به اولین سایت تخصصی هواداران بارسلونا در ایران خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات سایت، ثبت نام کنید و یا با نام کاربری خود وارد شوید!

شناسه کاربری:
کلمه عبور:
ورود خودکار

نحوه فعالیت در انجمن‌های سایت
دوستان عزیز توجه کنید که تا زمانی که با نام کاربری خود وارد نشده باشید، تنها می‌توانید به مشاهده مطالب انجمن‌ها بپردازید و امکان ارسال پیام را نخواهید داشت. در صورتی که تمایل دارید در مباحث انجمن‌های سایت شرکت نمایید، در سایت عضو شده و با نام کاربری خود وارد شوید.

پیشنهاد می‌کنیم که قبل از هر چیز، با مراجعه به انجمن قوانین و شرح وظایف ضمن مطالعه قوانین سایت، با نحوه اداره و گروه‌های فعال در سایت و همچنین شرح وظایف و اختیارات آنها آشنا شوید. به علاوه دوستان عزیز بهتر است قبل از آغاز فعالیت در انجمن‌ها، ابتدا خود را در تاپیک برای آشنایی (معرفی اعضاء) معرفی نمایند تا عزیزان حاضر در انجمن بیشتر با یکدیگر آشنا شوند.

همچنین در صورتی که تمایل دارید در یکی از گروه‌های کاربری جهت مشارکت در فعالیت‌های سایت عضو شوید و ما را در تهیه مطالب مورد نیاز سایت یاری نمایید، به تاپیک اعلام آمادگی برای مشارکت در فعالیت‌های سایت مراجعه نموده و علائق و توانایی های خود را مطرح نمایید.
تاپیک‌های مهم انجمن
در حال دیدن این عنوان: ۱۴ کاربر مهمان
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
     
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!!
نام کاربری: HO3INR
نام تیم: والنسیا
پیام: ۴,۳۹۱
عضویت از: ۱۱ بهمن ۱۳۸۷
از: Winterfell
طرفدار:
- Carles Puyol
گروه:
- کاربران عضو
اواسطش تقریبا.
15 مرداد، مصادف با میلاد با سعادت الف برین(high Elf)، فخر زمین، جِگرترین آینور، خفن تر از مانوه سولیمو، سعید ایمنی!






نمایش امضا ...
مخفی کردن امضا ...
۳ خرداد ۱۳۹۰
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!!
نام کاربری: ahmadr
پیام: ۸۴۱
عضویت از: ۱۲ مهر ۱۳۸۹
از: شيراز
طرفدار:
- ژاوی
- ریوالدو
- اسپانیا
- حسين كعبي به خاطر ضربه زدن به فيگو در جام جهاني 2006
- پپ گواردیولا
گروه:
- کاربران عضو
نقل قول
چه خبره اینجا! مثلا الان نود داره

رايانه من تي وي هم داره براي همين هم نود را نگاه ميكنم هم به اين سايت مي يام




۳ خرداد ۱۳۹۰
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!!
نام کاربری: MM-Masoud
پیام: ۸,۲۷۵
عضویت از: ۲۸ دی ۱۳۸۹
گروه:
- کاربران عضو
بامبو و سرخس (داستان کوتاه)

روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم. شغلم ‏را، دوستانم را، زندگی ام را!
به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا ‏صحبت کنم. به خدا گفتم: آیا می‏ توانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری؟
و جواب ‏او مرا شگفت زده کرد.
او گفت: آیا درخت سرخس و بامبو را می بینی؟
پاسخ دادم: بلی.
فرمود: ‏هنگامی که درخت بامبو و سرخس را آفریدم، به خوبی از آنها مراقبت نمودم. به آنها نور ‏و غذای کافی دادم. دیر زمانی نپایید که سرخس سر از خاک برآورد و تمام زمین را فرا ‏گرفت اما از بامبو خبری نبود. من از او قطع امید نکردم. در دومین سال سرخسها بیشتر ‏رشد کردند و زیبایی خیره کننده ای به زمین بخشیدند اما همچنان از بامبوها خبری نبود. ‏من بامبوها را رها نکردم. در سالهای سوم و چهارم نیز بامبوها رشد نکردند. اما من ‏باز از آنها قطع امید نکردم. در سال پنجم جوانه کوچکی از بامبو نمایان شد. در ‏مقایسه با سرخس کوچک و کوتاه بود اما با گذشت 6 ماه ارتفاع آن به بیش از 100 فوت ‏رسید. 5 سال طول کشیده بود تا ریشه ‏های بامبو به اندازه کافی قوی شوند. ریشه هایی ‏که بامبو را قوی می‏ ساختند و آنچه را برای زندگی به آن نیاز داشت را فراهم می ‏کرد.
‏خداوند در ادامه فرمود: آیا می‏ دانی در تمامی این سالها که تو درگیر مبارزه با ‏سختیها و مشکلات بودی در حقیقت ریشه هایت را مستحکم می ‏ساختی. من در تمامی این مدت ‏تو را رها نکردم همان گونه که بامبوها را رها نکردم.
‏هرگز خودت را با دیگران ‏مقایسه نکن. بامبو و سرخس دو گیاه متفاوتند اما هر دو به زیبایی جنگل کمک می کنن. ‏زمان تو نیز فرا خواهد رسید تو نیز رشد می ‏ کنی و قد می کشی!
‏از او پرسیدم: من ‏چقدر قد می‏ کشم.
‏در پاسخ از من پرسید: بامبو چقدر رشد می کند؟
جواب دادم: هر ‏چقدر که بتواند.
‏گفت: تو نیز باید رشد کنی و قد بکشی، هر اندازه که ‏بتوانی...

جمله روز: اگر یک روز هیچ مشکلی سر راهم نبود، می فهمم که راه را اشتباه رفته ام …
_________
مرد زاهد و سنگ گرانبها (داستان کوتاه)

مرد زاهدی که در کوهستان زندگی می کرد. کنار چشمه ای نشست تا آبی بنوشد و خستگی در کند. سنگ زیبای درون چشمه دید، آن را برداشت و در خورجینش گذاشت و به راهش ادامه داد.

در راه به مسافری برخورد که از شدت گرسنگی به حالت ضعف افتاده بود. کنار او نشست و از داخل خورجینش نان بیرون آورد و به او داد. مرد گرسنه هنگام خوردن نان چشمش به سنگ گرانبهای درون خورجین افتاد. نگاهی به زاهد کرد و گفت:

آیا آن سنگ را به من می دهی؟

زاهد بی درنگ سنگ را درآورد و به او داد. مسافر از خوشحالی در پوست خود نمی نگجید. او می دانست که این سنگ آن قدر قیمتی است که با فروش آن می تواند تا آخر عمر در رفاه زندگی کند. بنابراین سنگ را برداشت و با عجله به طرف شهر حرکت کرد.

چند روز بعد همان مسافر نزد زاهد در کوهستان برگشت و تا او را دید به او گفت:

من خیلی فکر کردم تو با این که می دانستی این سنگ چقدر ارزش دارد خیلی راحت آن را به من هدیه کردی. بعد دست در جیبش برد و سنگ را در آورد و گفت:

من این سنگ را به تو بر می گردانم ولی در عو ض چیز گرانبهای دیگری از تو می خواهم.

به من یاد بده که چگونه می توانم مثل تو باشم!






هیچ‌وقت به سرباز نمی‌گن «جمعه‌ها تعطیله نجنگ»
۳ خرداد ۱۳۹۰
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!!
نام کاربری: mahsa-teddybear
پیام: ۱۴۸
عضویت از: ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۰
از: شيراز
طرفدار:
- مسى - پيكه
- از همشون متنفرم
- برزيل
- از همشون متنفرم
- از همشون متنفرم
گروه:
- کاربران عضو
باروون تند بود و هوا سرد.
با اون قد و قواره ى كوچيكش سعى ميكرد خودشو زير سقف باريك يه مغازه جا كنه.
هيچ كس توى خيابون نبود.
انگار گرد مرگ روى شهر ريخته بودن.
لباسهاى پارش خيس خيس شده بود.
بغض راه نفسشو بسته بود.
يه قطره اشك روى گونه هاى يخ زدش چكيد.
سرشو كرد رو به آسمون و گفت "خدا جون گريه نكن درست ميشه" !!!





خداوند به داوود نبى فرمود: اگر بنده هاى گنهكارم مى دانستند كه من چه اشتياقى به بازگشت آنها به سويم دارم، از شوق مى مردند!!!
۳ خرداد ۱۳۹۰
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!!
نام کاربری: farshad1371
پیام: ۵۵
عضویت از: ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۰
از: كرمانشاه
طرفدار:
- داويد ويا
- لوئيز انريكه
- هيچ كدوم فقط بارسا
- اسپانيا
- فقط بارسا
- گوارديولا
- فقط بارسا
گروه:
- کاربران عضو
نقل قول
باروون تند بود و هوا سرد.
با اون قد و قواره ى كوچيكش سعى ميكرد خودشو زير سقف باريك يه مغازه جا كنه.
هيچ كس توى خيابون نبود.
انگار گرد مرگ روى شهر ريخته بودن.
لباسهاى پارش خيس خيس شده بود.
بغض راه نفسشو بسته بود.
يه قطره اشك روى گونه هاى يخ زدش چكيد.
سرشو كرد رو به آسمون و گفت "خدا جون گريه نكن درست ميشه" !!!

مهسا خانوم اشكمون رو در اوردين!




از مخالفان نهراسيد، زيرا بادبادك با باد مخالف بالا مي رود.((هاميلتون مايي))
۳ خرداد ۱۳۹۰
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!!
نام کاربری: MM-Masoud
پیام: ۸,۲۷۵
عضویت از: ۲۸ دی ۱۳۸۹
گروه:
- کاربران عضو
کی گفتمت؟

کی گفتمت که خشت سرا از طلا مکن؟
گفتم سرای خلق چو ویرانه ها مکن

کی گفتمت که کار مکن بر مراد دل؟
گفتم تو هم مراد کس زیر پا مکن

کی گفتمت که دور زعیش و سرور باش؟
گفتم سرور وعیش کسی را عزا مکن

کی گفتمت که لذت دنیا بنه زدست؟
گفتم ثبات نیست بر او اتکا مکن

کی گفتمت نام خدا بر زبان مبر؟
گفتم جفا به خلق خدا به نام خدا مکن

کی گفتمت عهد بجا آر یا میار؟
گفتم اگر وفا ننمودی جفا مکن

کی گفتمت که دل ندهی بر جهان دون؟
گفتم تو داده ای بجهان دل ریا مکن

کی گفتمت که بهر کسان راز دار باش؟
گفتم زخلق عیب نهان بر ملا مکن

کی گفتمت که پند یغما گوش گیر؟
گفتم که گوش بر سخن ناروا مکن

یغما شاعر نیشابوری
_____________
داستان عابد و ابلیس

در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند: فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند!
عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند...
ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت: ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!
عابد گفت: نه، بریدن درخت اولویت دارد...
مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند، عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست.
ابلیس در این میان گفت: دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است...
عابد با خود گفت: راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم، و برگشت...

بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت، روز دوم دو دینار دید و برگرفت، روز سوم هیچ پولی نبود!
خشمگین شد و تبر برگرفت و به سوی درخت شتافت...
باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت: کجا؟!
عابد گفت: می روم تا آن درخت را برکنم!

ابلیس گفت: زهی خیال باطل، به خدا هرگز نتوانی کند!
باز ابلیس و عابد درگیر شدند و این بار ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست!
عابد گفت: دست بدار تا برگردم! اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟!

ابلیس گفت: آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی...
_______________
عاشق واقعی

امیری به شاهزاده گفت: من عاشق تو هستم.
شاهزاده گفت: زیباتر از من خواهرم است که در پشت سر تو ایستاده است.
امیر برگشت و دید هیچکس نیست.
شاهزاده گفت: عاشق نیستی... عاشق به غیر نظر نمی کند.
______________

روزی که امیرکبیر گریست

سال 1264 قمرى، نخستین برنامه‌ى دولت ایران براى واکسن زدن به فرمان امیرکبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانى ایرانى را آبله‌کوبى مى‌کردند. اما چند روز پس از آغاز آبله‌کوبى به امیر کبیر خبر دادند که مردم از روى نا آگاهى نمى‌خواهند واکسن بزنند. به‌ ویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویس‌ها در شهر شایعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه ‌یافتن جن به خون انسان مى‌شود.

هنگامى که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیمارى آبله جان باخته‌اند، امیر بى‌ درنگ فرمان داد هر کسى که حاضر نشود آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور مى کرد که با این فرمان همه مردم آبله مى‌کوبند. اما نفوذ سخن دعانویس‌ها و نادانى مردم بیش از آن بود که فرمان امیر را بپذیرند. شمارى که پول کافى داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله‌کوبى سرباز زدند. شمارى دیگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان مى‌شدند یا از شهر بیرون مى‌رفتند.

روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول به امیر اطلاع دادند که در همه‌ى شهر تهران و روستاهاى پیرامون آن فقط سى‌صد و سى نفر آبله کوبیده‌اند. در همان روز، پاره دوزى را که فرزندش از بیمارى آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به جسد کودک نگریست و آنگاه گفت: ما که براى نجات بچه‌هایتان آبله‌کوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جن زده مى‌شود. امیر فریاد کشید: واى از جهل و نادانى، حال، گذشته از این که فرزندت را از دست داده‌اى باید پنج تومان هم جریمه بدهی... پیرمرد با التماس گفت: باور کنید که هیچ ندارم. امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمى‌گردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز.
چند دقیقه دیگر، بقالى را آوردند که فرزند او نیز از آبله مرده بود. این بار امیرکبیر دیگر نتوانست تحمل کند. روى صندلى نشست و با حالى زار شروع به گریستن کرد...

در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانى امیرکبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند که دو کودک شیرخوار پاره دوز و بقالى از بیمارى آبله مرده‌اند. میرزا آقاخان با شگفتى گفت: عجب، من تصور مى‌کردم که میرزا احمدخان، پسر امیر، مرده است که او این چنین هاى‌هاى مى‌گرید. سپس، به امیر نزدیک شد و گفت: گریستن، آن هم به این گونه، براى دو بچه‌ى شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست.

امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان که میرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید. امیر اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانى که ما سرپرستى این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم.
میرزا آقاخان آهسته گفت: ولى اینان خود در اثر جهل آبله نکوبیده‌اند.
امیر با صداى رسا گفت: و مسئول جهلشان نیز ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانى مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، دعانویس‌ها بساطشان را جمع مى‌کنند. تمام ایرانى‌ها اولاد حقیقى من هستند و من از این مى‌گریم که چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند.






هیچ‌وقت به سرباز نمی‌گن «جمعه‌ها تعطیله نجنگ»
۳ خرداد ۱۳۹۰
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!!
نام کاربری: MM-Masoud
پیام: ۸,۲۷۵
عضویت از: ۲۸ دی ۱۳۸۹
گروه:
- کاربران عضو
دختر فداکار

My Wife Navaz Called,
'How Long Will You Be With That Newspaper? Will You Come Here And Make Your Darling Daughter Eat Her Food?'


همسرم نواز با صدای بلند گفت: تا کی می خوای سرتو توی اون روزنامه فرو کنی؟
می شه بیای و به دختر عزیرت بگی غذاشو بخوره؟


I Tossed The Paper Away And Rushed To The Scene.


من روزنامه رو به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم.


My Only Daughter, Ava Looked Frightened; Tears Were Welling Up In Her Eyes.


تنها دخترم آوا، به نظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود.


In Front Of Her Was A Bowl Filled To its Brim With Curd Rice.


ظرفی پر از شیربرنج در مقابلش قرار داشت.


Ava is a Nice Child, Very Intelligent for Her Age.


آوا دختری مودب و برای سن خود بسیار باهوش هست.


I Cleared My Throat and Picked Up the Bowl.
'Ava, Darling, Why Don't U Take A Few Mouthful of This Curd Rice?
Just For Dad's Sake, Dear'
Ava Softened A Bit and Wiped Her Tears with the Back of Her Hands.


گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم:
چرا چند قاشق نمی خوری عزیزم؟ فقط به خاطر بابا.
آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت:


'Ok, Dad. I Will Eat, Not Just A Few Mouthfuls, But The Whole Lot Of This.
But, U should...' Ava Hesitated.


باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید... آوا مکث کرد.


'Dad, if I Eat This Entire Curd Rice, Will U Give Me Whatever I Ask For?'


بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم می دی؟


'Promise'. I Covered the Pink Soft Hand Extended By My Daughter with Mine, and Clinched the Deal.


دست کوچک دخترم رو که به طرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم: قول می دهم.
بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم.


Now I Became A Bit Anxious.
'Ava, Dear, U Shouldn't Insist On Getting A Computer Or Any Such Expensive Items. Dad does not have that kind of Money Right now. Ok?'


ناگهان مضطرب شدم. گفتم: آوا، عزیزم، نباید برای خرید کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی. بابا اونقدر پول نداره. باشه؟


'No, Dad. I Do Not Want Anything Expensive'.
Slowly And Painfully, She Finished Eating The Whole Quantity.


"نه بابا. من هیچ چیز گران قیمتی نمی خوام." و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو فرو داد.


I Was Silently Angry With My Wife For Forcing My Child To Eat Something That She Detested.


در سکوت از دست همسرم عصبانی بودم که بچه رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت کرده بود.


After The Ordeal Was Through, Ava Came To Me With Her Eyes Wide With Expectation.


وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد. انتظار در چشمانش موج می زد.


All Our Attention Was On Her.
'Dad, I Want to Have My Head Shaved Off, This Sunday!'

Was Her Demand...

همه نوجه ما به او جلب شده بود.
آوا گفت: من می خوام سرمو تیغ بندازم. همین یکشنبه!


'Atrocious!' Shouted My Wife, 'A Girl Child Having Her Head Shaved Off?
Impossible!' 'Never in Our Family!' My Mother Rasped.
'She Has Been Watching Too Much Television. Our Culture is Getting Totally Spoiled with These TV Programs!'


همسرم جیغ زد و گفت: وحشتناکه. یک دختر بچه سرشو تیغ بیاندازه؟ غیرممکنه! نه در خانواده ما. و مادرم با صدای گوشخراشش گفت: فرهنگ ما با این برنامه های تلویزیونی داره کاملا نابود می شه!


'Ava, Darling, Why Don't You Ask For Something Else? We Will Be Sad Seeing You With A Clean-Shaven Head.'


گفتم، آوا، عزیزم، چرا یک چیز دیگه نمی خوای؟ ما از دیدن سر تیغ خورده تو غمگین می شیم.


'Please, Ava, Why Don't You Try To Understand Our Feelings?'


خواهش می کنم، عزیزم، چرا سعی نمی کنی احساس ما رو بفهمی؟


I Tried To Plead With Her.
'Dad, U Saw How Difficult It Was For Me To Eat That Curd Rice'.
Ava Was in Tears. 'And You Promised To Grant Me Whatever I Ask For. Now, You Are Going Back On Your Words.


سعی کردم از او خواهش کنم. آوا گفت: "بابا، دیدی که خوردن اون شیربرنج چقدر برای من سخت بود؟" آوا در حالی که اشک می ریخت ادامه داد: "و شما به من قول دادی که هر چی می خوام بهم بدی. حالا می خوای بزنی زیر قولت؟"


It Was Time For Me To Call The Shots.
'Our Promise Must Be Kept.'


حالا نوبت من بود تا خودم رو نشون بدم. گفتم: مرده و قولش!


'Are You Out Of Your Mind?' Chorused My Mother And Wife.


مادر و همسرم با هم فریاد زدن: "مگر دیوانه شده ای؟"


'No. If We Go Back On Our Promises She Will Never Learn To Honor Her Own. Ava, Your wish Will be Fulfilled.'

پاسخ دادم: "نه. اگر ما به قولی که می دیم عمل نکنیم، اون هیچ وقت یاد نمی گیره به قول خودش احترام بذاره. آوا! آرزوی تو برآورده می شه"


With Her Head Clean-Shaven, Ava Had A Round-Face, And Her Eyes Looked Big And Beautiful.


آوا با سر تراشیده شده و صورت گرد، چشمهای درشت زیبائی پیدا کرده بود.


On Monday Morning, I Dropped Her At Her School.
It Was A Sight To Watch My Hairless Ava Walking Towards Her Classroom...
She Turned Around And Waved. I Waved Back With A Smile.


صبح روز دوشنبه آوا رو به مدرسه بردم. دیدن دخترم با موی تراشیده در میون بقیه شاگردها تماشائی بود. آوا بسوی من برگشت و برایم دست تکان داد. من هم دستی تکان دادم و لبخند زدم.


Just Then, A Boy Alighted From A Car, And Shouted,
'Ava, Please Wait For Me!'


در همین لحظه پسری از یک اتومبیل بیرون آمد و با صدای بلند آوا را صدا کرد و گفت، آوا، صبر کن تا من هم بیام.


What Struck Me Was The Hairless Head Of That Boy.
'May Be, That Is The in-Stuff', I Thought.


چیزی که باعث حیرت من شد، دیدن سر بدون موی آن پسر بود. با خودم فکر کردم، پس موضوع اینه...


'Sir, UR Daughter Ava is Great indeed!'
Without introducing Herself, A Lady Got out Of the Car,
And Continued, 'That Boy Who is Walking Along With Your Daughter is My Son.


خانمی که از آن اتومبیل بیرون آمده بود، بدون آن که خودش رو معرفی کنه گفت: دختر شما، آوا، واقعا فوق العاده است. و در ادامه گفت: پسری که داره با دختر شما می ره پسر منه.


He is Suffering from Leukemia'.
She Paused To Muffle Her Sobs.
'Harish Could Not Attend The School For The Whole Last Month.
He Lost All His Hair Due To The Side Effects Of The Chemotherapy.


اون سرطان خون داره. زن مکث کرد تا صدای هق هق خودش رو آروم کنه. در تمام ماه گذشته هریش نتونست به مدرسه بیاد. بر اثر عوارض جانبی شیمی درمانی تمام موهاشو از دست داده.


He Refused To Come Back To School Fearing The Unintentional But Cruel Teasing Of The Schoolmates.


نمی خواست به مدرسه برگرده. آخه می ترسید هم کلاسی هاش بدون اینکه قصدی داشته باشن مسخره اش کنند.


Ava Visited Him Last Week, And Promised Him That She Will Take Care Of The Teasing Issue. But, I Never Imagined She Would Sacrifice Her Lovely Hair For The Sake Of My Son!


آوا هفته پیش اون رو دید و بهش قول داد که ترتیب مسئله اذیت کردن بچه ها رو بده. اما، حتی فکرش رو هم نمی کردم که اون موهای زیباشو برای پسر من فدا کنه.


Sir, You And Your Wife Are Blessed To Have Such A Noble Soul As Your Daughter.'


آقا! شما و همسرتون از بنده های محبوب خداوند هستین که دختری با چنین روح بزرگی دارین.


I Stood Transfixed And Then, I Wept.
'My Little Angel, You Are Teaching Me How Selfless Real Love Is...


سر جام خشک شده بودم و... شروع کردم به گریستن. فرشته کوچولوی من، تو به من یاد دادی که عشق واقعی یعنی چه...


"The Happiest People On This Planet Are Not Those Who Live On Their Own Terms, But Those Who Change Their Terms For The Ones Whom They Love!"
Think About It


خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی نیستن که آن جور که می خوان زندگی می کنن. بلکه کسانی هستن که خواسته های خودشون رو به خاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر می دهند.
به این مسئله فکر کنین.





هیچ‌وقت به سرباز نمی‌گن «جمعه‌ها تعطیله نجنگ»
۳ خرداد ۱۳۹۰
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!!
نام کاربری: Dark_Rider
پیام: ۸,۸۵۸
عضویت از: ۶ دی ۱۳۸۸
از: كنار دريا
طرفدار:
- کارلس پویول & لیو مسی
- کرایوف
- برزیل و اسپانیا
- :D
- پپ عزیز
- پروین
گروه:
- کاربران عضو
الان داشتم يه اهنگ رضايا رو گوش ميكردم
با سعيد كرماني واقعا خيلي زيباست


سعید کرمانی}

نه دیگه نمیتونم ، من با تو نمیمونم ، نه دیگه نمیخونم
امشب به یادتم ، تنها نشستم ، کنار قاب عکست ، دستات تو دستم
فردا به یاد من ، عشقی نمیمونه ، قلبی از چشمات ، ازم یادی نمیکنه
اگه داغی توی سینم هست ، بدون اشکای روی گونم ، پس
واسه این هرشب میبارم ، میگم مردم ولی بیدارم
سعید سیره از این رویا ، داره میره از این دنیا {هوووو هههههه}

{Highness}

بیمارتم ، بیرون و نگا میکنم اگه ببینمت ، دوباره صدات میکنم
با اینکه بیزارم ازت ، هنوزم عشقمی تو ، آرزومه یه بار مثل من بشکنی تو
از تو گله نیست ، من کمی شکایت دارم ، از درس عشقم واست حکایت دارم
من رضایت دادم ، به بود و نبودت ، باورش سخته قلبت با من بود و نبودش
پس میرم تا یاد بدم شیطان بودی ، نگو تو سختیا همرامی کی باهام بودی
ایکاش بودی منو درک میکردی ، چرا فکر میکردم تو با همه فرق میکردی
رو ورق زدم عشق تو باطله سوخت ، از تو برای من چی جز خاطره موند
ولی صادقانه بگم که قلب منو ، شکوندی تو ندونستی قدر منو

{رضایا}

با صدات آروم میشدم ، با غمت داغون میشدم
یه شب پیشم نبودی ، بی سرو سامون میشدم
اما رفتی و نگفتی ، خاطراتمون چی میشه
یه ندا هم ندادی ، میری واسه همیشه



{سعید کرمانی}

واست فرقی نمیکرد ، که من بی تو میمیرم
بازم دیوونه میشم ، به این دنیا اسیرم
خیلی ساده تو این بار ، منو تنها گذاشتی
رفتی و ندیدی ، رو قلبم پا گذاشتی
اگه داغی توی سینم هست ، بدون اشکای روی گونم ، پس
واسه این هر شب میبارم ، میگم مردم ولی بیدارم
سعید سیره از این رویا ، داره میره از این دنیا { هوووو ههههه}

wowowowowo





۳ خرداد ۱۳۹۰
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!!
نام کاربری: farshad1371
پیام: ۵۵
عضویت از: ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۰
از: كرمانشاه
طرفدار:
- داويد ويا
- لوئيز انريكه
- هيچ كدوم فقط بارسا
- اسپانيا
- فقط بارسا
- گوارديولا
- فقط بارسا
گروه:
- کاربران عضو
من كه مجموعا از رپر ها خوشم نمي اد
مجموعا خيلي منفي اند




از مخالفان نهراسيد، زيرا بادبادك با باد مخالف بالا مي رود.((هاميلتون مايي))
۳ خرداد ۱۳۹۰
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!!
نام کاربری: الیکا
پیام: ۲,۱۰۳
عضویت از: ۲۷ آذر ۱۳۸۹
از: تهران
طرفدار:
- david villa
- پرسپولیس
- اسپانیا
- guardiola
گروه:
- کاربران عضو
اقا کمیل خیلی اهنگ قشنگیه!
شعرشو که گذاشتی نتونستم گوش ندمش!

درضمن اقا مسعود دیگه تاپیکو منفجر نکن!بذار دونه دونه متنا خونده بشه شاید بحثی سر گرفت!




۳ خرداد ۱۳۹۰
     
برو به صفحه
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!

اختیارات
شما می‌توانید مطالب را بخوانید.
شما نمی‌توانید عنوان جدید باز کنید.
شما نمی‌توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید.
شما نمی‌توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید.
شما نمی‌توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید.
شما نمی‌توانید نظرسنجی اضافه کنید.
شما نمی‌توانید در نظرسنجی‌ها شرکت کنید.
شما نمی‌توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید.
شما نمی‌توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید.

فعالترین کاربران ماه انجمن
فعالیترین کاربران سایت
اعضای جدید سایت
جدیدترین اعضای فعال
تعداد کل اعضای سایت
اعضای فعال
۱۷,۹۵۰
اعضای غیر فعال
۱۴,۳۶۳
تعداد کل اعضاء
۳۲,۳۱۳
پیام‌های جدید
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
انجمن مباحث آزاد
۷۶,۴۹۸ پاسخ
۱۱,۸۹۳,۱۷۱ بازدید
۱۷ روز قبل
Leo Barca
بحث آزاد در مورد بارسا
انجمن عاشقان آب‍ی و اناری
۵۸,۲۰۷ پاسخ
۸,۶۵۰,۷۴۴ بازدید
۱ ماه قبل
armanshah
بحث در مورد تاپیک های بخش سرگرمی
انجمن سرگرمی
۴,۶۶۶ پاسخ
۵۶۰,۳۵۹ بازدید
۱ ماه قبل
مهدی
برای آشنایی خودتون رو معرفی کنید!
انجمن مباحث آزاد
۷,۶۴۳ پاسخ
۱,۲۸۵,۳۷۰ بازدید
۱ ماه قبل
Activated PC
آموزش و ترفندهای فتوشاپ
انجمن علمی و کاربردی
۱۳۵ پاسخ
۴۵,۴۷۳ بازدید
۱ ماه قبل
RealSoftPC
جام جهانی ۲۰۲۲
انجمن فوتبال ملی
۲۳ پاسخ
۲,۳۵۰ بازدید
۱ ماه قبل
Crack Hints
موسیقی
انجمن هنر و ادبیات
۵,۱۰۱ پاسخ
۱,۰۳۹,۳۶۳ بازدید
۱ ماه قبل
Activated soft
علمی/تلفن هوشمند/تبلت/فناوری
انجمن علمی و کاربردی
۲,۴۱۹ پاسخ
۴۴۴,۶۹۰ بازدید
۱ ماه قبل
javibarca
مباحث علمی و پزشکی
انجمن علمی و کاربردی
۱,۵۴۷ پاسخ
۷۵۸,۳۳۷ بازدید
۲ ماه قبل
رویا
مســابــقـه جــــذاب ۲۰ ســــوالـــــــــــــــــــی
انجمن سرگرمی
۲۳,۶۵۸ پاسخ
۲,۲۵۳,۲۷۶ بازدید
۲ ماه قبل
رویا
اسطوره های بارسا
انجمن بازیکنان
۳۴۳ پاسخ
۸۹,۳۵۷ بازدید
۸ ماه قبل
jalebamooz
حاضرین در سایت
۳۱۴ کاربر آنلاین است. (۱۸۶ کاربر در حال مشاهده تالار گفتمان)

عضو: ۰
مهمان: ۳۱۴

ادامه...
هرگونه کپی برداری از مطالب این سایت، تنها با ذکر نام «اف سی بارسلونا دات آی آر» مجاز است!