در حال دیدن این عنوان: |
۱۲ کاربر مهمان
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
نام کاربری: San.Andres
پیام:
۷,۵۵۸
عضویت از: ۲۹ آذر ۱۳۸۹
از: بابل
طرفدار:
- آندرس اینیستا گروه:
- کاربران عضو |
از توجه شما متشکریم دوستان قراره تو انجمن عرفانی - مذهبی تاپیک جدیدی در رابطه با نماز احداث بشه. ازتون میخوایم بیاید و نظراتتون رو برای هرچه بهتر شدن ِ تاپیک در دست احداث، اینجا بگید ! منتظرتون هستیم. |
||
۴ تیر ۱۳۹۲
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
|
جو سنگینه، چرا؟ |
||
۵ تیر ۱۳۹۲
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
نام کاربری: Mohamad.Barani
پیام:
۱۲,۶۳۱
عضویت از: ۴ دی ۱۳۸۸
از: ساری، دارالملک ایران
طرفدار:
- .:رونالدینهو:. - .:لوییز انریکه:. - .:استقلال تهران:. - .:هــلـــنـــــــــــــد:. - .:فرهاد مجیدی:. - .:رایکارد:. - .:فیروز کریمی:. گروه:
- کاربران عضو |
چقدر خسته شدم دیشب. داماد زرنگی کرد همون اول ربوسی نکرد.من با اولی روبوسی کردم تا آخر روبوسی کردم. |
||
|
|||
۵ تیر ۱۳۹۲
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
نام کاربری: Daughter.of.Eve
نام تیم: مالاگا
پیام:
۶,۹۵۲
عضویت از: ۲۰ مهر ۱۳۹۰
از: تبريز
طرفدار:
- مسي - پویول-ژاوی-کرایف - تراکتور سازی تبریز(تيراختور) - آرژانتين و اسپانيا - پپ گوارديولا گروه:
- کاربران عضو - مدیران انجمن - مترجمین اخبار - لیگ فانتزی |
نقل قول مسافر کربلا نوشته:چقدر خسته شدم دیشب. داماد زرنگی کرد همون اول ربوسی نکرد.من با اولی روبوسی کردم تا آخر روبوسی کردم. اشكال نداره واسه عروسي خودتون تجربه كسب كردين! |
||
۵ تیر ۱۳۹۲
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
|
نقل قول مسافر کربلا نوشته:چقدر خسته شدم دیشب. داماد زرنگی کرد همون اول ربوسی نکرد.من با اولی روبوسی کردم تا آخر روبوسی کردم. جمله آخر رو اصلاً متوجه نمیشم... |
||
۵ تیر ۱۳۹۲
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
نام کاربری: Mohamad.Barani
پیام:
۱۲,۶۳۱
عضویت از: ۴ دی ۱۳۸۸
از: ساری، دارالملک ایران
طرفدار:
- .:رونالدینهو:. - .:لوییز انریکه:. - .:استقلال تهران:. - .:هــلـــنـــــــــــــد:. - .:فرهاد مجیدی:. - .:رایکارد:. - .:فیروز کریمی:. گروه:
- کاربران عضو |
نقل قول مسافر کرب و بلا نوشته:نقل قول مسافر کربلا نوشته:چقدر خسته شدم دیشب. داماد زرنگی کرد همون اول ربوسی نکرد.من با اولی روبوسی کردم تا آخر روبوسی کردم. جمله آخر رو اصلاً متوجه نمیشم... عروسی نرفتی؟ مال ما ها که جدائه داماد وقتی میاد تو مجلس برادرعروس کنارش میره و میرن با همه سلام و علیک میکنند. داماد با کسی روبوسی نکرد. من چون با اولین نفر روبوسی کردم پشت سر هم با همه روبوسی کردم. دهنم کج شد دیگه. |
||
|
|||
۵ تیر ۱۳۹۲
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
|
نقل قول مسافر کربلا نوشته:نقل قول مسافر کرب و بلا نوشته:نقل قول مسافر کربلا نوشته:چقدر خسته شدم دیشب. داماد زرنگی کرد همون اول ربوسی نکرد.من با اولی روبوسی کردم تا آخر روبوسی کردم. جمله آخر رو اصلاً متوجه نمیشم... عروسی نرفتی؟ مال ما ها که جدائه داماد وقتی میاد تو مجلس برادرعروس کنارش میره و میرن با همه سلام و علیک میکنند. داماد با کسی روبوسی نکرد. من چون با اولین نفر روبوسی کردم پشت سر هم با همه روبوسی کردم. دهنم کج شد دیگه. حالا دو زاری افتاد...! |
||
۵ تیر ۱۳۹۲
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
نام کاربری: Mohamad.Barani
پیام:
۱۲,۶۳۱
عضویت از: ۴ دی ۱۳۸۸
از: ساری، دارالملک ایران
طرفدار:
- .:رونالدینهو:. - .:لوییز انریکه:. - .:استقلال تهران:. - .:هــلـــنـــــــــــــد:. - .:فرهاد مجیدی:. - .:رایکارد:. - .:فیروز کریمی:. گروه:
- کاربران عضو |
شک دارم!
|
||
|
|||
۵ تیر ۱۳۹۲
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
نام کاربری: Messiiiiiiiiii
پیام:
۲,۲۶۶
عضویت از: ۲ بهمن ۱۳۸۸
از: تهران
طرفدار:
- Messi - Carles Puyol - Ronaldinho - Thierry Henry - پرسپولیس - Argentina - Spain - علی کریمی - دژاگه - علیپور - علیرضا جهانبخش - Josep Guardiola - Arsène Wenger گروه:
- کاربران عضو |
من به مدرسه میرفتم تا درس بخوانم. تو به مدرسه میرفتی ، به تو گفته بودند باید دکتر شوی. او هم به مدرسه میرفت اما نمی دانست چرا ! من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم میگرفتم. تو پول تو جیبی نمی گرفتی. همیشه پول در خانه ی شما دم دست بود. او هر روز بعد از مدرسه کنار خیابان آدامس میفروخت ! معلم گفته بود انشا بنویسید. موضوع این بود علم بهتر است یا ثروت ؟ من نوشته بودم علم بهتر است. مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید. تو نوشته بودی علم بهتر است. شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیازی. او اما انشا ننوشته بود برگه ی او سفید بود. خودکارش روز قبل تمام شده بود ! معلم آن روز او را تنبیه کرد. بقیه بچه ها به او خندیدند. آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد. هیچ کس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد. خوب معلم نمی دانست او پول خرید یک خودکار را نداشته. شاید معلم هم نمی دانست ثروت و علم گاهی به هم گره می خورند. گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشت. من در خانه ای بزرگ می شدم که بهار توی حیاطش بوی پیچ امین الدوله می آمد. تو در خانه ای بزرگ می شدی که شب ها در آن بوی دسته گل هایی می پیچید که پدرت برای مادرت می خرید. او اما در خانه ای بزرگ می شد که در و دیوارش بوی سیگار و تریاکی را می داد که پدرش می کشید ! سال های آخر دبیرستان بود. باید آماده می شدیم برای ساختن آینده. من باید بیشتر درس می خواندم و دنبال کلاس های تقویتی بودم. تو تحصیل در دانشگاه های خارج از کشور برایت آینده ی بهتری را رقم می زد. او اما نه انگیزه داشت نه پول، درس را رها کرده و دنبال کار می گشت. روزنامه چاپ شده بود. هر کس دنبال چیزی در روزنامه می گشت. من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه ی قبولی های کنکور جستجو کنم. تو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی. او اما نامش در روزنامه بود روز قبل در یک نزاع خیابانی کسی را کشته بود ! من آن روز خوشحال تر از آن بودم که بخواهم به این فکر کنم که کسی؛ کسی را کشته است. تو آن روز هم مثل همیشه بعد از دیدن عکس های روزنامه آن را به کناری انداختی. او اما آنجا بود ؛ در بین صفحات روزنامه ! برای اولین بار بود در زندگی اش که این همه به او توجه شده بود !!! چند سال گذشت. وقت گرفتن نتایج بود. من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهی ام بودم. تو می خواستی با مدرک پزشکی ات برگردی ؛ همان آرزوی دیرینه ی پدرت. او اما هر روز منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود ! وقت قضاوت بود. جامعه ی ما همیشه قضاوت می کند. من خوشحال بودم که مرا تحسین می کنند. تو به خود می بالیدی که جامعه ات به تو افتخار می کند. او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش می کنند ! زندگی ادامه دارد ... هیچ وقت پایان نمی گیرد ... من موفقم. من میگویم نتیجه ی تلاش خودم است !!! تو خیلی موفقی تو میگویی نتیجه ی پشت کار خودت است !!! او اما زیر مشتی خاک است. مردم گفتند مقصر خودش است !!! من، تو، او ... هیچگاه در کنار هم نبودیم ... هیچگاه یکدیگر را نشناختیم ... اما من و تو اگر به جای او بودیم ... آخر داستان چگونه بود ؟؟؟ هر روز از كنار مردمانی می گذریم كه یا من اند یا تو و یا او ؛ و به راستی نه موفقیت های من به تمامی از آن من است و نه تقصیرهای او همگی از آن اوست ... |
||
۵ تیر ۱۳۹۲
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
|
خیلی قشنگ بود پویان... واقعاً زیبا بود... پ.ن: جور دیگر باید دید...! |
||
۵ تیر ۱۳۹۲
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
شما میتوانید مطالب را بخوانید. |
شما نمیتوانید عنوان جدید باز کنید. |
شما نمیتوانید به عنوانها پاسخ دهید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را حذف کنید. |
شما نمیتوانید نظرسنجی اضافه کنید. |
شما نمیتوانید در نظرسنجیها شرکت کنید. |
شما نمیتوانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید. |
شما نمیتوانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید. |