به اولین سایت تخصصی هواداران بارسلونا در ایران خوش آمدید. برای استفاده از تمامی امکانات سایت، ثبت نام کنید و یا با نام کاربری خود وارد شوید!

شناسه کاربری:
کلمه عبور:
ورود خودکار

نحوه فعالیت در انجمن‌های سایت
دوستان عزیز توجه کنید که تا زمانی که با نام کاربری خود وارد نشده باشید، تنها می‌توانید به مشاهده مطالب انجمن‌ها بپردازید و امکان ارسال پیام را نخواهید داشت. در صورتی که تمایل دارید در مباحث انجمن‌های سایت شرکت نمایید، در سایت عضو شده و با نام کاربری خود وارد شوید.

پیشنهاد می‌کنیم که قبل از هر چیز، با مراجعه به انجمن قوانین و شرح وظایف ضمن مطالعه قوانین سایت، با نحوه اداره و گروه‌های فعال در سایت و همچنین شرح وظایف و اختیارات آنها آشنا شوید. به علاوه دوستان عزیز بهتر است قبل از آغاز فعالیت در انجمن‌ها، ابتدا خود را در تاپیک برای آشنایی (معرفی اعضاء) معرفی نمایند تا عزیزان حاضر در انجمن بیشتر با یکدیگر آشنا شوند.

همچنین در صورتی که تمایل دارید در یکی از گروه‌های کاربری جهت مشارکت در فعالیت‌های سایت عضو شوید و ما را در تهیه مطالب مورد نیاز سایت یاری نمایید، به تاپیک اعلام آمادگی برای مشارکت در فعالیت‌های سایت مراجعه نموده و علائق و توانایی های خود را مطرح نمایید.
تاپیک‌های مهم انجمن
در حال دیدن این عنوان: ۶ کاربر مهمان
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!
     
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
The Emperor
نام کاربری: Lucho.The.Great
نام تیم: بارسلونا
پیام: ۶۱,۶۱۵
عضویت از: ۱۴ مرداد ۱۳۸۴
از: تهران
طرفدار:
- بویان کرکیچ
- یوهان کرویف
- پرسپولیس
- اسپانیا، آرژانتین
- احمد عابدزاده، کریم باقری
- فرانک ریکارد
- افشین امپراطور
گروه:
- لیگ فانتزی
- کاربران عضو
- مدیران کل
افتخارات
شيخ كلينى رضوان اللّه عليه در كتاب «كافى» از ابو بصير، از امام صادق عليه السّلام اين دعا را براى وداع ماه رمضان روايت كرده:

اللَّهُمَّ إِنَّكَ قُلْتَ فِي كِتَابِكَ الْمُنْزَلِ شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ وَ هَذَا شَهْرُ رَمَضَانَ وَ قَدْ تَصَرَّمَ فَأَسْأَلُكَ بِوَجْهِكَ الْكَرِيمِ وَ كَلِمَاتِكَ التَّامَّةِ إِنْ كَانَ بَقِيَ عَلَيَّ ذَنْبٌ لَمْ تَغْفِرْهُ لِي أَوْ تُرِيدُ أَنْ تُعَذِّبَنِي عَلَيْهِ أَوْ تُقَايِسَنِي بِهِ أَنْ لا يَطْلُعَ فَجْرُ هَذِهِ اللَّيْلَةِ أَوْ يَتَصَرَّمَ هَذَا الشَّهْرُ إِلا وَ قَدْ غَفَرْتَهُ لِي يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ بِمَحَامِدِكَ كُلِّهَا أَوَّلِهَا وَ آخِرِهَا مَا قُلْتَ لِنَفْسِكَ مِنْهَا وَ مَا قَالَ الْخَلائِقُ الْحَامِدُونَ الْمُجْتَهِدُونَ الْمَعْدُودُونَ [الْمُعَدِّدُونَ ] الْمُوَفِّرُونَ [الْمُؤْثِرُونَ ] ذِكْرَكَ وَ الشُّكْرَ لَكَ الَّذِينَ أَعَنْتَهُمْ عَلَى أَدَاءِ حَقِّكَ مِنْ أَصْنَافِ خَلْقِكَ مِنَ الْمَلائِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ وَ النَّبِيِّينَ وَ الْمُرْسَلِينَ وَ أَصْنَافِ النَّاطِقِينَ وَ الْمُسَبِّحِينَ لَكَ مِنْ جَمِيعِ الْعَالَمِينَ،

خدايا تو در كتاب فرو فرستاده ات فرمودی: «ماه رمضان كه در آن قرآن نازل شده» ، و اين است ماه رمضان كه گذشت، به جلوه كريمت، و كلمات كاملت، از تو می خواهم، اگر بر من گناهی باقى مانده، كه نيامرزيده اى، يا مى خواهى بر آن عذابم كنى، يا به آن مرا بسنجى، اينكه سپيده امشب طلوع نكند، يا اين ماه بگذرد، مگر اينكه آن گناه را از من آمرزيده باشى، اى مهربان ترين مهربانان، خدايا تو را ستايش به همه ستايش هايت آغاز و انجام آن، چه آن ستايش هايى كه براى خود گفتى، و چه آنچه آفريدگان ستايش كننده و كوشنده و شمارنده و فراوان بجا آورنده ذكر و سپاست گفته اند، آنان كه بر اداى حقّت، يارى شان نمودى، از گروه های آفريدگانت: از فرشتگان مقرّب، و پيامبران، و رسولان، و طبقات گويندگان، و تسبيح كنندگان حضرتت، از همه جهانيان.

عَلَى أَنَّكَ بَلَّغْتَنَا شَهْرَ رَمَضَانَ وَ عَلَيْنَا مِنْ نِعَمِكَ وَ عِنْدَنَا مِنْ قِسَمِكَ وَ إِحْسَانِكَ وَ تَظَاهُرِ امْتِنَانِكَ فَبِذَلِكَ لَكَ مُنْتَهَى الْحَمْدِ الْخَالِدِ الدَّائِمِ الرَّاكِدِ الْمُخَلَّدِ السَّرْمَدِ الَّذِي لا يَنْفَدُ طُولَ الْأَبَدِ جَلَّ ثَنَاؤُكَ أَعَنْتَنَا عَلَيْهِ حَتَّى قَضَيْتَ عَنَّا صِيَامَهُ وَ قِيَامَهُ مِنْ صَلاةٍ وَ مَا كَانَ مِنَّا فِيهِ مِنْ بِرٍّ أَوْ شُكْرٍ أَوْ ذِكْرٍ اللَّهُمَّ فَتَقَبَّلْهُ مِنَّا بِأَحْسَنِ قَبُولِكَ وَ تَجَاوُزِكَ وَ عَفْوِكَ وَ صَفْحِكَ وَ غُفْرَانِكَ وَ حَقِيقَةِ رِضْوَانِكَ حَتَّى تُظَفِّرَنَا [تُظْفِرَنَا] فِيهِ بِكُلِّ خَيْرٍ مَطْلُوبٍ وَ جَزِيلِ عَطَاءٍ مَوْهُوبٍ وَ تُوقِيَنَا فِيهِ مِنْ كُلِّ مَرْهُوبٍ أَوْ بَلاءٍ مَجْلُوبٍ أَوْ ذَنْبٍ مَكْسُوبٍ.

آرى ستايش مى كنم بر اينكه ما را به ماه رمضان رساندى، و حال آنكه نعمت هايت بر عهده ما بود، و بهره ها و احسانت، و نيكي هاى پى در پى ات پيش ما بود، به اين خاطر تنها براى تو است آخرين حدّ ستايش، ستايشى جاودان، همواره، پايدار، هميشگى، بى نهايت، تا در ابديت پايانى نداشته باشد، بزرگ است ثنايت، ما را بر انجام تكاليف ماه رمضان ياری دادى تا از ما روزه و به پا داشتن نمازش را گذراندى، و نيز آنچه از ما در آن انجام گرفته، از كار نيك و سپاس و ذكر، خدايا آن را از ما به نيكوترين پذيرش، و گذشت و عفو و چشم پوشى و آمرزش و خشنودى ات بپذير، تا جايى كه ما را در اين ماه، به هر خير خواسته و شايان عطاى بخشيده شده برسانى، و از هر امر هراسناك و بلاى فرود آمده و گناه پيشه شده نگاه دارى.

اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِعَظِيمِ مَا سَأَلَكَ بِهِ أَحَدٌ مِنْ خَلْقِكَ مِنْ كَرِيمِ أَسْمَائِكَ وَ جَمِيلِ ثَنَائِكَ وَ خَاصَّةِ دُعَائِكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَجْعَلَ شَهْرَنَا هَذَا أَعْظَمَ شَهْرِ رَمَضَانَ مَرَّ عَلَيْنَا مُنْذُ أَنْزَلْتَنَا إِلَى الدُّنْيَا بَرَكَةً فِي عِصْمَةِ دِينِي وَ خَلاصِ نَفْسِي وَ قَضَاءِ حَوَائِجِي وَ تُشَفِّعَنِي فِي مَسَائِلِي وَ تَمَامِ النِّعْمَةِ عَلَيَّ وَ صَرْفِ السُّوءِ عَنِّي وَ لِبَاسِ الْعَافِيَةِ لِي فِيهِ وَ أَنْ تَجْعَلَنِي بِرَحْمَتِكَ مِمَّنْ خِرْتَ [خُرْتَ ] [ادَّخَرْتَ ] لَهُ لَيْلَةَ الْقَدْرِ وَ جَعَلْتَهَا لَهُ خَيْرا مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ فِي أَعْظَمِ الْأَجْرِ وَ كَرَائِمِ الذُّخْرِ وَ حُسْنِ الشُّكْرِ وَ طُولِ الْعُمْرِ وَ دَوَامِ الْيُسْرِ اللَّهُمَّ وَ أَسْأَلُكَ بِرَحْمَتِكَ وَ طَوْلِكَ وَ عَفْوِكَ وَ نَعْمَائِكَ وَ جَلالِكَ وَ قَدِيمِ إِحْسَانِكَ وَ امْتِنَانِكَ أَنْ لا تَجْعَلَهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنَّا لِشَهْرِ رَمَضَانَ حَتَّى تُبَلِّغَنَاهُ مِنْ قَابِلٍ عَلَى أَحْسَنِ حَالٍ ،

خدايا از تو می خواهم، به حق بزرگترين چيزى كه يكى از آفريدگانت از تو خواست، از نام های گرامى ات، و ثناى زيبايت، و دعاى خاصت، كه بر محمّد و خاندان محمّد درود فرستى، و اين ماه را بزرگترين ماه رمضانى قرار دهى كه بر ما گذشته، از زمانى كه ما را به دنيا آوردى تاكنون از جهت بركت در حفظ دينم، و رهايی جانم، و برآمدن حاجتم، و اينكه شفاعتم را در خواسته هايم بپذيرى، و در كامل كردن نعمتت بر من، و برگرداندن پيش آمد بد از من و پوشاندن لباس عافيت به من، و مرا به رحمتت از كسانى قرار دهى، كه شب قدر را براى آنان اختيار نمودى، و آن شب را براى آنها بهتر از هزار ماه قرار دادى، در بزرگترين پاداش، و اندوخته هاى با ارزش، و نيكى شكر، و درازى عمر، و پايندگى آسايش، خدايا و از تو مى خواهم به رحمت و بخشش و گذشتت، و نعمت ها و جلالت، و ديرينه احسان و عطايت، اينكه آن را آخرين بهره از ماه رمضان قرار ندهى، تا ما در سال آينده به آن برسانى، آن هم بر پايه بهترين حال،

وَ تُعَرِّفَنِي هِلالَهُ مَعَ النَّاظِرِينَ إِلَيْهِ وَ الْمُعْتَرِفِينَ [وَ الْمُتَعَرِّفِينَ ] لَهُ فِي أَعْفَى عَافِيَتِكَ وَ أَنْعَمِ نِعْمَتِكَ وَ أَوْسَعِ رَحْمَتِكَ وَ أَجْزَلِ قِسَمِكَ يَا رَبِّيَ الَّذِي لَيْسَ لِي رَبٌّ غَيْرُهُ لا يَكُونُ هَذَا الْوَدَاعُ مِنِّي لَهُ وَدَاعَ فَنَاءٍ وَ لا آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّي لِلِقَاءٍ حَتَّى تُرِيَنِيهِ مِنْ قَابِلٍ فِي أَوْسَعِ النِّعَمِ وَ أَفْضَلِ الرَّجَاءِ وَ أَنَا لَكَ عَلَى أَحْسَنِ الْوَفَاءِ إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاءِ اللَّهُمَّ اسْمَعْ دُعَائِي وَ ارْحَمْ تَضَرُّعِي وَ تَذَلُّلِي لَكَ وَ اسْتِكَانَتِي وَ تَوَكُّلِي عَلَيْكَ وَ أَنَا لَكَ مُسَلِّمٌ لا أَرْجُو نَجَاحا وَ لا مُعَافَاةً وَ لا تَشْرِيفا وَ لا تَبْلِيغا إِلا بِكَ وَ مِنْكَ وَ امْنُنْ عَلَيَّ جَلَّ ثَنَاؤُكَ وَ تَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُكَ بِتَبْلِيغِي شَهْرَ رَمَضَانَ وَ أَنَا مُعَافًى مِنْ كُلِّ مَكْرُوهٍ وَ مَحْذُورٍ وَ مِنْ جَمِيعِ الْبَوَائِقِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَعَانَنَا عَلَى صِيَامِ هَذَا الشَّهْرِ وَ قِيَامِهِ حَتَّى بَلَّغَنِي آخِرَ لَيْلَةٍ مِنْهُ.

و هلال ماهش را همراه بينندگان به سوى آن و اعتراف كنندگان به آن به من بشناسانی در كامل ترين عافيتت، و خوب ترين نعمتت، و گسترده ترين رحمتت، و برجسته ترين نصيب هايت، اى پروردگارم، كه برايم پروردگاری غير او نيست، اين وداع نسبت به ماه رمضان وداع فنا و آخرين بهره من از ديدار نباشد، تا آن را در سال آينده به من بنمايانى، در فراخ ترين نعمت ها، و برترين اميدها، درحالی كه من براى تو بر پايه بهترين وفاداری باشم، به درستى كه تو شنواى دعايى.

خدايا دعايم را بشنو، و به زارى و خوارى و درماندگى، و توكّلم بر خويش رحم كن، من تسليم توام، اميد به موفقيت و سلامت كامل و شرافت و رسيدن به جايگاه رفيع، جز به تو و از جانب تو ندارم، بر من منّت بنه، اى كه ثنايت بزرگ، و نام هايت مقدّس است، به رساندنم به ماه رمضان، و درحالى كه از هر ناخوشايند و محذورى، و از همه ناگواري ها سالم باشم، ستايش خداى را كه بر روزه اين ماه، و بپادارى عبادتش ما را يارى نمود تا مرا به آخرين شب آن رساند.






عمری است دخیلم به ضریحی که نداری...


۱۶ تیر ۱۳۹۵
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
مبدل الاشباح
نام کاربری: gh.mo
پیام: ۱,۵۶۰
عضویت از: ۲۴ فروردین ۱۳۹۵
از: tehran
گروه:
- کاربران عضو
داستان دنباله دار

قسمت ششم: حلقه



نزدیک زمان نهار بود ... کلاس نداشتم و مهمتر از همه کل روز رو داشتم به این فکر می کردم که کجاست؟ ...

به صورت کاملا اتفاقی، شروع کردم به دنبالش گشتن ... زیر درخت نماز می خوند ... بعد وسایلش رو جمع کرد و ظرف غذاش رو در آورد ... .

یهو چشمش افتاد به من ... مثل فنر از جاش پرید اومد سمتم ... خواستم در برم اما خیلی مسخره می شد ...

داشتم رد می شدم اتفاقی دیدم اینجا نشستی ... تا اینو گفتم با خوشحالی گفت: چه اتفاق خوبی. می خواستم نهار بخورم. می خوای با هم غذا بخوریم؟ ... .

ناخودآگاه و بی معطلی گفتم: نه، قراره با بچه ها، نهار بریم رستوران ... دروغ بود ... .

خندید و گفت: بهتون خوش بگذره ... .

اومدم فرار کنم که صدام کرد ... رفت از توی کیفش یه جبعه کوچیک درآورد ... گرفت سمتم و گفت: امیدوارم خوشت بیاد. می خواستم با هم بریم ولی ... اگر دوست داشتی دستت کن ... .

جعبه رو گرفتم و سریع ازش دور شدم ... از دور یه بار دیگه ایستادم نگاهش کردم ... تنها زیر درخت ... .

شاید از دید خانوادگی و ثروت ما، اون حلقه بی ارزش بود اما با یه نگاه می تونستم بگم ... امیرحسین کلی پول پاش داده بود ... شاید کل پس اندازش رو ...

---------------------------------------------
گل خریدن تقریبا کار هر روزش بود ... گاهی شکلات هم کنارش می گرفت ... بدون بهانه و مناسبت، هر چند کوچیک، برام چیزی می خرید ... زیاد دور و ورم نمیومد ... اما کم کم چشم هام توی محوطه دانشگاه دنبالش می دوید ... .

رفتارها و توجه کردن هاش به من، توجه همه رو به ما جلب کرده بود ... من تنها کسی بودم که بهم نگاه می کرد ... پسری که به خنثی بودن مشهور شده بود حالا همه به شوخی رومئو صداش می کردن ... .

اون روز کلاس نداشتیم ... بچه ها پیشنهاد دادن بریم استخر، سالن زیبایی و ... .

همه رفتن توی رختکن اما پاهای من خشک شده بود .. برای اولین بار حس می کردم در برابر یه نفر تعهد دارم ... کیفم رو برداشتم و اومدم بیرون ... هر چقدر هم بچه ها صدام کردن، انگار کر شده بودم ... .

چند ساعت توی خیابون ها بی هدف پرسه زدم ... رفتم برای خودم چند دست بلوز و شلوار نو خریدم ... عین همیشه، فقط مارکدار ... یکیش رو همون جا پوشیدم و رفتم دانشگاه ... .

همون جای همیشگی نشسته بود ... تنها ... بی هوا رفتم سمتش و بلند گفتم: هنوز که نهار نخوردی؟ ...

امتحانات تموم شده بود ... قرار بود بعد از تموم شدن امتحاناتم برگردم ... حلقه توی جعبه جلوی چشمم بود ... .

دو ماه پیش قصد داشتم توی چنین روزی رهاش کنم و زیر قولم بزنم ... اما الان، داشتم به امیرحسین فکر می کردم ... اصلا شبیه معیارهای من نبود ... .

وسایلم رو جمع کردم ... بی خبر رفتم در خونه اش و زنگ زدم ... در رو که باز کرد حسابی جا خورد ... بدون سلام و معطلی، چمدونم رو هل دادم تو و گفتم: من میگم ماه عسل کجا میریم ... .

آغاز زندگی ما، با آغاز حسادت ها همراه شد ... اونهایی که حسرت رومئوی من رو داشتند ... و اونهایی که واقعا چشم شون دنبالش افتاده بود ... .

مسخره کردن ها ... تیکه انداختن ها ... کم کم بین من و دوست هام فاصله می افتاد ... هر چقدر به امیرحسین نزدیک تر می شدم فاصله ام از بقیه بیشتر می شد ... .






گداخته از جفای همه
گریخته در وفای علی
۱۶ تیر ۱۳۹۵
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
نام کاربری: HAMID.A19
پیام: ۱,۳۳۲
عضویت از: ۱۵ آذر ۱۳۹۲
طرفدار:
- Xavi-Messi-Busquets-Iniesta
- ronaldinho-puyol-pep-Johan cruyff
گروه:
- كاربران بلاک شده
اين داستاني ك مي كم خلاصه ي اتفاقاتيه كه تو اين ٧ ماه اخير افتاد واسم .
هم يه درد و دلي كردم و هم شايد اين حرفا براي يه نفرم كه شده مايه عبرت بشه . يه كم طولانيم هست ببخشيد

٦-٧ ماه پيش از يه خانومي خوشم اومد .قبل از اينكه بهش بگم يه كم اطلاعات جمع كردم از خودش و خانوادش . خانواده به شدت مذهبي (از نظر من افراطي) ولي خوب همه از پدرش خواهرش و خودش خيلي تعريف كردن ! با خودم گفتم ارزششو داره كه تلاش كنم واسش . باهاش صحبت كردم و بهش گفتم كه بهت علاقه دارم اگه مايلي اشنا بشيم و بعدش اگه همو پسنديديم بيام خواستگاري . اونم گفت ترجيح مي دم خانوادم در جريان باشن و برو به بابام بگو .
رفتم با باباش حرف زدم دختره از قبل همه چيو به باباش گفته بود . يه سري اشتباها كردم كه از من برداشتاي بدي كردن . ولي باباش به خاطر اون برداشت ها و نماز خون نبودن من منو رد كرد و دختره هم تو اينستا بلاكم كرد. باباش مي گفت نمازتو بخون تو زندگيت مشكل درست ميشه . باباش فكر مي كرد اگه كسي ك نماز نمي خونه رو راه بده تو خونشون بدبختي و نكبت به خونشون مياد
من خيلي حالم گرفته بود چون دختر خيلي خوبيو از دست دادم . ظاهر ساده اش سنگين بودنش خانواده خوبش و اينكه اهل دوس شدن با پسري نبود و اينكه انقد به باباش احترام مي ذاشت ... شيفته شخصيتش شدم . ولي خوب بايد كنار مي اومدم . اين جريان تو اوج امتحانام بود و كلي عقب افتادم . درسامو افتادم مشروط شدم و يه ترم افتادم عقب و به اين خاطر خيلي ناراحت بودم .
دو ماه گذشت و من همش تو فكرش بودم تا يه روز اكانتشو باز كردم و ديدم منو انبلاك كرده ! خيلي خوشحال شدم گفتم حتما فك كرده كه زود قضاوت كرده و خواسته اينطوري بهم نشون بده . به زن داداشم جريانو گفتم اون بهش پي ام داد و خود دختره قبول كرد ك باز با باباش صحبت كنه و اين كارم كرد و من زنگ زدم به باباش ، ولي باباش فكر مي كرد قراره از خانواده ما كسي بزنگه و بهش برخورد و محكم تر از بار قبل ردم كرد. من همش خودمو سرزنش مي كردم به خاطر اشتباهاتم و ندونم كاري كه كردم . كلي افسرده شده روزي ٤تا قرص روزي بيشتر از يه پاكت سيگار و بيرون نرفتن از خونه و كلاس نرفتن و ... تو انرواي كامل بودم . از طرفي استرس درس لعنتي رو هم داشتم. هنوز بهش فكر مي كردم هنوز كلي فكرم درگيرش بود . با يكي اشنا شدم ك پدرشو مي شناخت . بهم گفت تو اگه به بابات بگي بره با باباش بحرفه خيلي فرق داره همه چي . منم بعد جند وقت فكر كردن تصميم گرفتم همه چيو بگم . با بابام حرف زدم و مامانم. بهم گفتن اشتباه از خودت بوده تو اگه خودت از اول به ما مي گفتي اينطوري نميشد. و پدر مادرم بهم گفتن اگه بخواي ميريم با باباش صحبت مي كنيم. منم كلي خوشحال شدم . مي دونستم كه بابام از پس قانع كردن باباش بر مياد. تو اين برهه ديدم تو اينستا يه عكس گذاشته و يه پسري رو زيرش تگ كرده. گفتم نكنه داره ازدواج مي كنه ؟ زن داداشم باز بهش پي ام داد و بهش گفت حميد مي خواد با باباش بياد با بابات صحبت كنن و ازش پرسيد داري ازدواج مي كني و دختره گفت نه اينطوري نيست كه شما فكر كردين . دختره ادم اجتماعي ايه و منم ديدم كه خواهرش و شوهر خواهرش و داداشش اين جريانو ديدن . طبيعتا نبايد رابطه خاصي باشه بينشون و نبود . ولي ي كم حس بدي داشتم . دو سه هفته گذشت و من از بابام خواستم فعلا به تعويق بندازه . سه هفته بعد باز بلاك شدم. دختره بهش برخورده بود كه چرا نرفتيم خواستگاري و من باز عميقا غمگين بودم و بازم اشتباه كردم . ولي با خودم گفتم بعد امتحانام حتما مي ريم صحبت مي كنيم و از دلش در ميارم و همه چي تموم ميشه به خوبي و خوشي . تحت تاثير اين جريان باز امتحاناي اين ترممو با استرس زياد پشت سر گذاشتم ولي اين بار به زور قرص و با خوش شانسي همه رو پاس كردم و شوق اينو داشتم كه بعد امتحانام ميام و اين جريانو ادامه مي دم. با خودم گفتم اگه مي خواست جواب منفي بده ٣بار فرصتشو داشت كه بده و نداد ، جاي اميدواري هست هنوز فقط كافيه از دلش در بيارم


حقيقت :
اين جملاتي كه نوشتم چيزايي بود ك تا دو سه روز پيش بهش فكر مي كردم . اما امان از وقتي كه به حقايق تلخ پي مي بري. اون پسره دوست پسرش بود . عكسشونو ديدم دست تو دست هم . تموم اين مدت همش با هم بيرون بودن . پياماي عاشقونشون واسه هم و ...
دختره از من استفاده كرده بود تا اعتماد باباشو جلي كنه و به گند كاريش برسه. الان پر از كينه ام پر از نفرتم . ٦ماه زجر كشيدم و دو نفر داشتن به زجر كشيدنم مي خنديدن . در حاليكه باباش كم مونده ادعاي پيامبري بكنه . دلم مي خواد عكسارو بفرستم براي باباش و خواهرش تا بدونن دخترشون چه اشغاليه . ولي باز مي ترسم بعدها اينم بشه جزو اشتباهاتي كه تا حالا كردم
چرا دنيا به سمتي ميره كه آدماي كثيف مثل اينا خوشحال زندگي مي كنن و ككشونم نمي گزه با اين همه بدي اي كه مي كنن ؟ دلم مي خواد به باباش بگم دخترت نماز خونه روزه ميگيره ولي ذره اي انسانيت تو وجودش نيست . آدم بودن مهم تر نيست ؟ مگه من چه بدي اي بهشون كرده بودم .

اينارو نمي خواستم بگم ، ولي گفتم كه تهش اينو بگم : ساده نباشيد ساده نباشيد ساده نباشيد . آدما خيلي گرگ تر و نامرد تر از اوني هستن كه فكر مي كنيد. ممكنه يه راننده همه قوانينو رعايت كنه ولي يكي بياد بزنه بهت . بزنه بكشتت . هيچ وقت طاقت ديدن اشك كسيو نداشتم ولي انقد راحت شكوندنم
و اينكه توروخدا اگه وسوسه شديد با كسي بازي كنيد به عواقبش فكر كنيد . ممكنه يه ادمو نابود كنيد. يه خانواده رو . ممكنه كسيو بفرستيد سمت اعتباد اگه طرف خيلي افسرده باشه ممكنه خودشو بكشه و مادرش تا آخر عمر عذاب بكشه
كاش همه ادما وجدان داشتن




۱۶ تیر ۱۳۹۵
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
Queen of Gallerion
نام کاربری: RAMONA
نام تیم: آژاکس
پیام: ۱۲,۷۱۷
عضویت از: ۳۰ بهمن ۱۳۹۰
از: همين حوالى...
طرفدار:
- همه ی بازیکنای بارسا + فابرگاس
- استقلال♥
- اسپانیا
- خسرو حیدری
- گواردیولا و انریکه
گروه:
- کاربران عضو
- لیگ فانتزی
- مدیران گالری
- ناظرين انجمن
- شورای نخبگان سایت
- مدیران نظرات
افتخارات
نقل قول
HA19 نوشته:

اين داستاني ك مي كم خلاصه ي اتفاقاتيه كه تو اين ٧ ماه اخير افتاد واسم .
هم يه درد و دلي كردم و هم شايد اين حرفا براي يه نفرم كه شده مايه عبرت بشه . يه كم طولانيم هست ببخشيد

٦-٧ ماه پيش از يه خانومي خوشم اومد .قبل از اينكه بهش بگم يه كم اطلاعات جمع كردم از خودش و خانوادش . خانواده به شدت مذهبي (از نظر من افراطي) ولي خوب همه از پدرش خواهرش و خودش خيلي تعريف كردن ! با خودم گفتم ارزششو داره كه تلاش كنم واسش . باهاش صحبت كردم و بهش گفتم كه بهت علاقه دارم اگه مايلي اشنا بشيم و بعدش اگه همو پسنديديم بيام خواستگاري . اونم گفت ترجيح مي دم خانوادم در جريان باشن و برو به بابام بگو .
رفتم با باباش حرف زدم دختره از قبل همه چيو به باباش گفته بود . يه سري اشتباها كردم كه از من برداشتاي بدي كردن . ولي باباش به خاطر اون برداشت ها و نماز خون نبودن من منو رد كرد و دختره هم تو اينستا بلاكم كرد. باباش مي گفت نمازتو بخون تو زندگيت مشكل درست ميشه . باباش فكر مي كرد اگه كسي ك نماز نمي خونه رو راه بده تو خونشون بدبختي و نكبت به خونشون مياد
من خيلي حالم گرفته بود چون دختر خيلي خوبيو از دست دادم . ظاهر ساده اش سنگين بودنش خانواده خوبش و اينكه اهل دوس شدن با پسري نبود و اينكه انقد به باباش احترام مي ذاشت ... شيفته شخصيتش شدم . ولي خوب بايد كنار مي اومدم . اين جريان تو اوج امتحانام بود و كلي عقب افتادم . درسامو افتادم مشروط شدم و يه ترم افتادم عقب و به اين خاطر خيلي ناراحت بودم .
دو ماه گذشت و من همش تو فكرش بودم تا يه روز اكانتشو باز كردم و ديدم منو انبلاك كرده ! خيلي خوشحال شدم گفتم حتما فك كرده كه زود قضاوت كرده و خواسته اينطوري بهم نشون بده . به زن داداشم جريانو گفتم اون بهش پي ام داد و خود دختره قبول كرد ك باز با باباش صحبت كنه و اين كارم كرد و من زنگ زدم به باباش ، ولي باباش فكر مي كرد قراره از خانواده ما كسي بزنگه و بهش برخورد و محكم تر از بار قبل ردم كرد. من همش خودمو سرزنش مي كردم به خاطر اشتباهاتم و ندونم كاري كه كردم . كلي افسرده شده روزي ٤تا قرص روزي بيشتر از يه پاكت سيگار و بيرون نرفتن از خونه و كلاس نرفتن و ... تو انرواي كامل بودم . از طرفي استرس درس لعنتي رو هم داشتم. هنوز بهش فكر مي كردم هنوز كلي فكرم درگيرش بود . با يكي اشنا شدم ك پدرشو مي شناخت . بهم گفت تو اگه به بابات بگي بره با باباش بحرفه خيلي فرق داره همه چي . منم بعد جند وقت فكر كردن تصميم گرفتم همه چيو بگم . با بابام حرف زدم و مامانم. بهم گفتن اشتباه از خودت بوده تو اگه خودت از اول به ما مي گفتي اينطوري نميشد. و پدر مادرم بهم گفتن اگه بخواي ميريم با باباش صحبت مي كنيم. منم كلي خوشحال شدم . مي دونستم كه بابام از پس قانع كردن باباش بر مياد. تو اين برهه ديدم تو اينستا يه عكس گذاشته و يه پسري رو زيرش تگ كرده. گفتم نكنه داره ازدواج مي كنه ؟ زن داداشم باز بهش پي ام داد و بهش گفت حميد مي خواد با باباش بياد با بابات صحبت كنن و ازش پرسيد داري ازدواج مي كني و دختره گفت نه اينطوري نيست كه شما فكر كردين . دختره ادم اجتماعي ايه و منم ديدم كه خواهرش و شوهر خواهرش و داداشش اين جريانو ديدن . طبيعتا نبايد رابطه خاصي باشه بينشون و نبود . ولي ي كم حس بدي داشتم . دو سه هفته گذشت و من از بابام خواستم فعلا به تعويق بندازه . سه هفته بعد باز بلاك شدم. دختره بهش برخورده بود كه چرا نرفتيم خواستگاري و من باز عميقا غمگين بودم و بازم اشتباه كردم . ولي با خودم گفتم بعد امتحانام حتما مي ريم صحبت مي كنيم و از دلش در ميارم و همه چي تموم ميشه به خوبي و خوشي . تحت تاثير اين جريان باز امتحاناي اين ترممو با استرس زياد پشت سر گذاشتم ولي اين بار به زور قرص و با خوش شانسي همه رو پاس كردم و شوق اينو داشتم كه بعد امتحانام ميام و اين جريانو ادامه مي دم. با خودم گفتم اگه مي خواست جواب منفي بده ٣بار فرصتشو داشت كه بده و نداد ، جاي اميدواري هست هنوز فقط كافيه از دلش در بيارم


حقيقت :
اين جملاتي كه نوشتم چيزايي بود ك تا دو سه روز پيش بهش فكر مي كردم . اما امان از وقتي كه به حقايق تلخ پي مي بري. اون پسره دوست پسرش بود . عكسشونو ديدم دست تو دست هم . تموم اين مدت همش با هم بيرون بودن . پياماي عاشقونشون واسه هم و ...
دختره از من استفاده كرده بود تا اعتماد باباشو جلي كنه و به گند كاريش برسه. الان پر از كينه ام پر از نفرتم . ٦ماه زجر كشيدم و دو نفر داشتن به زجر كشيدنم مي خنديدن . در حاليكه باباش كم مونده ادعاي پيامبري بكنه . دلم مي خواد عكسارو بفرستم براي باباش و خواهرش تا بدونن دخترشون چه اشغاليه . ولي باز مي ترسم بعدها اينم بشه جزو اشتباهاتي كه تا حالا كردم
چرا دنيا به سمتي ميره كه آدماي كثيف مثل اينا خوشحال زندگي مي كنن و ككشونم نمي گزه با اين همه بدي اي كه مي كنن ؟ دلم مي خواد به باباش بگم دخترت نماز خونه روزه ميگيره ولي ذره اي انسانيت تو وجودش نيست . آدم بودن مهم تر نيست ؟ مگه من چه بدي اي بهشون كرده بودم .

اينارو نمي خواستم بگم ، ولي گفتم كه تهش اينو بگم : ساده نباشيد ساده نباشيد ساده نباشيد . آدما خيلي گرگ تر و نامرد تر از اوني هستن كه فكر مي كنيد. ممكنه يه راننده همه قوانينو رعايت كنه ولي يكي بياد بزنه بهت . بزنه بكشتت . هيچ وقت طاقت ديدن اشك كسيو نداشتم ولي انقد راحت شكوندنم
و اينكه توروخدا اگه وسوسه شديد با كسي بازي كنيد به عواقبش فكر كنيد . ممكنه يه ادمو نابود كنيد. يه خانواده رو . ممكنه كسيو بفرستيد سمت اعتباد اگه طرف خيلي افسرده باشه ممكنه خودشو بكشه و مادرش تا آخر عمر عذاب بكشه
كاش همه ادما وجدان داشتن

خيلي ناراحت كننده بود 😔😔
ولي با بخشي از نتيجه گيريتون موافق نيستم




گره ز دل بگشا و از سپهر یاد مکن

که فکر هیچ مهندس چنین گره نگشاد
۱۶ تیر ۱۳۹۵
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
The Emperor
نام کاربری: Lucho.The.Great
نام تیم: بارسلونا
پیام: ۶۱,۶۱۵
عضویت از: ۱۴ مرداد ۱۳۸۴
از: تهران
طرفدار:
- بویان کرکیچ
- یوهان کرویف
- پرسپولیس
- اسپانیا، آرژانتین
- احمد عابدزاده، کریم باقری
- فرانک ریکارد
- افشین امپراطور
گروه:
- لیگ فانتزی
- کاربران عضو
- مدیران کل
افتخارات
نقل قول
HA19 نوشته:

اين داستاني ك مي كم خلاصه ي اتفاقاتيه كه تو اين ٧ ماه اخير افتاد واسم .
هم يه درد و دلي كردم و هم شايد اين حرفا براي يه نفرم كه شده مايه عبرت بشه . يه كم طولانيم هست ببخشيد

٦-٧ ماه پيش از يه خانومي خوشم اومد .قبل از اينكه بهش بگم يه كم اطلاعات جمع كردم از خودش و خانوادش . خانواده به شدت مذهبي (از نظر من افراطي) ولي خوب همه از پدرش خواهرش و خودش خيلي تعريف كردن ! با خودم گفتم ارزششو داره كه تلاش كنم واسش . باهاش صحبت كردم و بهش گفتم كه بهت علاقه دارم اگه مايلي اشنا بشيم و بعدش اگه همو پسنديديم بيام خواستگاري . اونم گفت ترجيح مي دم خانوادم در جريان باشن و برو به بابام بگو .
رفتم با باباش حرف زدم دختره از قبل همه چيو به باباش گفته بود . يه سري اشتباها كردم كه از من برداشتاي بدي كردن . ولي باباش به خاطر اون برداشت ها و نماز خون نبودن من منو رد كرد و دختره هم تو اينستا بلاكم كرد. باباش مي گفت نمازتو بخون تو زندگيت مشكل درست ميشه . باباش فكر مي كرد اگه كسي ك نماز نمي خونه رو راه بده تو خونشون بدبختي و نكبت به خونشون مياد
من خيلي حالم گرفته بود چون دختر خيلي خوبيو از دست دادم . ظاهر ساده اش سنگين بودنش خانواده خوبش و اينكه اهل دوس شدن با پسري نبود و اينكه انقد به باباش احترام مي ذاشت ... شيفته شخصيتش شدم . ولي خوب بايد كنار مي اومدم . اين جريان تو اوج امتحانام بود و كلي عقب افتادم . درسامو افتادم مشروط شدم و يه ترم افتادم عقب و به اين خاطر خيلي ناراحت بودم .
دو ماه گذشت و من همش تو فكرش بودم تا يه روز اكانتشو باز كردم و ديدم منو انبلاك كرده ! خيلي خوشحال شدم گفتم حتما فك كرده كه زود قضاوت كرده و خواسته اينطوري بهم نشون بده . به زن داداشم جريانو گفتم اون بهش پي ام داد و خود دختره قبول كرد ك باز با باباش صحبت كنه و اين كارم كرد و من زنگ زدم به باباش ، ولي باباش فكر مي كرد قراره از خانواده ما كسي بزنگه و بهش برخورد و محكم تر از بار قبل ردم كرد. من همش خودمو سرزنش مي كردم به خاطر اشتباهاتم و ندونم كاري كه كردم . كلي افسرده شده روزي ٤تا قرص روزي بيشتر از يه پاكت سيگار و بيرون نرفتن از خونه و كلاس نرفتن و ... تو انرواي كامل بودم . از طرفي استرس درس لعنتي رو هم داشتم. هنوز بهش فكر مي كردم هنوز كلي فكرم درگيرش بود . با يكي اشنا شدم ك پدرشو مي شناخت . بهم گفت تو اگه به بابات بگي بره با باباش بحرفه خيلي فرق داره همه چي . منم بعد جند وقت فكر كردن تصميم گرفتم همه چيو بگم . با بابام حرف زدم و مامانم. بهم گفتن اشتباه از خودت بوده تو اگه خودت از اول به ما مي گفتي اينطوري نميشد. و پدر مادرم بهم گفتن اگه بخواي ميريم با باباش صحبت مي كنيم. منم كلي خوشحال شدم . مي دونستم كه بابام از پس قانع كردن باباش بر مياد. تو اين برهه ديدم تو اينستا يه عكس گذاشته و يه پسري رو زيرش تگ كرده. گفتم نكنه داره ازدواج مي كنه ؟ زن داداشم باز بهش پي ام داد و بهش گفت حميد مي خواد با باباش بياد با بابات صحبت كنن و ازش پرسيد داري ازدواج مي كني و دختره گفت نه اينطوري نيست كه شما فكر كردين . دختره ادم اجتماعي ايه و منم ديدم كه خواهرش و شوهر خواهرش و داداشش اين جريانو ديدن . طبيعتا نبايد رابطه خاصي باشه بينشون و نبود . ولي ي كم حس بدي داشتم . دو سه هفته گذشت و من از بابام خواستم فعلا به تعويق بندازه . سه هفته بعد باز بلاك شدم. دختره بهش برخورده بود كه چرا نرفتيم خواستگاري و من باز عميقا غمگين بودم و بازم اشتباه كردم . ولي با خودم گفتم بعد امتحانام حتما مي ريم صحبت مي كنيم و از دلش در ميارم و همه چي تموم ميشه به خوبي و خوشي . تحت تاثير اين جريان باز امتحاناي اين ترممو با استرس زياد پشت سر گذاشتم ولي اين بار به زور قرص و با خوش شانسي همه رو پاس كردم و شوق اينو داشتم كه بعد امتحانام ميام و اين جريانو ادامه مي دم. با خودم گفتم اگه مي خواست جواب منفي بده ٣بار فرصتشو داشت كه بده و نداد ، جاي اميدواري هست هنوز فقط كافيه از دلش در بيارم


حقيقت :
اين جملاتي كه نوشتم چيزايي بود ك تا دو سه روز پيش بهش فكر مي كردم . اما امان از وقتي كه به حقايق تلخ پي مي بري. اون پسره دوست پسرش بود . عكسشونو ديدم دست تو دست هم . تموم اين مدت همش با هم بيرون بودن . پياماي عاشقونشون واسه هم و ...
دختره از من استفاده كرده بود تا اعتماد باباشو جلي كنه و به گند كاريش برسه. الان پر از كينه ام پر از نفرتم . ٦ماه زجر كشيدم و دو نفر داشتن به زجر كشيدنم مي خنديدن . در حاليكه باباش كم مونده ادعاي پيامبري بكنه . دلم مي خواد عكسارو بفرستم براي باباش و خواهرش تا بدونن دخترشون چه اشغاليه . ولي باز مي ترسم بعدها اينم بشه جزو اشتباهاتي كه تا حالا كردم
چرا دنيا به سمتي ميره كه آدماي كثيف مثل اينا خوشحال زندگي مي كنن و ككشونم نمي گزه با اين همه بدي اي كه مي كنن ؟ دلم مي خواد به باباش بگم دخترت نماز خونه روزه ميگيره ولي ذره اي انسانيت تو وجودش نيست . آدم بودن مهم تر نيست ؟ مگه من چه بدي اي بهشون كرده بودم .

اينارو نمي خواستم بگم ، ولي گفتم كه تهش اينو بگم : ساده نباشيد ساده نباشيد ساده نباشيد . آدما خيلي گرگ تر و نامرد تر از اوني هستن كه فكر مي كنيد. ممكنه يه راننده همه قوانينو رعايت كنه ولي يكي بياد بزنه بهت . بزنه بكشتت . هيچ وقت طاقت ديدن اشك كسيو نداشتم ولي انقد راحت شكوندنم
و اينكه توروخدا اگه وسوسه شديد با كسي بازي كنيد به عواقبش فكر كنيد . ممكنه يه ادمو نابود كنيد. يه خانواده رو . ممكنه كسيو بفرستيد سمت اعتباد اگه طرف خيلي افسرده باشه ممكنه خودشو بكشه و مادرش تا آخر عمر عذاب بكشه
كاش همه ادما وجدان داشتن

ظاهر قصه اینه که آدمای نامرد خوشن، اما چرخ روزگار خیلی زود عوض میشه. وقتی کسی رو به ناحق بشکنی، خدا خودش شخصا ازت انتقام می گیره. محاله پا روی کسی بذاری و بری و به خوشی و شادی واقعی برسی...

از این خوشحال باش که بیش از این احساست درگیر کسی که لایقش نیست نشد. اوایلش خیلی سخته، اما یه کم که بگذره تازه می بینی خدا چه لطفی بهت کرد که نذاشت خودتو بندازی تو چاه...






عمری است دخیلم به ضریحی که نداری...


۱۶ تیر ۱۳۹۵
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
نام کاربری: Mahshid.Shr
نام تیم: میلان
پیام: ۱,۸۷۹
عضویت از: ۵ مهر ۱۳۸۹
از: جایی همین نزدیکی
طرفدار:
- ژاوی.مسی
- !
- پرسپولیس قرمزته
- اسپانیا
گروه:
- کاربران عضو
- مترجمین اخبار
اقا حمید، داستانتونو خوندم.
متاسفم ازینکه روزای خوبی از جوونیتو که میتونستی شاد باشی و سراپا شوق دنبال اهداف و پیشرفتت بری، به تلخی گذروندی. اونقدر تلخ که شاید هیچوقت از یادت نره.
ولی تو این اتفاقا همیشه برداشتای افراطی اتفاق میوفته.
نمیشه درباره ی اون دختر خانوم قضاوتی کرد نه مثل اوله داستانت اون رو فرشته ی پاک و منزه دونست نه اون شخصیت پلیدی که در آخر توصیفش کردی.
همه ی ادما هم خوبی هم بدی دارن.هم اشتباهات زیادی که شاید متوجهشم نباشن
نمیخام نصیحتت کنم، خطاب به خودم میگم، نمازخوندن و هر روز سجده کردن دربرابر خدا اگر بهت یاداوری کنه هیچ چیز بالاتراز ذات مقدس خداوند نیست و هیچ چیز بغیراز خدا ارزش دلمشغولی و اونجور شیدایی رو نداره، اون وقته که اسمش نمازه! اونوقته که دلگرمت میکنه و تو تمام پستی بلندی های دنیا محکم و استوار باقی میمونی.
الانم هیچی رو از دست ندادی، خودتو داری که بزرگترین سرمایته.
امیدوارم تجربه تلخت باعث بشه یادبگیری هیچوقت هیچ قضاوت افراطی درباره هیچکس نداشته باشی.
درس بزرگیه:)




عطر تو دارد این هوا...
۱۶ تیر ۱۳۹۵
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
نام کاربری: amirpuyol
نام تیم: اینتر میلان
پیام: ۶,۰۶۸
عضویت از: ۱۸ شهریور ۱۳۸۸
از: اردبیل
طرفدار:
- مسی
- آقای پویول
- پرسپولیس
- برزیل & آرژانتین
- فرگوسن & رایکارد & پپ
- علی دایی
گروه:
- کاربران عضو
- لیگ فانتزی
نقل قول
HA19 نوشته:

اين داستاني ك مي كم خلاصه ي اتفاقاتيه كه تو اين ٧ ماه اخير افتاد واسم .
هم يه درد و دلي كردم و هم شايد اين حرفا براي يه نفرم كه شده مايه عبرت بشه . يه كم طولانيم هست ببخشيد

٦-٧ ماه پيش از يه خانومي خوشم اومد .قبل از اينكه بهش بگم يه كم اطلاعات جمع كردم از خودش و خانوادش . خانواده به شدت مذهبي (از نظر من افراطي) ولي خوب همه از پدرش خواهرش و خودش خيلي تعريف كردن ! با خودم گفتم ارزششو داره كه تلاش كنم واسش . باهاش صحبت كردم و بهش گفتم كه بهت علاقه دارم اگه مايلي اشنا بشيم و بعدش اگه همو پسنديديم بيام خواستگاري . اونم گفت ترجيح مي دم خانوادم در جريان باشن و برو به بابام بگو .
رفتم با باباش حرف زدم دختره از قبل همه چيو به باباش گفته بود . يه سري اشتباها كردم كه از من برداشتاي بدي كردن . ولي باباش به خاطر اون برداشت ها و نماز خون نبودن من منو رد كرد و دختره هم تو اينستا بلاكم كرد. باباش مي گفت نمازتو بخون تو زندگيت مشكل درست ميشه . باباش فكر مي كرد اگه كسي ك نماز نمي خونه رو راه بده تو خونشون بدبختي و نكبت به خونشون مياد
من خيلي حالم گرفته بود چون دختر خيلي خوبيو از دست دادم . ظاهر ساده اش سنگين بودنش خانواده خوبش و اينكه اهل دوس شدن با پسري نبود و اينكه انقد به باباش احترام مي ذاشت ... شيفته شخصيتش شدم . ولي خوب بايد كنار مي اومدم . اين جريان تو اوج امتحانام بود و كلي عقب افتادم . درسامو افتادم مشروط شدم و يه ترم افتادم عقب و به اين خاطر خيلي ناراحت بودم .
دو ماه گذشت و من همش تو فكرش بودم تا يه روز اكانتشو باز كردم و ديدم منو انبلاك كرده ! خيلي خوشحال شدم گفتم حتما فك كرده كه زود قضاوت كرده و خواسته اينطوري بهم نشون بده . به زن داداشم جريانو گفتم اون بهش پي ام داد و خود دختره قبول كرد ك باز با باباش صحبت كنه و اين كارم كرد و من زنگ زدم به باباش ، ولي باباش فكر مي كرد قراره از خانواده ما كسي بزنگه و بهش برخورد و محكم تر از بار قبل ردم كرد. من همش خودمو سرزنش مي كردم به خاطر اشتباهاتم و ندونم كاري كه كردم . كلي افسرده شده روزي ٤تا قرص روزي بيشتر از يه پاكت سيگار و بيرون نرفتن از خونه و كلاس نرفتن و ... تو انرواي كامل بودم . از طرفي استرس درس لعنتي رو هم داشتم. هنوز بهش فكر مي كردم هنوز كلي فكرم درگيرش بود . با يكي اشنا شدم ك پدرشو مي شناخت . بهم گفت تو اگه به بابات بگي بره با باباش بحرفه خيلي فرق داره همه چي . منم بعد جند وقت فكر كردن تصميم گرفتم همه چيو بگم . با بابام حرف زدم و مامانم. بهم گفتن اشتباه از خودت بوده تو اگه خودت از اول به ما مي گفتي اينطوري نميشد. و پدر مادرم بهم گفتن اگه بخواي ميريم با باباش صحبت مي كنيم. منم كلي خوشحال شدم . مي دونستم كه بابام از پس قانع كردن باباش بر مياد. تو اين برهه ديدم تو اينستا يه عكس گذاشته و يه پسري رو زيرش تگ كرده. گفتم نكنه داره ازدواج مي كنه ؟ زن داداشم باز بهش پي ام داد و بهش گفت حميد مي خواد با باباش بياد با بابات صحبت كنن و ازش پرسيد داري ازدواج مي كني و دختره گفت نه اينطوري نيست كه شما فكر كردين . دختره ادم اجتماعي ايه و منم ديدم كه خواهرش و شوهر خواهرش و داداشش اين جريانو ديدن . طبيعتا نبايد رابطه خاصي باشه بينشون و نبود . ولي ي كم حس بدي داشتم . دو سه هفته گذشت و من از بابام خواستم فعلا به تعويق بندازه . سه هفته بعد باز بلاك شدم. دختره بهش برخورده بود كه چرا نرفتيم خواستگاري و من باز عميقا غمگين بودم و بازم اشتباه كردم . ولي با خودم گفتم بعد امتحانام حتما مي ريم صحبت مي كنيم و از دلش در ميارم و همه چي تموم ميشه به خوبي و خوشي . تحت تاثير اين جريان باز امتحاناي اين ترممو با استرس زياد پشت سر گذاشتم ولي اين بار به زور قرص و با خوش شانسي همه رو پاس كردم و شوق اينو داشتم كه بعد امتحانام ميام و اين جريانو ادامه مي دم. با خودم گفتم اگه مي خواست جواب منفي بده ٣بار فرصتشو داشت كه بده و نداد ، جاي اميدواري هست هنوز فقط كافيه از دلش در بيارم


حقيقت :
اين جملاتي كه نوشتم چيزايي بود ك تا دو سه روز پيش بهش فكر مي كردم . اما امان از وقتي كه به حقايق تلخ پي مي بري. اون پسره دوست پسرش بود . عكسشونو ديدم دست تو دست هم . تموم اين مدت همش با هم بيرون بودن . پياماي عاشقونشون واسه هم و ...
دختره از من استفاده كرده بود تا اعتماد باباشو جلي كنه و به گند كاريش برسه. الان پر از كينه ام پر از نفرتم . ٦ماه زجر كشيدم و دو نفر داشتن به زجر كشيدنم مي خنديدن . در حاليكه باباش كم مونده ادعاي پيامبري بكنه . دلم مي خواد عكسارو بفرستم براي باباش و خواهرش تا بدونن دخترشون چه اشغاليه . ولي باز مي ترسم بعدها اينم بشه جزو اشتباهاتي كه تا حالا كردم
چرا دنيا به سمتي ميره كه آدماي كثيف مثل اينا خوشحال زندگي مي كنن و ككشونم نمي گزه با اين همه بدي اي كه مي كنن ؟ دلم مي خواد به باباش بگم دخترت نماز خونه روزه ميگيره ولي ذره اي انسانيت تو وجودش نيست . آدم بودن مهم تر نيست ؟ مگه من چه بدي اي بهشون كرده بودم .

اينارو نمي خواستم بگم ، ولي گفتم كه تهش اينو بگم : ساده نباشيد ساده نباشيد ساده نباشيد . آدما خيلي گرگ تر و نامرد تر از اوني هستن كه فكر مي كنيد. ممكنه يه راننده همه قوانينو رعايت كنه ولي يكي بياد بزنه بهت . بزنه بكشتت . هيچ وقت طاقت ديدن اشك كسيو نداشتم ولي انقد راحت شكوندنم
و اينكه توروخدا اگه وسوسه شديد با كسي بازي كنيد به عواقبش فكر كنيد . ممكنه يه ادمو نابود كنيد. يه خانواده رو . ممكنه كسيو بفرستيد سمت اعتباد اگه طرف خيلي افسرده باشه ممكنه خودشو بكشه و مادرش تا آخر عمر عذاب بكشه
كاش همه ادما وجدان داشتن

من به یه نتیجه ای رسیدم تو زندگیم اونم اینه که آدمی که بتونه پا روی دلش بذاره دیگه غیرممکنه از آدمای دیگه لطمه بخوره.
البته شاید ربطی نداشته باشه ولی به نظرم اگر همون بار اولی که بلاکت کرد پا روی دلت میذاشتی الان این همه سختی نکشیده بودی.
من خودم بعد از 26 سالی که از خدا عمر گرفتم برای اولین بار در عمرم به 1 دختری علاقه مند شدم ولی چون بعضی از معیارهای منو نداشت پا روی دلم گذاشتم وحتی بدون اینکه بهش بگم فراموشش کردم.
البته می دونم که تو حرف راحته و تو عمل سخت. من خودم تو موضوعات دیگه از خیلی ها به ناحق لطمه دیدم که اگر میتونستم پا رو دلم بذارم قضیه خیلی فرق داشت.




نمایش امضا ...
مخفی کردن امضا ...
۱۶ تیر ۱۳۹۵
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
نام کاربری: HAMID.A19
پیام: ۱,۳۳۲
عضویت از: ۱۵ آذر ۱۳۹۲
طرفدار:
- Xavi-Messi-Busquets-Iniesta
- ronaldinho-puyol-pep-Johan cruyff
گروه:
- كاربران بلاک شده
بچه ها ممنونم ك خوندين حرفامو

اقا سعيد دمت گرم خيلي دوس دارم نوع حرف زدنتو

مهشيد خانوم متاسفانه اون شخصيت پليدي كه توصيف كردم تخيل من نيست ، واقعيته . اينارو يه نفر قبلا بهم گفته بود ولي من باور نمي كردم تا اينكه مدارك كافيو ديدم . تا اونجا ك من مي دونم اين دختره باباش ي فحش كوچيكم نمي ده ولي اين خانوم با پسرا تو حرفاش از ركيك ترين كلمات استفاده مي كنه ! اون منو بازي داد و خانوادش رو هم داره بازي ميده . باباش در اين حد مذهبيه كه ميگه ريش زدن حرومه . ولي دخترش ...
خداييش سخته كه يه ادم چيپ مث اين بازيت بده . احساس حماقت مي كنم و اينكه غرورم جلو خانوادم و دوستام خورد شد

ريحانه خانوم با كدوم بخش حرفم مخالفي

نقل قول
اگر همون بار اولی که بلاکت کرد پا روی دلت میذاشتی

كاش ...
من با تحقيقاتم مطمئن شده بودم كه دختر خوبيه و به اين خاطر ادامه دادم . اون زمان من فكرشم نمي كردم اينجور ادمي از اب دربياد




۱۶ تیر ۱۳۹۵
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
نام کاربری: Mahshid.Shr
نام تیم: میلان
پیام: ۱,۸۷۹
عضویت از: ۵ مهر ۱۳۸۹
از: جایی همین نزدیکی
طرفدار:
- ژاوی.مسی
- !
- پرسپولیس قرمزته
- اسپانیا
گروه:
- کاربران عضو
- مترجمین اخبار
نقل قول
مهشيد خانوم متاسفانه اون شخصيت پليدي كه توصيف كردم تخيل من نيست ، واقعيته . اينارو يه نفر قبلا بهم گفته بود ولي من باور نمي كردم تا اينكه مدارك كافيو ديدم . تا اونجا ك من مي دونم اين دختره باباش ي فحش كوچيكم نمي ده ولي اين خانوم با پسرا تو حرفاش از ركيك ترين كلمات استفاده مي كنه ! اون منو بازي داد و خانوادش رو هم داره بازي ميده . باباش در اين حد مذهبيه كه ميگه ريش زدن حرومه . ولي دخترش ...


نه من نمیگم تخیلته یا چیزی دیگه
بهرحال شمام چیزای بدی دیدی که دلزده شدی و تمام احساستو از دست دادی.
بالاخره ادمی بااون شوق باید چیزای خیلی بدی ببینه که دلسرد بشه.
من حرفم اینه اون ادمو قضاوت نکنیم. به خدا بسپاریدش. شاید ماهم توشرایط اون بودیم خیلی کارهای بدتری انجام میدادیم.
اینارو گفتم فقط واسه اینکه ذهنتو رهاکنی ازش. آرامشتو بدست بیاری.آرامش برای رقم زدن آینده ای روشن تر خیلی مهمه برات. باکینه قلبتو مکدر نکنی. بپذیر که اونم یه ادمه.
نه فرشتست
نه شیطانه
فقط یه ادمه
حالا شرایطش
اخلاقش
اصن دلش باهات جور نبوده
اونی نبوده که باید
میشه گفت خداخیلی دوست داشته. سخت گذشته بهت ولی بنظرم بعد این اتفاق قطعا انتخاب های بهتری میتونی داشته باشی و ایشالا که خوشبخت بشی




عطر تو دارد این هوا...
۱۶ تیر ۱۳۹۵
پاسخ به: هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
نام کاربری: HAMID.A19
پیام: ۱,۳۳۲
عضویت از: ۱۵ آذر ۱۳۹۲
طرفدار:
- Xavi-Messi-Busquets-Iniesta
- ronaldinho-puyol-pep-Johan cruyff
گروه:
- كاربران بلاک شده
نقل قول
فقط یه ادمه حالا شرایطش اخلاقش اصن دلش باهات جور نبوده

مهشيد خانوم شما يه كم بد متوجه شدين انگار
اصلا نقل اين حرفا نيست . اگه اينطوري بود ك شما ميگيد ك من مشكلي نداشتم هر ادمي حق انتخاب داره .
بحث اينه كه از روز اول با اين پسره رابطه داشته ! بعد منو مي فرسته پيش باباش كه خودشيريني كنه و بگه آره من هر چي هست به شما مي گم ! اينكه با باباش حرف بزنم و ... همش يه بازي بود كه راه انداخت . شايدم نشسته به پسره گفته و تصميم گرفتن منو اذيت كنن و تهشم يه نه بگن . هر چي كه هست قبل از اينكه من با ايشون اشنا بشم با اون پسر رابطه داشته .
حتي تو همين اينستاگرام بازيايي راه انداخته براي اينكه خانوادشو فريب بده . آخرشن اين دختر و پسر

--------------
ادم ميشناسم ك يكي از بچها هاش شهيد شد و بچه هاي ديگشم فوق العاده اند ولي فرزند آخر از باباش پول دزديد و انداخت گردن پسر همسايه و پسر همسايه شلاقشو خورد .
يني ممكنه از يه خانواده عالي هم هيولا بيرون بياد !




۱۷ تیر ۱۳۹۵
     
برو به صفحه
برای ارسال پیام باید ابتدا ثبت نام کنید!

اختیارات
شما می‌توانید مطالب را بخوانید.
شما نمی‌توانید عنوان جدید باز کنید.
شما نمی‌توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید.
شما نمی‌توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید.
شما نمی‌توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید.
شما نمی‌توانید نظرسنجی اضافه کنید.
شما نمی‌توانید در نظرسنجی‌ها شرکت کنید.
شما نمی‌توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید.
شما نمی‌توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید.

فعالترین کاربران ماه انجمن
فعالیترین کاربران سایت
اعضای جدید سایت
جدیدترین اعضای فعال
تعداد کل اعضای سایت
اعضای فعال
۱۷,۹۴۲
اعضای غیر فعال
۱۴,۳۶۳
تعداد کل اعضاء
۳۲,۳۰۵
پیام‌های جدید
بحث آزاد در مورد بارسا
انجمن عاشقان آب‍ی و اناری
۵۸,۲۰۲ پاسخ
۸,۴۰۹,۷۴۲ بازدید
۱۵ ساعت قبل
یا لثارات الحسن
هرچه می خواهد دل تنگت بگو...
انجمن مباحث آزاد
۷۶,۴۹۴ پاسخ
۱۱,۶۷۲,۱۶۰ بازدید
۱۵ ساعت قبل
یا لثارات الحسن
برای آشنایی خودتون رو معرفی کنید!
انجمن مباحث آزاد
۷,۶۴۳ پاسخ
۱,۲۴۳,۴۸۲ بازدید
۱ روز قبل
Activated PC
آموزش و ترفندهای فتوشاپ
انجمن علمی و کاربردی
۱۳۵ پاسخ
۴۴,۹۲۲ بازدید
۱ روز قبل
RealSoftPC
جام جهانی ۲۰۲۲
انجمن فوتبال ملی
۲۳ پاسخ
۲,۰۷۹ بازدید
۱ روز قبل
Crack Hints
موسیقی
انجمن هنر و ادبیات
۵,۱۰۱ پاسخ
۱,۰۲۲,۳۴۷ بازدید
۲ روز قبل
Activated soft
علمی/تلفن هوشمند/تبلت/فناوری
انجمن علمی و کاربردی
۲,۴۱۹ پاسخ
۴۳۷,۸۳۷ بازدید
۹ روز قبل
javibarca
بحث در مورد تاپیک های بخش سرگرمی
انجمن سرگرمی
۴,۶۶۴ پاسخ
۵۴۸,۱۷۷ بازدید
۱۳ روز قبل
یا لثارات الحسن
مباحث علمی و پزشکی
انجمن علمی و کاربردی
۱,۵۴۷ پاسخ
۷۴۸,۷۶۵ بازدید
۱ ماه قبل
رویا
مســابــقـه جــــذاب ۲۰ ســــوالـــــــــــــــــــی
انجمن سرگرمی
۲۳,۶۵۸ پاسخ
۲,۲۰۸,۴۶۷ بازدید
۱ ماه قبل
رویا
اسطوره های بارسا
انجمن بازیکنان
۳۴۳ پاسخ
۸۶,۴۲۳ بازدید
۶ ماه قبل
jalebamooz
تغییرات سایت
انجمن اتاق گفتگوی اعضاء و ناظران
۱,۵۵۷ پاسخ
۲۷۷,۸۰۲ بازدید
۱۱ ماه قبل
یا لثارات الحسن
حاضرین در سایت
۱۶۱ کاربر آنلاین است. (۱۰۶ کاربر در حال مشاهده تالار گفتمان)

عضو: ۰
مهمان: ۱۶۱

ادامه...
هرگونه کپی برداری از مطالب این سایت، تنها با ذکر نام «اف سی بارسلونا دات آی آر» مجاز است!