همه تون منو می شناسین زیاد اهل احساسی نوشتن نیستم
ولی خدا وکیلی خیلی این آخریا احساس تنهایی می کنم
خیلی
از وقتی مدرسه ها تموم شده زیاد بچه ها رو نمی بینم
و امروز یکی از بهترین دوستامو احتمالا برای اخرین بار دیدم ولی باهام یه خداحافظی خشک و خالی هم نکرد
کسی که دیشب به خاطرش کلی گریه کردم و هر موقع یادم بهش می افته گریه م می گیره (منی که قبل از این آخرین بار که گریه کردم واسه قهرمانی بارسا تو چمپیونز لیگ بود. اصلا عادت ندارم وقتی ناراحتم گریه کنم)
باورم نمیشه انقدر واسه دور و بریام بی ارزش شده باشم٬ کسایی که همیشه احترماشونو داشتم و واسم خیلی ارزشمند بودن
دل خوشیم شده همین مسخره بازی های مجازی
باورم نمیشه منی که همیشه ی خدا خوشحال بودم و حتی دوستام و خیلی از نزدیکام گریه کردنمو ندیدن انقدر ناراحت باشم
یعنی باورم نمیشه این مسائلی که الان آزارم میده برام پیش اومده
منی که همیشه پشت دوستامو داشتم
همیشه ازشون یاد می کردم٬ حتی شده با یه تک زنگ
هیچ وقت نمی ذاشتم احساس تنهایی بشون دست بده و فکر کنن هیچکی رو ندارن
حالا با این که همه شون دور برم هستن ولی همه ش فکر می کنم تنهام
اصلا کسی با من کاری نداره
فقط دوست دارم با یکی درد دل کنم ولی تنها کسایی رو که دارم همونان که ازشون شاکی م
سال تحصیلی که شروع بشه سخت تر هم میشه
چون دوستای دبستان بعضی از بچه ها میان مدرسه ی ما و من هم هیچ دوستی از دبستانم ندارم
تنها دوستایی که دارم همینان
خدااااااااااااااااااااا

یكی بود یكی نبود...


پسری عاشق دختر همسایشون بود. دختر تو یه فروشگاه فروش سی دی كار می كرد.پسر هر روز به فروشگاه می رفت و سی دی می خرید تا به این بهونه دخترروببینه و یه كم باهاش حرف بزنه... .پسر هر روز یه سی دی می خرید.اما اصلا دستگاهی نداشت كه با اون سی دی هارو ببینه.پسر از اینكه دختر به اون توجه نمی كرد خیلی ناراحت بود.همینجور گذشت تا پسر تو یه تصادف جون خودشو از دست داد.دختر كه برای مراسم عذا به خانه پسر رفته بود تو اتاق پسر چشمش به سی دی ها افتاد. هیچكدوم از پاكت سی دی ها باز نشده بود. دختر زد زیر گریه، اینقد گریه كرد كه از حال رفت...

"دختر نامه هایی رو كه برای پسر می نوشت ، تو پاكت سی دی ها می گذاشت"

سلام به همگی. فعلا فقط سلام. بعدا میام همتونو می بینم. کاش قسمت بشه بیام جشن. فعلا اوضاع به هم ریخته است. ساییییییییییییییتتتتتتت کجایی 2 ماههه

سلام به همگی