در حال دیدن این عنوان: |
۱ کاربر مهمان
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
|
|
پاسخ به: داستانک! | ||
نام کاربری: Lucho.The.Great
نام تیم: بارسلونا
پیام:
۶۱,۶۱۶
عضویت از: ۱۴ مرداد ۱۳۸۴
از: تهران
طرفدار:
- بویان کرکیچ - یوهان کرویف - پرسپولیس - اسپانیا، آرژانتین - احمد عابدزاده، کریم باقری - فرانک ریکارد - افشین امپراطور گروه:
- لیگ فانتزی - کاربران عضو - مدیران کل |
نقل قول beautiful queen نوشته:شترمرغ پیر نگاهی به آسمان کرد، با خودش فکر کرد که امشب آسمان نورانی تر از همیشه به نظر میاد. سالها بود آسمان را این شکلی ندیده بود ، دقیقا از وقتی که از چوسان قدیم بیرون اومده بود. دقیقا 30 سال پیش سی سال پیش که جنگ ستارگان اتفاق افتاد و شترمرغ پیر که اون وقت ها اوایل جوانی اش بود،مجبور شد از سیاره اش فرار کند. داستان از اونجا شروع شد که زمینی هایی که سیاره خودشون رو در اثر کرونا از دست داده بودن، به فضا پناه آورده بودن و دنبال یک سیاره جدید برای زندگی میگشتن. و چه جایی بهتر از سیاره ی چوسان. جایی که به غیر از حیوانات کسی اونجا ساکن نبود. آتون با خودش فکر کرد اگه توی چوسان مونده بودم، شاید تا الان تبدیل به همبرگر شده بودم. کسی چی میدونه؟ شاید هم اوضاعم بهتر از این آوارگی و تنهایی بود. اما خودش هم خوب میدونست کسی نبود که زیر بار ظلم دیگران بره. برای همین به کمک چندتا دیگه از حیوون ها، به یک سیاره دیگه فرار کرده بودند. صبح وقتی از خواب بیدار شد، فرانک خرگوشه رو بالای سرش دید،فرانک با چشم هایی که از هیجان برق میزد،گفت : چه عجب بیدار شدی، پاشو که خبر مهمی دارم. آتون نوک بزرگش رو باز و بسته کرد و خمیازه ی کشداری کشید.و با بی حوصلگی گفت، چه خبریه که این وقت صبح تورو کشونده اینجا؟ فرانک جستی زد و پرید روی کمر آتون و گفت راه بیافت تا بگم. آتون هم با یک حرکت سریع فرانک رو پرت کرد گوشه اتاق - فرانک یا زودتر خبرت رو بگو یا گورت رو گم کن بذار یکم دیگه بخوابم، دیشب تا صب آسمون انگار چراغونی شده بود و بدجور من رو یاد قدیم انداخته بود. واسه همین اصلا نتونستم بخوابم. فرانک که دلخوری توی لحن صداش معلوم بود گفت، اصلا به جهنم، بگیر بخواب، فقط این رو بگم که، گویا چراغونی آسمون دیشب بخاطر جنگ بزرگی بوده که توی چوسان قدیم اتفاق افتاده. بعد دندونای جلوییش رو بیشتر نشون داد و با پوزخندی اضافه کرد: و گویا حیوون ها اینبار پیروز شدن. آتون مثل فنر از جا پرید و با چشم های ورقلمبیده اش که از تعجب ورقلمبیده تر بنظر میومد گفت چطور ممکنه؟ کی اینهارو به تو گفته؟ فرانک خنده ای کرد و گفت : صبح خیلی زود با صدای سفینه ای که کنار خونه ام فرود اومد بیدار شدم. و بگو کیو دیدم؟پسرت، آتون. اون سردسته شورشی ها شده بوده و باعث شده که آدمیزادها از سیاره فرار کنن. باورت میشه؟ یالا پاشو. دیگه وقتشه بریم خونه. فرانک این رو گفت و جست و خیز کنان به سمت بیرون خونه آتون حرکت کرد. اولا که تعداد کلمات از حد مجاز فراتر رفت. ثانیا چوسان رو نابود کردی... یا هموسوا... یا جومونگا... |
||
عمری است دخیلم به ضریحی که نداری... |
|||
۲۱ مرداد ۱۳۹۹
|
|
پاسخ به: داستانک! | ||
|
نقل قول علی ولی الله نوشته:نقل قول beautiful queen نوشته:شترمرغ پیر نگاهی به آسمان کرد، با خودش فکر کرد که امشب آسمان نورانی تر از همیشه به نظر میاد. سالها بود آسمان را این شکلی ندیده بود ، دقیقا از وقتی که از چوسان قدیم بیرون اومده بود. دقیقا 30 سال پیش سی سال پیش که جنگ ستارگان اتفاق افتاد و شترمرغ پیر که اون وقت ها اوایل جوانی اش بود،مجبور شد از سیاره اش فرار کند. داستان از اونجا شروع شد که زمینی هایی که سیاره خودشون رو در اثر کرونا از دست داده بودن، به فضا پناه آورده بودن و دنبال یک سیاره جدید برای زندگی میگشتن. و چه جایی بهتر از سیاره ی چوسان. جایی که به غیر از حیوانات کسی اونجا ساکن نبود. آتون با خودش فکر کرد اگه توی چوسان مونده بودم، شاید تا الان تبدیل به همبرگر شده بودم. کسی چی میدونه؟ شاید هم اوضاعم بهتر از این آوارگی و تنهایی بود. اما خودش هم خوب میدونست کسی نبود که زیر بار ظلم دیگران بره. برای همین به کمک چندتا دیگه از حیوون ها، به یک سیاره دیگه فرار کرده بودند. صبح وقتی از خواب بیدار شد، فرانک خرگوشه رو بالای سرش دید،فرانک با چشم هایی که از هیجان برق میزد،گفت : چه عجب بیدار شدی، پاشو که خبر مهمی دارم. آتون نوک بزرگش رو باز و بسته کرد و خمیازه ی کشداری کشید.و با بی حوصلگی گفت، چه خبریه که این وقت صبح تورو کشونده اینجا؟ فرانک جستی زد و پرید روی کمر آتون و گفت راه بیافت تا بگم. آتون هم با یک حرکت سریع فرانک رو پرت کرد گوشه اتاق - فرانک یا زودتر خبرت رو بگو یا گورت رو گم کن بذار یکم دیگه بخوابم، دیشب تا صب آسمون انگار چراغونی شده بود و بدجور من رو یاد قدیم انداخته بود. واسه همین اصلا نتونستم بخوابم. فرانک که دلخوری توی لحن صداش معلوم بود گفت، اصلا به جهنم، بگیر بخواب، فقط این رو بگم که، گویا چراغونی آسمون دیشب بخاطر جنگ بزرگی بوده که توی چوسان قدیم اتفاق افتاده. بعد دندونای جلوییش رو بیشتر نشون داد و با پوزخندی اضافه کرد: و گویا حیوون ها اینبار پیروز شدن. آتون مثل فنر از جا پرید و با چشم های ورقلمبیده اش که از تعجب ورقلمبیده تر بنظر میومد گفت چطور ممکنه؟ کی اینهارو به تو گفته؟ فرانک خنده ای کرد و گفت : صبح خیلی زود با صدای سفینه ای که کنار خونه ام فرود اومد بیدار شدم. و بگو کیو دیدم؟پسرت، آتون. اون سردسته شورشی ها شده بوده و باعث شده که آدمیزادها از سیاره فرار کنن. باورت میشه؟ یالا پاشو. دیگه وقتشه بریم خونه. فرانک این رو گفت و جست و خیز کنان به سمت بیرون خونه آتون حرکت کرد. اولا که تعداد کلمات از حد مجاز فراتر رفت. ثانیا چوسان رو نابود کردی... یا هموسوا... یا جومونگا... مگه تعداد داره کلمات داستان؟ چندتاس؟ خب من نمیدونستم و اینکه، بعد از خواهرم یکیو دیدم که هنوز جومونگ دوست داره این فیلمای خز و خیل چیه آخه میبینید شماها لابد تکرارشون رو هم که الان پخش میشه رو میبینید #نه_به_تلویزیون |
||
گداخته از جفای همه گریخته در وفای علی |
|||
۲۲ مرداد ۱۳۹۹
|
|
پاسخ به: داستانک! | ||
|
نقل قول علی ولی الله نوشته:نقل قول beautiful queen نوشته:مگه قرار نیست داستان باشه؟ داستان سر و ته باید داشته باشه؟ یا لازم نیس؟ آخه این انگار برش یه فیلمه بیشتر پایانش باز بود. زیادی باز بود |
||
گداخته از جفای همه گریخته در وفای علی |
|||
۲۲ مرداد ۱۳۹۹
|
|
پاسخ به: داستانک! | ||
نام کاربری: Lucho.The.Great
نام تیم: بارسلونا
پیام:
۶۱,۶۱۶
عضویت از: ۱۴ مرداد ۱۳۸۴
از: تهران
طرفدار:
- بویان کرکیچ - یوهان کرویف - پرسپولیس - اسپانیا، آرژانتین - احمد عابدزاده، کریم باقری - فرانک ریکارد - افشین امپراطور گروه:
- لیگ فانتزی - کاربران عضو - مدیران کل |
نقل قول beautiful queen نوشته:نقل قول علی ولی الله نوشته:نقل قول beautiful queen نوشته:شترمرغ پیر نگاهی به آسمان کرد، با خودش فکر کرد که امشب آسمان نورانی تر از همیشه به نظر میاد. سالها بود آسمان را این شکلی ندیده بود ، دقیقا از وقتی که از چوسان قدیم بیرون اومده بود. دقیقا 30 سال پیش سی سال پیش که جنگ ستارگان اتفاق افتاد و شترمرغ پیر که اون وقت ها اوایل جوانی اش بود،مجبور شد از سیاره اش فرار کند. داستان از اونجا شروع شد که زمینی هایی که سیاره خودشون رو در اثر کرونا از دست داده بودن، به فضا پناه آورده بودن و دنبال یک سیاره جدید برای زندگی میگشتن. و چه جایی بهتر از سیاره ی چوسان. جایی که به غیر از حیوانات کسی اونجا ساکن نبود. آتون با خودش فکر کرد اگه توی چوسان مونده بودم، شاید تا الان تبدیل به همبرگر شده بودم. کسی چی میدونه؟ شاید هم اوضاعم بهتر از این آوارگی و تنهایی بود. اما خودش هم خوب میدونست کسی نبود که زیر بار ظلم دیگران بره. برای همین به کمک چندتا دیگه از حیوون ها، به یک سیاره دیگه فرار کرده بودند. صبح وقتی از خواب بیدار شد، فرانک خرگوشه رو بالای سرش دید،فرانک با چشم هایی که از هیجان برق میزد،گفت : چه عجب بیدار شدی، پاشو که خبر مهمی دارم. آتون نوک بزرگش رو باز و بسته کرد و خمیازه ی کشداری کشید.و با بی حوصلگی گفت، چه خبریه که این وقت صبح تورو کشونده اینجا؟ فرانک جستی زد و پرید روی کمر آتون و گفت راه بیافت تا بگم. آتون هم با یک حرکت سریع فرانک رو پرت کرد گوشه اتاق - فرانک یا زودتر خبرت رو بگو یا گورت رو گم کن بذار یکم دیگه بخوابم، دیشب تا صب آسمون انگار چراغونی شده بود و بدجور من رو یاد قدیم انداخته بود. واسه همین اصلا نتونستم بخوابم. فرانک که دلخوری توی لحن صداش معلوم بود گفت، اصلا به جهنم، بگیر بخواب، فقط این رو بگم که، گویا چراغونی آسمون دیشب بخاطر جنگ بزرگی بوده که توی چوسان قدیم اتفاق افتاده. بعد دندونای جلوییش رو بیشتر نشون داد و با پوزخندی اضافه کرد: و گویا حیوون ها اینبار پیروز شدن. آتون مثل فنر از جا پرید و با چشم های ورقلمبیده اش که از تعجب ورقلمبیده تر بنظر میومد گفت چطور ممکنه؟ کی اینهارو به تو گفته؟ فرانک خنده ای کرد و گفت : صبح خیلی زود با صدای سفینه ای که کنار خونه ام فرود اومد بیدار شدم. و بگو کیو دیدم؟پسرت، آتون. اون سردسته شورشی ها شده بوده و باعث شده که آدمیزادها از سیاره فرار کنن. باورت میشه؟ یالا پاشو. دیگه وقتشه بریم خونه. فرانک این رو گفت و جست و خیز کنان به سمت بیرون خونه آتون حرکت کرد. اولا که تعداد کلمات از حد مجاز فراتر رفت. ثانیا چوسان رو نابود کردی... یا هموسوا... یا جومونگا... مگه تعداد داره کلمات داستان؟ چندتاس؟ خب من نمیدونستم و اینکه، بعد از خواهرم یکیو دیدم که هنوز جومونگ دوست داره این فیلمای خز و خیل چیه آخه میبینید شماها لابد تکرارشون رو هم که الان پخش میشه رو میبینید #نه_به_تلویزیون فیلم نیست، تاریخه. و تو چه میدانی تاریخ پادشاهان چیست... |
||
عمری است دخیلم به ضریحی که نداری... |
|||
۲۴ مرداد ۱۳۹۹
|
|
پاسخ به: داستانک! | ||
|
نقل قول علی ولی الله نوشته:نقل قول beautiful queen نوشته:نقل قول علی ولی الله نوشته:اولا که تعداد کلمات از حد مجاز فراتر رفت. ثانیا چوسان رو نابود کردی... یا هموسوا... یا جومونگا... مگه تعداد داره کلمات داستان؟ چندتاس؟ خب من نمیدونستم و اینکه، بعد از خواهرم یکیو دیدم که هنوز جومونگ دوست داره این فیلمای خز و خیل چیه آخه میبینید شماها لابد تکرارشون رو هم که الان پخش میشه رو میبینید #نه_به_تلویزیون فیلم نیست، تاریخه. و تو چه میدانی تاریخ پادشاهان چیست... ترجیح میدم تاریخ کشور و دینم رو بدونم نه پادشاهای قلابی |
||
گداخته از جفای همه گریخته در وفای علی |
|||
۲۷ مرداد ۱۳۹۹
|
|
پاسخ به: داستانک! | ||
|
میگم، مسئول اینجا کیه؟ بعید میدونم کسی دیگه شرکت کنه نمیخواین کلمه جدید بگید؟ |
||
گداخته از جفای همه گریخته در وفای علی |
|||
۲۷ مرداد ۱۳۹۹
|
|
پاسخ به: داستانک! | ||
نام کاربری: Daughter.of.Eve
نام تیم: مالاگا
پیام:
۶,۹۵۲
عضویت از: ۲۰ مهر ۱۳۹۰
از: تبريز
طرفدار:
- مسي - پویول-ژاوی-کرایف - تراکتور سازی تبریز(تيراختور) - آرژانتين و اسپانيا - پپ گوارديولا گروه:
- کاربران عضو - مدیران انجمن - مترجمین اخبار - لیگ فانتزی |
نقل قول beautiful queen نوشته:میگم، مسئول اینجا کیه؟ بعید میدونم کسی دیگه شرکت کنه نمیخواین کلمه جدید بگید؟ نه |
||
۲۷ مرداد ۱۳۹۹
|
|
پاسخ به: داستانک! | ||
نام کاربری: Daughter.of.Eve
نام تیم: مالاگا
پیام:
۶,۹۵۲
عضویت از: ۲۰ مهر ۱۳۹۰
از: تبريز
طرفدار:
- مسي - پویول-ژاوی-کرایف - تراکتور سازی تبریز(تيراختور) - آرژانتين و اسپانيا - پپ گوارديولا گروه:
- کاربران عضو - مدیران انجمن - مترجمین اخبار - لیگ فانتزی |
اسپم هم ندید اینجا.
|
||
۲۷ مرداد ۱۳۹۹
|
|
پاسخ به: داستانک! | ||
نام کاربری: Lucho.The.Great
نام تیم: بارسلونا
پیام:
۶۱,۶۱۶
عضویت از: ۱۴ مرداد ۱۳۸۴
از: تهران
طرفدار:
- بویان کرکیچ - یوهان کرویف - پرسپولیس - اسپانیا، آرژانتین - احمد عابدزاده، کریم باقری - فرانک ریکارد - افشین امپراطور گروه:
- لیگ فانتزی - کاربران عضو - مدیران کل |
نقل قول beautiful queen نوشته:نقل قول علی ولی الله نوشته:نقل قول beautiful queen نوشته:نقل قول علی ولی الله نوشته:اولا که تعداد کلمات از حد مجاز فراتر رفت. ثانیا چوسان رو نابود کردی... یا هموسوا... یا جومونگا... مگه تعداد داره کلمات داستان؟ چندتاس؟ خب من نمیدونستم و اینکه، بعد از خواهرم یکیو دیدم که هنوز جومونگ دوست داره این فیلمای خز و خیل چیه آخه میبینید شماها لابد تکرارشون رو هم که الان پخش میشه رو میبینید #نه_به_تلویزیون فیلم نیست، تاریخه. و تو چه میدانی تاریخ پادشاهان چیست... ترجیح میدم تاریخ کشور و دینم رو بدونم نه پادشاهای قلابی چه قیاس مسخرهای. چه ربطی دارن به هم. پادشاه قلابی چیه؟ بابا انقدر در مورد چیزی که نمیدونی نظر نده. |
||
عمری است دخیلم به ضریحی که نداری... |
|||
۲۷ مرداد ۱۳۹۹
|
|
پاسخ به: داستانک! | ||
|
نقل قول Anis نوشته:نقل قول beautiful queen نوشته:میگم، مسئول اینجا کیه؟ بعید میدونم کسی دیگه شرکت کنه نمیخواین کلمه جدید بگید؟ نه باشه چقدر بی اعصاب نقل قول Anis نوشته:اسپم هم ندید اینجا. چشم دیگه اسپم هم نمیدیم نقل قول علی ولی الله نوشته:نقل قول beautiful queen نوشته:ترجیح میدم تاریخ کشور و دینم رو بدونم نه پادشاهای قلابی چه قیاس مسخرهای. چه ربطی دارن به هم. پادشاه قلابی چیه؟ بابا انقدر در مورد چیزی که نمیدونی نظر نده. چرا اینجا همه بی اعصابن؟ واقعا متوجه نشدین دارم به شوخی میگم؟ |
||
گداخته از جفای همه گریخته در وفای علی |
|||
۳۰ مرداد ۱۳۹۹
|
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
|
شما میتوانید مطالب را بخوانید. |
شما نمیتوانید عنوان جدید باز کنید. |
شما نمیتوانید به عنوانها پاسخ دهید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را ویرایش کنید. |
شما نمیتوانید پیامهای خودتان را حذف کنید. |
شما نمیتوانید نظرسنجی اضافه کنید. |
شما نمیتوانید در نظرسنجیها شرکت کنید. |
شما نمیتوانید فایلها را به پیام خود پیوست کنید. |
شما نمیتوانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید. |