در حال دیدن این عنوان: |
۸ کاربر مهمان
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
|
نقل قول تام نوشته:مهدی پس از مدت ها به سایت برگشت ولی نه مثل قدیم کوثرخانوم من 17 ثانیه فرارش دادم اون مستطیل گنده هه خیلی عذاب میده البته 20 بار رفتم یکیش 17 ثانیه شد در کل دو دقیقه با عقل جور در نمیاد آقا کمیل میگفت بچه ها سرشون شلوغ میشه دیگه نمیان !! راست میگفت!! همون مستطیل سبزه حرص آدمو درمیاره دیگه!! خب دودقیقه واسه خلباناس !! شما زیاد خودتو درگیر نکن!! |
||
من منتظرم زیرا،گفتند:"تو می آیی" تا عابر چشمانت، ره گم نکند در شب بر کوچه بتابان نور، ای ماه تماشایی |
|||
۲۰ تیر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
|
آفرین! واقعا آفرین!! خیلی خوب دارین تاپیک رو نابود میکنید!!! مهدی خوش اومدی!! حالا این عکس رو نگاه کنید!!امکان نداره این عکس رو نگاه کنید و قاطی نکنید! |
||
هیچوقت به سرباز نمیگن «جمعهها تعطیله نجنگ» | |||
۲۰ تیر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
نام کاربری: sqwflol4
پیام:
۲,۱۹۴
عضویت از: ۱۸ دی ۱۳۸۹
از: my country-my city-my stree-in our house
طرفدار:
- Dear xavi-Pique-Pedro-valdez-pouyl-all of them - ronaldiniho - FCBarcelona - Espain - Xavi ! - pep guardiola - Pep Guardiola گروه:
- کاربران عضو |
لبخن ژگوند از نگاه ........... ويرايش ناظر: دوست عزيز لطفا عكسها كه تعداد و حجمشون زياده رو به صورت لينك قرار بده تا كاربراني كه با اينترنت كم سرعت وارد بخش ميشوند به مشكل نخوردند! ممنون |
||
پپ | |||
۲۰ تیر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
نام کاربری: Mohamad.Barani
پیام:
۱۲,۶۳۱
عضویت از: ۴ دی ۱۳۸۸
از: ساری، دارالملک ایران
طرفدار:
- .:رونالدینهو:. - .:لوییز انریکه:. - .:استقلال تهران:. - .:هــلـــنـــــــــــــد:. - .:فرهاد مجیدی:. - .:رایکارد:. - .:فیروز کریمی:. گروه:
- کاربران عضو |
نقل قول كميل نوشته:نقل قول یادراین صفحه بنگر، این لیست من و اینم لیست کمیل جان، حتی عنوان پست را ننوشت.الكي جو سازي نكن من به خاطر اين پيشنهاد چنين حركتي زدم راهنماي انجمن هم به خاطر نيازش احداث كردم اول اينكه قوانين روشن بشه دوم اينكه بتونم ليستي بزارم كه كاربرا بتونن نوبت نقد و صندلي شونو بدونن و راحت تر دنبال كنن! فقط اسم تاپيك از روي اون يكي شده ولي فعاليت ها و زحماتي كه من تو اين تاپيكا كشيدم قابل مقايسه با كاراي تو نيست جيگر بعد قرار نيست به خاطر اين تاپيكا به منو تو جايزه بدن كه ما هدفمون فقط اينه كه كاربرا راحت تر و بهتر بتونن از سايت استفاده كنن! باز هم ايده خوب باشه از هركي باشه من اجراش ميكنم خدا بگم چیکارت کنه. اگه تو حرف نمی زدی 4 نفر دلشون می سوخت میومدن سمت بنده. چراکسی نمیاد انجمن من؟ |
||
|
|||
۲۰ تیر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
|
نقل قول مسعود نوشته:آفرین! واقعا آفرین!! خیلی خوب دارین تاپیک رو نابود میکنید!!! مهدی خوش اومدی!! حالا این عکس رو نگاه کنید!!امکان نداره این عکس رو نگاه کنید و قاطی نکنید! من تا دوتای اول صحیح رفتم!!! ولی انصافا خیلی باحال بود!!! |
||
من منتظرم زیرا،گفتند:"تو می آیی" تا عابر چشمانت، ره گم نکند در شب بر کوچه بتابان نور، ای ماه تماشایی |
|||
۲۰ تیر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
نام کاربری: Negro
نام تیم: المپیک لیون
پیام:
۲,۵۴۹
عضویت از: ۱۷ فروردین ۱۳۹۰
از: زاهدان
طرفدار:
- حاج اقا جرارد پیکه - پیکه اسطوره نیست؟ - پیروزی - اسپانیا - جرارد پیکه ایرانی نیست ؟ - پیکه وقتی مربی شه - جرارد پیکه مربی نیست؟ گروه:
- کاربران عضو |
نقل قول حالا این عکس رو نگاه کنید!!امکان نداره این عکس رو نگاه کنید و قاطی نکنیدمیخوای قاطی نکنی یه کلک رشتی بهت یاد بدم فاصلت رو از کامپیوتر یکم بیشتر کن بعد بگو اصلا هم قاطی نمیشه کوثر خانوم 20.238 ثانیه رکورد زدم:heli: میخوای دیر ببازی گوشه ها نرو همون وسط بمون |
||
۲۰ تیر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
|
من همه رو درست گفتم!!!
|
||
۲۰ تیر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
|
عجب چت روم خوشگلی شده! اسکندر روزی به یکی از شهرهای ایران (احتمالا در حوالی خراسان) حمله میکند، با کمال تعجب مشاهده میکند که دروازه آن شهر باز میباشد و با این که خبر آمدن او به شهر پیچیده بود مردم زندگی عادی خود را ادامه میدادند. باعث حیرت اسکندر بود زیرا در هر شهری که سم اسبان لشگر او به گوش میرسید عدهای از مردم آن شهر از وحشت بی هوش میشدند و بقیه به خانهها و دکانها پناه میبردند، ولی اینجا زندگی عادی جریان داشت. اسکندر از فرط عصبانیت شمشیر خود را کشیده و زیر گردن یکی از مردان شهر میگذارد و می گوید: من اسکندر هستم. مرد با خونسردی جواب میدهد: من هم ابن عباس هستم. اسکندر با خشم فریاد میزند: من اسکندر مقدونی هستم، کسی که شهرها را به آتش کشیده، چرا از من نمیترسی؟ مرد جواب میدهد: من فقط از یکی میترسم و او هم خداوند است. اسکندر به ناچار از مرد میپرسد: پادشاه شما کیست؟ مرد میگوید: ما پادشاه نداریم. اسکندر با خشم میپرسد: رهبرتان، بزرگتان؟ مرد میگوید: ما فقط یک ریش سفید داریم و او در آن طرف شهر زندگی میکند. اسکندر با گروهی از سران لشکر خود به طرف جایی که مرد نشانی داده بود، حرکت میکنند در میانه راه با حیرت به چالههایی مینگرد که مانند یک قبر در جلوی هر خانه کنده شده بود. لحظاتی بعد به قبرستان میرسند، اسکندر با تعجب نگاه میکند و میبیند روی هر سنگ قبر نوشته شده: ابن عباس یک ساعت زندگی کرد و مرد. ابن علی یک روز زندگی کرد و مرد ابن یوسف ده دقیقه زندگی کرد و مرد! اسکندر برای اولین بار عرق ترس بر بدنش مینشیند، با خود فکر میکند این مردم حقیقیاند یا اشباح هستند؟ سپس به جایگاه ریش سفیده ده میرسد و میبیند پیر مردی موی سفید و لاغر در چادری نشسته و عدهای به دور او جمع هستند. اسکندر جلو میرود و میگوید: تو بزرگ و ریش سفید این مردمی؟ پیر مرد میگوید: آری، من خدمتگزار این مردم هستم. اسکندر میگوید: اگر بخواهم تو را بکشم، چه میکنی؟ پیرمرد آرام و خونسرد به او نگاه کرده میگوید: خوب بکش! خواست خداوند بر این است که به دست تو کشته شوم! اسکندر میگوید: و اگر نکشم؟ پیرمرد میگوید: باز هم خواست خداست که بمانم و بار گناهم در این دنیا افزون گردد. اسکندر سر در گم و متحیّر میگوید: ای پیرمرد! من تو را نمیکشم، ولی شرط دارم. پیرمرد میگوید: اگر میخواهی مرا بکش، ولی شرط تو را نمیپذیرم. اسکندر ناچار و کلافه میگوید: خیلی خوب، دو سوال دارم، جواب مرا بده و من از اینجا میروم. پیرمرد می گوید: بپرس! اسکندر میپرسد: چرا جلوی هر خانه یک چاله شبیه قبر است؟ علت آن چیست؟ پیرمرد میگوید: علتش آن است که هر صبح وقتی هر یک از ما که از خانه بیرون میآییم، به خود میگوییم: فلانی! عاقبت جای تو در زیر خاک خواهد بود، مراقب باش! مال مردم را نخوری و به ناموس مردم تعدی نکنی و این درس بزرگی برای هر روز ما میباشد! اسکندر میپرسد: چرا روی هر سنگ قبر نوشته ده دقیقه، فلانی یک ساعت، یک ماه، زندگی کرد و مرد؟! پیرمرد جواب میدهد: وقتی زمان مرگ هر یک از اهالی فرا میرسد، به کنار بستر او میرویم و خوب میدانیم که در واپسین دم حیات، پردههایی از جلوی چشم انسان برداشته میشود و او دیگر در شرایط دروغ گفتن و امثال آن نیست! از او چند سوال میکنیم: چه علمی آموختی؟ و چه قدر آموختن آن به طول انجامید؟ چه هنری آموختی؟ و چه قدر برای آن عمر صرف کردی؟ برای بهبود معاش و زندگی مردم چه قدر تلاش کردی؟ و چه قدر وقت برای آن گذاشتی؟ او که در حال احتضار قرار گرفته است، مثلا میگوید: در تمام عمرم به مدت یک ماه هر روز یک ساعت علم آموختم، یا برای یادگیری هنر یک هفته هر روز یک ساعت تلاش کردم. یا اگر خیر و خوبی کردم، همه در جمع مردم بود و از سر ریا و خودنمایی! ولی یک شبی مقداری نان خریدم و برای همسایهام که میدانستم گرسنه است، پنهانی به در خانهاش رفتم و خورجین نان را پشت در نهادم و برگشتم! بعد از آن که آن شخص میمیرد، مدت زمانی را که به آموختن علم پرداخته، محاسبه کرده، و روی سنگ قبرش حک میکنیم: ابن یوسف یک ساعت زندگی کرد و مرد! یا مدت زمانی را که برای آموختن هنر صرف کرده محاسبه، و روی سنگ قبرش حک میکنیم: ابن علی هفت ساعت زندگی کرد و مرد و یا برای بهبود زندگی مردم تلاشی را که به انجام رسانده، زمان آن را حساب کرده و حک میکنیم: ابن یوسف یک ساعت زندگی کرد و مرد. یعنی، عمر مفید ابن یوسف یک ساعت بود! بدینسان، زندگی ما زمانی نام حقیقی بر خود میگیرد که بر سه بستر، علم، هنر، مردم، مصرف شده باشد که باقی همه خسران و ضرر است و نام زندگی آن بر نتوان نهاد! اسکندر با حیرت و شگفتی شمشیر در نیام میکند و به لشکر خود دستور میدهد: هیچگونه تعدی به مردم نکنند و به پیرمرد احترام میگذارد و شرمناک و متحیر از آن شهر بیرون میرود! پی نوشت: برخی از دوستان تیزبین اشاره کردند که حمله اسکندر به ایران در زمان هخامنشیان بوده، و در آن زمان ایرانیان اسامی عربی نداشته اند. تنها توضیحی که در این باره پیدا کردم این بود که این نوشته سندیتی ندارد و صرفا داستانیست که سینه به سینه نقل گشته است و احتمالا راویان به مرور زمان جزئیاتی به آن افزوده اند. به عنوان مثال در ورژن دیگری از همین داستان که حاوی اسامی عربی هم نیست، می خوانیم: اسکندر از پیرمرد سئوال کرد: "اگر اسکندر در شهر شما بمیرد، روی سنگ قبر او چه خواهید نوشت؟" پیرمرد پاسخ داد روی سنگ قبر او می نویسیم: «اسکندر، مردی که هرگز زاده نشد!» در هر حال هدف ما از نقل این داستان(یا افسانه) انتقال پیام اخلاقی آن هست. شما به جزئیاتش زیاد توجه نکنید! |
||
هیچوقت به سرباز نمیگن «جمعهها تعطیله نجنگ» | |||
۲۰ تیر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
|
میخوام یکم حرف دلمو اینجا بزنم اصلا هم دلم نیخواد موج منفی بفرستم پس لطفا نخونین ... یه سال تحمل کردم ... همه چیو یه ساله که تحمل کردم فقط به خاطر خودت ... دلم خیلی برات تنگ شده دیگه به نقطه اخرش رسیده ... نمیدونم باید چیکار کنم ... هرچند فقط سه روز دیگه مونده ... ولی نمیدونم چرا همه چی اینقد دیر میگذره ... حالا که بعد از یه سال دوباره میخوام بیام بهم اجازه نمیدی ... خودم میدونم لیاقتشو ندارم خودم میدونم ... ولی تو که خیلی بالاتر از این حرفایی ... من بدم ... خودم قبول دارم ... ولی بهم نشون دادی که خیلی بی لیاقت تر از اون چیزی هستم که فک میکردم ... باشه ... خودم قبول دارم .............. ولی ضربه ی سنگینی بود ... خیلی سنگین .................... نمیتونم هضمش کنم ... فقط میخوام بیام و تمام عقده های این یه سالو اونجا خالی کنم ... خوب یا بد ... حتی اگه رام ندی ............ نمیدونم از حالم خبر داری یا نه ... ولی من فقط ............ اخه مگه ادم بدا دل ندارن ؟؟؟؟ ......................... |
||
|
|||
۲۰ تیر ۱۳۹۰
|
|
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو ...!! | ||
نام کاربری: khadije.messi
پیام:
۴,۲۲۴
عضویت از: ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از: -
طرفدار:
- leo messi - - - - - ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ- ﺁﺭﮊﺍﻧﺘﯿﻦ - - - ﭘﭗ ﮔﻮﺍﺭﺩﻳﻮلا- تیتو ویلانووا - - گروه:
- کاربران عضو |
نقل قول میخوام یکم حرف دلمو اینجا بزنم اصلا هم دلم نیخواد موج منفی بفرستم پس لطفا نخونین ... یه سال تحمل کردم ... همه چیو یه ساله که تحمل کردم فقط به خاطر خودت ... دلم خیلی برات تنگ شده دیگه به نقطه اخرش رسیده ... نمیدونم باید چیکار کنم ... هرچند فقط سه روز دیگه مونده ... ولی نمیدونم چرا همه چی اینقد دیر میگذره ... حالا که بعد از یه سال دوباره میخوام بیام بهم اجازه نمیدی ... خودم میدونم لیاقتشو ندارم خودم میدونم ... ولی تو که خیلی بالاتر از این حرفایی ... من بدم ... خودم قبول دارم ... ولی بهم نشون دادی که خیلی بی لیاقت تر از اون چیزی هستم که فک میکردم ... باشه ... خودم قبول دارم .............. ولی ضربه ی سنگینی بود ... خیلی سنگین .................... نمیتونم هضمش کنم ... فقط میخوام بیام و تمام عقده های این یه سالو اونجا خالی کنم ... خوب یا بد ... حتی اگه رام ندی ............ نمیدونم از حالم خبر داری یا نه ... ولی من فقط ............ اخه مگه ادم بدا دل ندارن ؟؟؟؟ ......................... راندا خیلی قشنگ بود. |
||
۲۰ تیر ۱۳۹۰
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
شما میتوانید مطالب را بخوانید. |
شما نمیتوانید عنوان جدید باز کنید. |
شما نمیتوانید به عنوانها پاسخ دهید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را حذف کنید. |
شما نمیتوانید نظرسنجی اضافه کنید. |
شما نمیتوانید در نظرسنجیها شرکت کنید. |
شما نمیتوانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید. |
شما نمیتوانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید. |