نمی توانست کار مشتری را با دقت و کیفیت، در زمانی که آنها می خواهند تحویل دهد، سفارش را قبول نمی کرد و عذر می خواست. یک روز فهمید مشتریانش بسیار کمتر شده اند. مرد نشسته بود. دستی به موهای بلند و کم پشتش می کشید، به فکر فرو رفت... باید کاری می کرد. باید خودش را اصلاح می کرد.... ناگهان فکری به ذهنش رسید. او می توانست بازیگر باشد از فردا صبح، مرد هر روز به موقع سرکارش حاضر می شد، کلاسهایش را مرتب تشکیل می داد، و همه ی سفارشات مشتریانش را قبول می کرد. او هر روز دو ساعت سر کار چرت می زد. وقتی برای تدریس آماده نبود در کلاس راه می رفت، دستهایش را به هم می مالید وبا اعتماد به نفس بالا می گفت: خوب بچه ها درس جلسه ی قبل را مرور می کنیم. سفارشهای مشتریانش را قبول می کرد اما زمان تحویل بهانه های مختلفی می آورد تا کار را دیرتر تحویل دهد: تا حالا چند بار مادرش مرده بود، دوسه بار پدرش را به خاک سپرده بود و ده ها بار به خواستگاری رفته بود. حالا رئیس او خوشحال است که او را آدم کرده، مدیر آموزشگاه راضی است که استاد کلاسش منظم شده و مشتریانش مثل روزهای اول زیاد شده اند. اما او دیگر با خودش «صادق» نیست. او الان یک بازیگر است. همانند بقيه مردم... _________ اگر دروغ رنگ داشت اگر دروغ رنگ داشت هر روز شاید ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه می بست و بی رنگی کمیاب ترین چیزها بود اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت عاشقان سکوت شب را ویران می کردند اگر به راستی خواستن توانستن بود محال نبود وصال! و عاشقان که همیشه خواهانند همیشه می توانستند تنها نباشند اگر گناه وزن داشت هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد تو از کوله بار سنگین خویش ناله می کردی... و من شاید کمر شکسته ترین بودم اگر غرور نبود چشم هایمان به جای لب هایمان سخن نمی گفتند و ما کلام محبت را در میان نگاه های گهگاهمان جستجو نمی کردیم اگر دیوار نبود نزدیک تر بودیم با اولین خمیازه به خواب می رفتیم و هر عادت مکرر را در میان ۲۴ زندان حبس نمی کردیم اگر خواب حقیقت داشت همیشه خواب بودیم هیچ رنجی بدون گنج نبود... ولی گنج ها شاید بدون رنج بودند اگر همه ثروت داشتند دل ها سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم نمی دید تا دیگران از سر جوانمردی بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند اما بی گمان صفا و سادگی می مرد... اگر همه ثروت داشتند اگر مرگ نبود همه کافر بودند و زندگی بی ارزش ترین کالا یود ترس نبود، زیبایی نبود و خوبی هم شاید اگر عشق نبود به کدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم؟ کدام لحظه ی نایاب را اندیشه می کردیم؟ و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟ آری بی گمان پیش از اینها مرده بودیم... اگر عشق نبود اگر کینه نبود قلبها تمامی حجم خود را در اختیار عشق می گذاشتند اگر خداوند یک روز آرزوی انسان را برآورده می کرد من بی گمان دوباره دیدن تو را آرزو می کردم و تو نیز هرگز ندیدن مرا آن گاه نمی دانم به راستی خداوند کدام یک را می پذیرفت دکتر شریعتی |
||
هیچوقت به سرباز نمیگن «جمعهها تعطیله نجنگ» | |||
۳ خرداد ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
![]() ![]() نام کاربری: Shakiba
پیام:
۲,۱۰۸
عضویت از: ۱۷ مرداد ۱۳۸۹
از: شیراز
طرفدار:
- رایکارد٬ کرایوف - فجر سپاسی - اسپانیا٬ آرژانتین گروه:
- کاربران عضو ![]() |
| مسعود | Gandalf the White | شکیبا | محمد | كميل | فرشاد | elika | حامد | مهسا | کاربر مهمان: 1 چه خبره اینجا! مثلا الان نود داره ![]() |
||
۳ خرداد ۱۳۹۰
|
![]() ![]() ![]() |
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
شما میتوانید مطالب را بخوانید. |
شما نمیتوانید عنوان جدید باز کنید. |
شما نمیتوانید به عنوانها پاسخ دهید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را حذف کنید. |
شما نمیتوانید نظرسنجی اضافه کنید. |
شما نمیتوانید در نظرسنجیها شرکت کنید. |
شما نمیتوانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید. |
شما نمیتوانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید. |