در حال دیدن این عنوان: |
۲ کاربر مهمان
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
|
|
پاسخ به: با کاروان شعر و موسیقی | ||
|
Once upon a time, there was a tavern Where we used to raise a glass or two Remember how we laughed away the hours, Think of all the great things we would do Those were the days, my friend We thought they'd never end We'd sing and dance forever and a day We'd live the life we'd choose We'd fight and never lose For we were young and sure to have our way Then, the busy years went rushing by us We lost our starry notions on the way If, by chance, I'd see you in the tavern, We'd smile at one another and we'd say Those were the days, my friend We thought they'd never end We'd sing and dance forever and a day We'd live the life we'd choose We'd fight and never lose Those were the days, oh yes, those were the days Just tonight, I stood before the tavern Nothing seemed the way it used to be In the glass, I saw a strange reflection Was that lonely woman really me? Those were the days, my friend We thought they'd never end We'd sing and dance forever and a day We'd live the life we'd choose We'd fight and never lose Those were the days, oh yes, those were the days Through the door, there came familiar laughter I saw your face and heard you call my name Oh, my friend, we're older but no wiser For in our hearts, the dreams are still the same Those were the days, my friend We thought they'd never end We'd sing and dance forever and a day We'd live the life we'd choose We'd fight and never lose Those were the days, oh yes, those were the days |
||
دیوانگیات را جشن بگیر!... زیرا در این دنیا، جایی که تمام بشریت بیمار است، عاقل شدن چنان است که به نظر دیوانه خواهی رسید | |||
۲۳ آبان ۱۳۸۶
|
|
پاسخ به: با کاروان شعر و موسیقی | ||
|
آدمک آخر دنياست بخند آدمک مرگ همينجاست بخند دست خطي که تورا عاشق کرد شوخي کاغذي ماست بخند آدمک مست نشوي گريه کني کل دنيا سراب است بخند آن خدايي که بزرگش خواندي بخدا مثل تو تنهاست بخند
|
||
دیوانگیات را جشن بگیر!... زیرا در این دنیا، جایی که تمام بشریت بیمار است، عاقل شدن چنان است که به نظر دیوانه خواهی رسید | |||
۲۳ آبان ۱۳۸۶
|
|
پاسخ به: با کاروان شعر و موسیقی | ||
|
بر هر چه زلال بر سنگ منم نفرین شده همیشه بر ننگ منم هرگاه شکست شیشه خانه تان دنبال کسی نگرد آن سنگ منم |
||
یا علی | |||
۲۴ آبان ۱۳۸۶
|
|
پاسخ به: با کاروان شعر و موسیقی | ||
نام کاربری: Blaugrana.ForEvEr
پیام:
۵,۶۲۴
عضویت از: ۵ شهریور ۱۳۸۶
از: قزوین
طرفدار:
- ژاوي.مسي - مارادونا.ريوالدو - پرسپوليس - اسپانيا - كريم باقري - پپ گوارديولا - افشين قطبي گروه:
- کاربران عضو |
در جوانی غصه خوردم هیچ کس یادم نکرد / در قفس ماندم ولی صیاد آزادم نکرد / آتش عشقت چنان از زندگی سیرم بکرد / آرزوی مرگ کردم مرگ هم یادم نکرد.
|
||
... | |||
۲۴ آبان ۱۳۸۶
|
|
پاسخ به: با کاروان شعر و موسیقی | ||
|
تو کردی بنده را با یک نظر تور تو ای غول سیاه زشت ناجور به شکل دائم و عقد موفت عروسم کرده ای با تور و گیپور! شدی داماد سرخانه بدون مراسم،جشن و سالن،ارگ و تنبور دو مصراع دگر اینجا نوشتم ولی برداشتمش از ترس سانسور تمام آرزوی من همین است الهی نفله شی آقای کنکور من و تست و مشاورهای پولی من و زرتی که دیگر گشته قمصور من و شب تا سحر تست گسسته گسستن از وسط با سرعت نور عمومی ها،دهان و بخش اعلام من و سرویس استکشاف و دستور انرژی های پایا،HCLO (هاش سی ال او) اسید سیتریک، انرژی، هسته انگور! ز گهواره پی سبز قلم چی که زردش را برم با خود لب گور تمام آرزوی بنده این است الهی نفله شی آقای کنکور نمودی هیکلم را عین هات داگ بدون گوجه و حتی خیار شور چرا هات داگ مگه فارسی نمی شه؟ شبیه یک سگ ولگرد ناسور(1) ای دوست! کجایی تا بنالیم... « رهایم کن مرا زین حس بدجور» تمام آرزوی بنده این است الهی نفله شی آقای کنکور |
||
دیوانگیات را جشن بگیر!... زیرا در این دنیا، جایی که تمام بشریت بیمار است، عاقل شدن چنان است که به نظر دیوانه خواهی رسید | |||
۲۴ آبان ۱۳۸۶
|
|
پاسخ به: با کاروان شعر و موسیقی | ||
|
ای که از کوچه ی باریک دلم می گذری----------------------- ------------------------ کوچه بن بسته باید دور بزنی |
||
۲۴ آبان ۱۳۸۶
|
|
پاسخ به: با کاروان شعر و موسیقی | ||
نام کاربری: Lucho.The.Great
نام تیم: بارسلونا
پیام:
۶۱,۶۱۵
عضویت از: ۱۴ مرداد ۱۳۸۴
از: تهران
طرفدار:
- بویان کرکیچ - یوهان کرویف - پرسپولیس - اسپانیا، آرژانتین - احمد عابدزاده، کریم باقری - فرانک ریکارد - افشین امپراطور گروه:
- لیگ فانتزی - کاربران عضو - مدیران کل |
جالب بود تینا. اون انگلیسیا مال کیه؟
|
||
عمری است دخیلم به ضریحی که نداری... |
|||
۲۵ آبان ۱۳۸۶
|
|
پاسخ به: با کاروان شعر و موسیقی | ||
|
نمی دونم
|
||
دیوانگیات را جشن بگیر!... زیرا در این دنیا، جایی که تمام بشریت بیمار است، عاقل شدن چنان است که به نظر دیوانه خواهی رسید | |||
۲۵ آبان ۱۳۸۶
|
|
پاسخ به: با کاروان شعر و موسیقی | ||
|
وقتي راه رفتن را اموختي دويدن را بياموز.وقتي دويدن را اموختي پرواز را بياموز.راه رفتن بياموز زيرا راه هايي كه ميروي جزيي از تو ميشوند وسرزمين هايي كه ميپيمايي بر مساحت تو ميافزايند.دويدن را بياموز چون هر چيزي را كه بخواهي دور است و هر قدر زود باشي دير.پرواز را ياد بگير نه براي اينكه از زمين جدا باشي بلكه تا به اندازه ي فاصله ي زمين و اسمان گسترده شوي.من راه رفتن را از سنگ.دويدن را از كرم خاكي اموختم و پرواز را از يك درخت.ابر ها از راه رفتن چيزي به من نگفتندزيرا انقدر در حركت بودند كه رفتن را نميشناختند.پلنگان دويدن را به من ياد ندادند زيرا انقدر دويده بودند كه دويدن را از ياد برده بودند.پرندگان نيز پرواز به من نياموختند زيرا انقدر غرق پرواز بودند كه پرواز را از ياد برده بودند.اما سنگي كه درد سكوت را چشيده بود رفتن را ميشناخت.وكرمي كه در اشتياق دويدن سوخته بود دويدن را ميفهميد ودرختي كه پاهايش در گل بود از پرواز بسيار ميدانست. دكتر علي شريعتي |
||
۲۷ آبان ۱۳۸۶
|
|
پاسخ به: با کاروان شعر و موسیقی | ||
|
خدايا!اگر تو درد عاشقي را ميكشيدي.تو هم زهر جدايي را به تلخي ميچشيدي و تو هم چون من به مرگ ارزوها ميرسيدي.... پشيمان ميشدي از اينكه عشق را افريدي. |
||
۲۷ آبان ۱۳۸۶
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
شما میتوانید مطالب را بخوانید. |
شما نمیتوانید عنوان جدید باز کنید. |
شما نمیتوانید به عنوانها پاسخ دهید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را حذف کنید. |
شما نمیتوانید نظرسنجی اضافه کنید. |
شما نمیتوانید در نظرسنجیها شرکت کنید. |
شما نمیتوانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید. |
شما نمیتوانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید. |